صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 57

موضوع: هزار و یک حکایت اخلاقی

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    July 2014
    شماره عضویت
    6991
    نوشته
    7,927
    صلوات
    1300
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سادتنا و مولاتنا یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
    تشکر
    632
    مورد تشکر
    1,260 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 9: اذان تا اذان!
    آورده اند: مردی به ابن سیرین(4) - خوابگزار معروف - گفت: در خواب دیدم که اذان می گویم، تعبیرش چیست؟ ابن سیرین پاسخ داد: تو به مکه خواهی رفت. پس از مدتی مرد دیگری به او گفت: من نیز در خواب دیدم که اذان می گویم، تعبیرش چیست؟ ابن سیرین پاسخ داد: تو دزد هستی؛ از این کار دست بردار. حاضران
    ص: 36
    ________________________________________
    1- ناگفته های عارفان / 196 - 194. حضرت آیت الله حسین کریمی قمی در کتاب «آئینه ی اسرار» خاطره ای را چنین نقل کرده اند: یکی از علمایی که محضر او را درک کردم مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد باقر محسنی ملایری بود که چند سال قبل در قم وفات یافت. او از اصحاب مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (نخودکی) بود و از ایشان قضایای متعددی در خاطر داشت. آن مرحوم (محسنی ملایری) در استخاره با قرآن در عصر خود بی نظیر بود و مردم حتی از آمریکا و اروپا به وسیله ی تلفن با نامه از ایشان استخاره می خواستند. این امتیاز برای ایشان در اثر ادبی بود که درباره ی مرقد مطهر حضرت رضا((علیه السلام))اعمال کرده بود. جریان را در شبی از شب های ماه مبارک رمضان که به دیدار ایشان رفته بودم، چنین شرح داد: حدود دو سال در مدرسه ی بالا سر مشهد مقدس - که فعلا تخریب و جزء یکی از رواق های حرم رضوی است . حجره ای داشتم مشرف به بالا سر قبر مطهر و معروف بود که حاج ملا هادی سبزواری سال ها در آن سکونت داشته است. در مدتی که اقامت داشتم به احترام قبر مطهر پایم را دراز نمی کردم. خوابم به صورت نشسته بود. بعد از دو سال که طبق معمول سحرها به حرم می رفتم از طرف پشت سر قبر مطهر وارد حرم شدم، مکاشفه ای رخ داد. مشاهده کردم که وجود مقدس امام ((علیه السلام))به استقبالم آمدند. آن حضرت یک بشقاب خوراکی شبیه نقل های برنجی شکل در دست داشتند، به من تعارف کردند، مقداری برداشتم و خوردم. از آن تاریخ علم استخاره به من داده شد. ایشان فرمود: این قسمت مکاشفه را برای کسی جز شما (آیت الله کریمی قمی) نگفته ام. آئینه ی اسرار /102 - 101.
    2- آبجوی حلال (ماء الشعیر)
    3- رنگارنگ 2/ 419. مناقب العارفین 433/1.
    4- نام وی «محمد بن سیرین بصری» و کنیه اش «ابوبکر» است. او از کبار تابعین و فردی عالم، زاهد، عابد، ثقه و عادل بوده و در سال صد و دهم از هجرت در سن هفتاد و هفت سالگی وفات یافته است و بعد از یوسف پیامبر((علیه السلام))در علم تعبیر، مثل او کم بوده است. کتاب «جوامع التعبیر» از او است. هدیة الاحباب 7/2
    علت دو تعبیر متفاوت را از ابن سیرین پرسیدند. وی پاسخ داد: در چهره ی مرد اول آثار نیکوکاری ظاهر بود، به این جهت من از آیه ی شریفه ی «وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ»(1) برای تعبیر خواب او استفاده کردم؛ ولی در چهره ی مرد دوم، آثار خلافکاری نمایان بود و من از آیه ی شریفه ی «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ»(2) تعبیر خواب او را گفتم.(3)
    صلاح کار کجا و من خراب کجا
    ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا(4)




    امضاء

    دلتنگم..

    برای دخترکی که رویا میبافت.. فارق از وضوح نبودن ها..
    سردی نبایدها.. سختی گسستن ها..



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    July 2014
    شماره عضویت
    6991
    نوشته
    7,927
    صلوات
    1300
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سادتنا و مولاتنا یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
    تشکر
    632
    مورد تشکر
    1,260 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 10: سیه روی!

    آورده اند: خلیفه مهدی عباسی در خواب دید که صورتش سیاه شد. همین که از خواب برخاست تمام خوابگزاران را جمع کرد و خوابش را برای آنها نقل کرد. همه اظهار عجز و ناتوانی کردند و گفتند: تعبیر این خواب نزد استادمان ابراهیم کرمانی است.
    ابراهیم را نزد خلیفه حاضر کردند و خلیفه خواب خود را برای او نقل کرد. ابراهیم گفت: خداوند عالم دختری به شما کرامت می فرماید. خلیفه گفت: از کجا می گویی؟ ابراهیم گفت: از قول خدای متعال که می فرماید: «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ کَظِیمٌ (5)» هرگاه به یکی از آنها بشارت دهند که دختر نصیب تو شده، صورتش [از فرط ناراحتی] سیاه می شود و به شدت خشمگین می گردد. مهدی عباسی از این تعبیر بسیار خوشنود شد و امر کرد ده هزار درهم به ابراهیم بدهند. پس از گذشت مختصر زمانی خداوند دختری به خلیفه روزی فرمود. آن گاه خلیفه دستور داد تا یک هزار درهم دیگر برای ابراهیم بفرستند و رتبه ی او را نزد خودش بلند کرد!(6)


    حکایت 11: دنیا و آخرت
    گویند: شخصی نزد ابن سیرین آمد و گفت: در خواب دیدم که دنیا و آخرت را از دست داده ام. ابن سیرین گفت: قدری بنشین. سپس مرد دیگری آمد و گفت: در خواب دیدم دنیا و آخرت را به دست آورده ام. ابن سیرین به اولی گفت: تو قرآن گم کرده ای؟ گفت: آری.
    سپس ابن سیرین به دومی گفت: تو قرآن یافته ای؟ گفت: آری. آن گاه مرد یابنده ی قرآن، آن را آورد و به شخص اول داد.(7)



    حکایت 12: لا ولابخور!
    مریضی به ابن سیرین گفت: در عالم خواب کسی به من گفت: برای شفای خود «لا ولا بخور»، تعبیرش
    ص: 37
    ________________________________________
    1- حج / 27، ترجمه: و مردم را به حج دعوت کن.
    2- یوسف / 70، ترجمه: سپس کسی صدا زد: ای اهل قافله! شما دزد هستید.
    3- ترجمه ی روضات الجنات 8/ 75؛ لطائف الطوائف /218
    4- حافظ
    5- نحل / 58. ر.ک: زخرف /17
    6- ماهنامه ی بشارت. شماره ی 64/9
    7- دنیای لطیفه ها و داستان ها /93 - 94.
    چیست؟ ابن سیرین گفت: زیتون بخور؛ زیرا خداوند در باره ی آن می فرماید: « لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ »(1)، این چراغ با روغنی افروخته می شود که از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی!(2)



    حکایت 13: نفس مطمئنه
    حضرت آیت الله موسوی خوئینی ها چنین حکایت می کنند: امام خمینی رسم داشتند همیشه بعد از نمازهایشان قرآن بخوانند؛ ولی بعد شنیدم که ایشان قبل از نمازهایشان هم قرآن می خواندند. در پاریس هم همین طور بود. عجیب بود، همیشه نوعی آرامش را در امام میدیدیم که هیچ تفاوتی در رفتارشان در حوادث مختلف دیده نمی شد. همان شبی هم که امام از پاریس به ایران می آمدند حالات ایشان مثل گذشته بود، اضطراب و نگرانی در امام مشاهده نمی شد و این دلیلش ظرفیت بسیار زیاد ایشان بود. امام یک بار قسم خوردند: «والله من در عمرم یک لحظه هم نترسیدم.» ایمان، توکل و انس ایشان با قرآن بود که باعث می شد حالاتشان چنین باشد. انسان باید خیلی ویژگی ها داشته باشد که نترسد. در هواپیما نزدیک ایران که رسیده بودیم خیلی ها نگران بودند و یک شوق خاصی داشتند، گریه می کردند؛ ولی ایشان آرام نشسته بودند، بعد هم خوابیدند و مثل هر شب همان موقع بیدار شدند و نماز شب خواندند و بعد همان خواندن قرآن و برنامه ی همیشگی را داشتند. یادم نمی رود روزهای اول که به جماران تشریف آوردند چون ما همسایه بودیم بلافاصله احمد آقا - فرزند امام آمدند و گفتند: امام یک قرآن می خواهند. ما هم قرآنی را که مربوط به ازدواجمان بود دادیم بردند. بعد از مدتی به احمد آقا گفتم: این قرآن مربوط به دوران ازدواج ما است، برگردانید. ایشان رفتند و بعد از مدتی برگشتند و گفتند: نیست. گفتم: پس به امام بگو قرآنی از ما نزد شما گم شده است. گویا احمد آقا مطلب را به امام گفته بود، آن وقت ایشان یک قرآنی را که نمیدانم از کجا برایشان هدیه کرده بودند . مثل این که از چین بود - پشت آن هم دست خطی مرقوم فرمودند و به جای آن قرآن به ما هدیه کردند. آن چیزی که هیچ گاه از یادم نمی رود، عنایت امام به خواندن قرآن بعد از نماز بود.(3)




    حکایت 14: تجسم آیات!
    از جناب سید محمد علی حسینی تهرانی نقل شده است: روزی خدمت عارف کامل حضرت آیت الله سید عبد الکریم کشمیری رفتم و از ایشان خواستم تا برایم استخاره ای کنند. ایشان چون دست به تسبیح بردند، عرض کردم: آقا! اگر ممکن است با قرآن برایم استخاره کنید. فرمودند: با تسبیح هم که استخاره کنم، آیه اش برایم مجسم می شود و می توانم آیه اش را برایت بخوانم!(4)





    امضاء

    دلتنگم..

    برای دخترکی که رویا میبافت.. فارق از وضوح نبودن ها..
    سردی نبایدها.. سختی گسستن ها..


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    July 2014
    شماره عضویت
    6991
    نوشته
    7,927
    صلوات
    1300
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سادتنا و مولاتنا یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
    تشکر
    632
    مورد تشکر
    1,260 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    حکایت 11: دنیا و آخرت

    گویند: شخصی نزد ابن سیرین آمد و گفت: در خواب دیدم که دنیا و آخرت را از دست داده ام. ابن سیرین گفت: قدری بنشین. سپس مرد دیگری آمد و گفت: در خواب دیدم دنیا و آخرت را به دست آورده ام. ابن سیرین به اولی گفت: تو قرآن گم کرده ای؟ گفت: آری.
    سپس ابن سیرین به دومی گفت: تو قرآن یافته ای؟ گفت: آری. آن گاه مرد یابنده ی قرآن، آن را آورد و به شخص اول داد.(7)




    امضاء

    دلتنگم..

    برای دخترکی که رویا میبافت.. فارق از وضوح نبودن ها..
    سردی نبایدها.. سختی گسستن ها..


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    July 2014
    شماره عضویت
    6991
    نوشته
    7,927
    صلوات
    1300
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سادتنا و مولاتنا یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
    تشکر
    632
    مورد تشکر
    1,260 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    حکایت 12: لا ولابخور!
    مریضی به ابن سیرین گفت: در عالم خواب کسی به من گفت: برای شفای خود «لا ولا بخور»، تعبیرش
    ص: 37
    ________________________________________
    1- حج / 27، ترجمه: و مردم را به حج دعوت کن.
    2- یوسف / 70، ترجمه: سپس کسی صدا زد: ای اهل قافله! شما دزد هستید.
    3- ترجمه ی روضات الجنات 8/ 75؛ لطائف الطوائف /218
    4- حافظ
    5- نحل / 58. ر.ک: زخرف /17
    6- ماهنامه ی بشارت. شماره ی 64/9
    7- دنیای لطیفه ها و داستان ها /93 - 94.
    چیست؟ ابن سیرین گفت: زیتون بخور؛ زیرا خداوند در باره ی آن می فرماید: « لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ »(1)، این چراغ با روغنی افروخته می شود که از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی!(2)





    امضاء

    دلتنگم..

    برای دخترکی که رویا میبافت.. فارق از وضوح نبودن ها..
    سردی نبایدها.. سختی گسستن ها..


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    July 2014
    شماره عضویت
    6991
    نوشته
    7,927
    صلوات
    1300
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سادتنا و مولاتنا یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
    تشکر
    632
    مورد تشکر
    1,260 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    حکایت 13: نفس مطمئنه
    حضرت آیت الله موسوی خوئینی ها چنین حکایت می کنند: امام خمینی رسم داشتند همیشه بعد از نمازهایشان قرآن بخوانند؛ ولی بعد شنیدم که ایشان قبل از نمازهایشان هم قرآن می خواندند. در پاریس هم همین طور بود. عجیب بود، همیشه نوعی آرامش را در امام میدیدیم که هیچ تفاوتی در رفتارشان در حوادث مختلف دیده نمی شد. همان شبی هم که امام از پاریس به ایران می آمدند حالات ایشان مثل گذشته بود، اضطراب و نگرانی در امام مشاهده نمی شد و این دلیلش ظرفیت بسیار زیاد ایشان بود. امام یک بار قسم خوردند: «والله من در عمرم یک لحظه هم نترسیدم.» ایمان، توکل و انس ایشان با قرآن بود که باعث می شد حالاتشان چنین باشد. انسان باید خیلی ویژگی ها داشته باشد که نترسد. در هواپیما نزدیک ایران که رسیده بودیم خیلی ها نگران بودند و یک شوق خاصی داشتند، گریه می کردند؛ ولی ایشان آرام نشسته بودند، بعد هم خوابیدند و مثل هر شب همان موقع بیدار شدند و نماز شب خواندند و بعد همان خواندن قرآن و برنامه ی همیشگی را داشتند. یادم نمی رود روزهای اول که به جماران تشریف آوردند چون ما همسایه بودیم بلافاصله احمد آقا - فرزند امام آمدند و گفتند: امام یک قرآن می خواهند. ما هم قرآنی را که مربوط به ازدواجمان بود دادیم بردند. بعد از مدتی به احمد آقا گفتم: این قرآن مربوط به دوران ازدواج ما است، برگردانید. ایشان رفتند و بعد از مدتی برگشتند و گفتند: نیست. گفتم: پس به امام بگو قرآنی از ما نزد شما گم شده است. گویا احمد آقا مطلب را به امام گفته بود، آن وقت ایشان یک قرآنی را که نمیدانم از کجا برایشان هدیه کرده بودند . مثل این که از چین بود - پشت آن هم دست خطی مرقوم فرمودند و به جای آن قرآن به ما هدیه کردند. آن چیزی که هیچ گاه از یادم نمی رود، عنایت امام به خواندن قرآن بعد از نماز بود.(3)



    امضاء

    دلتنگم..

    برای دخترکی که رویا میبافت.. فارق از وضوح نبودن ها..
    سردی نبایدها.. سختی گسستن ها..


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    July 2014
    شماره عضویت
    6991
    نوشته
    7,927
    صلوات
    1300
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سادتنا و مولاتنا یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
    تشکر
    632
    مورد تشکر
    1,260 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    حکایت 14: تجسم آیات!
    از جناب سید محمد علی حسینی تهرانی نقل شده است: روزی خدمت عارف کامل حضرت آیت الله سید عبد الکریم کشمیری رفتم و از ایشان خواستم تا برایم استخاره ای کنند. ایشان چون دست به تسبیح بردند، عرض کردم: آقا! اگر ممکن است با قرآن برایم استخاره کنید. فرمودند: با تسبیح هم که استخاره کنم، آیه اش برایم مجسم می شود و می توانم آیه اش را برایت بخوانم!(4)





    امضاء

    دلتنگم..

    برای دخترکی که رویا میبافت.. فارق از وضوح نبودن ها..
    سردی نبایدها.. سختی گسستن ها..


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    July 2014
    شماره عضویت
    6991
    نوشته
    7,927
    صلوات
    1300
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سادتنا و مولاتنا یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
    تشکر
    632
    مورد تشکر
    1,260 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    حکایت 15: مطالعه ی قرآن!

    مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهاء الدینی، عالمی وارسته و روشن بین بود. همه روزه، جویندگان علم و

    ص: 38
    1- نور / 35.
    2- ماهنامه ی بشارت، شماره ی 14 / 36.
    3- ماهنامه ی بشارت، شماره ی 8/ 62.
    4- ناگفته های عارفان / 210.

    ادب نزدش اجتماع می کردند و او با فروتنی تمام، آب گوارای اخلاق و معنویت را به کام پر عطش آنان می چشاند و راه و رسم بندگی به درگاه ربوبی را به آنان می آموخت. او خود الگویی راستین و قامتی استوار در عرصه ی ادب و اخلاق اسلامی بود که هر بیننده ی حقیقت جو را شیفته ی خویش می کرد. ساده و بی تکلف با

    اشخاص رو به رو می شد، به گونه ای که کسی در برخورد با ایشان خود را مزاحم احساس نمی کرد. مطالعه اش را در تفکر می دانست. یک بار سؤالی پرسیدم، جوابم را نداد. گفتم: آقا! مثل این که نشنیدید؟ فرمود: «ببخشید! در حال مطالعه بودم.» و این در حالی بود که کتابی پیش روی نداشت! آن بزرگوار این شیوه (مطالعه ی تفکر) را در رابطه با قرآن نیز داشت. غالبا به جای خواندن قرآن، نوار قاریان را گوش می کرد. یک نوبت که در حال گوش دادن به نوار عبد الباسط(1) (قاری مصری) بود، فردی با حالت اعتراض گفت: آقا! چرا نوارهای اهل سنت را گوش می دهید؟ ایشان فرمود: مگر ایرادی دارد؟ آن شخص گفت: آنها قرآن را نمی فهمند. آقا اندکی مکث کرد

    و فرمود: شیعه و سنی هیچ کدام قرآن را درست نمی فهمند.

    آری! او با این شیوه همواره به ما درس میداد که تلاوت قرآن را منحصر در قرائت ندانیم؛ بلکه مهم، تدبر و تفکر است و این امر از طریق شنیدن، بهتر حاصل می شود.(2)





    امضاء

    دلتنگم..

    برای دخترکی که رویا میبافت.. فارق از وضوح نبودن ها..
    سردی نبایدها.. سختی گسستن ها..


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    July 2014
    شماره عضویت
    6991
    نوشته
    7,927
    صلوات
    1300
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سادتنا و مولاتنا یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
    تشکر
    632
    مورد تشکر
    1,260 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 17: جراحی معده بدون بی هوشی!

    آورده اند: مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری بیماری زخم معده داشتند که احتیاج به عمل جراحی داشت، از طرفی ایشان سالخورده و از لحاظ جسمی ناتوان بودند و تحمل جراحی بدون بی هوشی نیز ممکن نبود. پیش از آن که عمل جراحی آغاز شود، ایشان اجازه بی هوش کردن را به پزشکان ندادند (چون به نظر ایشان در صورت بی هوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال میشد از این رو به پزشکان معالج فرمودند: هر گاه من مشغول قرائت سوره ی مبارکه ی انعام شدم، شما مشغول عمل شوید من توجه ام به قرآن است و در این صورت هیچ مشکلی پیش نمی آید. ایشان آن چنان به قرآن توجه پیدا می کردند که احساس درد نمی کردند. همان طور هم شد و با تمام شدن عمل جراحی، قرائت سوره ی مبارکه ی انعام نیز به پایان رسید!(1)



    امضاء

    دلتنگم..

    برای دخترکی که رویا میبافت.. فارق از وضوح نبودن ها..
    سردی نبایدها.. سختی گسستن ها..


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    July 2014
    شماره عضویت
    6991
    نوشته
    7,927
    صلوات
    1300
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سادتنا و مولاتنا یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
    تشکر
    632
    مورد تشکر
    1,260 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 18: قرآن و بی طهارتی!

    مرحوم آقا سید مهدی صدر، فرزند بزرگوار حضرت آیة الله آقا سید اسماعیل صدر می فرمود: در اوایل بلوغ به امر پدرم در روزهای جمعه به محضر حضرت آخوند ملا فتحعلی از عرفای معاصر ملا حسینقلی همدانی شرفیاب شده، تفسیر قرآن می آموختم. روزی با حال جنابت بر او وارد شدم، دیدم به حال تفکر نشسته و چیزی نمی گوید. نیم ساعت گذشت؛ ولی چیزی نگفت، خواستم برخیزم که به سخن آمد و فرمود: آقا سید محمد مهدی آدمی که سراغ قرآن می رود، باید خود را پاک گرداند!(2)


    امضاء

    دلتنگم..

    برای دخترکی که رویا میبافت.. فارق از وضوح نبودن ها..
    سردی نبایدها.. سختی گسستن ها..


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    July 2014
    شماره عضویت
    6991
    نوشته
    7,927
    صلوات
    1300
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سادتنا و مولاتنا یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
    تشکر
    632
    مورد تشکر
    1,260 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 19: مکالمه ی قرآنی فضه

    ابو القاسم قشیری در کتاب خویش نقل کرده است: فضه (کنیز و خادمه ی حضرت زهرا (علیها السلام) ) در بیابانی از کاروان حج، عقب افتاد و تنها در بیابان سرگردان شد. شخصی به نام «عبد الله مبارک» که از کاروان عقب مانده بود می گوید: بانویی را تنها در بیابان دیدم، من سوار بر شتر بودم، نزد او رفتم و هر چه پرسیدم با آیه ی قرآن به من جواب داد، به او گفتم: تو کیستی؟ گفت: «وَ قُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»(3) ؛ بگو سلام بر شما، به زودی خواهند دانست.

    عبد الله گفت: بر او سلام کردم و گفتم: تو این جا چه می کنی؟ گفت: «وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ(4)»؛ هر کس را خدا هدایت کند، هیچ گمراه کننده ای نخواهد داشت. فهمیدم که راه گم کرده است.

    گفتم: از جن هستی یا از انس؟ گفت: «یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ»(5) ای فرزندان آدم! زینت خود را بردارید.1.

    ص: 41
    1- مردان علم در میدان عمل 4/ 188 - 189؛ به نقل از: حجت الاسلام و المسلمین سعید اشراقی.
    2- داستان های شنیدنی از کرامات علما / 72؛ به نقل از: تاریخ حکما و عرفای متاخرین 147
    3- خوف / 89
    4- زمر / 37.
    5- اعراف / 31.

    فهمیدم که از انس است.

    گفتم: از کجا می آیی؟ گفت: «یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ (1)» که به آنها از مکان دور، صدا زده می شوند. فهمیدم که از راه دور می آید.

    گفتم: کجا میروی؟ گفت: «وَلِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ (2)»؛ خداوند حج را بر مردم مستطیع، واجب کرده است. فهمیدم که عازم مکه است.

    گفتم: چه وقت از کاروان جدا شدی؟ گفت: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ (3)» ما آسمان ها و زمین و آنچه میان آنها است، در شش روز آفریدیم. فهمیدم شش روز است که از کاروان جدا شده است.

    گفتم: آیا به غذا میل داری؟ گفت: «وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ (4)» ، ما آنها را پیکرهایی که غذا نخورند، قرار ندادیم. فهمیدم که به غذا میل دارد.

    گفتم: شتاب کن و تندتر بیا. گفت: «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا (5)» خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانایی اش تکلیف نمی کند. فهمیدم که خسته شده و قدرت راه رفتن ندارد.

    گفتم: پشت سر من بر شتر سوار شو. گفت: «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا (6)»؛ اگر در زمین و آسمان خدایانی جز خدای یکتا باشد، به هم می خورند. فهمیدم که از سوار شدن پشت سر من، حیا می کند.

    پیاده شدم و او را تنها سوار شتر کردم، وقتی سوار شتر شد گفت: «سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا (7)» ؛ پاک و منزه است خدایی که این را مسخر و رام ما گردانید.

    وقتی به کاروان رسیدیم به او گفتم: آیا از بستگان توکسی در کاروان هست؟ گفت: «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ (8)» : ای داوود! ما تو را نماینده ی خود در زمین قرار دادیم. «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ(9)» ؛ و نیست محمد جز رسول «یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ (10)»؛ ای یحیی!کتاب را با قوت بگیر. «یَا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (11)»؛ ای موسی! همانا منم خداوند.

    دریافتم افرادی به نام های «داوود»، «محمد»، «یحیی» و «موسی» داخل کاروان هستند و با او خویشاوندی دارند، آنها را با نام صدا زدم، ناگهان چهار نفر جوان به سوی آن زن آمدند. به او گفتم: این افراد با تو چه نسبتی دارند؟ گفت: «الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا (12)»، مال و فرزندان، زینت زندگانی دنیا هستند. فهمیدم آنها فرزندان او هستند.

    وقتی آنها نزد او آمدند آن زن گفت: «یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ (13)»؛ پدرم! او را

    استخدام کن؛ چرا که بهترین کسی که می توانی استخدام کنی، کسی است که نیرومند و امین است. فهمیدم که

    ص: 42
    1- فصلت / 44.
    2- آل عمران /97
    3- ق / 38. در باره ی مشابه این آیه ر.ک: أعراف / 54، یونس / 3، هود / 7، فرقان / 59، سجده / 4، حدید / 4.
    4- انبیاء /8
    5- بقره / 286. در باره ی مشابه این آیه ر.ک: آنعام /152، اعراف /42، مؤمنون / 62، طلاق / 7، بقره / 233.
    6- انبیاء 22.
    7- زخوف / 13.
    8- ص 26.
    9- آل عمران / 144.
    10- مریم /12.
    11- قصص / 30.
    12- کهف /46
    13- قصص / 26.

    به آنها می گوید مزدی به من بدهند. آنها نیز مقداری پول به من دادند.

    زن گفت: «وَاللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ (1)»؛ خداوند آن پاداش را برای هر کس که بخواهد چند برابر می کند.

    فهمیدم به آنها می گوید زیادتر بدهید. آنها نیز بر پاداش من افزودند. از آنان پرسیدم: این زن کیست؟ گفتند: این زن مادر ما «فضه» است که کنیز حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود و بیست سال است که غیر از قرآن سخنی نگفته است!(2)

    در این سرای کهن خوی کن به خوش سخنی

    که بهتر از سخن خوب، یادگاری نیست





    امضاء

    دلتنگم..

    برای دخترکی که رویا میبافت.. فارق از وضوح نبودن ها..
    سردی نبایدها.. سختی گسستن ها..


صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi