دوش بر زمين فرشته باريده بود
و صدای بال ملائک همه جا پيچيده
زمزمهی مردمان شيفته با همهمهی
فرشتگان در هم آميخته بود
و زلال آبی که بر مؤمنانت نثار میکردی،
همه جا ريخته
... من در ميان گروهی دلشکسته
و گَرد گناه بر پيکر نشسته
ايستاده بودم
و خود را در خنکای آبشار رحمتت نهاده
بدان اميد که بر من منت نهی
و گناهم شستوشو دهی
گنهپوشا !
کردههای ناپسندِ بسيارم بگذار
و اندک مناجاتهای مرا بدار
امروز خود را چنان میبينم که پاييز از من رخت بربسته
و برگهای خزانی من فرو ريخته
و عيبهايم را با برف سفيد رحمت تو شستهام
و به نهالی میمانم که در بهاری تازه، از نو رُستهام
اين نونهال نورَسته را پاک و پاکيزه بدار
تا دوباره گرد گناهی بر اندامش منشيند
و جز ذات پاک تو را پسنديده نبيند
امروز اگر جانم را به آزمون کشی
و دلم را با سنجهی تقوی بيازمايی
خواهم گفت: حکم آن چه تو فرمايی!
پالايشی را که به برکت شب قَدرت بهرهام کردی از من مزدای
و دلم را همواره به راه پاکان درگاهت رهنمايی فرمای
اگر از انسانها گناهی سر زند
تويی که لغزشهاشان میپوشانی
و باز هم با فراخوانیِ مهرورزانهی خود
آنان را به آستان خويش میکشانی