من پس از اتمام دوره هاي آموزشي با درجه ستوان دومي در گروه مسجد سليمان خدمت مي كردم. تا قبل از انقلاب، با سرهنگ وطنپوردر دو ماموريت داخلي به شيراز، در يك گروه قرارداشتيم و شناخت جزيي و دقيقي از او نداشتم . با آغاز جنگ تحميلي، مجددا در مسير يك ماموريت قرارگرفتيم و مقصد ما هم به جاي شيراز، منطقه عملياتي اهواز بود. از جمله اولين نيروهایي كه به منطقه عملياتي اعزام شدند دانشجويان دانشكده افسري بودند كه در سوم مهرماه 1359، در نقاط مختلف خوزستان تقسيم و مستقر شدند. تعدادي از اين دانشجويان در ايستگاه حميد مستقر بودند كه توسط ما به آن موقعيت انتقال يافتند و روزانه تا دوبار با فاصله نزديك از بالاي سر آنها پرواز مي كرديم.اين بازديدها و سركشيها در كنار ماموريت هاي رزمي، با هدايت وطنپور انجام مي شد تا اينكه سرهنگ بني جمالي به جاي وطنپور از اصفهان به اهواز آمد. وطنپور در آخرين روز ماموريتش به سرهنگ بني جمالي گفت مي خواهم با عباس خادم سري به دانشجويان و منطقه بزنم. وقتي برگشتم تغيير و تحول مي كنيم. و طنپور با قربان نيا و من با دليري فر به سوي منطقه پرواز كرديم. وطنپور كاملا به منطقه آشنا بود و همواره به من تذكر مي داد مواظب كابل دكل برق فشار قوي باشم اما پس از 20 دقيقه پرواز و در ايستگاه حميد، در اثر شليك گلوله عراقيها ملخ دم آن به كابل فشار قوي برخورد كرد و بالگرد منحرف شد و با نوك به زمين سقوط كرد. من كه پشت سر كبرا در حال پرواز بودم به محل سقوط تغيير مسير دادم و درنزديك محل سقوط نشستم اما همان موقع بالگرد وطنپورمنفجر شد. دليري فر به سرعت پياده شد تا وطنپور و قربان نيا را از ميان آتش نجات دهد در حاليكه گلوله هاي بالگرد نيز در اثر حرارت به طور خودكار عمل كرده و به اطراف شليك مي شد. دليري فر فقط توانست قربان نيا را نجات بدهد چون با صندلي از بالگرد به بيرون افتاده بود اما وطنپورگير كرده بود و قادر به نجات خود نبود، شايد هم در اثر ضربه، از حال رفته بود.