قول ديگر اين است كه مقصود همه ى پيامبران نيست بلكه آن گروه از پيامبران است كه در راه تبليغ آيين الهى بردبارى بيشترى داشته و با وجود تكذيب و آزار مخالفان بسان كوه استوار بوده اند.
در اين نظريه دو مطلب مورد توجه است:
الف. تمام پيامبران در پوشش اين وصف قرار ندارند.
ب. مقصود آن گروه از پيامبرانى است كه در طريق تبليغ مانند كوه ايستاده اند. و امّا صبر و بردبارى درموارد ديگر ملاك اين صفت نيست گويى معنى آيه چنين است: صبر كن چنان كه صاحبان عزم و استقامت از رسولان در طريق رسالت خود صبر كرده اند.
در قرآن آيه اى كه به واسطه آن بتوان اين گروه را تعيين نمود يافت نمى شود اگر چه در برخى از روايات به چهار پيامبر مانند: نوح، ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم تفسير شده است.( [16])
در حالى كه ظاهر اين است كه: مقصود، استقامت ورزى آنان در طريق تبليغ مى باشد برخى از روايات آيه را بر گروهى از پيامبران تطبيق مى كنند كه استقامت آنان در حوزه ى خارج از قلمرو تبليغ آنها بوده است مانند يعقوب كه بر فراق فرزند خود صبر كرد تا آنجا كه نابينا شد. و يا يوسف كه به خاطر حفظ پاكدامنى، بر زندگى در چاه و زندان تن داد و يا داوود كه بر لغزش خود چهل سال گريسته و يا حضرت مسيح كه خشتى بر خشتى ننهاد و گفت اين جهان گذرگاه است از آن بگذريد و در تعمير آن صرف وقت نكنيد. آنگاه مى گويد:
آدم به گواه آيه ( وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً )فاقد چنين استقامت بوده و يا يونس به گواه آيه :
( فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَهُوَ مَكْظُومٌ ) .( [17])
(«بسان صاحب ماهى مباش آنگاه كه در حال خشم خداى خود را خواند) نيز داراى عزم استوار نبوده است».( [18])
ولى اين روايت بر خلاف ظاهر آيه بوده و نمى توان به آن اخذ كرد، بلكه روايت نخست از استوارى بيشترى برخوردار است ـ بالأخص كه در روايت دوم به جاى اسماعيل، اسحاق را يادآور شده كه در ذبح استقامت ورزيد، و اين بر خلاف قرآن است، و شبيه روايات يهود است كه به گونه اى وارد احاديث اسلامى شده است.( [19])
4. نظريه ى ديگر اين است كه مقصود از اولو العزم آن گروه از پيامبران است كه صاحب شريعت بوده، و شريعت پيشين را با ظهور خود نسخ كرده اند ـ و نخستين آنان نوح، سپس ابراهيم، و موسى و عيسى آنگاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشند و همه ى آنان سروران پيامبران بودند كه آسياب رسالت بر محور وجود آنان مى گرديد.( [20]) اين تفسير در برخى ازروايات خاصه نيز آمده است.
كلينى (رحمه الله) آن را با سند موثق از امام صادق (عليه السلام) و صدوق (رحمه الله) نيز با سند موثق از امام رضا (عليه السلام)روايت كرده اند.( [21])
سؤالى كه در اين جا مطرح مى شود اين است كه شريعت بعدى پيوسته ناسخ شريعت قبلى نبوده است.
مثلاً هرگز مسيح ناسخ شريعت موسى نبود، بلكه مقصود او داورى در ميان اختلافات بنى اسراييل بوده است، قرآن در اين باره مى فرمايد:
( ...قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَلأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِى تَخْتَلِفُونَ فِيهِ... ) .( [22])
«با سخنان حكيمانه آمده ام تا اختلافات شما را روشن سازم».
مگر اين كه مقصود از نسخ، تجديد پاره اى از احكام باشد كه حضرت مسيح آن قيد و بندها را برداشته است چنان كه مى فرمايد:
( ...وَلأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذى حُرِّمَ عَلَيْكُمْ... ).( [23])
« بعضى چيزهايى را كه برايتان حرام بوده است حلال مى كنم