فضيل بن عياض سارق مسلحي بود كه راه را بر مردم ميبست و اموال مردم را سرقت ميكرد دچار انحرافهاي ديگري نيز بود.
روزي دربازار فردي پارسا و مومن را ديد به او گفت خانه خود را مهيا كن امشب مي خواهم خانه تو بيايم و هركار كه دلم مي خواهد بكنم.
اين مرد پارسا خيلي نگران شد ازيك سو نگران تعرض به دختران و همسرش بود ازسوي ديگر عرض وآبرويش و اموالش شب شد نردبان آماده بود كه عياض كه معمولا عادت داشت از ديوار خانه وارد شود بالاي پشت بام آمد مرد پارسا خانواده را جمع كرد و شروع كرد به خواندن قرآن .
هنگامي كه عياض به قصد گناه از پشت بامها ميگذشت صوت قرآن را از خانهاي شنيد لحظهاي گوش فرا داد شخصي اين آيه را تلاوت ميكرد
أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ {الحديد/16}
آيا براى كسانى كه ايمان آورده اند هنگامِ آن نرسيده است كه دل هايشان به ياد خدا و آن كتابِ سراسر حقى كه از جانب خدا نازل شده است خاشع شود و مانند كسانى نباشند كه قبلاً به آنان كتاب آسمانى داده شد و زمان بر آنان به درازا كشيد ، پس دل هايشان سخت شد و بسيارى از آنان عبادت خدا را رها كردند و به گناهان روى آوردند و فاسق شدند ؟
فضيل ناگهان به خود آمد فرياد زد آري آن زمان فرا رسيده است و از همان لحظه از كليه اعمال خلاف خويش توبه كرد و ديگر گرد گناه نگشت و از زاهدان و عارفان روزگار خويش شد.