صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 60

موضوع: معرفت حجت خدا

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,140
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,388
    مورد تشکر
    3,540 در 1,553
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نفس مطمئنه

    (نفس مطمئنه)، نفسى است که صاحب آن به عقايد حقّه وثواب وعقاب اطمينان يافته وآرامش دارد. چنانکه در صفت اهل تقوى، امير المؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد:
    (فهم والجنة کمن قد رآها وهم فيها منعمون وهم والنار کمن قد رآها وهم فيها معذبون(1) پرهيزکاران، نسبت به بهشت مانند کسانى هستند که آن را ديده وبه نعمت آن نايل شده باشند ونسبت به آتش، مانند کسانى هستند که آن را ديده ودر آن معذب شده باشند).
    ودر روايتى که مربوط به جوانى از انصار است (که بر حسب بعضى روايات (حارثة بن مالک انصارى) نام داشت) نيز نظير همين جمله هست.
    اين حال اطمينان نفس که از آثار يقين است، از شؤون ممتاز نفس است ودرجات سعادت بستگى به درجات اين اطمينان دارد واز شؤون آن رضا وتسليم وتوکل وتفويض است که شرح آن در اينجا اطاله کلام وزايد بر مقام شمرده مى شود.
    اين مقام است که به موجب قرآن صاحبش به خطاب:
    (يا أيتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى)(2) سرافراز مى شود.
    چنانکه در کافى است که از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال شد (هل يکره المؤمن على قبض روحه: آيا مؤمن بر قبض روحش اکراه مى شود.
    فرمود: (لا والله: نه به خدا سوگند); به تحقيق وقتى که ملک الموت براى قبض روح او مى آيد، جزع وبى تابى من کند. ملک الموت به او مى گويد: جزع نکن به خدا سوگند من به تو مهربان تر از پدرت هستم اگر حاضر بود. سپس مى گويد: نگاه کن، نگاه مى کند انوار محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) وعلى وفاطمه زهرا وحسن وحسين وساير ائمه: را مى بيند. ملک الموت به او مى گويد: اينها هستند، رفقاى تو در بهشت در اين حالت هيچ چيزى براى او از قبض روحش خوش آيندتر نيست.
    بديهى است اين نفس مطمئنه نيز مراتب متعددى دارد، چنانکه يقين نيز داراى مراتب ودرجاتى است تا برسد به مرتبه بلند سيد الشهداء حسين (عليه السلام) که بالاترين مراتب اطمينان نفس را دارا بود ودر حرکت تاريخى کربلا از آغاز تا پايان بر سر موضع الهى خود ايستاد ومصائب جانکاه که شجاع ترين ودلاورترين افراد را سست مى نمايد واز انجام تصميم وتعقيب هدف باز مى دارد، او را از انجام تصميم وتعقيب هدف مقدسش باز نداشت. لذا سوره فجر که اين آيه (يا أيتها النفس المطمئنة...) آخرين آيه آن است، به نام آن حضرت نامگذارى شده است ودر روايت است:
    (اقرؤا سورة الفجر فى فرائضکم ونوافلکم فانها سورة الحسين (عليه السلام)(3) (بخوانيد سوره فجر را در فريضه ها ونافله هايتان زيرا آن، سوره حسين (عليه السلام) است).


    نفس مطمئنه
    (نفس مطمئنه)، نفسى است که صاحب آن به عقايد حقّه وثواب وعقاب اطمينان يافته وآرامش دارد. چنانکه در صفت اهل تقوى، امير المؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد:
    (فهم والجنة کمن قد رآها وهم فيها منعمون وهم والنار کمن قد رآها وهم فيها معذبون(1) پرهيزکاران، نسبت به بهشت مانند کسانى هستند که آن را ديده وبه نعمت آن نايل شده باشند ونسبت به آتش، مانند کسانى هستند که آن را ديده ودر آن معذب شده باشند).
    ودر روايتى که مربوط به جوانى از انصار است (که بر حسب بعضى روايات (حارثة بن مالک انصارى) نام داشت) نيز نظير همين جمله هست.
    اين حال اطمينان نفس که از آثار يقين است، از شؤون ممتاز نفس است ودرجات سعادت بستگى به درجات اين اطمينان دارد واز شؤون آن رضا وتسليم وتوکل وتفويض است که شرح آن در اينجا اطاله کلام وزايد بر مقام شمرده مى شود.
    اين مقام است که به موجب قرآن صاحبش به خطاب:
    (يا أيتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى)(2) سرافراز مى شود.
    چنانکه در کافى است که از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال شد (هل يکره المؤمن على قبض روحه: آيا مؤمن بر قبض روحش اکراه مى شود.
    فرمود: (لا والله: نه به خدا سوگند); به تحقيق وقتى که ملک الموت براى قبض روح او مى آيد، جزع وبى تابى من کند. ملک الموت به او مى گويد: جزع نکن به خدا سوگند من به تو مهربان تر از پدرت هستم اگر حاضر بود. سپس مى گويد: نگاه کن، نگاه مى کند انوار محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) وعلى وفاطمه زهرا وحسن وحسين وساير ائمه: را مى بيند. ملک الموت به او مى گويد: اينها هستند، رفقاى تو در بهشت در اين حالت هيچ چيزى براى او از قبض روحش خوش آيندتر نيست.
    بديهى است اين نفس مطمئنه نيز مراتب متعددى دارد، چنانکه يقين نيز داراى مراتب ودرجاتى است تا برسد به مرتبه بلند سيد الشهداء حسين (عليه السلام) که بالاترين مراتب اطمينان نفس را دارا بود ودر حرکت تاريخى کربلا از آغاز تا پايان بر سر موضع الهى خود ايستاد ومصائب جانکاه که شجاع ترين ودلاورترين افراد را سست مى نمايد واز انجام تصميم وتعقيب هدف باز مى دارد، او را از انجام تصميم وتعقيب هدف مقدسش باز نداشت. لذا سوره فجر که اين آيه (يا أيتها النفس المطمئنة...) آخرين آيه آن است، به نام آن حضرت نامگذارى شده است ودر روايت است:
    (اقرؤا سورة الفجر فى فرائضکم ونوافلکم فانها سورة الحسين (عليه السلام)(3) (بخوانيد سوره فجر را در فريضه ها ونافله هايتان زيرا آن، سوره حسين (عليه السلام) است).

    وسومين معناى نفس، ذات شيء وخود شيء است مثل اينکه در قرآن مجيد مى فرمايد: (سنريهم آياتنا فى الافاق وفى أنفسهم حتى يتبين لهم انه الحق)(4) (ما آيات قدرت خود را در آفاق جهان ونفوس بندگان کاملاً روشن مى گردانيم تا آشکار شود که آن حق است).
    وهمچنين مى فرمايد:
    (وفى أنفسکم أفلا تبصرون)(5) (آيا در خودتان به چشم بصيرت نمى نگريد).

    ومثل (نفسک) در همين دعا.
    گفته نشود که اين معنى با اضافه آن به ضمير مخاطب يا مغايب يا ضمير نفس يا ظاهرى که به معنى آنها باشد، منافات دارد.
    زيرا علتش اين است که در اينجا فايده اضافه اين است که نفس مضاف اليه مقصود است ودر واقع اين اضافه، تعيين کننده نفس مى شود وآن را از اطلاقى که دارد خارج مى نمايد وبه اين اعتبار دوئيّت بين مضاف ومضاف اليه حاصل است. مثل اينکه مى گوئيم خود شما، وشخص شما.
    چهارمين معناى نفس، روح وجان است چنانکه در اين آيه است:
    (الله يتوفى الانفس حين موتها والتى لم تمت فى منامها)(6) (خدا وقت مرگ، ارواح را مى گيرد وآن را که هنوز مرگش فرا نرسيده در خواب روحش را مى گيرد).
    ودر شعر منسوب به امير المؤمنين (عليه السلام) است:
    نفسى على زفراتها محبوسة
    ياليتها خرجت مع الزفرات

    وشايد از اين قسم باشد قول کسى که مى گويد: (والذى نفسى بيده: قسم به خدائى که جانم در دست او است).
    نبى ونبوت
    (راغب) مى گويد: (نبوت) سفارت بين خدا وبين خردمندان از بندگان او براى برطرف کردن علت آنان در امر معاش ومعاد است ونبى را براى اينکه خبر دهنده است به آنچه عقلهاى پاک به سوى آن آرام مى گيرند نبى مى گويند وصحيح است که فعيل به معنى فاعل باشد يعنى خبر دهنده، چنانکه در قرآن مجيد مى فرمايد:
    (نبئ عبادى أنى أنا الغفور الرحيم)(7) ((پيامبر گفت:) مرا خداى داناى آگاه (از همه اسرار عالم) خبر داد).
    رسول
    (رسول) به معناى فرستاده وپيام بر وپيام آور است وچنانکه راغب مى گويد گاه به سخن وپيامى که برده مى شود، رسول گفته مى شود. چنانکه بر شخصى که رسالت را تحمل مى کند نيز رسول گفته مى شود. ورسول ورُسُل بر انبياء وملائکه اطلاق مى شود وبر کسى که براى انجام کارى فرستاده شده باشد نيز رسول گفته مى شود. چنانکه در قرآن مجيد مى فرمايد:
    (توفّته رسلنا وهم لا يفرطون)(8) (رسولان ما او را مى ميرانند ودر قبض روح آنها هيچ تقصيرى نخواهند کرد).
    وموارد اطلاقات آن اعم از اين است که امرى که رسول براى آن ارسا شده محبوب کسانى باشد که به سوى آنها فرستاده شده يا مکروه آنها باشد.
    بنا بر آنچه گفته شد، مى توان گفت فرق نبى ورسول اين است که در مفهوم نبى، رسالت وپيام آورى نيست نه به اين معنى که نبى، رسول نباشد. بلکه به اين معنى که شخصى را که رسول ونبى مى گويند از اين لحاظ که خبر دهنده وخبر داده شده از خدا وحقايق غيبى واحکام وامورى است که به او وحى مى شود به او نبى مى گويند. واز لحاظ اينکه فرستاده وحاصل رسالت ومأمور به تبليغ است به او رسول گفته مى شود. بنا بر اين ممکن است در قسمتى از خبرهائى که مى دهد پيام آور نباشد وخبر دهنده ونبى باشد. مثل بسيارى از خبرهائى که رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در غير قرآن مجيد از گذشته وآينده وامور غيبى واوضاع بهشت وجهنم وصنوف فرشتگان وامثال آن داده اند که اين خبرها به عنوان پيام از سوى خدا براى مردم بيان نشده، بلکه خبرهائى است که پيام آور از سوى خدا وشخصى که با عالم غيب ارتباط واتصال دارد از آن خبر مى دهد.
    اما رسالت همه جا با نبوت توأم است وبه همان حيثيتى که رسالت اطلاق مى شود نبوت هم اطلاق مى گردد ووجه صحت حمل رسول، وجه صحت حمل نبى بر صاحب رسالت مى باشد. بنا بر اين مفهوم نبى ونبوت اعم از رسول ورسالت است اما لزومى ندارد که مثل اعم واخص مطلق، اعم دو مصداق داشته باشد. بلکه مى توان گفت نبى ورسول مصداقاً واحدند ونبى بر غير رسول اطلاق نمى شود هر چند اطلاق آن بر رسول به لحاظ جهتى است که اعم از رسالت است.
    واگر اين جهت را که نبى ورسول مصداقاً واحدند قبول نکنيم وگفته شود چون بر بعضى از انبياى بنى اسرائيل با اينکه رسالت وپيامى براى قوم نداشتند نبى اطلاق شده است، بنا بر اين هر رسولى نبى است وهر نبى اى رسول نيست.
    پاسخش اين است که: به هر صورت، اطلاق نبى بر رسول به لحاظ همان حيثيتى است که بر نبى غير مرسل اطلاق مى شود. علاوه بر اين، نکته ديگرى که محتمل است از آيه شريفه: (فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين).(9) استفاده شود اين است که خدا انبياء را مبعوث فرمود، يعنى پس از آنکه داراى مقام ومنصب نبوت (هر چند به معناى خبر داده شده واسم مفعولى باشد) شدند آنها را برانگيخت وبه رسالت فرستاد بنا بر اين امکان دارد که به اين نحو واقع شده باشد که پيغمبران قبل از رسالت به مقام نبوت نايل شده باشند مگر در مواردى که تصريح به نحو ديگر شده باشد ودر آنچه گفته شد فرقى نيست بين اينکه نبى مشتق از (نبأ) باشد يا اينکه مشتق از (نبوت) به معناى بلندى رتبه وعُلوشأن باشد وبنا بر تمام وجوهى که گفته شد ووجوه واحتمالات ديگر (خاتم النبيين) به معناى خاتم تمام انبياء ورسل مى باشد به خلاف (خاتم المرسلين) که صراحت (خاتم النبيين) را ندارد.
    وممکن است گفته شود بر حسب بعضى از وجوهى که در فرق اين دو کلمه گفته شده است فقط دلالت بر ختم رسالت وپايان سفارت بين خدا وخلق دارد ولذا (خاتم النبيين) به صراححت دلالت بر پايان نبوت ورسالت دارد هر چند گفته شود که نبى بر کسى که به توسط خواب خبر از خدا مى دهد نيز اطلاق مى شود چون پر واضح است که مقصود اين نيست که نبى فقط بر کسى که از خواب خبر مى دهد اطلاق مى شود بلکه مقصود اين است که چنانکه اطلاق نبى بر کسى که به واسطه مشاهده فرشته، يا تلقى مستقيم وحى، يا همه وسائط ممکن، از خدا خبر مى دهد، صحيح است ودر قرآن وحديث وشعر وکل لسان عرب بسيار است بر کسى که فقط از خواب خبر مى دهد نيز مجوّز استعمال دارد واگر در موردى استعمال شد که قرينه اى بر اراده خصوص اين معنى بود مخالف لغت واصطلاح نمى باشد.
    حجت
    حجت آن چيزى است که بر صحت يکى از دو طرف نقيض، مثل وجود وعدم چيزى به آن استدلال واحتجاج مى شود. همچنين دلالتى است که بيانگر راه مستقيم باشد وحجج الهى (حجتهاى خدا) هر چيزى است که خدا به آن بربندگان خود احتجاج نمايد، يا بندگان خود را به وسيله آن به سوى خود هدايت کرده باشد.
    بنا بر اين، معجزات انبياء همه حجّت است، کل عالم حجت است، تمام آيات الهى ونعمتهاى غير متناهى، هر پديده وهر مخلوق واعضاء واجزاى آنها ونظاماتى که در آنها برقرار است همه حجتند، جنبندگان دريا وصحرا وهوا، گياهان وگلها، درختان وبرگها وشکوفه هاى آنها، وآسمان وزمين وآنچه در آنها است، همه حجتهاى خدايند که اگر تمام درختها قلم باشند وهفت دريا مداد گردند وبخواهند کلمات وآيات وحجتهاى حق تعالى را بنويسند کلمات الهى تمام نخواهد شد.
    (ولو أن ما فى الارض من شجرة أقلام والبحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفدت کلمات الله).(10)
    برگ درختان سبز در نظر هوشيار
    هر ورقتش دفترى است معرفت کردگار

    هر فرد از افراد انسان، خودش وچشم وگوش وزبان ومغز وخون واستخوان وپوست واعضاى ظاهر وباطنش وسلولها وگلبولهاى سفيد وقرمزش بر خودش وبر ديگران حجت است. عمر وزندگى وتندرستى وخلاصه همه چيز وهمه اوضاع وفراز ونشيب هاى آگاهى بخش ومناظر مختلف، همه وهمه حجتند که اگر انسان به آگاهى نرسيده واين همه آيات را نديده واز خط منحرف شده باشد، همه اين حجتها عليه او اقامه شده واو را محکوم مى نمايند وراه عذر را بر او مى بندند، قرآن مجيد کتاب خدا ومعجزه باقى حضرت خاتم الانبيا (صلى الله عليه وآله وسلم) واحکام وهدايتهايش بر همه بشريّت حجت است وآيات آن نيز هر کدام حجت است. علاوه بر آنکه در خود آيات احتجاج واقامه حجت بر معارف وعقايد دينى شده باشد، بزرگترين حجتهاى الهى يکى عقل است وديگر نعمت وحى ونبوت انبياء وامامت اوصياء است که استمرار هدايت پيغمبران مى باشد.
    عقل، نورافکن نيرومند وپر تابشى است که درون جان انسان را روشن مى سازد وخير وشر ونيک وبد را تميز مى دهد وبه وسيله آن خدا انسان را بر ساير موجودات زنده اين کره خاکى برترى داده است.
    (نبوت) و(امامت) نيز ظهور اسم (الهادى)، وراهنماى عقل وميزان، ومعيار ونگهبان اعتدال، ورساننده ومبيّن برنامه هاى الهى ونسخه هاى سعادت فکرى وعملى انسانند.
    بشر از طريق نبوت انبياء وامامت اوصياء، به برنامه هاى سعادت روح وجسم، ودنيا وآخرت، ومعارف يقينى هدايت مى شود واز چشمه زلال علوم وآگاهيهاى آن مى نوشد.
    اگر انبياء نبودند وخدا آنها را نفرستاده بود، هيچ را قطعى ويقينى در اختيار بشر قرار نمى گرفت. فلاسفه وحکماء با آن همه فرياد وطمطراق، نتوانسته اند در مسائلى که فکر بشر را به خود مشغول نموده به يک زبان حرف بزنند وبطور قطع نظر بدهند، حتى بسا يک فيلسوف در دوره زندگيش، در اين مسائل نظرات مختلف اظهار نموده وسرگردانى خود را در اين مسائل آشکار مى کند.
    اما اين انبياء واوصياء بودند که همه يک زبان وبا کمال قاطعيت وسرشار از ايمان ويقين اين مسائل را براى بشر بازگو کردند وتاريکيها وتحيّرها وضلالت ها را از ميان بردند.
    هيچ صنفى از اصناف بشر بقدر اين صنف بر بشريّت حق ندارد. لذا اينها حجج الهى هستند واعظم واتّم آنها، شخص مقدّس خاتم الانبياء محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله وسلم) وخلفاء وجانشينان آن حضرت، على بن ابى طالب (عليهما السلام) ويازده فرزند آن بزرگوار: مى باشند.
    واگر چه آن طور که گفته شد حجتهاى الهى بيشمار است وهمه وهر چه هست حجتند اما ظهور حجيت اين چهارده تن چنان است که همه حجج، تحت الشعاع آنها قرار گرفته وهر وقته حجت وحجج گفته شود از آن اين ذوات مقدسه فهميده مى شود.
    وامروز حجت مطلق، ولى الله اعظم، حضرت صاحب الزمان مهدى منتظر (عليه السلام) مى باشد وچنان اسم حجت به اين ذوات شريفه اختصاص يافته که بسيارى از کتابهاى مربوط به امامت وحالات شريف آنها را کتاب حجت يا (الامامه) نام نهاده اند مانند کتاب (الحجه) از ابواب کتاب شريف کافى، تأليف شيخ اجل اقدم کلينى بلکه از حديث شريف مروى از امير المؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه (ح147) وکتابهاى ديگر از سنى وشيعه استفاده مى شود که زمين اگر بدون حجت باقى بماند، حجتهاى خدا وبيّنات او باطل مى گردد. به اين معنى که حجيت ساير حجج نيز به وجود امام وحجت، تمام مى گردد واگر امام وحجت نباشد، احتجاج به حجتهاى ديگر بر مردم موجب قطع عذر آنها نمى گردد واز معانى لطيف واميد بخش در اين باب کلام حضرت مولى (عليه السلام) است که مى فرمايد: (أما شاهد لکم وحجيج يوم القيامة عنکم(11) من شاهدم براى شما ودر روز قيامت اقامه کننده حجت از شمايم (ومدافع از شمايم به حجت)).
    ضلال وضلالت
    عدول از راه راست ومنحرف شدن از آن، خواه کم باشد يا زياد وخواه عمدى باشد يا قهرى، (ضلالت) است وضد آن (هدايت) مى باشد وهر يک از ضلالت وهدايت بر دو قسم است:
    اول; ضلال وهدايت در علوم ومعارف اعتقادى، مثل معرفت خدا ووحدانيّت وساير صفات جلال وجمال او ـ جلّت عظمته ـ ومعرفت نبوت وامامت ومعاد وغيره که انکار آنها وعدول از حق در آنها ضلالت است. چنانکه در قرآن مجيد مى فرمايد:
    (ومن يکفر بالله وملائکته وکتبه ورسله واليوم الاخر فقد ضلّ ضلالاً بعيداً)(12) (هر که به خدا وفرشتگان وکتابهاى آسمانى ورسولان وروز قيامت کافر شود، سخت به گمراهى فرو مانده (واز راه نجات وسعادت) دور افتاده است).
    وايمان واعتراف به آنها هدايت است، چنانکه مى فرمايد:
    (فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام)(13) (هر که را خدا هدايت او را خواهد، قلبش را به نور اسلام روشن ومنشرح گرداند).
    دوم; ضلال وهدايت در علوم عملى وفقه به احکام شرعى است. بديهى است که ضلالت وهدايت در هر دو قسم، مراتب ودرجاتى دارد وبه حسب موارد است. يعنى ممکن است شخصى در موردى حتى نسبت به يک حکم استحبابى يا کراهتى گمراه باشد ودر موارد ديگر هدايت يافته باشد.
    واضح است که ضلال وضلالت مطلق بدترين هاويه هاى سقوط بشر است که مصداق کامل (ظلمات بعضها فوق بعض اذا خرج يده لم يکد يراها)(14) (ظلمتها چنان روى هم قرار گيرد که اگر (کسى) دست خود را بيرون آرد هيچ نتواند ديد) است و(هدايت مطلق) بالاترين مرتبه اوج بشر وپرواز روح او واتصالش به علوم لوح محفوظ است که مصداق أکمل واشرف آن حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشند وپس از ايشان ساير انبياء واوصياء وحجتهاى الهى مظهر هدايت مطلق مى باشند.(15)
    وهمچنين اصحاب خاص وپرورش يافتگان مکتب آن بزرگواران وعلماى ربانى طبق درجاتى که دارند از مظاهر هدايتند.
    يکى از مباحثى که در ضلالت وهدايت مطرح است، اين مبحث است اختيار بشر در ضلالت وهدايت خودش تا چه حد مؤثر است، آيا اصلاً در اين موضوع داراى اختيار است يا مختار نيست واگر داراى اختيارى است معنى آياتى که دلالت دارد بر اضلال ظالمين وبلکه بر اينکه هر کس را خدا بخواهد هدايت مى کند وهر کس را بخواهد گمراه مى نمايد چيست؟
    مثال اين آيات: (ويضل الله الظالمين)(16) (خدا ستمگران را گمراه مى گرداند). و(کذلک يضلّ الله من يشاء)(17) (خدا هر کس را بخواهد، اين چنين گمراه مى کند). و(کذلک يضلّ الله من هو مسرف مرتاب)(18) (خدا مردم ستمگرى را که در شک وريبند اين چنين گمراه مى گرداند)؟.
    جواب اين است که بشر در انتخاب راه خود در اين دنيا مختار است واين بشر است که هر عقيده اى که خواست مى پذيرد وراه وروش خود را به اختيار خود بر مى گزيند. چنانکه در آيات متعدد ضلالت خودش واضلال غير به فعل او نسبت داده شده است مثل: (وأضلّهم السامرى)(19) (سامرى آنان را گمراه کرد). ومثل (ومن ضلّ فانما يضل عليها)(20) (هر کس بر راه گمراهى رفت زيانش بر خود او است). ومثل (ومن يعص الله ورسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً)(21) (هر کس نافرمانى خدا ورسولش را بکند به تحقيق در گمراهى سختى افتاده است). ومثل (هو أعلم بمن ضلّ عن سبيله)(22) (خدا کسى را که از راه او گمراه شده وآنکه هدايت يافته بهتر مى داند). ومثل (وأضلوا کثيراً وضلّوا عن سواء السبيل)(23) (بسيارى را گمراه کردند واز راه راست به دور افتادند).
    واما آياتى مثل (يضل الله) و(أضلّه الله) با توجه به آيات بسيار ديگر قرآن دلالت بر اضلال به معنى (اجبار بر عدول از حق وانحراف) ندارد وآياتى که بعضى از آنها توهم جبر وسلب اختيار کرده اند، به هيچ وجه دلالتى بر اين معنى ندارند وضلالتى که اختيارى نباشد واضلالى که سلب اختيار نمايد وجود ندارد. چنانکه در اضلال بعضى از افراد بشر بعضى ديگر را واضلال شيطان نيز مسأله سلب اختيار در بين نيست وغير از دعوت به ضلالت وتزيين آن واغوائاتى که اگر پيروى شود ضلالت خواهد بود، جبر وخلاف اختيارى نيست; (فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليکفر)(24) (هر که مى خواهد ايمان بياورد وهر که مى خواهد کافر شود).
    واما اضلالى که به خدا نسبت داده مى شود، عبارت است از خذلان وواگذار شدن بنده به خود وقطع کمکهاى غيبى والهامات وعناياتى که موجب نجات از مهالک مى شود، مادامى که بنده اهليّت خود را براى قبول اين عنايات ورسيدن مددها حفظ نمايد ودر راه مجاهده باشد به مقتضى (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)(25) (آنان که در راه ما کوشش کردند، به راه خويش هدايتشان مى کنيم). هدايتهاى الهى به او مى رسد وبه راههاى او راهنمائى مى گردد، ولى وقتى طغيان وسرکشى کرد ومانند آنکه بى نياز از خدا باشد عمل نمود وامر خدا را سبک شمرد، به خود واگذارده مى شود ومصداق (سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون)(26) (چه آنها را بترسانى وچه نترسانى ايمان نخواهند آورد) مى گردند. در اينجا هم شخص عاصى وگناهکار به اختيار، خود را از صلاحيّت درک فيوض غيبى ساقط نموده ولذا پس از آنکه به خود واگذاشته شد، به اختيار خود در تيه ضلالت گرفتار شده است وواگذار شدن او به حال خود ومحروم شدنش از کسب درجات معنوى وقرب درگاه ربوبى نيز نتيجه طبيعى ووضعى اعمال خود او است وعاقبتى است که خود براى خود فراهم مى نمايد چنانکه در قرآن کريم مى فرمايد:
    (ثم کان عاقبة الذين أساءوا السوأى أن کذبوا بآيات الله وکانوا بها يستهزئون)(27) (سرانجام کار آنان که به اعمال زشت پرداختند، اين شد که کافر شده وآيات خدا را تکذيب وتمسخر کردند).
    ملائکه از او دورى مى جويند وقلب او تاريک مى شود وهر چه گناه وطغيان (بالخصوص اگر از روى سرکشى وبى اعتنائى به امر منعم حقيقى واصرار بر مخالفت باشد) زياد شود دورى ملائکه از صاحب اين معاصى بيشتر شده وقلبش تاريک تر مى گردد وزمينه مصاحبت شياطين جنى وانسى با او فراهم مى شود.
    چنانکه هر چه اطاعت وفرمانبرى وخود نبينى وخدا بينى در شخص افزايش يابد، ملائکه که جنود الهى ومأمور کمک به بندگان صالح هستند وبه او تا حدى نزديک مى شوند که از همه سو او را فرا مى گيرند وراه را بر شياطين مى بندند.
    لذا در احاديث است که مؤمن وقتى به نماز مى ايستد، ملائکه به او اقتدا مى کنند. (المؤمن وحده جماعة) بعکس، وقتى هم که بنده اى معصيت کند ملائکه از او دور مى شوند وصلاحيّت نزول برکات غيبى از او سلب يا ضعيف مى گردد.
    جواب ديگر اين است که مسأله اين اضلالات هم جزء مسائل قضا وقدر الهى است که آگاهى به تفاصيل آن براى غير آنانکه مؤيد من عند الله باشند، يعنى رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) وساير معصومين: فراهم نمى شود وشايد که از فروع (امر بين امرين) باشد ومسأله توفيقات وهدايتهاى خاصه که منتهى به وصول به مطلوب مى شود نيز از همين مسائل است وخدا خود عالم به چگونگى آن است.
    آنچه که مسلم است واز آيات قرآن مجيد وحکمت ونزول کل آن وحکمت نبوّات وفرستادن پيغمبران استفاده مى شود اين است که بشر در هدايت وضلالت مختار است وغير مختار بودن او نافى تمام حکمتهاى مرقوم است واگر مرحله سلب اختيار جلو مى آيد، به سوء اختيار خود او است واينکه مقدمات آن را فراهم مى کند.
    بنا بر اين با قطع نظر از آيات ديگر وقرائن حالى ومقامى که در استظهار ومراد هر متکلم از کلامش مورد اتکاء است، آيه يا حديثى که دلالت بر نفى اختيار نمايد، بايد با توجه به آيات ديگر وقرائن حال ومقام، ظهور آن را دريافت نمود ونمى توان يک جمله اى را گرفت وبدون توجه بر منطق گوينده وهدف او ومقاصدى که از گفتارش دارد وقرائنى که به آن اعتماد مى کند آن را معنى نمود وعلى هذا مى گوئيم: هدايت واضلال هر دو از جانب خدا است اما بر حسب حکمت ونظامات وتقديرات اليه; بطورى که با حکمتهاى ديگر بارى تعالى منافى نباشد جريان خواهد داشت.
    پاسخ سوم به اين اشکال اين است که اضلال وارشاد هر دو در اين عالم طبيعت وتکليف، وجود پيدا مى کنند. به عبارت ديگر ضلالت وهدايت هر دو موجود مى شوند وتمام مردم به دو گروه ودو فرقه تقسيم مى گردند وچون کل عالم مخلوق خدا است، اضلال وارشادى که در عالم هست وبر اساس جريان اسباب ومسببات فراهم مى شود وبايد هم بشود، لذا به او نسبت داده مى شود يعنى قاعده وقانون وسنت الهى است که وقتى اسباب وعلت ضلالت يا هدايت فراهم شد معلول آن که ضلالت يا هدايت است نيز فراهم شود. لذا نسبت اضلال وارشاد به او جايز است هر چند فعل به واسطه او نباشد، وفعل حقيقى غير باشد. چون کل عالم فعل او است واو است که انسان را به نوعى آفريده است که وقتى راه راست وروش نيکوئى را پيش گرفت به آن انس مى يابد وبر هدايتش افزوده مى شود واگر راه باطل را گرفت وبه آن انس پيدا کرد هر چه آن را ادامه داد ضلالتش افزون مى گردد وتاريکى وتيرگى قلب او بيشتر مى شود واگر غير از اين باشد عالم ناقص است وتکليف وآزمايشى که منظور است انجام نمى گيرد. بندگان نيز به اختيار خود، خود را در معرض اضلال يا هدايت وتأثير آنها قرار مى دهند.
    پاسخ چهارم اين است که: اصلاً ضلالت وگمراهى از امور عدمى است وپر واضح است که به اعدام وشرور ايجاد تعلق نمى گيرد، ضلالت وگمراهى عدم توفيقات وفرصت ها وعناياتى است که به جهت تکميل مراتب هدايت ويا اتمام حجّت وقطع عذر شامل حال بندگان مى شود وبه سلب اين فيض ها ومحروميت از اين رعايتها اضلال مى گوئيم لذا مى فرمايد: (ان الله لا يهدى القوم الفاسقين)(28) (همانا خدا قوم فاسق را هدايت نخواهد کرد). چنانکه مى فرمايد:
    (يضل الله الکافرين)(29) (خداوند کافران را گمراه مى گرداند). و(ويضلّ الله الظالمين).(30)
    واين هدايت، غير از هدايتى است که نسبت به همگان وهر عاقلى به وسيله عقل وانبياء وساير حجج الهى انجام شده است ودر برابر آن اضلال متصور نيست.
    وپاسخ پنجم اين است که (اضلال) بر دو نوع است: يک نوع آن اين است که (اضلال) سبب ضلال وگمراهى شود، مثل اينکه براى کسى باطل را زينت بدهند وآن را به صورت حق جلوه دهند تا او را فريب بدهند واين آن اضلالى است که خدا واولياء خدا از آن منزه مى باشند. نوع ديگر اين است که (ضلال) سبب اضلال گردد وآن به اين است که کسى گمراه گردد وخدا يا غير خدا بر او به گمراهى حکم کند. ودر بسيارى از آيات محتمل است که مراد از اضلال همين حکم به ضلال وگمراهى باشد.
    پاورقى:‌


    (1) نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 193.
    (2) (اى نفس قدسى ودل آرام (به ياد خدا) امروز به حضور پروردگارت باز آى که تو خشنود (به نعمتهاى ابدى او) واو راضى از (اعمال نيک) تو است باز آى ودر وصف بندگان خاص من در آى ودر بهشت (رضوان) من داخل شو). (سوره فجر، آيه27 ـ 30).
    (3) ثواب الاعمال وعقاب الاعمال شيخ صدوق (ثواب قراءة السور).
    (4) سوره فصلت، آيه53.
    (5) سوره ذاريات، آيه21.
    (6) سوره زمر، آيه42.
    (7) سوره تحريم، آيه3.
    (8) سوره انعام، آيه61.
    (9) خدا رسولان را فرستاد تا نيکوکاران را بشارت دهند وبدان را بترسانند. (سوره بقره، آيه213).
    (10) سوره لقمان، آيه26.
    (11) نهج البلاغه، خطبه174.
    (12) سوره نساء، آيه136.
    (13) سوره انعام، آيه125.
    (14) سوره نور، آيه40.
    (15) ابن خالويه در کتاب (اعراب ثلثين) (سوره حمد، ص28، ط مصر) در تفسير (اهدنا الصراط المستقيم) به سند خود از امير المؤمنين (عليه السلام) روايت کرده که در (لکل قوم هاد) فرمود: (أنا هو) يعنى منم آنکه خدا در شأنش فرموده (لکل قوم هاد) يعنى براى هر قومى هدايت کننده اى هست. واين تفسير با صدر آيه که خطاب به پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: (انما أنت منذر) کاملاً متناسب است وتفسيرى از اين استوارتر نيست. ومسلم است که مقصود حضرت از اينکه فرمود: من اويم. انحصار به شخص خودشان نيست بلکه مقصود اين است که هادى قوم اين عصر منم ولذا هادى هر قوم وهر عصر، امام آن عصر است که بايد به صفت هدايت وعصمت از ضلالت، متصف باشد ودر روايات متعدد در ذيل حديث دارد که فرمود: (بک ياعلى يهتدى المهتدون: يا على به وسيله تو هدايت شدگان، هدايت مى يابند). ومخفى نماند که روايات در تفسير اين آيه به امير المؤمنين وساير ائمه معصومين: از طرق عامه متواتر است وتنها حاکم حسکانى در (شواهد التنزيل) 19 روايت نقل کرده است وطبرى در (تفسير) وسيوطى در (الدر المنثور) وابن مردوديه وابن عساکر واحمد بن حنبل وجمعى ديگر از علماى بزرگ اهل سنت اين حديث را که دلالت دارد بر اينکه منصب هدايت خلق وامامت امت پس از پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به آن حضرت اختصاص دارد روايت کرده اند.
    (16) سوره ابراهيم، آيه27.
    (17) سوره مدثر، آيه31.
    (18) سوره مؤمن، آيه34.
    (19) سوره طه، آيه85.

    (20) سوره يونس، آيه108.
    (21) سوره احزاب، آيه36.
    (22) سوره نحل، آيه125.
    (23) سوره مائده، آيه82.
    (24) سوره کهف، آيه29.

    (25) سوره عنکبوت، آيه69.
    (26) سوره بقره، آيه6.
    (27) سوره روم، آيه9.
    (28) سوره منافقون، آيه6.
    (29) سوره غافر، آيه74.
    (30) سوره ابراهيم، آيه27.



    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #32

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,140
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,388
    مورد تشکر
    3,540 در 1,553
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    دين

    (دين) در معانى متعدد گفته مى شود مانند (جزاء)، (پاداش) و(طاعت)، چنانکه بر مجموع تعاليم اعتقادى واخلاقى وعملى که از سوى خدا به وسيله پيغمبر به مردم ابلاغ مى شود، (دين) مى گويند بلکه گاه بر مطلق اينگونه تعاليم اگر چه از جانب خدا نباشد دين اطلاق مى شود.

    در قرآن مجيد (دين) در اين معانى آمده است، مثلاً به معنى (پاداش) و(جزاء) در سوره فاتحه الکتاب مى فرمايد: (مالک يوم الدين)،(1) مالک روز جزاء ودر آيه پنجم سوره البينه در معنى طاعت مى فرمايد: (وما اُمروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين)(2) (امر نشده اند مگر اينکه خدا را عبادت کنند در حالى که طاعت را براى او خالص کنند).
    وهمچنين آيه (ومن أحسن ديناً ممن أسلم وجهه لله وهو محسن)(3) (طاعت چه کسى بهتر است از کسى که روى خود را براى خدا تسليم کند واو نيکوکار باشد) که بعضى از مفسرين فرموده اند: مقصود از دين، طاعت است.
    ودر معناى مجموع تعاليم اعتقادى واخلاقى وعملى در مثل اين آيات آورده شده است (ان الدين عند الله الاسلام)(4) (همانا دين در نزد خدا اسلام است). (ومن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه)(5) (هر کس که غير از اسلام دينى را انتخاب کند از او پذيرفته نخواهد شد).
    بنا بر اينکه از (اسلام) در اين دو آيه همان معنى علمى واصطلاحى که اسم است براى دينى که بر حضرت خاتم الانبياء نازل شده است قصد شده باشد، چنانکه ظاهر آيه هم همين است.
    ومثل آيه (هو الذى أرسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين)(6) (او کسى است که پيامبرش را با هدايت ودين حق فرستاد تا بر تمام اديان غالب گرداند).
    ودر هر دو معنى اخير (يعنى آنچه از جانب خدا نازل شده ومطلق برنامه هاى اعتقادى وعملى اگر چه از جانب خدا نباشد) در اين آيه آمده است (لکم دينکم ولى دين)(7) (دين شما از آن شما ودين من از آن من). که خطاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به کفار است.
    واز آياتى که در آن از (دين)، کل آنچه بر پيامبر نازل مى شود قصد شده است، اين آيه از سوره شورى است.
    (شرح لکم من الدين ما وصّى به نوحا والذى أوحينا اليک وما وصّينا به ابراهيم وموسى وعيسى أن أقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه)(8) (خدا شرع وآئينى که براى شما مسلمين قرار داد حقايق واحکامى است که نوح را هم به آن سفارش کرد وبر تو نيز همان را وحى کرديم وبه ابراهيم وموسى وعيسى هم آن را سفارش نموديم که دين خدا را بر پا داريد وهرگز تفرقه واختلاف در دين نکنيد).


    ویرایش توسط طهورا*کنیز فاطمه زهرا(س)* : 10-10-2023 در ساعت 21:19
    امضاء

  4. Top | #33

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,140
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,388
    مورد تشکر
    3,540 در 1,553
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    تفسير دعاء
    خدايا خودت را به من بشناسان، که اگر خودت را به من نشناسانى، پيغمبرت را نمى شناسم.
    خدايا پيغمبرت را به من بشناسان که اگر پيغمبرت را به من نشناسانى، حجّت را نمى شناسم.
    خدايا حجت خودت را به من بشناسان که اگر حجت را به من نشناسانى، از دينم گمراه مى گردم.
    وچون دعاى شريف متضمن سه جمله است، هر يک از اين سه جمله را جداگانه تفسير مى نمائيم.
    امضاء

  5. Top | #34

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,140
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,388
    مورد تشکر
    3,540 در 1,553
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض



    اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم أعرف نبيک

    اصول کافى کتاب الحجة باب الغيبة، حديث5.
    معرفت خدا، شناختن خدا به هستى وصفات جلال وجمال او است که مقول به تشکيک است ومراتب ودرجات متفاوت دارد وب حسب مراتب آثار آن در اخلاق وکردار ورفتار شخص عارف نيز تفاوت دارد.
    در حديث است از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) که فرمود:
    (من عرف الله وعظمه منع فاه من الکلام وبطنه من الطعام وعنا نفسه بالصيام والقيام(9) هر کس خدا را بشناسد وتعظيم کند، دهان خود را از کلام (بيهوده وغير ذکر واطاعت او) وشکم خود را از طعام (حرام وزيادتر از مقدار لازم) منع مى نمايد وخود را با روزه وايستادن به نماز وعبادت به زحمت مى اندازد).
    خوف وخشيت، رضا وتسليم، توکل واستقامت، صبر وشجاعت وخلاصه همه صفات حميده، ميوه درخت معرفت وخدا شناسى است. هر چه معرفت کامل تر باشد اين صفات نيز در انسان کامل تر مى شود. محبت ودوستى خدا که از اعظم درجات ومتعالى ترين مقامات است محصول معرفت است. زيرا انسان هر کس وهر چيزى را که دوست مى دارد براى اين است که او را به کمالى از کمالات متصف مى داند; عالم را براى علمش، بخشنده را براى بخشش، جميل وزيبا را براى جمال وزيبائيش، قادر وتوانا را براى قدرت وتوانائيش ورحيم را براى رحمت ومهربانيش وخلاصه هر کس را که دوست مى دارد براى اين است که او را داراى وصفى از کمال مى شمارد. چون حب به کامل وکمال، فطرى بشر است وبر حسب اين فطرت وقتى معرفت به خدا پيدا کرد که کمال مطلق وجامع جميع کمالات وبخشنده هر کمال به هر صاحب کمال است، او را دوست خواهد داشت وهر چه را به او تعلق دارد از آن جهت که وابسته به او است، دوست مى دارد ودعايش اين دعا مى شود.

    ویرایش توسط طهورا*کنیز فاطمه زهرا(س)* : 22-10-2023 در ساعت 20:06
    امضاء

  6. Top | #35

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,140
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,388
    مورد تشکر
    3,540 در 1,553
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    (اللهم ارزقنى حبک وحب من يحبک وحب کل عمل يوصلنى الى حبک: خدايا روزى من فرما دوستى خودت ودوستى هر کس که تو را دوست مى دارد ودوستى هر عملى که مرا به دوستى تو مى رساند).
    ودر مناجاتش با خدا او را اينگونه توصيف مى نمايد:
    (أنت الذى أزلت الاغيار عن قلوب أحبائک حتى لم يحبوا سواک ولم يلجئوا الى غيرک: توئى آنکه بيگانگان را از دلهاى دوستانت مى برى تا غير از تو کسى را دوست نداشته باشند وبه غير تو پناه نبرند).
    وحاصل آنکه آثار معرفت، بايد در اعمال ورفتار انسان ظاهر باشد. چون اگر آثار آن نباشد از عدم اثر پى به عدم مؤثر مى بريم واز جمله علائم معرفت، شوق به عبادت ودعا ومناجات وخلوت با حضرت قاضى الحاجات وانجام تکاليف وفرائض است که در عارف به خدا وعارف به آثار وبرکات دعا وعبادت واطاعت بايد وجود داشته باشد.
    بالجمله تفاوت مراتب معرفت از تفاوت تعهدات دينى والتزامات اسلامى افراد معلوم مى شود. هر چند طريق معرفت صاحبان مراتب مشاهده آثار ومصنوعات ومخلوقات باشد که جميع خردمندان در آن شرکت دارند از انبياء تا افراد عادى چنانکه در قرآن مجيد مى فرمايد:
    (وکذلک نرى ابراهيم ملکوت السموات والارض وليکون من الموقنين)(10) (وهمچنين ما به ابراهيم ملکوت آسمانها وزمين را ارائه داديم تا به مقام اهل يقين رسد).
    لذا اگر چه همه سالک اين راه مى باشند اما سلوک ووصولشان به مقصود بر حسب مراتب عقول وصفاى باطن آنها مراتب ودرجات دارد وهمان طور که حضرت خليل الرحمن (عليه السلام) به ملکوت آسمان ها وزمين، وطلوع وغروب کواکب استدلال بر وجود خدا نمود، ديگران هم استدلال مى نمايند اما بعضى معرفتشان چنان ضعيف است که در کمترين ابتلا وفشارى که بر آنها وارد شود، به هر کسى ملتجى مى شوند ودر برابر هر کس تضرّع وتذلل مى نمايند; ولى ابراهيم خليل چنان در اوج ايمان قرار گرفته بود وعلم ثابت ويقين جازم داشت که در هنگامى که توسط منجنيق او را به سوى آتش انداخته بودند جبرئيل امين به او گفت:
    (ألک حاجة: آيا حاجتى دارى؟)
    فرمود: أما اليک فلا: به تو حاجتى ندارم).


    امضاء

  7. Top | #36

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,140
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,388
    مورد تشکر
    3,540 در 1,553
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    اين اظهار بى نيازى حضرت خليل الرحمن از مثل روح الامين والتجاء او به خدا براى معرفتش به خدا وصفات کمالى او بود. او ما سواى خدا را به خدا نيازمند ومغلوب ومقهور او مى دانست لذا اظهار نياز به غير خدا در آن حالت بسيار حساس وخطرناک از او ظاهر نگرديد.
    بعد از اين بيانات بايد توجه داشت که در اين دعا چون مقام، مقام دعا وتوجه به حق ومسئلت حاجت است، مسلّم است که دعا کننده بى معرفت نيست. بنا بر اين مقصود از طلب معرفت يا طلب ثبات وبقاء بر آن ودر خواست توفيق در نگهدارى آن است نظير آنچه در تفسير آيه کريمه (اهدنا الصراط المستقيم)(11) فرموده اند: (أى ثبتنا على الصراط المستقيم).
    وممکن است مراد از طلب معرفت، طلب افزايش کمال ودرجات ومنازل بالاتر باشد; چون هر مرتبه اى از مراتب معرفت را که انسان حاصل نمايد، ارتقاء به مراتب بالاتر از آن را بايد وجهه همت قرار دهد.
    ومحتمل است مقصود از اينکه از خدا طلب معرفت مى شود اين باشد که خدا خودش، خود را به بنده بشنا ساند زيرا هر چند انسان به هر چه او را بشناسد، آن معرفت هم به دلالت خدا مى باشد چون همان شيء دلالت کننده را او آفريده است وخود را به آن شناسانده است وخود انسان را نيز که يکى از مجموعه هاى دلائل بيشمار او است او آفريده است; وانسان، هم عارف است وهم دليل معرفت ومعرف است مع ذلک مراتبى از مراتب معرفت است که عنايت مستقيم الهى سبب آن مى شود ودر اثر دعا وعبادت وخضوع وخشوع حاصل مى گردد وشخص عارف اين نوع عرفان اشراقى را ذوق مى نمايد.

    ویرایش توسط طهورا*کنیز فاطمه زهرا(س)* : 28-10-2023 در ساعت 19:22
    امضاء

  8. Top | #37

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,140
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,388
    مورد تشکر
    3,540 در 1,553
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    بنا بر اين، مقصود دعا کننده اين نيست که معرفت ندارم يا تو را با آثار ودلائل نشناخته ام، بلکه مقصودش اين است که تو خودت، خودت را به من بشناسان واين معرفت مانند نوارنيّت عقل است که خدا افاضه فرموده است وهر کس که آن را دارا شد سخت در نگهدارى آن مراقبت مى نمايد.
    ما همه چيز را به خدا شناخته ايم، زمين وآسمان وکوه ودريا وحيوان وانسان، وهمه چيز وهمه کس شناختيم ايم، اگر خدا به ما عقل وتميز ورشد نداده بود، ما هيچ چيز را نمى شناختيم وار او مخلوقات را نيافريده بود واين همه دلائل را براى اثبات وجود خودش قرار نداده بود، شناسانده وشناخته نمى شد.
    پس چنانکه صحيح است بگوئيم (عرفت الله بالاشياء: شناختم خدا را به اشياء). صحيح است که بگوئيم (بالله عرفت الاشياء: به خدا شناختم اشياء را). واين هم ممکن است معنائى از (انا لله وانا اليه راجعون)(12) باشد زيرا از سوى خدا وبه اعانت ويارى وافاضه خدا اشياء را مى شناسيم مثل اينکه در اول، از خدا به سوى خلق سفر کرده باشيم ـ هر چند برخى به مبدأ سفر توجه ندارند ـ وسپس از خلق به سوى خالق سفر مى نمائيم.

    امضاء

  9. Top | #38

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,140
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,388
    مورد تشکر
    3,540 در 1,553
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض



    بارى اين مرتبه از معرفت وقتى کامل شد، عارف، خدا را اظهر اشياء مى داند بلکه او را فقط ظاهر مطلق وحقيقى مى يابد ولذا در دعاى عرفه است:
    (کيف يستدل عليک بما هو فى وجوده مفتقر اليک أيکون لغيرک من الظهور ما ليس لک حتى يکون هو المظهر لک متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدلّ عليک ومتى بعدت حتى تکون الاثار هى التى توصل اليک عميت عين لا تراک عليها رقيباً وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبک نصيباً (13) چگونه استدلال مى شود بر تو به چيزى که آن در وجود وهستى محتاج به سوى تو است؟ آيا هست براى غير تو از ظهور، چيزى که نيست براى تو؟ چه هنگام پنهانى تو تا نيازمند باشى به دليلى که بر تو دلالت کند؟ وچه زمان دورى تو تا آثار بوده باشند که برسانند به سو تو؟ کور باد (يا کور گرديده است) چشمى که نديده است تو را وحال آنکه همواره بر او رقيب ونگهبانى، وزيان کرده است کالاى بنده اى که براى او از دوستى خودت بهره ونصيبى قرار ندادى).

    ویرایش توسط طهورا*کنیز فاطمه زهرا(س)* : 08-11-2023 در ساعت 21:04
    امضاء

  10. Top | #39

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,140
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,388
    مورد تشکر
    3,540 در 1,553
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    خدايا تو از همه چيز ظاهرتر وآشکارترى، تو اصلى وتو ذاتى، تو حق حقيقى وحقيقت حقى، تو کمال مطلقى، چه چيز از تو ظاهرتر مى باشد که تو را به آن بشناسيم، ظاهر وآشکار توئى، باطن وپنهان هم توئى.
    ظهور جمله اشياء به نور است
    به نور شمع کى خورشيد تابان
    برم من از مؤثر پى به آثار
    اگر برهان لِمى جلوه گر شد
    چگونه نور از آنها در ظهور است
    کند پيدا کسى اندر بيابان
    به ظاهر گر چه بر عکس است اين کار
    نبايد بهرا آنى خون جگر شد
    تصوّر را در اينجا چون گذر نيست بجز لفظ انّى ولِمى ديگر چيست.(14)
    اگر گفته شود، با اينکه خدا اظهر اشياء است بلکه ظاهر حقيقى وبا لذّات او است، چگونه بر بسيارى مخفى وپنهان است؟
    پاسخ اين است که: اين خفا عکس العمل ظهور است واين پنهانى از فرط آشکارى ونمايانى، واين بُعد ودورى در اثر کمال قرب ونزديکى است.
    دوست نزديک تر از من به من است
    چکنم با که توان گفت که دوست
    وين عجب تر که من از وى دورم
    در کنار من ومن مهجورم
    بطور مثال گفته اند: ماهيان دريا نزد ماهى دانائى رفتند وبه او گفتند هميشه مى شنويم که به ما مى گويند; حيات شما از آب است، آب را به ما بنمايان. آن ماهى جواب داد شما چيزى غير از آب به من نشان دهيد تا من آب را به شما نشان دهم.

    امضاء

  11. Top | #40

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,140
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,388
    مورد تشکر
    3,540 در 1,553
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    وجهت ديگر که اينگونه خفا ونهانى را موجب مى شود اين است که هر چيزى به ضد خود معروف وشناخته مى گردد. (تعرف الاشياء بأضدادها) مثلاً روشنائى ونور به ظلمت وتاريکى، علم به جهل، وصحت وتندرستى به بيمارى، شناخته مى شوند اما اگر چيزى را ضد نباشد شناسائى او بر بسيارى پنهان مى ماند وچون خدا را ضدى نيست وهيچگاه جهان بى خدا نبوده ونخواهد بود لذا اثر فيض خدا در پيدايش اين جهان وبقا وپايدارى آن ناشناخته مى ماند وکمال ظهور موجب خفا مى گردد.
    سالها دل طلب جام جم از ما مى کرد
    گوهرى کزصدف کون ومکان بيرون بود
    بيدلى در همه احوال خدا با او بود
    آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مى کرد
    طلب از گم شدگان لب دريا مى کرد
    او نمى ديدش واز دور خدايا مى کرد
    وآخرين توضيح ديگر در مراتب معرفت الله که بطور فشرده بيان مى شود اين است که معرفت الله در مرتبه اى که خود حاوى مراتب زياد است، عبارت است از سلب نعوت وصفاتى که ذاتى باى تعالى از آن منزّه است مثل جهل وعجز وجسميت وترکيب وغيره که بارى تعالى از آنها منزّه است.

    ویرایش توسط طهورا*کنیز فاطمه زهرا(س)* : 09-11-2023 در ساعت 14:25
    امضاء

صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi