شاگرد آهنگر دستور داد تمام كوره هاي آهنگري را در سراسر اين قسمت از ديوار قلعه مستقر و نيش تيرها را در آتش سرخ كنند. به تيراندازان نيز
ص: 41
گفت: بايد اين خط چوب سرتاسري را نشانه تيرهاي گداخته خود قرار دهيد و هركس در اين كار سستي كند و در نتيجه تيرش به خطا برود، مجازاتش مرگ است.
تيراندازان به دستور فرمانده نشانه رفتند و تيرهاي گداخته، پي در پي در چوب ها نشست. طولي نكشيد كه الوارهاي ساج مشتعل شد و ديوارهايي كه بر آن چوب ها ساخته شده بود، فروريخت. به اين ترتيب، راه براي ورود سربازان مسلمان به داخل قلعه باز شد. آنان تكبيرگويان وارد قلعه شدند و پيروزي به دست آوردند.
معتصم از خوش حالي، در پوست خود نمي گنجيد. بر اسب ابلقي سوار شد. آن كسي را كه خبر سيلي خوردن زن مسلمان را به وي داده بود، با خود به داخل قلعه آورد و گفت: آن نقطه اي كه زن ستم ديده به صداي بلند فرياد زد «وا معتصما» كجاست؟ معتصم، سوار در همان نقطه توقف كرد و زن سيلي خورده را به حضور طلبيد. به او گفت: اي بانوي مسلمان! آيا معتصم نداي تو را لبيك گفت: آيا دعوت تو را اجابت كرد؟ آن گاه سربازي را كه زن مسلمان را زده بود، احضار كرد، ولي او را نكشت و به غلامي آن زن در آورد. همچنين مردي را كه زن مسلمان را به كنيزي گرفته بود، با تمام ثروتش، در اختيار آن بانوي مسلمان نهاد. لشكر اسلام پنجاه و پنج روز در آن قلعه ماندند و امور داخلي آن را منظم كردند. سپس به طرطوس و از آ نجا به پايتخت برگشتند.(1)
شاگرد آهنگر جوان، سرمايه علمي نداشت، ولي از مكتب آموزنده زندگي، سرمشق هايي گرفته بود. او قسمتي از عمرش را در شغل آهنگري
1- رنو ژوزف توسن، الفتوحات الاسلاميه، ج 1، ص 286.
ص: 42
گذاشته و از مشاهدات روزمره خود، درس هايي فراگرفته بود؛ كوره آهنگري، فلز گداخته، جرقه هاي آتش، سوختن چوب، اشتعال سريع چوب ساج و مطالبي نظير اينها، در ذهن آهنگر جوان، خاطره هايي باقي گذارده و در ضمير وي تجربه هايي به وجود آورده بود. زماني كه فرماندهان باتجربه درماندند در فتح قلعه عموريه و آثار نااميدي در آنها پديد آمد، شاگرد آهنگر جوان قدم به ميدان گذارد و از تجربه هاي خود در دوران كوتاه آهنگري بهره برد و مشكل آن را به آساني حل كرد.(1)