صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 77

موضوع: نماز عشق

  1. Top | #41

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    150
    نوشته
    797
    صلوات
    224
    دلنوشته
    2
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    169
    مورد تشکر
    330 در 99
    وبلاگ
    8
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    نماز با شكوه
    برادر دو شهيد على باباديابى
    روزى تعدادى از شهدا را به شهر ما، سمنان آورده بودند.برادر شهيد من على ديابى در تشييع جنازه اين شهدا شركت كرده بود. در بين راه به من گفت : من دلم مى خواهد روزى شهيد شوم و نماز جنازه مرا هم با همين شكوه بر پا كنند و مرا تشييع كنند
    همين طور هم شد و او با وجود فرزند سه روزه خود كه هرگز او را نديد به جبهه رفت و به مقام شهادت نائل شد.
    نماز او باشكوه برگزار شد و سپس او را تشييع كرديم ، روحش شاد.

    امضاء



    همه طوفان ها برای خراب کردن زندگیت نمیان,

    بعضی طوفان ها برای تمیز کردن مسیرت میان






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #42

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    150
    نوشته
    797
    صلوات
    224
    دلنوشته
    2
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    169
    مورد تشکر
    330 در 99
    وبلاگ
    8
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    فرصت الهى
    عزت الله شاكرى
    قبل از عمليات والفجر در اهواز مستقر بوديم . نماز جماعت تمام شده بود ولى عده زيادى از برادران هنوز مشغول عبادت و تعقيبات بودند. فرانده ما فردى بود به نام اخوى عرب . و در همان زمان مرحوم آيت الله طاهرى امام جمعه فقيد شهر شاهرود هم بيش ما بودند.
    وقتى كه به اخوى عرب خبر داده بودند كه عمليات خط شكنى به عهده نيروهاى شماست ، او اين خبر را به آيت الله طاهرى داده بود و ناگهان ديديم ايشان وارد نمازخانه شد و با گريه بسيار عجيبى گفت : بچه خوشا به حالتان .بچه ها مژده دهيد. للّه
    و خلاصه نمى توانست خودش را كنترل كند، اخوى عرب هم حضور داشت . بعد از مدتى كه همه كنجكاو و كنجكاوتر شده بودند خبر فوق را به ما دادند. نمازخانه با كمك موتور برق روشن مى شد.
    اخوى عرب برق ها را خاموش كرد و گفت هر كس مى خواهد مى تواند برود، چون در اين رفتن برگشتن نيست .ولى بچه ها همه اخوى عرب را بلند كردند و بسيار خوشحال شدند.
    در آن شب ما حادثه اى شبيه كربلا را در نمازخانه خود داشتيم و چون بلافاصله بعد از عبادت بچه ها هم بود، همگى شاد و مسرور بودند از اين كه خداوند به آن ها توفيق داده است ؛ توفيق كارى كه احتمال شهادت در آن بسيار است .

    امضاء



    همه طوفان ها برای خراب کردن زندگیت نمیان,

    بعضی طوفان ها برای تمیز کردن مسیرت میان





  4. Top | #43

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    150
    نوشته
    797
    صلوات
    224
    دلنوشته
    2
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    169
    مورد تشکر
    330 در 99
    وبلاگ
    8
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    پيشانى زخمى
    محمد حسين پور
    دوستى داشتم به نام سيد مهدى ميركريمى .
    طلبه باصفايى بود از داستان خراسان ، از حوزه علميه مشهد. رزمنده اى بسيجى ، پرشور و بسيار فعال بود كه جز عشق جبهه و جهاد و شهادت چيزى در سر نداشت ، او مسؤ ول تبليغات گردان الحديد بود كه در عمليات خيبر مفقود الاثر شد. روزى به نزد او رفتم .از آن جايى كه خيلى اهل عبادت به ويژه نماز بود اثر مهر روى پيشانى او مانده بود. نمى دانم من سؤ ال كردم يا خودش .در دنباله بحث و صحبت ، شروع به توضيح درباره لكه پيشانى اش كرد.او توضيح داد كه پيشانى هم براى من مشكل درست كرده است ( به خاطر زخم و لكه شدن ). گفت : تصميم گرفتم بروم نزد پزشك و مسئله را با او در ميان بگذارم .رفتم پيش دكتر و گفتم آقاى دكتر مى شود دارويى به ما بدهى كه اين زخم روى پيشانى ما و لكه آن خوب شود. دكتر به من و زخم نگاهى كرد و گفت : برو، برو آقاجان ، لطف كن كم تر پيشانى ات را به مهرها بكوب .سرت را مى كوبى به مهرها. مهرها را مى شكنى و بعد پيش دكتر مى آيى كه پيشانى ام زخم شده . (اين مطلب را با خنده برايم تعريف مى كرد.)

    امضاء



    همه طوفان ها برای خراب کردن زندگیت نمیان,

    بعضی طوفان ها برای تمیز کردن مسیرت میان





  5. Top | #44

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    150
    نوشته
    797
    صلوات
    224
    دلنوشته
    2
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    169
    مورد تشکر
    330 در 99
    وبلاگ
    8
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    نماز باصفا
    حسين رحيمى
    كربلاى پنج بود.بنده به عنوان راننده در منطقه حضور داشتم . خبر دادند همه نيروها آماده باش هستند، ولى در آن مقر به من گفتند كه كلاه آهنى كم است و شما برويد از خرمشهر كلاه بياوريد. نيروها تجهيز شدند و عده اى سوار ماشين من شدند. در راه به مقرى تاكتيكى كه از استحكام خوبى برخوردار بود رسيديم .دوباره نيروها را سوار كردم و چون نمى شد چراغ ها را روشن كرد با چراغ خاموش حركت كرديم . در راه ، ماشين با يك تانك خودى برخورد كرد و آسيب ديد. دوباره آمديم مقر تاكتيكى و يكى از نيروها را كه راه را بلد بود همراه برديم ، چون از ستون عقب مانده بوديم و من راه را بلد نبودم . رسيديم به محلى كه بچه ها آن جا توقف كرده بودند و آن جا بود كه بلد چى گفت من ديگر راه را بلد نيستم .
    خلاصه با زحمت خود را رسانديم به جزيره بوارين . نيروها را پياده كردم و راهنما هم رفت . به من گفتند تو برگرد عقب .
    من ديدم نمازم را حال قضا شدن است . به همين دليل تيمم كردم و در داخل ماشين در حال راندگى نماز مغرب را خواندم .خمپاره در دو طرف ماشين به زمين مى خورد و گاهى سرم مى خورد به فرمان . جاده ناهموار و پر دست انداز بود. در حال دنده عوض كردن مى گفتم اهدناالصراط المستقيم ؛ در حال فرمان پيچاندن مى گفتم صراط الذين انعمت عليهم و..
    نزديك كربلا بودم و حال و هواى معنوى آن را حس مى كردم . از طرفى جاده ، جاده شهدا و ياران با وفاى خمينى بود. اين ها دست به دست هم داد تا نماز مغربم را كه عاشقانه ترين نماز عمرم بود بخوانم ، بعد از چند لحظه رسيدم به منطقه اى امن تز و آن جا نماز عشا را خواندم .

    امضاء



    همه طوفان ها برای خراب کردن زندگیت نمیان,

    بعضی طوفان ها برای تمیز کردن مسیرت میان





  6. Top | #45

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    150
    نوشته
    797
    صلوات
    224
    دلنوشته
    2
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    169
    مورد تشکر
    330 در 99
    وبلاگ
    8
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    دوبار نماز صبح
    نعمت الله عباسى
    اين خاطره مربوط مى شود به خرداد ماه سال 1360 در آن ايام به همراه دو نفر ديگر از برادران به عنوان مسؤ ولان دسته هاى يك گروهان در خدمت جنگ و انقلاب بوديم .
    محل استقرار ما شهرك دارخوين بود. در واقع اين محل مقرى بود جهت استراحت و تجهيز نيروها.
    به طور كلى در بين نيروها هميشه افراد شوخ طبع وجود داشتند كه اتفاقا يكى از اين فرمانده دسته هم داراى همين ويژگى و روحيه بسيار خوب بود. اسم كوچكش را به خاطر ندارم ؛ اما قبل فاميل او پرهازى بود كه بعدها شهيد شد. در بسيارى مواقع ديده مى شد كه اين شهيد بزرگوار با ديگر رزمنده ها يك جا جمعند و مشغول صحبت هستند.
    اغلب صحبت هايشان با خنده نيز همراه بود.
    يك روز صبح تازه صداى اذان به گوش مى رسيد كه من از خواب بيدار شدم . ابتدا رفتم سراغ بچه هاى رزمنده دسته شهيد پرهازى تا آن ها را براى نماز بيدار كنم . تعدادى را صدا كردم و عده اى هم خودشان بيدار شدن بودند و يا اين كه با اين سر و صدا از خواب بيدار شدند. از قيافه هايشان معلوم بود كه سؤ الى دارند و در واقع همه متعجب بودند.
    بلافاصله بعد از چند لحظه خودشان به حرف آمدند كه ما يك بار نماز صبح خوانده ايم ، كه البته خودشان فهميدند چه خبر است .
    بله شهيد بزرگوار پرهازى حول و حوش ساعت 2 بامداد بچه ها را براى نماز صبح بيدار كرده بود و چون همگى خسته بودند، متوجه ساعت هم نشده بودند. دو ركعت نماز صبح خوانده و خوابيده بودند.
    ولى چاره اى نبود. همگى بلافاصله بيدار شدند و وضو گرفتند و مشغول نماز صبح واقعى شدند.

    امضاء



    همه طوفان ها برای خراب کردن زندگیت نمیان,

    بعضی طوفان ها برای تمیز کردن مسیرت میان





  7. Top | #46

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    150
    نوشته
    797
    صلوات
    224
    دلنوشته
    2
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    169
    مورد تشکر
    330 در 99
    وبلاگ
    8
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    معجزه الهى
    على كوهسارى
    در سال 1367 هنگام عقب نشينى نيروها و جمع آورى تسليحات از مناطق جنگى ، گاهى جنگنده هاى عراقى از خط مرزى عبور مى كردند و در بعضى مناطق بمباران هايى انجام مى دادند.
    يك روز در سنگرى بوديم كه داخل آن مقدار زيادى مهمات بود.
    ناگهان اعلام شد جنگنده هاى عراقى هجوم آورده اند و ما از سنگر خارج شديم .
    صدايى به گوش مى رسيد كه فرياد مى زد حاجى را از سنگر بياوريد بيرون . اما در همين لحظه بود كه جنگنده عراقى موشك هاى خود را پرتاب كرد و سنگر مورد اصابت قرار گرفت . ما سريع موضع گرفتيم كه مورد اصابت تركش ها قرار نگيريم . بعد از چند لحظه كه وضعيت عادى شد به محل برگشتيم . يك از نيروها گفت برويد داخل سنگر نيمه ويران و حاجى را بيرون بياوريد. من به همراه يكى از دوستان سينه خيز رفتيم داخل سنگر و با منظره عجيبى رو به رو شديم كه جز معجزه الهى نبود.
    حاجى در سنگرى كه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود مشغول خواندن قرآن و مناجات بود.
    امضاء



    همه طوفان ها برای خراب کردن زندگیت نمیان,

    بعضی طوفان ها برای تمیز کردن مسیرت میان





  8. Top | #47

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    150
    نوشته
    797
    صلوات
    224
    دلنوشته
    2
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    169
    مورد تشکر
    330 در 99
    وبلاگ
    8
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض



    نماز آيات
    مصطفى صابريان
    يك شب از طرف پاسگاه شهيد چمران مسجد المهدى سمنان گشت زنى مى كرديم . ماه آن شب در حال خسوف قرار گرفت . از وقتى كه ماه شروع به گرفتن كرد شهيد بزرگوار على اصغر قاسم پور اسلحه اش را به من داد و گفت من مى خواهم نماز آيات را همين حالا بخوانم ، شهيد بزرگوار على اصغر مطلبى هم همراه ما بود.
    من و شهيد مطلبى نگهبانى مى داديم و شهيد قاسم پور با گفتن اين جمله كه معلوم نيست كه من تا ده دقيقه ديگر زنده باشم يا نه ، شروع به خواندن نماز آيات كرد.

    امضاء



    همه طوفان ها برای خراب کردن زندگیت نمیان,

    بعضی طوفان ها برای تمیز کردن مسیرت میان





  9. Top | #48

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    150
    نوشته
    797
    صلوات
    224
    دلنوشته
    2
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    169
    مورد تشکر
    330 در 99
    وبلاگ
    8
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    توسل به اهل بيت
    محمد رحيم جوانمرد
    به همراه ده نفر از رزمندگان ماءموريت داشتيم از رودخانه اى عبور كنيم و به دشمن برسيم . خود را با طناب به هم بستيم و بر پيشانى هايمان نيز پيشانى بند يا فاطمة الزهرا (س ) را محكم كرديم . هر چه سعى مى كرديم پيشرفت كنيم نمى شد و موج هاى عظيم ما را به جاى اولمان باز مى گرداند. به پيشنهاد يكى از دوستان زيارت عاشورا را با صداى بلند خوانديم .
    بعد از چند ساعت تلاش كه در ظاهر خيلى هم پيشرفتى نكرده بوديم . نورى به چشمانمان خورد و نااميد از اين كه نتوانسته ايم به آن طرف برويم ، ولى وقتى به ساحل رسيديم ساحل دشمن بود و ما به بركت آن زيارت عاشورا و تو سلمان به ائمه توانستيم از رودخانه عبور كنيم .

    امضاء



    همه طوفان ها برای خراب کردن زندگیت نمیان,

    بعضی طوفان ها برای تمیز کردن مسیرت میان





  10. Top | #49

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    150
    نوشته
    797
    صلوات
    224
    دلنوشته
    2
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    169
    مورد تشکر
    330 در 99
    وبلاگ
    8
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    نماز بسيجى

    حجت الاسلام و المسلمين عبدالله عربى
    در منطقه سردشت هر از چند گاهى به عنوان امام جماعت ، نماز مى خواندم . در چند مورد شهيد حسين صفا، با توجه به وضعيت جنگى منطقه جنگى به من مى گفت نماز بسيجى بخوان ، من هم با اين جمله او مى فهميدم كه وقت آن است كه نماز را به سريع ترين حالت ممكن بخوانم ،

    امضاء



    همه طوفان ها برای خراب کردن زندگیت نمیان,

    بعضی طوفان ها برای تمیز کردن مسیرت میان





  11. Top | #50

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    150
    نوشته
    797
    صلوات
    224
    دلنوشته
    2
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    169
    مورد تشکر
    330 در 99
    وبلاگ
    8
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    جا ماندن از قافله شهدا

    سيد محمد حسينى
    سال 1365 ما در منطقه حاج عمران ، حوالى پيرانشهر بوديم . روزى به همراه چند نفر از رزمندگان رفتيم به شهر نقده و در اين مرخصى كوتاه كمى با هم شوخى هاى زبانى نه چندان مناسب كرديم . كمى كه گذشت برگشتيم پادگان .در بين رفقاى ما، برادرانى بودند كه خيلى اهل دل بودند و با عبادات خالصانه خود بعضا در شرف شهادت قرار گرفته بودند. آنان مقدمه شهادت را كه ترك گناه و انجام واجبات است ، به خوبى مراعات مى كردند. خود را در حضور يار مى ديدند و كوچك ترين كارى برخلاف خواسته خداوند انجام نمى دادند. نمازهاى عارفانه را اقامت مى بستند و نماز آن ها باعث مى شد از كوچك ترين گناه هم بيمه شوند.
    خلاصه ، شب آن روز كه ما رفته بوديم مرخصى ، من در خواب ديدم كه قطارى به طرف ما مى آيد.وقتى كه از دوستان سؤ ال كردم قطار چيست ؟ گفتند آمده تا شهدا را ببرد. با توجه به وضعيت خاص منطقه و اين كه اصلا منطقه ما طورى بود كه جايى براى حمله دشمن نداشت من تعجب كردم كه چه طور اين رزمندگان شهيد شده اند. آن قدر قطار، شهيد در خود جا داد كه حتى در سالن هاى آن هم ديگر جايى نبود. من هم سوار شدم ولى ماءمور قطار آمد و با عصبانيت مرا پياده كرد و قطار راه افتاد. دنبال قطار دويدم و سوار شدم .
    به اولين شهيدى كه در راهروى قطار بود رسيدم . خود را بر روى او انداختم و گفتم چرا مرا نمى بريد؟ او جواب داد: مگر رفتار و گفتار ديروزت در نقده يادت رفته كه چه گفتى و چه كردى ؟ و دقيقا از حرف هاى شوخى روز قبل ما مطلع بود.
    شهيد پيشانى مرا بوسيد و گفت : ببخشيد ولى پياده شو برو.
    فردا شب همان صحنه خواب ديشب به وجود آمد. نيروهاى دشمن با عمليات هلى برد به منطقه و مقر ما در مهران حمله كردند و تعداد زيادى از دوستان شهيد شدند.
    اگر نمازهاى ما هم طورى بود كه نمى گذاشت مرتكب گناهى بشويم ، ما هم سوار قطار شهدا مى شديم و نزد پروردگار خود مى رفتيم .

    امضاء



    همه طوفان ها برای خراب کردن زندگیت نمیان,

    بعضی طوفان ها برای تمیز کردن مسیرت میان





صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi