حبيبه يا فاطمه يكي از جدّههاي سيد بن طاووس و مادر رضاعي امام صادق(ع) بود. وقتي منصور دوانيقي به مدينه لشكركشي، عدهاي را كشته و عدهاي را به اسارت برد و آنان را با غل و زنجير در زنداني تاريك حبس كرد.داوود نيز در ميان اين اسيران بود.فاطمه،خبري از فرزندش نداشت و پيوسته مشغول دعا و تضرع بود.از صلحا و نيكان طلب دعا ميكرد؛ ولي اجابت نميشد.هر روز خبري از فرزندش ميآوردند بر مصيبت و غم او تازه و بيشتر افزوده مي شد.
روزي امام صادق(ع) بيمار شد، ام داوود به عيادت ايشان رفت و از ايشان طلب دعا كرد.حضرت دعايي را به ايشان تعليم داد و فرمود:در ايام البيض1،آن اعمال را بجا آور.ام داوود ميگويد:اين اعمال را انجام دادم و در خواب جمعي از ملائكه، پيامبران و شهدا را ديدم و پيامبر(ص) به من خطاب كرد فرمود:«اي مادر داوود! بر تو بشارت باد كه اين جماعت براي تو دعا كردند و حاجتت برآورده شد».ام داوود ميگويد:از خواب بيدار شدم و پس از مدتي داوود بر من وارد شدو گفت:مادر! در عراق در زنداني تنگ و تاريك بودم و نا اميد از رهايي.در خواب ديدم كه تو بر حصيري به نماز نشستهاي و دور تو مردان چندي جمع شدهاند كه سرهاي ايشان بر آسمان و پاهايشان درزمين بود و تسبيح خدا ميگفتند.آن گاه پيامبر(ص) را ديدم كه خطاب به من فرمود:«خداي تعالي دعاي مادرت را در حق تو مستجاب كرد».چون بيدار شدم فرستادگان منصور دوانيقي به زندان آمدند.
شبانه مرا پيش او برده،غل و زنجير را از دست و پاي من باز كردند و ده هزار دينار به من داده ،بر شتري سوار كردند و به سرعت به مدينه رسانيدند.فاطمه ميگويد:من داوود را به خدمت امام صادق(ع) بردم.حضرت فرمود:سبب آزادي تو آن بود كه منصور، اميرالمؤمنين(ع) را در خواب ديده بود و به او گفت:«فرزند مرا رها كن كه اگر اين كا ر را نكني تو را در آتش مياندازم!چون نظر كرد دريايي از آتش را درزير پاي خود ديد.از وحشت بيدار شد و ترا رها كرد.
1. روزهاي 13 و 14 و 15 ماههاي رجب و شعبان و رمضان را گويند و اعمال آن در مفاتيح الجنان بيان شدهاست.