آخر شب بود. یک دفعه متوجه سروصدا شدم. چند نفر می آمدند طرفم. ایست دادم. کسی داد زد: از نو! فرمانده نیروی زمینی تشریف می آورند!
شک کردم. یک درصد هم احتمال نمی دادم آن وقت شب، فرمانده نیرو بیاید از خط بازدید کند. همین طور جلو می آمدند. نمی شد صبر کرد. باید کاری می کردم. ضامن نارنجک را کشیدم و پرت کردم طرفشان.
توی بازداشتگاه فهمیدم که فرمانده نیروی زمینی ارتش و همراهانش مجروح شده اند. صیاد گفته بود: آن سرباز باید تشویق شود. چون سر پست حواسش بوده، هوشیار بوده. مقصر فرمانده گردان است که بی موقع داد کشید از نو!
ص: 17
20
از منطقه تماس می گرفت که: 3دقیقه با مشهد صحبت کرده ام!
ما باید این تماس ها را یادداشت می کردیم؛ در پایان ماه جمع بندی می کردیم و از حقوقش کسر می کردیم.
21