به رسم سنتی که آموختهام، خود را
همدوش بندگان پاکت پنداشتم
و دوش را تا سحر زنده داشتم
و قرآن بر سر گذاشتم
در عزای بزرگرهنمايی که خويش و خويشان در راه تو داد
دوش را تا سپيده به سوگ نشستم
و با او برای پيمودن راهش پيمان بستم
. . . و امروز سالياد شهادت آن دامدَرِ دنيای دنی است
همو که از کعبهای رستمزاد شد که
همگان بر آن قِبله، قُبله نهند
و در محرابی بانگ رستگاری سر داد که
جان را نه باخت، که بُرد
يگانه خانهزاد تو بود و از همان سرا سوی تو شتافت
جاینشين پيامبر ماست
و بهين راهبر ما
اگر امروز از تو بخواهم
برای نيل به خرسندیات کسی را به من نشان دهی
آيا کسی جز او هست که در پيش روی من نهی؟
گيرم راه علی بپيمايم
گيرم سر بر آستان او سايم
گيرم منش او را برگزينم
گيرم در کشتی نجاتبخش او بنشينم
دگر، ابليس و يارانش مرا وارهانند
و در اين دشواررَه بايد از تو مدد خواهم
و دست سوی تو فراز آرم
تا همهی راههابر شيطان بسته آيد
و ديگر نه من از او، که او از من برَمد
ای که نياز همهی خواهندگان روا کنی
و درد همهی دردمندان دوا
ای که پرسشهای دستان نيازمند را پاسخی درخور دهی
و حاجتهای ايشان را در دستشان نهی
من بهشت را منزل و آرامشگاه خود خواهم
چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويی؟!