صفحه 10 از 10 نخستنخست ... 678910
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 95 , از مجموع 95

موضوع: اخلاق در قرآن

  1. Top | #91

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ناگفته پيداست كه اين سفرهاى اربعه يا مراحل چهارگانه خودسازى و سير و سلوك الى اللّه، راه ديگرى را مى پيمايد، هر چند شباهتهايى در پاره اى از قسمتها ميان آن و شاخه هاى چهارگانه اخلاق كه در سابق به آن اشاره كرديم وجود دارد.
    در قرآن مجيد مجموعه آياتى وجود دارد كه به نظر مى رسد اصول كلّى اخلاق در آن ترسيم شده است.
    از جمله، مجموعه آيات سوره لقمان است، كه از اين آيه شروع مى شود:
    «وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ انِ اشْكُرْلِلَّهِ؛ ما به لقمان حكمت بخشيديم (و به او الهام كرديم) شكر خدا را به جاى آور!» (سوره لقمان، آيه 12)
    در زمينه معارف و عقائد، نخست سخن از شكر منعم مى گويد، و مى دانيم مسأله شكر منعم، نخستين گام در طريق شناخت خداست؛ و به تعبير ديگر- همان گونه كه علماى علم عقائد و كلام تصريح كرده اند- انگيزه حركت به سوى شناخت خداوند همان مسأله شكر نعمت است؛ چرا كه انسان، هنگامى كه چشم باز مى كند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مى بيند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناخت بخشنده نعمت دعوت مى كند، و اين آغاز راه براى معرفة اللَّه است.
    سپس به سراغ مسأله توحيد مى رود، و با صراحت مى گويد: «لاتُشْرِكْ بِاللَّهِ انَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيِمٌ؛ چيزى را همتاى خدا قرار نده كه شرك ظلم عظيمى است!»
    و در مرحله ديگر، سخن از معاد مى گويد كه
    دومين پايه مهمّ معارف دينى است؛ مى گويد: «يابُنَىَّ انَّها انْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِى صَخْرَةٍ اوْ فِى السَّمواتِ اوْ فِى الْارْضِ يَأْتِ بِها اللَّهُ؛ پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا گوشه اى از آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب) حاضر مى سازد!» (سوره لقمان، آيه 16)
    سپس به اصول اساسى اخلاق و حكمت عملى پرداخته و به امور زير اشاره مى كند:
    1- مسأله احترام نسبت به پدر و مادر، و شكرگزارى از آنها به دنبال شكر پروردگار (وَوَصَّيْنا اْلِانْسانَ بِوالِدَيْهِ .... انِ اشْكُرْلى وَلِوالِدَيْكَ)
    (سوره لقمان، آيه 14)
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 106
    2- اهميّت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نيايش و خضوع در برابر او (اقِمِ الصَّلوةَ) (سوره لقمان، آيه 17)
    3- امر به معروف و نهى از منكر (وَاْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ) (سوره لقمان، آيه 17)
    4- صبر و شكيبايى در مقابل حوادث تلخ زندگى (وَاصْبِرْ عَلى ما اصابَكَ) (سوره لقمان، آيه 17)
    5- حسن خلق در برابر مردم (وَلاتُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ) (سوره لقمان، آيه 18)
    6- تواضع و فروتنى و ترك تكبّر در برابر خدا و خلق (وَلاتَمْشِ فِى الْارْضِ مَرَحاً انَّ اللَّهَ لايُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ) (سوره لقمان، آيه 18)
    7- ميانه روى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چيز) (وَاقْصِدْ فِى مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ) (سوره لقمان، آيه 19)
    به اين ترتيب، مشاهده مى كنيم كه قسمت عمده اى از فضائل اخلاقى، به عنوان حكمت لقمان در آيات منعكس است كه شامل شكر و صبر و حسن خلق و تواضع و ميانه روى و دعوت به
    نيكيها و مبارزه با بديها مى شود، كه ضمن هفت آيه توضيح داده شده است. (آيه 13 تا 19)
    در آيات سه گانه سوره انعام كه از آيه 151 شروع و به 153 ختم مى شود، ده فرمان مهم بيان شده است، كه قسمت مهمّى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله: ترك ظلم و ستم، نسبت به فرزندان، ايتام، عموم مردم؛ و رعايت عدالت در برابر هر كس، و ترك جانبدارى تعصّب آلود از نزديكان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت، و نيز پرهيز از زشتكاريهاى ظاهر و باطن و همچنين حق شناسى در برابر پدر و مادر، و پرهيز از آنچه موجب تفرقه مى شود، و نيز اجتناب از هرگونه شرك. «1»
    ***_______________________________________________ ___
    (1). براى توضيح بيشتر اين فرمانهاى دهگانه كه در آيات سه گانه فوق آمده است، در تفسير نمونه، ذيل همين سه آيه، جلد ششم، صفحه 28 به بعد مراجعه فرماييد.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 107
    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #92

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    اصول اخلاق اسلامى در روايات

    در روايات اسلامى نيز احاديثى كه بيانگر اصول اخلاقى حسنه و سيّئه است ديده مى شود كه روش مخصوص به خود را تعقيب مى كند، نه روشى را كه حكماى يونان داشته اند، از جمله:
    1- در حديث معروفى كه در كتاب «اصول كافى» از امام صادق عليه السلام نقل شده است چنين مى خوانيم كه: يكى از ياران آن حضرت به نام «سماعة بن مهران» مى گويد: با گروهى از اصحاب آن حضرت در خدمتش بوديم كه سخن از عقل و جهل به ميان آمد، فرمود: «لشكريان عقل و جهل را بشناسيد تا هدايت شويد»، من گفتم فدايت شوم، تا شما شرح ندهيد ما آگاه نخواهيم شد، امام فرمود: «خداوند در آغاز،
    عقل را آفريد ... سپس جهل را (عقل از در اطاعت در آمد و جهل طريق معصيت را پوييد) خداوند هفتاد و پنج لشكر به عقل داد و هفتاد و پنج لشكر كه ضدّ آن بود به جهل.»

    امضاء

  4. Top | #93

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    سپس امام، هفتاد و پنج لشكر «1» عقل و جهل را به شرح زير بيان فرمود:
    الْخَيْرُوَ هُوَ وَزِيْرُ الْعَقْلِ؛ نيكى وزير عقل است
    وَجَعَلَ ضِدَّهُ الَشَّرَّ وَهُوَ وَزِيُر الْجَهْلِ؛ و ضدّ آن بدى است كه وزير جهل است
    وَالْايمانُ وَضِدُّهُ الْكُفْرُ؛ و ايمان و ضدّش كفر
    وَالتَّصْدِيْقُ وَضِدُّهُ الُجُمُودُ؛ و تصديق (ايمان به آيات الهى و انبياء) و ضدّش انكار
    وَالرَّجاءُ وَضِدُّهُ الْقُنُوطُ؛ اميد و ضدّش نوميدى
    وَالْعَدْلُ وَضِدُّهُ الجَوْرُ؛ و عدالت و ضدّش ستم
    وَالرِّضاءُ وَضِدُّهُ السَّخَطُ؛ رضا و خشنودى و ضدّش خشم و نارضايى
    وَالشُّكْرُ وَضِدُّهُ الْكُفْرانُ؛ شكرگزارى و ضدّش كفران
    وَالطَّمَعُ وَضِدُّهُ الْيَأْسُ؛ طمع (به آنچه در دست مردم است) و ضدّش نوميدى (از آنها)
    __________________________________________________
    (1). توجّه داشته باشيد كه تعداد امورى كه در اين روايت آمده 78 موضوع است ولى با توجّه به اين كه خير و شرّ موضوع مستقلّى در برابر امور ديگر نيست، بلكه جامع در ميان آنها است؛ به علاوه ايمان و كفر و تصديق و تكذيب مربوط به اصول عقائد است، اين سه مورد از مجموعه جدا مى شود و باقيمانده همان هفتاد و پنج موضوع خواهد بود.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 108
    وَالتَّوَكُّلُ وَضِدُّهُ الْحِرْصُ؛ توكّل و ضدّش حرص
    وَالرَّأْفَةُ وَضِدُّهُ الْقَسْوَةُ؛ رأفت و ضدّش سنگدلى
    وَالرَّحْمَةُ وَضِدُّها الْغَضَبُ؛ رحمت و ضدّش غضب
    وَالْعِلْمُ وَضِدُّهُ الْجَهْلُ؛ علم و ضدّش جهل
    وَالْفَهْمُ وَضِدُّهُ الْحُمْقُ؛ فهم و ضدّش حماقت
    وَالْعِفَّةُ وَضِدُّهُ التَّهْتُّكُ؛ عفّت و
    ضدّش پرده درى
    وَالزُّهْدُ وَضِدُّهُ الرَّغْبَةُ؛ زهد و ضدّش دنياپرستى
    وَالَرِّفْقُ وَضِدُّهُ الْخُرْقُ؛ مدارا و ضدّش خشونت
    وَالرَّهْبَةُ وَضِدُّهُ الْجُرْأَةُ؛ خدا ترسى و ضدّش بى باكى و جسارت
    وَالتَّواضُعُ وَضِدُّهُ الْكِبْرُ؛ تواضع و ضدّش تكبّر
    وَالتُّؤدَةُ وَضِدُّها التَّسَرُّعُ؛ متانت و آرامش و ضدّش شتابزدگى
    وَالْحِلْمُ وَضِدُّهُ السَّفَهُ؛ بردبارى و ضدّش سفاهت و نابردبارى
    وَالصَّمْتُ وَضِدُّهُ الْهَذَرُ؛ خاموشى و ضدّش بيهوده گويى
    وَالْاسْتِسْلامُ وَضِدُّهُ الْاسْتِكْبارُ؛ تسليم (در برابر حق) و ضدّش استكبار
    وَالتَّسْليمُ وَضِدُّهُ الشَّكُّ؛ تسليم (در برابر عقائد الهى) و ضدّش شكّ
    وَالصَّبْرُ وَضِدُّهُ الْجَزَعُ؛ صبر و ضدش بى تابى
    وَالصَّفْحُ وَضِدُّهُ الْانْتِقامُ؛ گذشت و ضدّش انتقام
    وَالْغِنى وَضِدُّهُ الْفَقْرُ؛ بى نيازى و ضدّش فقر
    وَالتَّذَكُّرُ وَضِدُّهُ السَّهْوُ؛ توجّه و ضدّش غفلت
    وَالْحِفْظُ وَضِدُّهُ النِّسْيانُ؛ حفظ و ضدّش فراموشكارى
    وَالتَعَطُّفُ وَضِدُّهُ الْقَطِيْعَةُ؛ محبّت و پيوند و ضدّش قطع رابطه
    وَالقُنُوُعُ وَضِدُّهُ الْحِرْصُ؛ قناعت و ضدّش حرص
    وَالْمُؤاساةُ وَضِدُّها الْمَنْعُ؛ مواسات و ضدش منع
    وَالْمَوَدَّةُ وَضِدُّها الْعَداوَةُ؛ دوستى و ضدّش عداوت
    وَالْوَفاءُ وَضِدُّهُ الْغَدْرُ؛ وفا و ضدّش پيمان شكنى
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 109
    وَالطَّاعَةُ وَضِدُّهَا الْمَعْصِيَةُ؛ اطاعت و ضدّش معصيت
    وَالْخُضُوعُ وَضِدُّهُ التَّطاوُلُ؛ خضوع و ضدّش برترى جويى
    وَالسَّلامَةُ وَضِدُّهَا الْبَلاءُ؛ سلامت و ضدّش بلا
    وَالحُبُّ وَضِدُّهُ الْبُغْضُ؛ محبّت و ضدّش كينه توزى
    وَالصِّدْقُ وَضِدُّهُ الكِذْبُ؛ راستى و ضدّش دروغگويى
    وَالْحَقُّ وَضِدُّهُ الْباطِلُ؛ حق و ضدّش باطل
    وَالْامانَةُ وَضِدُّهَا الْخِيانَةُ؛ امانت و ضدّش خيانت
    وَالْاخِلاصُ وَضِدُّهُ الشَّوْبُ؛ خلوص و ضدّش آلودگى نيّت
    وَالشَّهامَةُ وَضِدُّهَا الْبِلادَةُ؛ شهامت و ضدّش خمودى
    وَالْفَهْمُ وَضِدُّهُ الْغَباوَةُ؛ فهم و ضدّش كودنى
    وَالْمَعْرِفَةُ وَضِدُّهَا الْانْكارُ؛ معرفت و ضدّش عدم عرفان
    وَالْمُداراةُ وَضِدُّهَا الْمُكاشَفَةُ؛ مدارا و ضدّش پرده درى
    وَسَلامَةُ الْغَيْبِ وَضِدُّهَا الْمُماكَرَةُ؛ حفظ الغيب و ضدّش توطئه گرى
    وَالْكِتْمانُ وَضِدُّهُ الْافْشاءُ؛
    امضاء

  5. Top | #94

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    كتمان (اسرارمردم) و ضدّش افشاگرى
    وَالصَّلاةُ و ضِدُّهَا الْاضاعَةُ؛ نماز و ضدّش بى نمازى
    وَ الصَّوْمُ و ضِدُّهُ الْافْطارُ؛ روزه و ضدّش افطار
    وَالْجِهادُ وَضِدُّهُ الْنُّكُولُ؛ جهاد و ضدّش خوددارى از جهاد
    وَالْحَجُّ وَضِدُّهُ نَبْذُ الْمِيْثاقِ؛ حج و ضدّش پيمان شكنى خدا
    وَصَوْنُ الْحَدِيْثِ وَضِدُّهُ النَّمِيْمَةُ؛ نگهدارى سخنان و ضدّش سخن چينى
    وَبِرُّالْوالِدَيْنِ وَضِدُّهُ الْعُقُوقُ؛ نيكى به پدر و مادر و ضدّش مخالفت و آزار
    وَالْحَقيقَةُ وَضِدُّهَا الرِّياءُ؛ حق جويى و ضدّش رياكارى
    وَالْمَعُروفُ وَضِدُّهُ الْمُنْكَرُ؛ معروف و ضدّش منكر
    وَالسِّتْرُوَ ضِدُّهُ التَّبَرُّجُ؛ پوشيدگى و ضدّش نمايش زينت
    وَالتَّقِيَّةُ وَضِدُّهَا الْاذاعَةُ؛ تقيّه و ضدّش افشاى اسرار
    وَالْانْصافُ وَضِدُّهُ الْحَمِيَّةُ؛ انصاف و ضدّش تعصّب
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 110
    وَالتَّهْيِئَةُ وَضِدُّها الْبَغْىُ؛ مصالحه و ضدّش كارشكنى
    وَالنَّظافَةُ وَضِدُّهَا الْقَذَرُ؛ نظافت و ضدّش كثافت
    وَالْحَياءُ وَضِدُّهَا الْجَلْعُ؛ حيا و ضدّش بى حيايى
    وَالْقَصْدُ وَضِدُّهُ الْعُدْوانُ؛ ميانه روى و اعتدال و ضدّش تجاوز
    وَالرّاحَةُ وَضِدُّهَا التَّعَبُ؛ راحت و ضدّش رنج
    وَالسُّهُولَةُ وَضِدُّهَا الصُّعُوْبَةُ؛ سهولت و ضدّش سختگيرى
    وَالْبَرَكَةُ وَضِدُّهَا الْمَحْقُ؛ بركت و ضدّش نقصان
    وَالْعافِيَةُ وَضِدُّهَا الْبَلاءُ؛ تندرستى و ضدّش بيمارى
    وَالْقَوامُ وَضِدُّهَا الْمُكاثَرةُ؛ اعتدال و ضدّش فزون طلبى
    وَالْحِكْمَةُ وَضِدُّهَا الْهَواءُ؛ حكمت و ضدّش هواپرستى
    وَالْوَقارُ وَضِدُّهُ الْخِفَّةُ؛ وقار و ضدّش جلفى و سبكى
    وَالسَّعادَةُ وَضِدُّهَا الشِّقاوَةُ؛ سعادت و ضدّش شقاوت
    وَالتَّوْبَةُ وَضِدُّهَا الْاصْرارُ؛ توبه و ضدّش اصرار بر گناه
    وَالْاسْتِغْفارُ وَضِدُّهُ الْاغْتِرارُ؛ پوزش طلبيدن و ضدّش مغرور بودن
    وَالْمُحافَظَةُ وَضِدُّهَا التَّهاوُنُ؛ جدّيّت و ضدّش سستى
    وَالدُّعاءُ وَضِدُّهُ الْاسْتِنْكافُ؛ دعا و ضدّش خوددارى از دعا
    وَالنَّشاطُ وَضِدُّهُ الْكَسَلُ؛ نشاط و ضدّش كسالت
    وَالْفَرَحُ وَضِدُّهُ الْحُزْنُ؛ شادى و ضدّش غم
    وَالالْفَةُ وَضِدُّهَا الْفُرْقَةُ؛ الفت و جوشش با مردم ضدّش جدايى طلبى
    وَالسَّخاءُ وَضِدُّهُ الْبُخْلُ؛ سخاوت و ضدّش بخل
    فَلاتَجْتَمِعُ هذِهِ الْخِصالُ
    كُلُّها مِنْ اجْنادِ الْعَقْلِ الَّافِى نَبِىٍّ اؤْ وَصِىِّ نَبِىٍّ اوْ مُؤمِنٍ قَدْ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْايْمانِ وَامَّا سائِرُ ذلِكَ مِنْ مَواليِنْا فَانَّ احَدَهُمْ لايَخْلُو مِنْ انْ يَكُونَ فِيْهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنودِ حَتَّى يَسْتَكْمِلَ وَيُنَقِّى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذلِكَ يَكُونُ فِى الدَّرَجَةِ الْعُليا مَعَ الْانْبِياءِ وَالْاوْصياءِ وَانَّما يُدْرَكُ ذلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَجُنُودِهِ وَبِمُجانَبَةِ الْجَهْلِ وَجُنُودِهِ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَايَّاكُمْ لِطاعَتِهِ وَمَرْضاتِهِ انْشاءَ اللُّه.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 111
    امضاء

  6. Top | #95

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    سپس امام فرمود: اين لشكريان عقل بطور كامل جمع نمى شود مگر در پيامبر يا وصّى پيامبر يا مؤمنى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده و شايستگى پيدا كرده است، ولى ساير دوستان ما بعضى داراى بخشى از اين لشكريانند و در راه تكميل آن و طرد لشكر جهل از خود مى باشند و در آن هنگام در درجه بالا با انبياء و اوصياء قرار مى گيرند، و اين در صورتى ممكن است كه آگاهى كافى نسبت به عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش حاصل شود؛ خداوند ما و شما را براى اطاعتش و كسب رضاى او موفّق دارد! «1»
    حديث بالا، حديث جامعى درباره اصول و فروع اخلاق اسلامى است كه بعضى از صاحب نظران آن را بطور مستقل موضوع بحث قرار داده، و كتاب جداگانه اى پيرامون آن نوشته اند.
    *** 2- در حديثى كه در نهج البلاغه در كلمات قصار آمده است مى خوانيم كه از امام امير مؤمنان على عليه السلام درباره ايمان پرسيدند (ذيل حديث نشان مى دهد كه منظور از ايمان، ايمان علمى و عملى است كه اصول اخلاق را نيز شامل مى شود) امام در جواب فرمود:
    «الْايْمانُ عَلى ارْبَعِ دَعائِمَ، عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهادِ؛ ايمان بر
    چهار پايه قرار دارد: بر صبر و يقين و عدالت و جهاد.»
    سپس افزود «وَالصَّبْرُ مِنْها عَلى ارْبَعِ شُعَبٍ، عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ؛ صبر نيز بر چهار پايه استوار است؛ بر شوق و ترس و زهد و انتظار.» (شوق به بهشت و پاداشهاى الهى، و ترس از كيفرها و دوزخ، كه مايه حركت به سوى خوبيها و پرهيز از بديها است) و زهد و بى اعتنايى نسبت به زرق و برق دنيا كه سبب مى شود انسان مصائب را ناچيز شمرد، و انتظار مرگ و پايان زندگى كه انسان را به انجام اعمال نيك تشويق مى كند.
    بعد افزود: «وَالْيَقينُ مِنْها عَلى ارْبَعِ شُعَبٍ، عَلى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ، وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَسُنَّةِ الْاوَّلِينَ؛ يقين نيز بر چهار بخش تقسيم مى شود: بينش در هوشيارى
    __________________________________________________
    (1). اصول كافى، ج 1، ص 20 تا 23، حديث 14.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 112
    و زيركى، رسيدن به دقايق حكمت، پند گرفتن از حوادث و توجّه به روش پيشينيان.»
    سپس مى افزايد: «و الْعَدَلُ مِنْها عَلى ارْبَعِ شُعَبٍ، عَلى غائِصِ الْفَهْمِ، وَغَوْرِ الْعِلْمِ، وَزُهْرَةِ الْحُكْمِ، وَرَساخَةِ الْحِلْمِ؛ عدالت نيز بر چهار شاخه است: دقّت براى فهم مطالب، غور در علم و دانش، (سپس) قضاوت صحيح و (سرانجام) حلم و بردبارى پايدار.»
    و در پايان مى فرمايد: «وَالْجِهادُ مِنْها عَلى ارْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْامْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ و الصِّدْقِ فِى الْمَواطِنِ، وَشَنآنِ الْفاسِقِينَ؛ جهاد نيز چهار شاخه دارد: امر به معروف، و نهى از منكر، صدق و راستى در معركه نبرد، و دشمنى با فاسقان.»
    سپس به ستونهاى چهارگانه كفر كه نقطه مقابل آن است، مى پردازد و يك به يك را شرح مى دهد. «1»
    همان گونه كه ملاحظه مى شود، امام
    با دقّت بى نظيرى اصول اساسى ايمان و كفر و آثار آن را در درون و برون كه شامل اخلاق عملى مى شود ترسيم فرموده و براى هر شاخه، شاخه هاى ديگرى ذكر كرده است، كه بررسى جزئيّات اين حديث مقال ديگرى را مى طلبد.
    *** 3- در حديث ديگرى از امام امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم:
    «ارْبَعٌ مَنْ اعْطِيَهُنَّ فَقَدْ اوتِىَ خَيرَ الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ، صِدْقُ حَدِيْثٍ وَاداءُ امانَةٍ، وَعِفَّةُ بَطْنٍ وَحُسْنُ خُلْقٍ؛ چهار چيز است به هر كس داده شود خير دنيا و آخرت به او داده شده است: راستى در سخن گفتن و اداء امانت، و عفّت شكم (پرهيز از حرام) و حسن خلق.» «2»
    4- همين معنى بطور فشرده تر و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است، كسى خدمتش رسيد و تقاضا كرد چيزى به او بياموزد كه خير دنيا و آخرت در آن باشد، و مشتمل بر سخن طولانى نباشد، امام عليه السلام در پاسخ او فرمود: «لاتَكْذِبْ؛ دروغ مگو!» «3»
    در واقع چنين است كه ريشه تمام فضائل اخلاقى بر راستى و صدق قرار گرفته كه
    __________________________________________________
    (1). كلمات قصار نهج البلاغه، كلمه 31 (با تلخيص)؛ شبيه اين حديث درباره شعب چهارگانه كفر، در اصول كافى، جلد 2، ص 391 (باب دعائم الكفر و شعبه) آمده است.
    (2). غرر الحكم.
    (3). تحف العقول، ص 264.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 113
    انسان نه تنها به مردم دروغ نگويد، به خويشتن هم دروغ نگويد و حتّى به خداى خود دروغ نگويد؛ هنگامى كه در نماز «ايَّاكَ نَعْبُدُ وايَّاكَ نَسْتَعيُن» مى خواند و مى گويد خداوندا تنها تو را مى پرستم و تنها از تو يارى مى جويم، كمترين دروغى
    در اين سخن نباشد، از هرگونه معبود شيطانى و هواى نفس بركنار باشد و تنها خضوع و تسليمش در برابر حق باشد؛ پس، از تكيه كردن بر مال و جاه و قدرت و مقام و ما سوى اللَّه بر كنار باشد، تنها تكيه بر لطف خدا كند و از او مدد جويد. اگر كسى چنين باشد تمام اصول و فروع اخلاق در او زنده مى شود.
    *** 5- در روايات اسلامى تعبيراتى تحت عنوان «افضل الاخلاق» (برترين صفات اخلاقى) يا «اكرم الاخلاق» و «احسن الاخلاق» و «اجمل الخصال» ديده مى شود كه در آنها نيز اشاره به بخشهاى مهمى از اصول اخلاقى شده است؛ از جمله، در حديثى مى خوانيم: «سُئِلَ الْباقِرُ عليه السلام عَنْ افْضَلِ الْاخلاقِ فَقالَ الصَّبْرُ وَالسَّماحَةُ؛ از امام باقر عليه السلام درباره بهترين اخلاق سؤال شد، فرمود: صبر (شكيبايى و استقامت) و جود و بخشش است.» «1»
    در حديث ديگرى از على عليه السلام آمده، فرمود: «اكْرَمُ الْاخْلاقِ السَّخاء وَاعَمُّها نَفْعاً الْعَدْلُ؛ با ارزشترين اخلاق اسلامى سخاوت و پرسودترين آنها عدالت است.» «2»
    در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اشْرَفُ الْخَلائِقِ التَّواضُعُ وَالْحِلْمُ وَلِيْنُ الْجانِبِ؛ برترين صفات اخلاقى، تواضع و حلم و نرمش و انعطاف پذيرى و مدارا است.» «3»
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه از آن حضرت پرسيدند:
    «اىُّ الْخِصالِ بِالْمَرْءِ اجْمَلُ فَقالَ وِقارٌ بِلامَهَابَةٍ، وَسَماحٌ بِلا طَلَبِ مُكافاةٍ، وَتَشاغُلٌ بِغَيْرِ مَتاعِ الدُّنْيا؛ كداميك از صفات انسانى زيباتر است؟ فرمود: وقارى كه توأم با ايجاد ترس نباشد، و بخششى كه انتظار مقابله با مثل در آن نباشد، و مشغول شدن به غير متاع دنيا است.» «4»
    ***_______________________________________________ ___
    (1). بحار الانوار، ج 36، ص
    358.
    (2). غرر الحكم.
    (3). غرر الحكم.
    (4). اصول كافى، ج 2، ص 240.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 114
    6- باز در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در آن اصول اخلاق زشت، تحت عنوان اصول الكفر بيان شده است، فرمود:
    «اصُولُ الْكُفْرِ ثَلاثَةُ: الْحِرْصُ وَاْلِاسْتِكْبارُ وَالْحَسَدُ؛ اصول كفر سه چيز است: حرص و تكبّر و حسد.»
    سپس در توضيح اين سه اصل چنين بيان فرمود:
    «فَامّا الْحِرْصُ فَانَّ آدَمَ حِيْنَ نُهِىَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الْحِرْصُ انْ اكَلَ مِنْها، وَامَّا اْلِاسْتِكْبارُ فَابْلِيْسُ حِيْنَ امِرَ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ اسْتَكْبَرَ، وَامّا الْحَسَدُ فَابْنا آدَمَ حَيْثُ قَتَلَ احَدُهُما صاحِبَه؛ امّا حرص (در آنجا ظاهر شد كه) آدم هنگامى كه نهى از آن درخت مخصوص شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد (و از بهشت بيرون برده شد) و امّا تكبّر (آنگاه ظاهر شد كه) ابليس هنگامى كه مأمور به سجود براى آدم شد تكبّر ورزيد (و از سجده خوددارى كرد و براى هميشه ملعون و مطرود درگاه الهى شد) و امّا حسد (آنگاه ظاهر شد كه) دو پسر آدم يكى بر ديگرى حسد برد و او را به قتل رسانيد.» «1»
    به اين ترتيب، سرچشمه بدبختيهاى بزرگى كه در جهان انسانيّت يا در آغاز آن رخ داد، اين سه صفت نكوهيده بود. حرص، آدم را از بهشت الهى بيرون كرد؛ و استكبار، ابليس را براى هميشه از درگاه خدا راند؛ و حسد پايه قتل و خونريزى و جنايت در جهان شد.
    *** 7- اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پايان مى دهيم، امام صادق عليه السلام مى گويد:
    پيغمبر اكرم صلى الله
    عليه و آله فرمود:
    «انَّ اوَّلَ ماعُصِىَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْيا وَحُبُّ الرِّياسَةِ، وَحُبُّ الطَّعامِ وَحَبُّ النَّوْمِ وَحُبُّ الرّاحَةِ وَحُبُّ النِّساءِ؛ نخستين چيزى كه نافرمانى و عصيان الهى به وسيله آن انجام شد شش چيز بود: محبّت (افراطى به مال) دنيا و رياست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان!» «2»
    __________________________________________________
    (1). اصول كافى، ج 2، ص 289.
    (2). بحار، ج 69، ص 105، ح 3.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 115
    *** از مجموع آنچه در بالا ذكر شد اصول فضايل اخلاقى و رذايل اخلاقى اجمالًا روشن شد؛ ولى همان گونه كه از مجموع روايات نيز استفاده مى شود عدد خاص و معيّنى نمى توان براى اين معنى در نظر گرفت؛ چرا كه اخلاق نيك و بد انگيزه هاى بسيار متنوّع و عوامل و عوارض مختلف و گوناگون دارد؛ و به تعبير ديگر، همان گونه كه صفات جسمانى انسان، تعداد و شماره خاصّى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نيز از شماره بيرون است.
    ***
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 117
    فصل هفتم: پيوند مسائل اخلاقى با يكديگر
    فضايل اخلاقى غالباً با يكديگر مربوطند همان گونه كه رابطه نزديكى در ميان رذايل اخلاقى ديده مى شود. به همين دليل، جدائى كامل آنها از يكديگر غالباً امكان پذير نيست.
    اين پيوند و ارتباط گاهى به خاطر ريشه هاى مشترك آنها است و گاه به خاطر پيوند ثمرات و نتايج آنها با يكديگر.
    در قسمت اوّل يعنى پيوند ريشه ها، مثالهاى روشنى داريم؛ غيبت كردن در بسيارى از موارد زائيده صفت رذيله حسد است، شخص حسود مى كوشد با غيبت كردن كسى كه مورد حسد اوست، آبروى او را ببرد و شخصيّتش را درهم بشكند؛ تهمت و افتراء، تكبّر
    و خودبرتربينى، تحقير و كوچك شمردن ديگران نيز بسيار مى شود كه از همان رذيله حسد سرچشمه مى گيرد.
    بعكس، علوّ طبع همان گونه كه جلو طمع را مى گيرد، با حسد و كبر و غرور و تملّق و چاپلوسى نيز مبارزه مى كند.
    در مورد نتائج و ثمرات نيز اين پيوند بخوبى ديده مى شود، يك دروغ ممكن است سرچشمه دروغهاى ديگر شود، و گاه براى توجيه آن دست به گناهان و خطاهاى ديگرى بيالايد؛ و يا با انجام يك جرم، جرائم ديگرى انجام دهد تا آثار جرم اوّل را بپوشاند؛ و
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 118
    بعكس، انجام يك عمل اخلاقى مانند رعايت امانت، منتهى به محبّت و دوستى و پيوند در ميان افراد يا تعاون اجتماعى و مانند آن مى شود.
    در روايات اسلامى نيز اشارات لطيفى به اين امر مهم آمده است؛ در حديثى از على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «اذا كانَ فِى الرَّجُلِ خَلَّةٌ رائِعَةٌ فَانْتَظِرْ اخَواتِها؛ هنگامى كه در كسى صفت جالب و زيبايى ببينى، در انتظار بقيّه صفات نيك او، باش!» «1»
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «انَّ خِصالَ الْمَكارِمِ بَعْضُها مُقَيَّدٌ بِبَعْضٍ؛ صفات شايسته با يكديگر مربوط و مقيّدند.» و در ذيل همين حديث اشاره شده است به «صِدْقُ الْحَديثِ وَصِدْقُ الْبَأْسِ وَاعْطاءُ السَّائِلِ وَالمُكافاتُ بِالصَّنايِعِ وَاداءُ الْامانَةِ وَصِلَةُ الرَّحِمِ وَالتَّوَدُّدُ الَى الْجارِ وَالصَّاحِبِ وَقُرَى الضَّيفِ وَرَأْسُهُنِّ الْحَياء؛ راستگويى، مقاومت در ميدان جنگ، بخشش به درخواست كننده، پاداش نيكى به نيكى، اداى امانت، صله رحم، محبّت نسبت به همسايه و دوست، و پذيرايى شايسته از مهمان، و در رأس همه آنها حياء قرار گرفته است.» «2»
    در واقع حيا كه روح آن
    تنفّر از گناه و زشتيها است مى تواند سرچشمه تمام افعال اخلاقى بالا بشود، همان گونه كه صداقت پيوند نزديكى با امانت و مقاومت در ميدان مبارزه و محبّت و دوستى با بستگان و دوستان و همسايگان دارد.
    در حديث سومى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «انَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ اقْفالًا وَ جَعَلَ مَفاتِيْحَ تِلْكَ الْاقْفالَ الشَّرابُ، وَ اْلِكْذبُ شَرٌ مِنَ الشَّرابِ؛ خداوند براى بديها قفلهايى قرار داده و كليد آن قفلها را شراب قرار داده است و دروغ از شراب بدتر است.» «3» اشاره به اين كه دروغ مى تواند سرچشمه انواع گناهان شود.
    شبيه همين معنى به صورت فشرده ترى در حديث امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است آنجا كه فرمود: «جُعِلَتِ الْخَبائِثُ كُلُّها فى بَيْتٍ وَجُعِلَ مِفْتاحُها الْكِذْبَ؛ تمام زشتيها و بديها در اطاقى قرار داده شده (كه درِ آن بسته است) و كليد آن دروغ است.» «4»
    __________________________________________________
    (1). بحار، جلد 66 صفحه 411، حديث 129.
    (2). بحار الانوار، جلد 66، صفحه 375.
    (3). بحار الانوار، جلد 69، صفحه 236، حديث 3.
    (4). بحار، جلد 69، صفحه 263.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 119
    اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پايان مى دهيم:
    در روايتى آمده است، مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! من در پنهانى مرتكب چهار گناه مى شوم، زنا و شرب خمر و سرقت و دروغ، فَايَّتُهُنَّ شِئْتَ تَرَكْتُها لَكَ؛ هر يك از آنها را كه بفرمايى به خاطر تو آن را ترك مى كنم! (گويا آماده ترك همه آنها نبود، مى خواست يكى را به خاطر رسول خدا
    صلى الله عليه و آله ترك كند.)
    پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «دَعِ الْكِذْبَ؛ دروغ را رها كن!»
    آن مرد از خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت؛ هنگامى كه تصميم گرفت به سراغ عمل منافى عفّت برود، به خودش گفت اگر اين كار را انجام دهم ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله از من سؤال كند، اگر راست گويم حد بر من جارى مى كند، و اگر دروغ بگويم پيمان خود را با او شكسته ام (ناچار اين عمل را ترك كرد).
    سپس تصميم به سرقت و شرب خمر گرفت، باز همين فكر براى او پيش آمد، به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت و گفت:
    «قَدْ اخَذْتَ عَلَىَّ السَّبيلَ كُلَّهُ فَقَدْ تَرَكْتُهُنَّ اجْمَعَ؛ شما تمام راهها را بر من بستى، به همين جهت من تمام اين گناهان را ترك خواهم نمود!» «1»
    از مجموع آنچه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه در بسيارى از موارد براى تربيت نفوس و تهذيب اخلاق و مخصوصاً اصلاح بعضى از خلق و خوها بايد از امورى كه پيوسته و وابسته به آن است شروع كرد، و از مقارنات و خلق و خوهاى ديگر كه با آن مرتبط است كمك گرفت.
    ***_______________________________________________ ___
    (1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، ص 357.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 121
    فصل هشتم: از كجا شروع كنيم؟
    اشاره
    تاكنون كلّياتى را درباره علم اخلاق و نتائج و آثار و انگيزه ها و شاخ و برگهاى ديگر آن شناخته ايم؛ اكنون موقع آن است كه با در دست داشتن اين اطّلاعات و آگاهيهاى كلّى، راه تهذيب نفس را شروع كنيم؛ و يا به تعبير ديگر، از مسائل ذهنى
    به مسائل عينى بپردازيم، و از كلّيات وارد جزئيّات شويم.
    ولى در اينجا نيز لازم است توقّف كنيم و آمادگيهاى لازم را براى اين سفر روحانى فراهم سازيم، تا در مسير راه، گرفتار سرگردانى و حيرانى و بى برنامگى و بى نقشه بودن نشويم، و نيز لازم است به امور زير توجّه شود:
    1- سه ديدگاه در چگونگى برخورد با مسائل اخلاقى
    2- آيا در هر مرحله استاد و راهنمايى لازم است؟
    3- نقش واعظ درون و واعظ برون
    4- امورى كه مى تواند به انسان براى رسيدن به اين هدف بسيار بزرگ كمك كند؛ مانند: ياد خدا، عبادات و دعاها، و زيارات، اندرزهاى مداوم، و تلقين.
    5- پاك بودن محيط
    ***
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 122
    1- سه ديدگاه در برخورد با مسائل اخلاقى
    ديدگاه اوّل، ديدگاهى است كه مى گويد: تهذيب نفس نوعى جهاد و مبارزه با دشمنان درونى است، كه در كمين انسانها هستند.
    اين ديدگاه از حديث معروف پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله گرفته شده است آنجا كه مى خوانيم:
    پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله گروهى از مجاهدان اسلام را به سوى ميدان جهاد فرستاد، هنگامى كه از جهاد بازگشتند فرمود: «مَرْحَبًا بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهادَ الْاصْغَرَ وَبَقِىَ عَلَيْهِمُ الْجِهادُ الْاكْبَرُ فَقيلَ يارُسُولَ اللَّهِ مَاالْجِهادُ الْاكْبَرُ، قالَ صلى الله عليه و آله: جِهادُ النَّفْسِ؛ آفرين بر جمعيّتى كه جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اكبر بر دوش آنها مانده است؛ كسى عرض كرد: اى رسول خدا! جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس.» «1»
    در بحار الانوار در ذيل همين حديث چنين آمده است: «ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله: افْضَلُ الْجِهادِ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْهِ؛ سپس فرمود برترين جهاد، جهاد با نفسى است كه در ميان دو پهلو قرار گرفته است.» «2»
    بعضى از آيات قرآنى كه در زمينه جهاد وارد شده نيز
    به جهاد اكبر تفسير شده است، يا از اين نظر كه ناظر به خصوص جهاد با نفس است، و يا از اين نظر كه مفهوم عامّى دارد كه هر دو بخش از جهاد را شامل مى شود.
    در تفسير قمى در ذيل آيه 6 سوره عنكبوت: «وَمَنْ جاهَدَ فَانَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ انَّ اللَّهَ لَغَنِىٌ عَنِ الْعالَمينَ؛ كسى كه جهاد كند براى خود جهاد مى كند، چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است.» مى خوانيم: وَمَنْ جاهَدَ ... قالَ نَفْسَهُ عَنِ الْشَّهَواتِ وَاللَّذَّاتِ وَالمَعاصِى؛ يعنى، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذّات نامشروع و گناهان است.» «3»
    اين تفسير از آنجا سرچشمه مى گيرد كه در اين آيه فايده جهاد را متوجّه خود انسان مى كند، و اين بيشتر در جهاد با نفس است، بويژه اين كه در آيه قبل از آن سخن از لقاء اللَّه است (مَنْ كانَ يَرجُوا لِقاءَ اللَّهِ ...) و مى دانيم لقاء اللَّه و شهود الهى و رسيدن به
    __________________________________________________
    (1). وسائل الشّيعه، جلد 11، صفحه 122 (باب اوّل، جهاد النّفس).
    (2). بحار الانوار، جلد 67، صفحه 65.
    (3). تفسير قمى، جلد 2، صفحه 148، و بحار الانوار، جلد 67، صفحه 65.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 123
    قرب او هدف اصلى جهاد با نفس مى باشد.

    در آخرين آيه سوره عنكبوت نيز آمده است: «وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَانَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ؛ آنها كه در راه ما (با خلوص نيّت) جهاد كنند به يقين هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است.»
    اين آيه نيز به قرينه فينا (در طريق ما) و جمله لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا (آنها را به راههاى خود هدايت مى كنيم) بيشتر ناظر به جهاد اكبر است؛
    و يا مفهوم عامّى دارد كه هر دو جهاد را شامل مى شود.
    در آيه 78 سوره حج نيز آمده است: «وَجاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَاجْتَباكُمْ وَما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ؛ در راه خدا جهاد كنيد و حقّ جهادش را ادا نمائيد، او شما را برگزيده و در دين (و آيين خود) كار سنگين و شاقّى بر شما نگذارده است.»
    غالب مفسّران اسلامى جهاد را در اين آيه به مفهوم عام كه شامل جهاد اكبر و اصغر هر دو مى شود، يا به معنى خصوص جهاد اكبر تفسير كرده اند، چنان كه مرحوم علّامه طبرسى در مجمع البيان از اكثر مفسّران نقل مى كند كه منظور از حقّ جهاد، اخلاص نيّت و انجام اعمال طاعات براى خداست. «1»
    مرحوم علّامه مجلسى نيز اين آيه را در زمره آياتى كه ناظر به جهاد اكبر است در بحار الانوار آورده است. «2»
    در حديث معروف ابو ذر نيز آمده است كه مى گويد: «قُلْتُ يارَسُولَ اللَّهِ اىُّ الْجِهادِ افْضَلُ؛ عرض كردم كدام جهاد برتر است؟»
    فرمود: «انْ يُجاهِدَ الرَّجُلُ نَفْسَهُ وَهَواهُ؛ برترين جهاد آن است كه انسان با نفس و هواى خويش جهاد كند.» «3»
    در حديثى كه در بحث گذشته درباره جنود عقل و جهل آورديم نيز اين ديدگاه بخوبى نمايان است كه صحنه وجود انسان را به ميدان جنگى تشبيه مى كند كه در يك طرف عقل و لشكريانش قرار دارد، و در طرف ديگر جهل و هواى نفس با لشكريانش،
    __________________________________________________
    (1). مجمع البيان، جلد 7، صفحه 97.
    (2). بحار الانوار، جلد 67، صفحه 63.
    (3). ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 141.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 124
    اين دو لشكر دائماً در حال پيكارند و پيشرفت
    انسان در كمالات نفسانى از اين طريق حاصل مى شود كه جنود عقل بر جنود جهل پيروز شود، پيروزى موضعى آن نيز سبب پيشرفت نسبى در كمالات انسانى است.
    ***
    ديدگاه دوم، ديدگاه طبّ روحانى است.
    در اين ديدگاه، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بيماريها مى شود و براى بهبود و سلامت آن بايد دست به دامن طبيبان روحانى و مسيحانفسان معنوى شود، و از داروهاى ويژه اى كه براى هر يك از بيماريهاى اخلاقى وجود دارد بهره بگيرد تا روحى سالم، پرنشاط و پر تلاش و فعّال پيدا كند.
    شايان توجّه اين كه در دوازده آيه قرآن مجيد «1» از بيماريهاى روحى و اخلاقى، تعبير به مرض شده است؛ از جمله در آيه 10 سوره بقره، صفت زشت نفاق را به عنوان بيمارى قلمداد كرده، درباره منافقان مى فرمايد: «فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضَاً؛ در دلهاى آنها نوعى بيمارى است، و خداوند (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق) بر بيمارى آنها مى افزايد.»
    در آيه 32 سوره احزاب، شهوت پرستان را بيمار دلانى معرّفى مى كند كه در كمين زنان باعفّتند؛ خطاب به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذى فى قَلْبِه مَرَضٌ؛ به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند.»
    و در آيات ديگر نيز به همين معانى يا معنى وسيعتر كه تمام انحرافات اخلاقى و عقيدتى را فرا مى گيرد اشاره شده است.
    در يك تعبير پرمعناى ديگر، دلهايى را كه كانون نور معرفت و اخلاق و تقوا است به عنوان قلب سليم معرّفى كرده از زبان ابراهيم مى فرمايد:
    «وَلاتُخْزِنى يَوْمَ يُبْعَثُونَ- يَوْمَ لايَنْفَعُ مالٌ وَلابَنُونَ- الَّا مَنْ اتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ؛
    __________________________________________________
    (1). بقره- 10؛ مائده- 52؛
    انفال- 49؛ توبه- 125؛ حج- 53؛ نور- 50؛ احزاب- 12 و 32 و 60؛ محمّد- 20 و 29؛ مدّثّر- 31.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 125
    در آن روز كه مردم براى حساب مبعوث مى شوند، مرا شرمنده و رسوا نكن!- آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد!- مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.»
    (سوره شعراء، آيات 87 تا 89)
    سليم از ماده سلامت در برابر فساد و انحراف و بيمارى است؛ و قلب سليم، بطورى كه از روايات معصومين عليهم السلام كه در تفسير اين آيه وارد شده بر مى آيد، قلبى است كه خالى از غير خدا باشد (از هرگونه بيمارى اخلاقى و روحانى بر كنار باشد).
    قرآن مجيد در جاى ديگر مى گويد: ابراهيم (كه در آيات بالا تلويحاً از خداوند تقاضاى قلب سليم كرد) به مقصود خود رسيد، و به لطف و عنايات حق صاحب قلب سليم شد؛ در آيه 83 و 84 صافّات مى خوانيم:
    «وَانَّ مِنْ شيعَتِهِ لَابْراهيمَ- اذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ؛ از پيروان او (نوح) ابراهيم عليه السلام بود- آن هنگام كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.»
    آرى! ابراهيم عليه السلام آرزو داشت كه صاحب قلب سليم گردد و با تلاش و كوششهايى كه در مسير بندگى خدا و ايثار و مبارزه با شرك و هواى نفس نمود، سرانجام به اين مقام رسيد.
    *** در احاديث اسلامى نيز اشارات زيادى به اين ديدگاه شده است، كه احاديث زير نمونه اى از آن است:
    1- امير مؤمنان على عليه السلام در توصيف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در نهج البلاغه مى فرمايد: «طَبيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ احْكَمَ مَراهِمَهُ وَاحْمى مَواسِمَهُ يَضَعُ
    ذلِكَ حَيْثُ الْحاجَةُ الَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْىٍ وَآذانٍ صُمٍّ وَالْسِنَةٍ بُكْمٍ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوائِهِ مَواضِعَ الْغَفْلَةِ وَمَواطِنَ الْحَيْرَةِ؛ او طبيبى است سيّار كه با طبّ خويش همواره به گردش مى پردازد، مرهمهايش را بخوبى آماده ساخته و (براى مواقع اضطرار و سوزاندن محلّ زخمها) ابزارش را داغ كرده تا هر جا نياز باشد از آن براى دلهاى كور و نابينا، و گوشهاى كر و ناشنوا، و زبانهاى گنگ بهره گيرد؛ با داروهاى خويش
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 126
    در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است!» «1»
    2- در تفسير قلب سليم كه در دو مورد از آيات قرآن مجيد آمده (و در بالا به آن اشاره شد) روايات زيادى وارد شده است:
    در يك مورد مى خوانيم كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال كردند: «مَاالْقَلْبُ السَّليمُ؛ قلب سليم چيست؟» فرمود:
    «دينٌ بِلاشَكٍّ وَهَوًى، وَعَمَلٌ بِلا سُمْعَةٍ وَرِياءٍ؛ منظور دينى است كه شك و هواپرستى در آن نباشد، و عملى است كه سمعه و ريا در آن راه نيابد.» «2»
    در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «لاعِلْمَ كَطَلَبِ السَّلامَةِ وَلاسَلامَةَ كَسَلامَةِ الْقَلْبِ؛ هيچ علمى مانند جستجوى سلامت نيست، و هيچ سلامتى همانند سلامت قلب نمى باشد!» «3»
    در حديث ديگرى از على عليه السلام آمده است كه فرمود: «اذا احَبَّ اللَّهُ عَبْداً خَيْراً رَزَقَهُ قَلْباً سَليماً وَخُلْقاً قَويماً؛ هنگامى كه خداوند بنده اى را دوست بدارد، به او قلب سليم و اخلاق معتدل و شايسته مى دهد.» «4»
    3- در روايات متعدّدى از اخلاق رذيله تعبير به بيماريهاى قلب شده است.
    در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «ايَّاكُمْ وَالْمِراءَ وَالْخُصُومَةَ فَانَّهُما يُمْرِضانِ الْقُلُوبَ عَلَى
    الْاخْوانِ، وَيَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفاقُ؛ بپرهيزيد از جرّ و بحثها و خصومتها كه اين دو دلهاى برادران دينى را بيمار مى سازد، نفاق و تفرقه بر آنها مى رويد.» «5»
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:
    «ما مِنْ شَىْ ءٍ افْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطيئَتِهِ؛ چيزى بيش از گناه، قلب را فاسد نمى كند.» «6»
    4- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «الا وَمِنَ الْبَلاءِ الْفاقَةُ،
    __________________________________________________
    (1). نهج البلاغه، خطبه 108.
    (2). مستدرك الوسائل، جلد 1، صفحه 103 (چاپ جديد).
    (3). بحار الانوار، جلد 75، صفحه 164.
    (4). غرر الحكم، جلد سوم، صفحه 167 (چاپ دانشگاه تهران).
    (5). بحار، جلد 70، صفحه 399.
    (6). بحار، جلد 70، صفحه 312.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 127
    وَاشَدُّ مِنَ الْفاقَهِ مَرَضُ الْبَدَنِ، وَاشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ؛ آگاه باشيد فقر يكى از بلاها است، و از آن بدتر، بيمارى تن است. و از آن سخت تر بيمارى قلب است.» «1»
    5- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه در آن حسد به عنوان يك بيمارى مستمر در طول تاريخ بشريّت، معرّفى شده است؛ فرمود: «الا انَّهُ قَدْ دَبَّ الَيْكُمْ داءُ الْامَمِ مِنْ قَبْلِكُمْ وَهُوَ الْحَسَدُ، لَيْسَ بِحالِقِ الشَّعْرِ، لَكِنَّهُ حالِقُ الدّينِ، وَيُنْجى فيهِ انْ يَكُفَّ الْانْسانُ يَدَهُ وَيَحْزَنَ لِسانَهُ وَلايَكُونَ ذاغَمْزٍ عَلى اخيهِ الْمُؤْمِنُ؛ مرضى كه امّتهاى پيشين به آن گرفتار شده اند به سوى شمار روى آورده است و آن بيمارى حسد است كه موى بدن را نمى ريزد (اشاره به بيماريهايى است كه باعث ريزش موهاى بدن مى شود) ولى دين را مى ريزد و از بين مى برد، و راه نجات از آن و درمان آن
    اين است كه انسان (هنگام پيدايش نشانه هاى حسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتّى نسبت به برادر مؤمن خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نكند!» «2»
    6- در بسيارى از روايات اسلامى از رذايل اخلاقى تعبير به «داء» كه به مفهوم بيمارى است شده؛ مثلًا، در خطبه 176 نهج البلاغه، درباره قرآن مى فرمايد:
    «فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ ادْوائِكُمْ ... فَانَّ فيهِ شِفاءً مِنْ اكْبَرِ الدَّاءِ وَهُوَ الْكُفْرُ وَالنِّفاقُ وَالْغَىُّ وَالضَّلالُ؛ از قرآن براى شفاى بيماريهاى خود كمك بطلبيد، زيرا در قرآن، شفاى بزرگترين بيماريها، يعنى كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است.»
    اين تعبير در روايات فراوان ديگرى نيز ديده مى شود.
    *** خلاصه اين كه، مطابق اين ديدگاه كه فضائل و رذائل اخلاقى را به عنوان نشانه هاى سلامت روح انسان يا بيمارى آن معرّفى مى كند، پيامبران الهى و پيشوايان معصوم و همچنين معلّمان اخلاق، طبيبان روحانى هستند و دستورات آنها داروهاى شفابخش.
    و بر اين اساس، همان گونه كه در طبّ جسمانى علاوه بر دارو، پرهيزهايى هم براى رسيدن به بهبودى كامل لازم است، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز پرهيز از دوستان فاسد،
    __________________________________________________
    (1). نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 388.
    (2). ميزان الحكمه، جلد اوّل، صفحه 630.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 128
    محيط آلوده و تمام امورى كه به پيشرفت مفاسد اخلاقى در وجود انسان كمك مى كند، ضرورت دارد.
    در طبّ جسمانى گاه نياز به جرّاحى مى افتد و طبيب جرّاح با چاقوى جرّاحى به درمان بيمار مى پردازد، در طبّ روحانى نيز چنين مواردى پيش بينى شده است؛ حدود و تعزيرات و مجازاتهاى گوناگون در برابر پاره اى از اعمال منافى اخلاق نيز به منزله جرّاحى است.
    در طبّ جسمانى دو
    مرحله مشخّص ترسيم شده، طبّ پيشگيرى و طبّ درمانى كه معمولًا از اوّلى به عنوان بهداشت، و از دومى به عنوان درمان تعبير مى كنند، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز همين دو مرحله وجود دارد، و معلّمان اخلاق از يك سو براى درمان آلودگان برنامه ريزى مى كنند؛ و از سوى ديگر، براى پيشگيرى از آلودگى سالمان.
    تعبيرهايى كه در خطبه 108 نهج البلاغه درباره شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وارد شده بود كه هم سخن از مرهمها به ميان آمده بود، و هم ابزار داغ كردن و سوزاندن زخمها، بيانگر تنوّع درمانها در طبّ اخلاقى همانند طبّ جسمانى است.
    در طبّ جسمانى، يك رشته دستورهاى كلّى براى درمان بيماريها است و يك رشته دستورهايى كه ويژه هر يك از بيماريها مى باشد؛ در طبّ روحانى نيز همين گونه است؛ توبه، ذكر خدا، نماز و روزه و عبادات ديگر، و محاسبه و مراقبه، اصول كلّى درمانند؛ و در هر يك از بيماريهاى اخلاقى نيز دستورهاى ويژه اى در روايات اسلامى و كتب اخلاقى وارد شده است.
    ***
    ديدگاه سوم، ديدگاه سير و سلوك است.
    در اين ديدگاه، انسانها به مسافرانى تشبيه شده اند كه از نقطه عدم به راه افتاده و به سوى لقاء اللَّه و قرب ذات پاك حق كه از هر نظر بى نهايت است پيش مى روند.
    در اين سفر روحانى مانند سفرهاى جسمانى دليل راه و مركب و زاد و توشه و نفى
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 129
    موانع و طريق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است.
    اين سفر روحانى و معنوى داراى منزلگاههايى است و گردنه هاى صعب العبور، و پرتگاههاى خطرناك كه بايد با كمك راهنمايان آگاه بسلامت از
    آنها گذشت، و يكى را بعد از ديگرى پشت سر گذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.
    گر چه بعضى اصرار دارند كه مسأله سير و سلوك الى اللَّه و آگاهى بر راه و رسم و منزلگاهها و مركب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانه اى است غير از علم اخلاق، ممكن است از يك نظر چنين باشد ولى با يك ديد وسيع كلّى سير و سلوك روحانى در همان مسيرى قرار دارد كه تربيتهاى اخلاقى و پرورش صفات فضيلت در آن قرار دارد؛ يا حدّ اقل، اخلاق الهى، بخشى از سير و سلوك روحانى است.
    به هر حال، در آيات و روايات اسلامى نيز اشاراتى به اين ديدگاه ديده مى شود.
    از جمله در آيه شريفه 156 سوره بقره مى خوانيم: «الَّذينَ اذا اصابَتْهُم مُصيبَةٌ قالُوا انَّالِلَّهِ وَانَّا الَيْهِ راجِعُونَ؛ صابران كسانى هستند كه هنگامى كه مصيبتى به آنها برسد مى گويند ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او بازگشت مى كنيم.»
    در اين آيه از يك سو انسان خود را مِلك خدا مى داند و از سوى ديگر خود مسافرى مى شود كه به سوى او در حركت است.
    در سوره علق مى خوانيم: «انَّ الى رَبِّكَ الرُّجْعى؛ به يقين بازگشت همه به سوى پروردگار توست.» (سوره علق، آيه 8)
    در سوره انشقاق آمده است: «ياايُّهَا الْانسانُ انَّكَ كادِحٌ الى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ؛ اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مى روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.» (سوره انشقاق، آيه 6)
    در سوره رعد آمده است: «رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ... يُفَصِّلُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛ خداوند همان كسى است كه آسمان را بدون ستونى كه
    قابل رؤيت باشد آفريد ... او آيات (خود) را (براى شما) شرح مى دهد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.» «1»
    __________________________________________________
    (1). سوره رعد، آيه 2.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 130
    متجاوز از بيست آيه از آيات قرآن سخن از لقاء اللَّه است كه در واقع سر منزل مقصود سالكان الى اللَّه و عارفان الهى مى باشد، يعنى لقاء معنوى و ديدار روحانى با آن محبوب بى نظير و مقصود بى مانند.
    درست است كه اين آيات و آيات رجوع الى اللَّه از يك نظر جنبه عمومى دارد و همگان را شامل مى شود ولى مانعى ندارد كه سير و سلوك مؤمن و كافر از نظر فطرت و خلقت، به سوى او جهت گيرى شده باشد، گروهى به خاطر انحراف از مسير فطرت در وسط راه بمانند يا در پرتگاه سقوط كنند ولى اولياء اللَّه با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود واصل شوند. درست همانند نطفه هايى كه همه از نظر آفرينش در عالم جنين به سوى تكامل انسانى پيش مى روند و بعد از تولّد نيز آن را همچنان ادامه مى دهند امّا بعضى از اين نطفه ها در همان مراحل اوليّه جنين بر اثر آفاتى از حركت باز مى ايستد و ساقط مى شود يا بعد از تولّد در نيمه راه زندگى به خاطر همين آفات از كار مى افتد و سقوط مى كند.
    از اين تعبيرها روشنتر، تعبيرى است كه در قرآن مجيد از تقوا به عنوان بهترين زاد و توشه شده (و مى دانيم زاد و توشه، معمولًا به غذا و طعام مسافر گفته مى شود؛ هر چند از بعضى از منابع لغت استفاده مى شود كه در اصل، مفهوم اعمّى دارد و شامل هرگونه ذخيره سازى مى شود.)
    بنابراين، تعبير
    بالا كه مى گويد: تقوا بهترين زاد و توشه است، اشاره به سير انسان الى اللَّه دارد كه به هر حال در اين سفر روحانى نياز به زاد و توشه اى خواهد داشت، و زاد اين سفر روحانى نيز روحانى است.
    در روايات اسلامى نيز اين تعبيرات به صورت گسترده ترى ديده مى شود.
    در نهج البلاغه، در خطبه هاى متعددى، سخن از برگرفتن زاد و توشه از اين دنيا براى سفر الهى آخرت شده است:
    در خطبه 157 مى خوانيم: «فَتَزَوَّدُوا فى ايَّامِ الْفَناءِ لِايَّامِ الْبَقاءِ؛ در اين ايّام فانى براى ايّام باقى زاد و توشه برگيريد!»
    در خطبه 132 در تعبير روشنترى مى فرمايد: «انَّ الدُّنْيا لَمْ تُخْلَقُ لَكُمْ دارَمُقامٍ، بَلْ
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 131
    خُلِقَتْ لَكُمْ مَجازاً لِتَزَوَّدُوا مِنْها الْاعْمالَ الى دارِالْقَرارِ؛ دنيا براى سكونت هميشگى شما خلق نگرديده، بلكه آن را در گذرگاه شما ساخته اند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسير سراى ديگر، از آن فراهم سازيد.»
    در خطبه 133 در يك تعبير لطيف و دقيق چنين آمده است، مى فرمايد: «وَالْبَصيرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ وَالْاعْمى لَها مُتَزَوِّدٌ؛ بينايان از آن زاد و توشه (براى سفر آخرت) مى گيرند، و نابينايان براى خودِ آن (دنيا) زاد و توشه مى اندوزند.
    تعبيراتى همچون «صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ» (سوره ابراهيم، آيه 1) و «الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» (سوره حمد) و «سَبيلِ اللَّهِ» در آيات زيادى از قرآن و «لِيَصُدُّوْا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ» (سوره انفال، آيه 36) و مانند اينها، مى تواند اشاره اى به اين ديدگاه باشد.
    ***
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 133
    فصل نهم: روشهاى مختلف ارباب سير و سلوك
    اشاره
    گفتنى است كه ارباب سير و سلوك و علما و دانشمندانى كه در اين راه گام برداشته و تعليمات قرآن و سنّت را راهنماى
    خويش قرار داده (نه صوفيانى كه تحت تأثير مكتبهاى التقاطى و غير اسلامى بوده اند) هر يك براى خود روشى را پيشنهاد كرده اند؛ يا به تعبير دقيقتر، مراحل و منزلگاههايى در نظر گرفته اند كه در ذيل به بخشى از آنها به صورت فشرده اشاره مى شود، تا اين بحث كامل تر و پربارتر گردد:
    1- سير و سلوك منسوب به «بحر العلوم»
    اشاره
    در اين كتاب كه به فقيه باهر و علّامه ماهر «بحر العلوم» نسبت داده شده است هر چند انتساب بعضى از بخشهاى آن به اين بزرگوار بعيد به نظر مى رسد ولى قسمتهايى از آن داراى اهمّيّت فوق العاده اى است؛ براى سير و سلوك الى اللَّه و پيمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبير ديگر، چهار منزلگاه مهم ذكر شده است:
    1- اسلام
    2- ايمان
    3- هجرت
    4- جهاد
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 134
    و براى هر يك از اين عوالم چهارگانه سه مرحله ذكر شده است كه مجموعاً دوازده مرحله مى شود كه پس از طىّ آنها، سالك الى اللَّه وارد عالم خلوص مى گردد، و اين مراحل دوازده گانه به شرح زير است:
    منزل اوّل،
    اسلام اصغر است، و منظور از آن اظهار شهادتين و تصديق به آن در ظاهر و انجام وظائف دينى است.
    منزل دوم،
    ايمان اصغر و آن عبارت از تصديق قلبى و اعتقاد باطنى به تمام معارف اسلامى است.
    منزل سوم،
    اسلام اكبر است و آن عبارت است از تسليم در برابر تمام حقايق اسلام و اوامر و نواهى الهى.
    منزل چهارم،
    ايمان اكبر است و آن عبارت از روح و معنى اسلام اكبر مى باشد كه از مرتبه اطاعت به مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.
    منزل پنجم،
    هجرت صغرى است، و آن انتقال از «دار الكفر» به «دار
    الاسلام» است مانند هجرت مسلمانان از مكّه كه در آن زمان كانون كفر بود به مدينه.
    منزل ششم،
    هجرت كبرى است، و آن هجرت و دورى از اهل عصيان و گناه و از همنشينى با بدان و ظالمان و آلودگان است.
    منزل هفتم،
    جهاد اكبر است، و آن عبارت از محاربه و ستيز با لشكر شيطان است با استمداد از لشكر رحمان كه لشكر عقل است.
    منزل هشتم،
    منزل فتح و ظفر بر جنود و لشكريان شيطان، و رهايى از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبيعت است.
    منزل نهم،
    اسلام اعظم، و آن عبارت از غلبه بر لشكر شهوت و آمال و آرزوهاى دور و دراز است كه بعد از فتح و ظفر، عوامل بيدار كننده برون بر عوامل انحرافى درون پيروز مى شود و اينجاست كه قلب، مركز انوار الهى و افاضات ربّانى ميگردد.
    منزل دهم،
    ايمان اعظم است، و آن عبارت از مشاهده نيستى و فناى خود در برابر خداوند است، و مرحله دخول در عالم فَادْخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى است كه در اين هنگام حقيقت عبوديّت و بندگى خدا ظاهر مى شود.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 135
    منزل يازدهم،
    هجرت عظمى است، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشى سپردن آن، و سفر به عالم وجود مطلق، و توجّه كامل به ذات پاك خداست كه در جمله «وَادْخُلى جَنَّتى» خطاب به آن شده است.
    منزل دوازدهم،
    جهاد اعظم است كه بعد از هجرت از خويشتن، متوسّل به ذات پاك خداوند مى شود تا تمام آثار خودبينى در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحيد مطلق نهد.
    بعد از پيمودن اين عوالم دوازده گانه وارد عالم خلوص مى شود، و مصداق «بَلْ احْياءٌ
    عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقَوُنَ» مى گردد. «1»
    چگونگى سير و سلوك در اين روش
    در رساله سير و سلوك منسوب به علّامه بحر العلوم بعد از ذكر عوالم و منازل بالا به چگونگى طى نمودن اين راه پرمشقّت و پرافتخار پرداخته و بيست و پنج دستور براى وصول به اين مقاصد بالا و والا مى دهد كه آنها را بطور فشرده در ذيل مى آوريم:
    سالك الى اللَّه و رهرو راه قرب به پروردگار براى وصول به اين عوالم، بعد از آن كه اصول دين را از طرق معتبر شناخت و به فروع احكام دينى و اسلامى كاملًا آشنا شد، بار سفر مى بندد و به راه مى افتد و با انجام دستورهاى بيست و پنجگانه زير به سوى مقصد همچنان پيش مى رود:
    اوّل،
    ترك آداب و عادات و رسومى است كه انسان را از پيمودن راه باز مى دارد و غرق در آلودگيها مى كند.
    دوم،
    عزم قاطع بر پيمودن راه، كه از هيچ چيز نترسد و با استمداد از لطف خدا ترديدى به خود راه ندهد.
    __________________________________________________
    (1). براى توضيح بيشتر به رساله سير و سلوك منتسب به مرحوم علّامه بحر العلوم مراجعه شود- همان طور كه گفتيم در شمردن اين عوالم دوازده گاهه تفاوت مختصرى بين اين رساله و گفتار علّامه طباطبايى در رساله لبّ اللّباب مى باشد كه ما در واقع آنها را با هم تلفيق كرديم.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 136
    سوم،
    رفق و مدارا، و آن اين كه در آنِ واحد امور زيادى را بر خود تحميل نكند مبادا دلسرد و متنفّر شود، و از پيمودن راه بازماند.
    چهارم،
    وفا، و آن عبارت از اين است كه نسبت به آنچه توبه كرده وفادار بماند و به آن باز نگردد، و نسبت به آنچه استاد راه مى گويد
    وفادار بماند.
    پنجم،
    ثبات و دوام است، به اين معنى كه برنامه هايى را كه انتخاب مى كند به صورت عادت مستمر درآيد تا بازگشتى در آن صورت نگيرد.
    ششم،
    مراقبت است، و آن عبارت از توجّه به خويش در تمام احوال است كه تخّلفى صورت نگيرد.
    هفتم،
    محاسبه است، كه در حديث «لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ كُلَّ يَوْمٍ؛ كسى كه همه روز به حساب خويش نرسد از ما نيست!» «1» به آن اشاره شده است.
    هشتم،
    مؤاخذه است، منظور از مؤاخذه اين است كه هر گاه مرتكب خطايى شد
    به خويشتن تنگ بگيرد و از اين راه خود را مجازات كند.
    نهم،
    مسارعت است، يعنى به مقتضاى امر «وسارِعُوا الى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» «2»
    كه در قرآن مجيد آمده در مسير حق شتاب كند، پيش از آن كه شيطان مجال وسوسه يابد.
    دهم،
    ارادت است، و آن عبارت از اين است كه باطن خود را چنان خالص كند كه هيچ غِشّى در آن نباشد، و نسبت به صاحب شريعت و اوصياى معصوم او كاملًا عشق ورزد.
    يازدهم،
    ادب است، يعنى نسبت به ساحت قدس خداوند و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و جانشينان معصوم او شرط ادب نگاه دارد، و كمترين سخنى كه نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و در تعظيم اين بزرگان بكوشد و حتّى در بيان حاجت از الفاظى كه نشانه امر و نهى است بپرهيزد.
    دوازدهم،
    نيّت است، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در اين سير و حركت و جميع اعمال از براى خداوند متعال.
    __________________________________________________
    (1). ارشاد القلوب ديلمى، باب 39.
    (2). آل عمران- 133.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 137
    سيزدهم،
    صَمْت است، به معنى خاموشى و حفظ زبان از سخنان زائد و
    اكتفا به مقدار لازم.
    چهاردهم،
    جوع و كم خوردن، كه از شروط مهمّه پيمودن اين راه است ولى نه تا آن حد كه باعث ضعف و ناتوانى گردد.
    پانزدهم،
    خلوت است، و آن عبارت است از كناره گيرى از اهل عصيان و طالبين دنيا و صاحبان عقول ناقصه؛ و به هنگام عبادات و توجّه به اذكار، دور از ازدحام و غوغا بودن.
    شانزدهم،
    سَهَر و شب بيدارى (مخصوصاً بيدارى در آخر شب)، كه در آيات و روايات اسلامى كراراً به آن اشاره شده است.
    هفدهم،
    دوام طهارت، يعنى هميشه با وضو بودن است كه نورانيّت خاصّى به باطن انسان مى دهد.
    هيجدهم،
    تضرّع به درگاه خداوند ربّ العزّة است، كه هر چه بيشتر بتواند اظهار خضوع در پيشگاه پروردگار كند.
    نوزدهم،
    پرهيز از خواسته هاى نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا كه در توان دارد.
    بيستم،
    رازدارى و كتمان سرّ، كه از مهمترين شرايط است، كه اساتيد اين رشته به آن اصرار مى ورزيدند، و آن اين كه اعمال و برنامه هاى خويش را در اين راه مكتوم دارد (تا كوچكترين تظاهر و ريا در آن حاصل نشود) و اگر مكاشفاتى از عوالم غيب براى او دست داد آن را نيز پنهان دارد و به اين و آن بازگو نكند (تا گرفتار عجب و خودبينى نگردد).
    بيست و يكم،
    داشتن مربّى و استاد است، اعم از استاد عام كه در كارهاى مربوط به سير و سلوك با ارشاد او پيش مى رود و استاد خاص كه آن رسول خدا صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام مى باشد.
    البتّه بايد سالك توجه داشته باشد كه اين، مرحله بسيار دقيق و باريكى است؛ تا كسى را نيازمايد و از صلاحيّت علمى و دينى او آگاه نشود،
    در ارشادات به او تكيه نكند كه گاه شياطين در لباس استاد درآيند و گرگان ملبّس به لباس چوپان شوند و سالك را از راه منحرف سازند.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 138
    مرحوم علّامه طباطبايى در اين زمينه مى گويد: كه حتّى به ظاهر شدن خارق عادت و اطّلاع بر علوم پنهانى و اسرار نهان انسان، و عبور بر آب و آتش، و اطّلاع بر مسائل مربوط به آينده و مانند آن نمى توان اطمينان كرد كه صاحب چنين اعمالى مقام پيشرفته اى در سلوك راه حق دارد؛ زيرا، اينها همه در مرتبه مكاشفه روحيّه حاصل مى شود، و از آنجا تا سرحدّ وصول و كمال، راه بسيار است.
    بيست ودوم،
    «ورد» است، و آن عبارت است از ذكرهاى زبانى كه راه را به روى سالك مى گشايد و او را براى گذشتن از گردنه هاى صعب العبور مسير الى اللَّه يارى مى دهد.
    بيست و سوم،
    نفى خواطرات است، و آن عبارت است از تسخير قلب خويشتن و حكومت بر آن، و تمركز فكر به گونه اى كه هيچ تصوّر و خاطره اى بر او وارد نشود مگر به اختيار و اذن آن؛ و به تعبير ديگر، افكار پراكنده بى اختيار فكر او را به خود مشغول ندارد، و اين يكى از كارهاى مشكل است.
    بيست و چهارم،
    فكر است، و منظور از آن، آن است كه سالك با انديشه عميق و فكر صحيح در آگاهى و معرفت بكوشد، و تمام تفكّر او مربوط به صفات و اسماء الهى و تجلّيات و افعال او بوده باشد.
    بيست و پنجم
    ذكر است، و منظور از آن، توجّه قلبى است به ذات پاك پروردگار؛ نه ذكر با زبان كه به آن ورد گفته مى شود؛
    و به تعبير ديگر، منظور اين است كه تمام نظر خويش را به جمال پروردگار متوجّه سازد و از غير او چشم بپوشد.
    اين بود خلاصه آنچه از سير و سلوك منسوب به علّامه بحر العلوم استفاده مى شود كه علّامه طباطبائى نيز همين روش را با مختصر تفاوتى- مطابق آنچه در رساله «لبّ اللّباب»- آمده دنبال كرده است.
    ***
    2- روش مرحوم ملكى تبريزى:
    ايشان (مرحوم حاج ميرزا جواد آقا تبريزى) كه يكى از اساتيد معروف سير و سلوك محسوب مى شود، در رساله «لقاء اللّه» راهى را پيموده است كه در جهاتى با آنچه در
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 139
    رساله منسوب به بحر العلوم آورديم متفاوت است.
    نامبرده، نخست لقاء اللَّه را عنوان مقصد اعلاى سير و سلوك معرفى مى كند و از آيات مختلف قرآن بهره مى گيرد و شواهد زيادى از روايات براى آن مى آورد و صريحاً به اين اشاره مى كند كه منظور از لقاء اللَّه مشاهده با چشم نيست چرا كه خداوند منزّه از كيفيّتى است كه موجب رؤيت است؛ همچنين منظور از لقاء اللَّه ملاقات ثواب و نعمت او در قيامت نيست، بلكه منظور نوعى «شهود» و ملاقات قلبى و روحى و مشاهده با چشم دل است.
    سپس براى پيمودن اين راه طولانى و پرفراز و نشيب، برنامه اى را پيشنهاد مى كند كه در جهات زير خلاصه مى شود:
    1- تصميم و نيّت براى پيمودن اين راه است
    2- توبه صحيح از گذشته، توبه اى كه در اعمال و اعماق انسان نفوذ كند و او را دگرگون سازد و آثار گناه را از جسم و جان و روح او بشويد.
    3- برگرفتن توشه راه است؛ و براى آن چند برنامه ذكر كرده است:
    الف- در صبح،
    مشارطه (با خود شرط كند كه جز راه حق نپويد)؛ در روز، مراقبه (توجّه به اين كه از راه منحرف نگردد)؛ در شامگاهان، محاسبه (توجّه به اين كه در روز گذشته چه انجام داده است).
    ب- توجّه به اوراد و اذكار و توجّه به وظائف بيدارى و هنگام خواب.
    ج- توجّه به نماز شب و خلوت با خداوند و شب زنده دارى و رياضت در مسأله خواب و خوراك كه از حدّ لازم تجاوز نكند.
    4- بهره گيرى از تازيانه سلوك، و آن عبارت است از مؤاخذه كردن خويشتن به خاطر توجّه به دنيا و قصور و كوتاهى در برابر حق، و پوزش خواستن از پروردگار و سرزنش خويشتن به خاطر بى وفائيها و اطاعت از شيطان در حضور پروردگار، و سعى و تلاش در طريق اخلاص.
    5- در آستانه تحوّل، و در اين مرحله بايد قبل از هر چيز، به پايان زندگى و مرگ بينديشد كه فكر مرگ براى سوزاندن حبّ دنيا و اصلاح بيشتر صفات زشت داروى مؤثّرى است. (سپس به عظمت پروردگار و اسماء و صفات او بينديشد و به ياد اولياء حق
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 140
    باشد و بكوشد خود را به صفات آنان نزديك سازد.)
    6- در آستانه سر منزل مقصود، در اين بخش اشاره به اين معنى مى كند كه انسان داراى سه عالم است: 1- عالم حسّ و طبيعت 2- عالم خيال و مثال 3- عالم عقل و حقيقت.
    عالم حسّ و طبيعت يكپارچه ظلمت است و تا از آن نگذرد به عالم مثال كه عبارت از عالمى است كه حقايق آن داراى صورتند و عارى از مادّه نمى رسد.
    و تا از عالم مثال نگذرد به عالم عقل
    نمى رسد؛ و منظور از عالم عقل، عالمى است كه حقيقت و نفس انسان در آن عالم، نه مادّه دارد و نه صورت؛ و هنگامى كه به عالم عقل رسيد و نفس خويش را خالى از مادّه و صورت شناخت، به معرفت پروردگار دست مى يابد؛ و مصداق «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» «1»
    مى شود. «2»
    ***
    3- روش ديگر
    اشاره
    در رساله «لقاء اللّه» عالم و محقّق بزرگوار، آقاى مصطفوى، برنامه ديگرى براى اين سير و سلوك الهى ذكر شده است.
    در اين رساله كه رساله جامع و پربار و متّكى به آيات و اخبار است، نخست اشاره به آيات مربوط به لقاء اللَّه مى كند و بعد از آن كه اين لقاء و ملاقات را به معنى ملاقات معنوى و روحانى تفسير مى نمايد، در شرح آن مى افزايد كه براى رسيدن به سر منزل مقصود بايد انسان حدود برانگيخته شده از جهان مادّه و حدّ زمان و مكان و حتّى حدود ذاتى كه در همه ممكنات موجود است درهم بشكند و غرق و فناى عالم لاهوت گردد و به لقاى پروردگار نائل آيد و مخاطب «يا ايَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى الى رَبِّكَ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى؛ تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، سپس در سلك بندگانم
    __________________________________________________
    (1). بحار الانوار، جلد 2، صفحه 32.
    (2). توضيح بيشتر را در رساله لقاء اللّه مرحوم ملكى تبريزى مطالعه فرمائيد.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 141
    در آى و در بهشتم وارد شو!» «1»
    سپس براى رسيدن به اين سرمنزل بزرگ و بى مانند طىّ پنج
    مرحله را پيشنهاد مى كند:
    مرحله اوّل: تكميل و تقويت اعتقادات و توجّه خاص به اصول دين.
    مرحله دوم: توبه و بازگشت به اعمال صالح و پرهيز از گناهان و انجام واجبات است.
    مرحله سوم: مهيّا و آماده شدن براى پاكسازى نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است.
    مرحله چهارم: محو انانيّت و حصول فنا در برابر عظمت حق است.
    در اين مرحله كه تعلّق زندگى مادّى برطرف شده و تعلّقات به اموال و اولاد و لذّات، مشتهيات مادّى و خيالى تغيير كرده و به تعلّق روحانى و معنوى مبدّل شده، تنها چيزى كه باقى مانده تعلّق به نفس خويش است و اين تعلّق به اندازه اى ريشه دار و محكم است كه گوئى از شدّت ظهور خفا پيدا كرده است؛ ولى يك نكته باقى است و آن اين كه سالك در تمام اين مراحل مقصودش رسيدن به لقاى او، به پروردگار، بوده؛ يعنى، در واقع و در باطن هر كارى كرده براى خود كرده است.
    به تعبير ديگر، او مى خواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقرّبين درگاه خدا باشد و به كمالات روحانى و معنوى برسد؛ پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف، به دليل اين كه هرگاه به چنين مقامى واصل مى شد نهايت سرور و خوشحالى پيدا مى كرد ولى اگر ديگرى براى او اين مقامات پيدا مى شد حدّ اقل تا اين حد خوشحال نبود. اينجا است كه بايد «من» و توجّه به خود بر طرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالك جلوه و ظهور خدا باشد نه مقيّد به خود او؛ به تعبير آشكارتر، «من» بايد حذف شود و اين حجاب
    كه بزرگترين مانع و سدّ راه حق و آخرين حجاب سالك براى وصول به لقاء اللَّه است، بر طرف گردد.
    براى از ميان بردن اين حجاب چندين راه است:
    1- راه توجّه قلبى به خداوند و توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى و از اين طريق مى فهمد
    __________________________________________________
    (1). سوره فجر، آيه 27 تا 30.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 142
    كه غير او در برابر او هيچ و پوچ است.
    2- تفكّر و استدلال براى مبارزه با انانيّت و حجاب نفس، به اين معنى كه خدا را وجودى نامحدود و ازلى و ابدى و حىّ مطلق مى بيند و خود را وجودى از هر نظر محدود و در منتهاى عجز و ضعف و فقر و سراپا نياز كه يك لحظه بى وجود او نمى تواند باقى بماند.
    3- معالجه با اضداد و آن اين كه در هر مورد بجاى «مَنْ» توجّه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پيشگاه حق ببيند.
    مرحله پنجم: در اين مرحله سالك به صورت يك انسان ملكوتى در آمده و داخل در جبروت مى شود!
    منظور از ورود در مرحله جبروت آن است كه انسان به خاطر كمال صفا و خلوص و محو در نور الهى، نفوذ و سلطه پيدا مى كند و براى فعّاليّت و انجام وظائف الهى و ارشاد خلق و امر به معروف و نهى از منكر از روى معرفت كامل قدم برمى دارد.
    به تعبير ديگر، تا حدّ زيادى از فكر خود فارغ گشته و به تمام مسائل و وظائف و احكام و آداب شرع و سير و سلوك اطّلاع پيدا كرده و در مقام تشخيص درد و درمان، همچون طبيبى حاذق
    و ماهر گشته است. «1»
    نكته قابل توجّه اين كه ايشان در همه جا از آيات و روايات اسلامى به عنوان گواه و شاهد مطالب خويش استفاده كرده اند.
    خلاصه و جمع بندى مكتبهاى سير و سلوك
    از آنچه علماى سير و سلوك و رهروان اين راه (البتّه آنهايى كه در طريق شريعت و مسير اسلام و اهل بيت گام برمى داشتند نه التقاطيهاى صوفى مآب) بر مى آيد و نمونه هائى از آنها در بالا آمد، اصول مشترك زير استفاده مى شود:
    1- هدف اصلى لقاء اللَّه و شهود ذات پاك پروردگار با چشم دل و حضور روحانى و
    __________________________________________________
    (1). براى توضيح بيشتر به كتاب «لقاء اللّه» تاليف علّامه بزرگوار آقاى مصطفوى مراجعه فرمائيد.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 143
    معنوى در محضر اوست.
    2- براى رسيدن به اين مقصد، نخستين گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقى و آراسته شدن به فضائل اخلاقى است.
    3- در اين راه بايد آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نكند؛ يعنى، صبحگاهان با خود شرط كند كه گِرد گناه و خلاف رضاى حق نگردد و در تمام مدّت روز مراقب نفس سركش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشيند و اگر خلافى از او سرزده بود خود را به وسيله ترك انواع لذائذ مجازات و عقوبت كند.
    4- مبارزه با هواى نفس كه بزرگترين سدّ اين راه است از واجب ترين واجبات مى باشد.
    5- توجّه به أذكار و أورادى كه در شرع مقدّس وارد شده همچون ذكر «لاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ» و ذكر «لاالهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انِى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» و ذكر «اللَّه» و «ياحىّ» و «يا قيّوم» و امثال اين اذكار، سبب قوّت بر پيمودن اين راه
    است.
    6- توجّه قلبى به حقيقت توحيد ذات و صفات و افعال خداوند و غرق شدن در صفات كمال و جمال او، توشه ديگرى براى اين راه پرفراز و نشيب است.
    7- شكستن بزرگترين بُتْ و آن بُت انانيّت و توجّه به خويشتن، از مهمترين شرائط وصول به مقصد است.
    8- استفاده از وجود استاد و مُربّى كه زير نظر او كار كند و همچون طبيب به درمان او بپردازد، گروهى شرط دانسته اند؛ و بعضى نيز روى آن تكيه خاصّى ندارند هر چند متاسّفانه توجّه به استاد در مورد بسيارى از اشخاص سبب شده كه در دام شياطين خطرناكى كه خود را به صورت فرشته نشان مى داده اند! بيفتند و دين و دنيا و ايمان و اخلاق آنها بر باد رود!
    بعضى وظيفه ارشاد خلق و پيمودن راه انبيا و اوليا در هدايت مردم، و امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان آخرين مرحله آورده اند در حالى كه بسيارى مطلقاً سخنى از اين مرحله بر زبان نرانده و سالك را به خودش واگذارده اند.
    غرض از آوردن اين بحث در ضمن مباحث اخلاقى اين كتاب اين بود كه:
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 144
    اولًا- عصاره اى از اين تفكّرات كه به هر حال با مباحث اخلاقى سرو كار دارد ارائه گردد و خوانندگان اين كتاب با بصيرت بيشترى در وادى تهذيب اخلاق گام بردارند.
    و ثانياً- به تمام پويندگان اين راه هشدار دهيم كه مرز ميان حقّ و باطل بسيار باريك است و چه بسا جوانان پاكدل كه به اميد راه يافتن به سرچشمه آب بقا در اين وادى به راه افتاده اند ولى از طريق عقل و شرع منحرف شده و
    در وادى كفر و ضلالت سرگردان گشته و در چنگال گرگانى كه به لباس شبان در آمده اند گرفتار شده و همه چيز خود را از دست داده اند.
    ***
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 145
    فصل دهم: آيا در هر مرحله استاد و راهنما لازم است؟
    اشاره
    بسيارى از علماى سير و سلوك عقيده دارند كه رهروان راه كمال و فضيلت و تقوا و اخلاق و قرب الى اللَّه بايد زير نظر استادى كار كنند؛ همان گونه كه در بحث گذشته از رساله سير و سلوك منسوب به محقّق بحر العلوم و رساله لبّ اللّباب تقريرات مرحوم علّامه طباطبايى نقل كرديم كه فصل بيست و يكم وظائف سالك الى اللَّه را كار كردن زير نظر مربّى و استاد شمرده اند، اعم از استادان خاصّ الهى كه پيشوايان معصومند و استادان عام كه بزرگان پوينده اين راهند.
    ولى آگاهان ذى فن هشدار مى دهند كه رهروان راه تقوا و تهذيب نفس نبايد به آسانى خود را به اين و آن بسپارند، و تا كسى را به قدر كافى آزمايش نكنند و از صلاحيّت علمى و دينى آنها آگاه نگردند، خود را در اختيار آنان قرار ندهند، و حتّى به ظاهر شدن كارهاى خارق العاده و خبر از اسرار پنهانى يا مربوط به آينده و حتّى عبور از روى آب و آتش قناعت نكنند، چرا كه صدور اين گونه اعمال از مرتاضان غير مهذّب نيز امكان پذير است.
    بعضى از آنان لزوم رجوع به استاد را فقط در ابتداى كار لازم دانسته اند، امّا پس از پيمودن مراحل قابل ملاحظه اى ديگر همراهى آنها را لازم نمى دانند؛ ولى بهره گيرى از استاد خاص يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم عليهم السلام در تمام
    مراحل لازم است.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 146
    به هر حال، گاه براى لزوم انتخاب استاد و ارشاد كننده طريق، به آيه «فَاسْئَلُوا اهْلَ الذِّكْرِ انْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ؛ از آگاهان بپرسيد اگر نمى دانيد!» (سوره انبياء، آيه 7) استدلال كرده اند كه سخن از تعليم مى گويد نه از تربيت؛ ولى از آنجا كه تربيت در بسيارى از موارد متّكى بر تعليم است، بى شك بايد در اين گونه موارد از آگاهان كمك گرفت، و اين معنى با انتخاب يك فرد خاص براى نظارت بر اعمال و اخلاق او، تفاوت روشنى دارد.
    و گاه در اينجا از داستان موسى و خضر كه در قرآن بطور مشروح آمده كمك گرفته مى شود، چرا كه موسى با آنكه پيامبر اولوالعزم بود، بى نياز از خضر نبود، و بخشى از راه را به كمك او پيمود؛ آنها مى گويند:
    طىّ اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى ولى با دقّت در داستان خضر و موسى عليهم السلام مى توان دريافت كه شاگردى موسى عليه السلام نزد خضر، به فرمان الهى صورت گرفت و براى فراگيرى علوم خاصّى از اسرار حكمت خداوند در مورد حوادث مختلف اين جهان بود، و در واقع علم موسى عليه السلام علم ظاهر بود (و مربوط به دائره تكاليف) و علم خضر، علم باطن بود (و مربوط به دائره فوق تكليف) «1» و اين مسأله با انتخاب يك استاد خصوصى در تمام مراحل تهذيب نفس و پيمودن راه تقوا، تفاوت دارد، هر چند اجمالًا به اهمّيّت كسب فضيلت از محضر استاد اشاره دارد.
    و گاه در اينجا به مسأله لقمان و فرزندش اشاره مى شود كه اين استاد الهى، اخلاقِ فرزندش
    را زير نظر گرفت و در پيمودن راه كمال به او كمك كرد. «2»
    علّامه مجلسى در بحار الانوار در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكيمٌ يُرْشِدُهُ؛ كسى كه دانشمند و حكيمى او را ارشاد نكند، هلاك مى شود!» «3»
    ولى از مجموع آنچه گفته شد اين امر استفاده نمى شود كه در مباحث اخلاقى هميشه
    __________________________________________________
    (1). شرح بيشتر دراين باره را در تفسير نمونه، جلد 12، ذيل آيات 60 تا 82 سوره كهف مطالعه فرماييد.
    (2). براى توضيح بيشتر به تفسير سوره لقمان جلد 17 تفسير نمونه مراجعه شود.
    (3). بحار الانوار، جلد 75، صفحه 159.
    اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 147
    استاد خصوصى لازم است بطورى كه اگر نباشد برنامه تربيت و پرورش اخلاق و تقوا و ادامه سير و سلوك مختل گردد، چه بسيارند كسانى كه با استفاده از آيات قرآن و روايات اسلامى و كلمات بزرگان در كتب اخلاقى و التزام عملى به آنها، اين راه را پيموده و به مقامات والايى رسيده اند، هر چند نمى توان انكار كرد كه وجود استاد خصوصى و مدد گرفتن از انفاس قدسيّه نيكان و پاكان وسيله خوبى براى نيل كمال و طىّ طريق در كوتاهترين مدّت و حلّ مشكلات اخلاقى مى باشد.
    در نهج البلاغه نيز آمده است: «ايُّهَا النَّاسُ اسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْباحٍ واعِظٍ مُتَّعِظٍ؛ اى مردم چراغ دل را از شعله گفتار واعظى با عمل، روشن سازيد!» «1»
    ولى متأسّفانه در بسيارى از اين موارد نتيجه معكوس حاصل شده است، و افرادى به عناوين مختلف، خود را به عنوان مربّى اخلاق و استاد مقام ارشاد قلمداد كرده، در حالى كه
    از رهزنان اين راه بوده اند و افراد پاكدل و حق طلب را به راه تصوّف يا طرق انحرافى ديگر، و يا خداى نكرده به مفاسد اخلاقى ننگين كشانيده اند؛ به همين دليل، ما به تمام پويندگان اين راه هشدار مى دهيم كه اگر مى خواهند استادى براى مسائل اخلاقى انتخاب كنند بسيار با احتياط گام بردارند و در اين انتخاب سختگير و دقيق باشند و هرگز به ظواهر عمل نكنند و به سوابق اشخاص، خوب بنگرند و با مشورت با آگاهان دست به چنين انتخابى بزنند تا به مقصود خود نائل گردند.


    امضاء

صفحه 10 از 10 نخستنخست ... 678910

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi