نمازخانه يا پناهگاه
محمد رضا رحيمى
مدتى بود كه در منطقه دشت عباس بوديم و از عمليات خبرى نبود. فرصت خوبى بود كه نمازخانه اى درست كنيم . قبلا لودر جايى را براى نمازخانه كنده بود و ما هم مشغول صاف كردن آن شديم . ظهر بود كه يكى از بچه ها رفت بالاى سنگر فرماندهى و مشغول اذان گفتن شد. من چكش واره را برداشته بودم كه داخل سنگر ببرم . از همه طرف بچه ها در حال حركت به سمت نمازخانه اى بودند كه چند روزى بود مشغول تكميل آن بوديم .
در همين اثنا بود كه صداى خمپاره اى بلند شد. با توجه به تجربه اى كه داشتيم و حدود و محل فرود خمپاره را مى دانستيم همگى خيز رفتيم . من خيلى سريع در عرض چند ثانيه خود را به قسمتى از نمازخانه كه ساخته شده بود و چند مترى بيشتر با من فاصله نداشت رفتم و به داخل آن جا خيز برداشتم .
گلوله دقيق خورد نزديك آن جا و دست من مورد اصابت تركش قرار گرفت ، ولى آسيب ، خيلى جدى نبود، بچه ها آمدند و گفتند ما فكر كرديم كه ديگر تو هم رفتى و از اين كه مرا زنده مى ديدند خوشحال بودند.
نماز آن روز را با حال و اشتياق بيشترى برگزار كردند و بنده را نيز با آمبولانس به بيمارستان انتقال دادند.
آرى ! نمازخانه باعث شد كه آن روز از اصابت تركش در امان بمانم