صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 60

موضوع: عجب حكايتى ...!

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,884
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    kodakan عجب حكايتى ...!



    عجب حكايتى ...!

    سيد ابوالحسن حسينى


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,884
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مقدمه
    بسم الله الرحمن الرحيم
    الحمد لله رب العالمين ، خالق السموات و الارضين باعث الانبياء و المرسلين و الصلواه و السلام على اشرف مخلوقاته خاتم النبيين ابالقاسم محمد (صلى الله عليه و آله ) و على اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين (عليهم السلام )
    كلام را با حمد حضرت دوست كه فرمود: (( ن و القلم و ما يسطرون )) و با سپاس او كه نخستين معلم انسان است ، حكايت را آغاز و درود نامحدود خود را به تنها در گرانقدر هستى حضرت خاتم ، محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله ) و اهلبيت گرامى كه روشنگر و هادى همه انسانها به صراط مستقيم هستند، مى فرستيم و با آرزوى تعجيل در فرج يگانه يادگار اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام )، مهدى موعود (( عجل الله تعالى فرجه )) ، والى و ولى مومنين و ياور همه ستمديدگان و مظلومان و بر پا كننده عدل الهى در جهان و آرزوى توفيق براى همه كسانى كه چشم براه در انتظار آن حضرت هستند، دفترى آراسته ايم از پندهاى اخلاقى و حكايات اجتماعى و كلام بزرگان و عالمان و نصايح آنان .
    آنچه در پيش روى شماست ، نمى از يم گفته ها و گزيده هاى خواندنى گذشتگان كه همه در غالب حكايت و داستان است ، بر آن شديم كه نام اين دفتر را بر گرفته از حكايتى كه آورده ايم (( عجب حكايتى ...! )) بگذاريم و دوستداران صفحه و قلم را چندى در محفل خود ميهمان كنيم و ميزبان همه دوستداران حكايات و داستانها باشيم و همچنين خواستيم كه اين دفتر هديه اى به همه عزيزانى كه داراى علم و عمل و حلم و صفا هستند.
    ... و در آغاز و پايان اين چند صفحه ، طلب رحمت براى همه گذشتگان و همه آنانى كه با بجا گذاردن گفتارهاى اخلاقى در گنجينه ها چراغى بهره مند براى راه پر پيچ و خم زندگيمان قرار داده اند، و سر به تيره تراب بردند و در جوار حق آرميده اند فقط در اين تقديم و اين تدوين ، بيش از اين نتوانيم گفت كه :

    برگ سبزى است ، تحفه درويش چه كند بينوا ندارد بيش
    در پايان اين كلام دست دعا بر مى داريم كه خداى متعال ما را در دنيا و آخرت از قرآن و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اهلبيت گرامى اش جدا نفرمايد.
    و السلام على عبادالله الصالحين و الحمد لله رب العالمين
    العبد راجى سيد ابوالحسن حسينى
    قم / جمادى الثانى 1422



  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,884
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    تجسم اعمال در قبر

    روزى شيخ بهائى به ديدار شخصى كه از اهل معرفت و بصيرت بود و در كنار يك قبرستان در اصفهان منزل داشت مى رود. شيخ بهائى به دوستش مى فرمايد:
    روز گذشته در اين قبرستان كنار خانه شما امر عجيبى را ديدم كه جماعتى ميتى را در گوشه اى از اين گورستان دفن كردند، پس از چند ساعت كه گذشت و همه از قبرستان خارج شدند، بوى بسيار خوش و معطرى به مشام من خورد كه با عطرهاى دنيا قابل قياس نبود بسيار تعجب كردم كه اين بوى عطر از كجاست ؟
    به اطراف نگاه كردم ، يكباره جوان زيبا رويى را ديدم كه به سمت آن قبر مى رفت كم كم از ديده گانم محو شد. طولى نكشيد كه بوى متعفن و بدى به مشام من رسيد كه از هر بوى گندى در دنيا بدتر بود،
    باز متعجب شدم به اطراف نگاه كردم ، سگى را ديدم كه بسوى همان قبر مى رفت و سپس ناپديد شد. همينطور بحالت تعجب ايستاده بودم كه ناگهان همان جوان زيبا از طرف آن قبر برگشت ولى بسيار مجروح و زشت شده بود.
    به خودم جراءت دادم كه بسوى او بروم و سؤ ال كنم ، به كنارش رفتم و گفتم حقيقت امر را براى من روشن كن .
    گفت : من عمل صالح اين ميتى بودم كه الان شما شاهد دفن او بوديد و من در كنارش بايد مى بودم كه ناگهان ، سگى وارد قبرش شد كه همان اعمال زشت و ناشايست او بود و چون گناهان او بيشتر از اعمال صالح او بود لذا آن سگ به من حمله كرد و مرا از قبر، بيرون انداخت ، و الان همان سگ با او هم نشين است . شيخ بهائى مى فرمايد: اين نوع از مكاشفات صحيح است چون بعقيده ما اعمال انسان در عالم قبر و برزخ تجسم پيدا مى كند و به صورتهاى متناسب با اعمال تبديل مى شود، كه اگر اعمال صالح باشد، به صورتهاى زيبا جلوه مى كند و ظاهر مى شود و اگر اعمال ناپسند، در انسان جمع شده باشد، به شكل صورتهاى زشت ظاهر مى شود (1) .


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,884
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    قاضى حسود
    داستان (( ابوليلاى قاضى )) در زمان حضرت جواد (عليه السلام ) شنيدنى است ، قاضى ابو ليلا در زمان متوكل عباسى قاضى القضات و در راس دستگاه قضايى خلافت به اصطلاح اسلامى آن روز بوده است ، مغازه دار نزديك منزل قاضى ، (( زرقا )) نامى بود و قاضى با زرقا رفيق بود، روزى به زرقا رسيد در حالى كه قاضى سخت پريشان بود زرقا پرسيد جناب قاضى چرا امروز اين قدر ناراحت هستى ؟ گفت اگر بدانى در محضر خليفه چه مصيبتى بر من وارد آمد؟ دزدى را آوردند كه سرقتش ثابت شده بود، در اجراى حد از من پرسيد چه مقدار از دستش را بايد قطع كرد، من گفتم در قرآن مجيد خداوند مى فرمايد: دست دزد را بايد قطع كرد و دست را در آيه وضو تا (( مرفق )) يعنى (( آرنج )) بايد شست ، لذا دستش را از مرفق بايد قطع كرد.
    خليفه از قضات ديگر كه در مجلس حاضر بودند، پرسيد و آنان گفتند از بند دست بايد قطع كرد، چون خداوند دست را در دو آيه تيمم از مچ شمرده است . خليفه رو به امام شيعه ها حضرت جواد (عليه السلام ) كرد، و از او سؤ ال كرد. حضرت فرمود: ديگران پاسخ را گفتند، خليفه گفت شما هم بفرماييد حضرت مجددا فرمود: ديگران گفتند، خليفه اصرار كرد و به ناچار حضرت فرمود: (( بايد انگشتان او را قطع كرد؛ چون خداوند مى فرمايد: مساجد براى خداست و مساجد جمع مسجد، جاهايى است كه در حال سجده به زمين گذاشته مى شود، اين دزد وقتى مى خواهد نماز بخواند در سجده بايد هفت عضوش بر زمين برسد: دو كف دستش را كه بايد به زمين بگذارد نبايد قطع شود بلكه بايد تنها انگشتانش را قطع كرد تا اين را فرمود، خليفه گفت : احسنت ! مرحبا! و فورا دستور داد مطابق فرموده امام جواد (عليه السلام ) عمل كنند و دست دزد را از انگشتانش قطع كردند.
    در اين وقت مثل اينكه عالم را بر سر من خراب كردند. كه چگونه جوان 25 ساله را بر من مقدم داشت ، پريشان شدم و با خود گفتم كه تا او را نكشم رها نمى كنم ، با اينكه مى دانم هر كسى اين جوان را به قتل برساند به آتش مى رود ولى بر تصميم خود اصرار مى كردم !!
    زرقا گويد او را نصيحت كردم اما او نپذيرفت ؛ روز بعد قاضى نزد خليفه مى رود و به طور خصوصى مى گويد آيا فهميدى ديروز چه كردى ؟ كسى كه قسمت اعظمى از مسلمانان او را امام مى دانند خليفه بحق پيغمبر مى دانند و تو را باطل مى شمارند به جاى اينكه او را محو كنى ، جلوه دادى و تقويت نمودى ! آنانى كه مى گفتند او بر حق است اكنون مى گويند ديديد خود خليفه هم فهميد و گفته او را بر ديگران مقدم داشت اين چه اشتباه بزرگى بود كه كردى ؟ اين قدر در گوش خليفه خواند تا او را راضى به قتل حضرت جواد (عليه السلام ) كرد و متوكل عباسى لعنت الله عليه دستور داد تا حضرت را به شهادت برسانند و بالاخره در روز آخر ذيقعده از سال 220 هجرى قمرى حضرت را مسموم كردند (2) .


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,884
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    خداوند، ستار العيوب

    آورده اند كه در زمان حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) شخصى به خدمت آن حضرت آمد و گفت يا رسول الله گناهى كرده ام ، اگر توبه كنم خداى تعالى مرا مى آمرزد؟ حضرت فرمود: بلى ، چرا كه خداوند عالمان ستار العيوب است و غفار الذنوب .
    آن مرد گفت : يا رسول الله مشكل است اين گناه كه از من صادر شده خداى تعالى ببخشد.
    حضرت فرمود: قتل كرده اى
    گفت : نه
    حضرت فرمود: پس گناه خود را به من بگو!
    آن مرد گفت : يا رسول الله من مردى مى باشم (( بناش )) يعنى كفن دزدى مى كنم ، از جمله روزى دخترى از بزرگان فوت شده بود، دانستم كه او را كفن خوش قماش خواهند كرد، شب رفتم كفن او را باز كنم ، شيطان مرا فريب داد، يا رسول الله ، هم كفن او را بيرون آوردم و هم با او جمع شدم و مهر بكارت او را بردم و در همان ساعت صدائى به گوشم خورد كه اى فاسق فاجر من پاك بودم مرا پليد ساختى ، خداى تعالى جوابت بدهد! حضرت چون اين سخن را از آن مرد شنيد گفت : دور شو ملعون ! آن مرد از شهر بيرون شد و روى به صحرا نهاد و چهل شبانه روز گريه و زارى مى كرد و از خداوند طلب عفو و بخشش مى كرد و مى گفت : خدوندا، همه كس به درگاه تو پناه مى آورد و رسول تو مرا از درگاهت راند، و بعد از چهل شبانه روز جبرئيل (عليه السلام ) به آن حضرت نازل شد و گفت : خداوند تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه ما تو را وسيله آمرزش عاصيان قرار داديم ، چرا اين مرد را از درگاه ما نااميد كرده اى ؟ او را درياب كه توبه او قبول شد، و همچنين هر كس به قصد توبه به درگاه ما روى آورد، البته گناه او را مى آمرزيم . (3)
    اين درگه ما درگه نااميدى نيست صد بار اگر توبه شكستى باز آى


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,884
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ازدواج دو پيامبر

    سجاح بنت حارث كه در زمان مسيلمه كذاب ، ادعاى پيامبرى كرده بود، عازم جنگ با مسيلمه شد. وقتى دو گروه در مقابل هم قرار گرفتند مسيلمه اموالى را براى سجاح فرستاده و به او پيشنهاد صلح داد و با او قرار ملاقات گذاشت . روز ملاقات ، سجاح وارد چادر مسيلمه شد و با هم به مذاكره پرداختند. مسيلمه به سجاح گفت : (( قرآنى را كه جبرئيل از نزد خداوند برايت آورده بخوان . سجاح گفت ، اين آيه را به خاطر دارم كه مى فرمايد:
    معاشر النساء خلقن ازواجا وجلعن ازواجا نولجه فيكن ايلاجا و نخزجه منكن اخراجا مسيلمه گفت : رغبتى به شوهر كردن دارى تا تو را تزويج كنم ؟ سجاح گفت : آرى .
    سپس آنها تا سه روز با هم بودند تا اينكه سجاح از چادر مسيلمه خارج شد، اصحاب به سجاح گفتند: (( مسيلمه را چگونه يافتى ؟
    گفت : پيغمبر مرجعى است ، او مرا تزويج نمود تا مردم بگويند پيغمبرى پيغمبر ديگرى را تزويج كرد. اصحاب گفتند: زنى مثل تو نبايد بدون مهر تزويج مى كرد، گفت : مهر مقرر اين است كه نماز صبح و عشاء را از شما ساقط نموديم (5) .



  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,884
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    نزول آيه

    گويند: روزگارى سه نفر به نامهاى مشهدى على و ابراهيم و موسى مسجدى را بنا كردند و پس از تكميل مسجد شيخى را آوردند تا در آنجا اقامه نماز كند، اين روحانى محترم هر شب بعد از سوره حمد سوره اعلى را مى خواند و وقتى به صحف ابراهيم و موسى مى رسيد مشهدى على خيلى ناراحت مى شد كه چرا امام جماعت اسم دو بانى ديگر را در نماز مى آورد ولى از او يادى نمى شود. يك شب روحانى را به منزل دعوت نمود و از او پذيرائى گرمى به عمل آورد و گفت در ساختن اين مسجد من و ابراهيم و موسى با هم همكارى داشتيم و هر سه زحمت كشيده ايم و حتى سهم من نسبت به آنها بيشتر هم بوده ، روحانى هم گفت خدا قبول كند، خداوند جزاى خير به شما بدهد. و متوجه منظور مشهدى على نشد، شب بعد كه دوباره جماعت تشكيل شد مشهدى على ديد كه باز هم اسمى از او به ميان نيامد عصبانى شد و بعد از تمام شدن نماز پشت سر امام جماعت راه افتاد و در كوچه خلوتى او را به باد كتك گرفت و با چوب دستى به جان او افتاد و به او ياد آورى كرد كه بايد در نماز اسم او را هم بياورد. بيچاره امام جماعت كتك خورده ، شب بعد اينگونه سوره را خواند و گفت صحف ابراهيم و مشت على و موسى . بعد از نماز عده اى به او اعتراض كردند و گفتند: آقا اين آيه كى و كجا نازل شد آقا فرمود: شب گذشته در كوچه به زور چوب نازل گرديده است (7) .


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,884
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    گواهى بر ايمان

    حاجى نورى در كتاب دار السلام آورده است كه در نجف اشرف يك نفر بنام سيد محمد فقيهى از اخيار علماء شبى به من فرمود: ممكن است كتاب مصباح الفقيه شيخ طوسى را به من امانت دهى ، گفتم آرى فردا شب برايتان مى آورم . كتاب مصباح ، كه در دعا است ، آوردم و به او دادم ، فردا شب آمد گفت : حاجتى به شما دارم بايد آن را انجام دهى ، نورى فرمود: حاضرم ، گفت : فردا صبح خودت با آخوند مرجع بزرگ بيائيد، ناشتائى را منزل ما بخوريد، به مرحوم آخوند گفتم ، پذيرفت ، فردا صبح كه آمديم ، ديديم دو نفر ديگر از بزرگان علما و مرحوم شيخ جواد نجفى و سيد محمد حسين كاظمى و دو نفر از شاگردانشان نشسته اند شش نفر شديم ، پس از صرف ناشتائى صاحب خانه رفت همان كتاب مصباح طوسى را آورد و گفت : آقايان خواهش مى كنم اين عقائد مرا بشنويد، آن وقت تصديق بفرماييد.


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,884
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    عمر را غنيمت شمار

    آورده اند كه روزگاران پيشين ، جوانى به سفرى دريايى رفت از قضا طوفانى در گرفت و كشتى را شكست و مسافرانش را غرق كرد اما او به تخته پاره اى چسبيد و خود را به خشكى رسانيد و نجات يافت چون قدرى رفت ناگهان به شهرى رسيد گروهى از اميران و وزيران را ديد كه سواره ايستاده اند چون او را ديدند همه پياده شدند و خلعت پادشاهى بر او پوشانيدند و بر تخت سلطنتش نشانيدند اركان دولت نيز كمر به خدمتش بستند و خزاين كشور را در اختيارش نهادند. جوان با خود انديشيد كه چه رازى در اين كار است . چند روزى به كشور دارى پرداخت شبى به فكر فرو رفت كه خداى بزرگ مرا از غرق شدن نجات داده و بى هيچ سختى و رنجى به چنين مملكتى رسانيده است ، اما به هر حال نبايد از فرجام كار خويش غافل گردم . از اين رو، مردى خردمند و دانا از ميان وزيران برگزيد و او را محرم اسرار خود كرد هر رازى كه داشت با او در ميان مى گذاشت روزى در خلوت از او پرسيد اى وزير دانا احوال اين مملكت و سلطنت را به من بگو كه چه سرى در آن نهفته است . وزير پاسخ داد اى جوان خوشبخت راز اين را از من نپرس ، كه اگر اين راز بر تو آشكار شود، عيش و نوش بر تو تباه مى گردد. پادشاه گفت من تو را دست خود مى دانم و از ميان همگان تو را برگزيده ام البته بايد سر اين مطلب را به من بگوئى تا تدبيرى بينديشم كه علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد.

  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,884
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    بزرگترين ريسمان

    در حالات شيخ انصارى نوشته اند روزى يكى از فضلا در مجلس بحث شيخ گفت : خوابى براى شما ديدم ولى خجالت مى كشم نقل كنم . شيخ فرمود بگو: عرض كرد ديشب در خواب شيطان را ديدم طنابهاى مختلف نازك و ضخيم داشت ، پرسيدم اين طناب ضخيم براى كيست ؟
    گفت براى استادت شيخ انصارى است ، خيلى زور مى خواهد تا شيخ را بكشانم ، ديروز به هر زحمتى بود او را به دام انداختم ، تا بازار او را كشاندم ولى طناب را پاره كرد و فرار نمود، اين خواب نمى دانم حقيقت دارد يا نه ؟
    شيخ تبسم كرد و فرمود: ملعون راست گفته است ، ديروز در منزل چند ميهمان زن به ما وارد شدند، به من پشنهاد كردند مقدارى ميوه براى مهمانان بگيرم ، و چون در منزل از خودم پولى نداشتم به سراغ پولى كه جهت نماز و روزه و ختم قرآن از شخصى در منزل ما امانت بود رفتم و به عنوان قرض برداشتم كه به بازار بروم و ميوه تهيه كنم ، بعد كه پول رسيد جايش بگذارم ، تا به درب مغازه رسيدم ناگهان به خود آمدم و گفتم مرتضى شايد مردى ، از كجا زنده بمانى و قرضت را ادا كنى .
    برگشتم و پول را به جاى خودش گذاشتم ، اين است پاره كردن طناب ضخيم .
    جالب ، قسمت آخر اين رويا است كه آن فاضل محترم گفت : از شيطان پرسيدم طناب من كدام است ؟ نگاهى به من افكند و گفت : تو نياز به طناب ندارى ؛ به قول من با يك عكس ‍ بالاى سر در سينما يا با شنيدن ترانه اى مى آئى ، قوتى ندارى كه بتوانى مقاومت كنى . (4)


صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi