نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: کهنه سرباز میگوید

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    zangooleh کهنه سرباز میگوید

    کهنه سرباز سال ۵۷ جوان بودیم.
    از سال ۵۸ شروع کردیم به پیر شدن، از درون و از بیرون.
    شروع کردیم به غصه خوردن.
    بعضی چیزها را از همان اول نمی توانستیم باور کنیم.
    دلمان میخواست افکار و عقاید گذشته مان را قبول داشته باشیم ؛ اما هر روز دریغ از دیروز و هر سال دریغ از پارسال. فکر میکردیم آنهائی که می گفتند: وای بر دروغگویان ؛ خودشان آدمهای راستگویی هستند اما نه!
    به ما دورغ گفتند.

    آنهائی که می گفتند دنیا مزرعه آخرت است ؛ خودشان میدانستند که دروغ میگویند.
    آنهائی که می گفتند: مال دنیا چرک کف دست است ؛ خودشان بردند و خوردند و دزدیدند و اختلاس کردند و قاچاق کردند و تو بانکهای بلاد کفر با پولی که می گفتند *بیت المال* است، حسابهای میلیاردی برای خودشان و زن و بچه و حتی کُلفَتشان باز کردند که اگر روزی به روزگاری ؛ تقّی به توقی خورد ؛ کباب بوقلمون و خاویارشان دچار اِشکال نشود.

    ما ماندیم و زور و تزویر و ریا و پیر شدیم.

    با جنگ و توی صف های کالاهای کوپنی ؛ میانسالمان کردند.
    یواش یواش موهای اطراف گوشها و شقیقه ها خاکستری شد.
    کابوس و دلهره موشکهای اسکاد برادران روسی و بمب ها و خمپاره ها خوابمان را آشفت و چون موریانه جانمان را سوراخ سوراخ کرد ؛ اما گفتند : جنگ نعمت است. آمدیم حرف بزنیم ؛ گفتند جنگ است ؛ خفه شوید.
    جنگ تمام شد ؛ آمدیم حرف بزنیم ؛ گفتند دوره سازندگی است ؛ دهانتان را ببندید. گفتیم دارند می دزدند ؛ گفتند این حرفها خیانت به خون شهیدان است.
    گفتیم قرار بود تبعیض و تفاوت و بیعدالتی در جامعه نباشد ؛ گفتند اینها اولوالامرند و فرستاده خدا و کلی با شما فرق دارند.
    همینطور هی پیر شدیم...
    چشمهایمان پیر شد ؛ گوشهایمان پیر شد ؛ زانوهایمان دردناک‌ شد؛ ضربان قلبمان درهم برهم شد ؛ بچه دار شدیم ؛ نگران شدیم ؛ مضطرب شدیم و پیر شدیم.

    افسرده ترین ملت دنیا شدیم؛ عصبانی ترین مردم دنیا شدیم ؛ وقتی از حق و حقوقمان حرف زدیم ؛ تهدیدمان کردند ؛ باتوم به کمرمان زدند. آنهائی که با رای ما بر صندلی های قرمز و سبز تکیه زدند ؛ ما را رمه و بزغاله و گوساله و خس و خاشاک نامیدند و هر چهار سال یک بار سر ما را شیره مالیدند تا رئیس جمهور و نماینده مجلس و شورا و مجلس خبرگان و غیره شوند و بعد همه چیز را از یاد ببرند و ما همینطور پیر و پیرتر شدیم.

    همه چیز سهمیه ای شد ؛ حتی عقل و شعور و استعداد.
    بعضی ها در چشم برهم زدنی دچار موتاسیون شدند و ژنهای برتر خانوادگی چند هزار میلیاردی در ژنومشان پیدا شد و جماعت ماندند هاج و واج که چه اتفاقی افتاده است.
    آنهائی که نمی توانستند تنبانشان را بالا بکشند به لطف رانت و قبیله گری ؛ صاحب مدارک دکتری از دانشگاه های بلاد کفر شدند و با یک پرواز "بریتیش ایر ویز" شدند مدیر کل تا چند ماه بعد سر از جاهای دیگر در آورند.

    همینطور که ما پیر شدیم ؛ معنی (عرضه داشتن) هم عوض شد.
    هر کسی راحت تر دروغ گفت و کلک زد و پاچه خواری کرد و سفارش از این یا آن داشت و ریش مصلحتی گذاشت ؛ شد با عرضه و ما با بیعرضگی پیر شدیم.
    *یک عینک روی بینی؛ یک عینک داخل جیب ؛ سمعکی در مجرای گوش و عصایی به جای پای چپ از بس که سرازیر وسر بالا بردنمان وحق وحقوق مان راندادند و به آن تکیه دادیم و دیگر همراهی نمیکند.*
    بچه هایی که از "بی عرضگی" ما عصبانی و مایوس و سرخورده اند حالا مُهر آشوبگر و اغتشاشگر و فتنه گر بر پیشانی شان خورده ....

    یک بازنشسته ارتش جمهوری
    امضاء




  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi