صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 25 , از مجموع 25

موضوع: صياد دل : خاطراتی از زندگی امير سپهبد علی صياد شيرازی

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    589 در 214
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    در قرارگاه کربلا به طرحی رسیدیم که تنها راه فتح خرمشهربود. با سردار رضایی جلسه ای گذاشتیم و برای اینکه هماهنگ با یکدیگر عمل کنیم این طرح را مورد بررسی قرار دادیم، این جلسه حدود پنج دقیقه بیشتر وقت نگرفت و هر دوی ما با امیدواری و قوت قلب گفتیم این طرح بهترین طرح برای فتح خرمشهر است که باید اجرا شود.
    یک لحظه دیدم سردار رضایی مکث کرد و گفت این طرح را چگونه به فرماندهان ابلاغ کنیم، به ما می گویند چرا در مورد این طرح مشورت نکردید؟ خصوصا بچه های سپاه که
    ص: 38
    دوست داشتند در اجرای طرح ها مورد مشورت قرار بگیرند.
    من خطاب به سردار رضایی گفتم؛ من این طرح را ابلاغ می کنم شما نگران نباشید. در قرارگاه جنوب در نزدیکی اهواز و خرمشهر با فرماندهان دور هم نشستیم. به فرماندهان گفتم تصمیم دارم فرمانی را به شما ابلاغ کنم، همه ساکت شدند و گوش دادند و من فرمان را ابلاغ کردم!

    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    589 در 214
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    این طرح ابتدا با مقاومت برخی فرماندهان نظیر احمد کاظمی
    (1)
    و شهید خرازی روبرو شد. اما بعد با همکاری سردار رحیم صفوی و بعد هم همراهی همین فرماندهان معترض به اجرا در آمد. در حین عملیات همه اش دعا می کردم که خدا کمک کند موفق شویم؛ چون در غیر این صورت دیگر نمی توانستم به این جمع فرمان بدهم.
    ص: 39

    1- - سردار احمد کاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه در نهم دی ماه سال هشتاد و چهار با سقوط هواپیمای حامل ایشان و تنی چند از مسؤلین نیروی زمینی سپاه، به شهادت رسیدند.
    7
    ساعت هشت صبح بود، متوجه داد و بیداد حاج حسین خرازی از بیسیم شدم. می گفت: ما زدیم به مواضع دشمن، کارمان هم خوب گرفت اما نیروهای عراقی جلو ما دست های شان را بالا گرفته اند و می خواهند تسلیم شوند. تعدادشان آن قدر زیاد است که نمی توانیم بشماریم، چکار کنیم؟
    یک بالگرد 214 را مأمور کردیم تا برود بالای منطقه و اوضاع را گزارش کند. هنگامی که رفت بالای مواضع فتح شده و بالای شهر خرمشهر، خلبان با شوق زیاد پشت بیسیم داد می زد: تا چشم کار می کند، توی کوچه ها و خیابان های خرمشهر سرباز عراقی است که پشت سر هم صف بسته اند و دست هایشان را بالا گرفته اند. اصلاً قابل شمارش نیست!
    از خرمشهر تا اهواز 128 کیلومتر راه بود. وسیله ای نداشتیم تا اسرا را به عقب بفرستیم. به نیروهایی که در خط مقدم داشتیم، گفتم
    ص: 40
    که به صورت دشتبان و در یک صف، در غرب جاده خرمشهر به اهواز بایستند تا این طوری به یکدیگر وصل شوند. سپس اسلحه اسرا را گرفتیم و به آنان فهماندیم فعلاً باید در جاده خرمشهر به طرف اهواز پیاده حرکت کنند!
    8
    با بالگرد خودم را رساندم به خط. متوجه شدم فرمانده تیپ ترسیده است. در میانشان فرمانده گردانی بود به نام لهراسبی؛ خرم آبادی بود؛ شجاع و فداکار بود. او را از عملیات طریق القدس می شناختم. گفت: می روم تانک های دشمن را می زنم.
    با دیدن این روحیه، گفتم: تو از همین الان فرمانده تیپ هستی.
    باورش نمی شد. گفت: مگر در میدان جنگ می شود کسی را فرمانده تیپ کرد؟
    گفتم: بله می شود، این هم درجه ات!
    ص: 41
    امضاء


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    589 در 214
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    لهراسبی شد فرمانده تیپ و رفت جلو، تیپی که چند تانک از دست داده بود و روحیه اش آن گونه بود، توانست چنان مقاومتی بکند که دشمن مجبور به عقب نشینی شد!
    9
    بدجوری گیج شده بودیم که چه بکنیم. طرح را برای حمله از چهار محور ریخته بودیم و فقط دو محور باقی مانده بود. عملیات در آن دو محور هم اصلاً با محاسبات و معیارهای تخصصی نمی خواند.
    سرانجام به این نتیجه رسیدیم که خدمت حضرت امام برسیم و ببینیم نظر او در این اوضاع آشفته چیست؟ باید از راهنمایی ایشان استفاده می کردیم. چون هر دو فرمانده اصلی عملیات یعنی من و آقای رضایی نمی توانستیم همزمان منطقه را ترک کنیم، قرار شد آقای محسن رضایی خدمت امام برسد.
    ص: 42
    او سوار هواپیمای جنگی شد و به تهران رفت و بعد از حدود سه ساعت برگشت. همه دورش جمع شدیم تا ببینیم نظر امام چیست. گفت: خدمت امام رسیدم و عرض کردم وضع خیلی خراب است و واقعاً درمانده ایم که چه بکنیم. مهمات کم داریم و نیروهایمان کم است. دشمن حمله کرده و فشار می آورد. اصلاً منطقه حالت عجیبی پیدا کرده. خواهش کردم ایشان حداقل استخاره ای بکنند که حمله بکنیم یا نه؟
    امام فرموده بودند: من استخاره نمی کنم ولی خود شما بروید با حضور قلب و نیت خالص قرآن را باز کنید. نگران نباشید، حتماً کارتان حل می شود. بروید این کار را انجام بدهید.
    قرآن را باز کردیم. سوره فتح آمد.

    امضاء


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    589 در 214
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    زندگی نامه
    امیر سپهبد علی صیادشیرازی در سال 1323 در شهرستان درگز از استان خراسان در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. در سال 1342 دیپلم گرفت و در سال 1343 در کنکور
    ص: 43
    دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته شد. علی در مهرماه 1346 در رسته توپخانه دانش آموخته شد و با درجة ستوان دومی وارد ارتش گردید. در سال 1352 به دلیل لیاقت ها و دقت هایش در کار، برای تکمیل تخصص های توپخانه از طرف ارتش به امریکا اعزام شد تا دوره هواسنجی بالستیک را بگذراند؛ در شهر فورت سیل از ایالت اوکلاهما. او در بین آشنایان جدیدش در امریکا به مرد مذهبی مشهور شد.
    در سال 1353 به اصفهان -مرکز توپخانه- منتقل گردید. در آن جا و در ضمن خدمت، فعالیت های مذهبی اش را نیز پی گرفت و به همین دلیل در 19بهمن سال 57دستگیر و زندانی شد.
    زندگی صیاد با پیروزی انقلاب اسلامی وارد مرحله ی جدیدی می شود؛ او با هماهنگ کردن ارتش و سپاه موجبات آزادی سنندج را فراهم می آورد. اما طولی نمی گذرد که با بنی صدر اختلاف پیدا می کند و خلع درجه
    ص: 44
    می گردد. با سقوط بنی صدر، سروان مجدداً با دو درجه به ارتش بازمی گردد. در هفتم مهرماه 1360 توسط رهبر معظم انقلاب، امام خمینی(ره)، به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب می شود. در مرداد سال 1365 از فرماندهی نیروی زمینی استعفا می دهد و به عنوان نماینده ی رهبر انقلاب به شورای عالی دفاع می رود. در سال 66 به درجه سرتیپی نایل می آید و در سال 67، در عملیات مرصاد، ضربات محکمی را بر پیکر مزدوران منافق وارد می کند.
    امیرسپهبد علی صیادشیرازی در مقام جانشینی ریاست ستادکل و پس از عمری تلاش و مجاهدت، در روز شنبه 28 فروردین ماه سال
    1378 در حوالی منزلش به دست منافقان به شهادت رسید.



    ص: 45
    امضاء


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    عضو ماندگار
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13829
    نوشته
    567
    تشکر
    563
    مورد تشکر
    589 در 214
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    فهرست منابع
    1_ خاطرات سال های نبرد، محسن مؤمنی، نشر شاهد؛ با همکاری حوزه ی هنری، چاپ اول1378
    2_ ناگفته های جنگ(خاطرات سپهبد علی صیاد شیرازی)، تدوین احمد دهقان، نشر شاهد، چاپ چهارم 1379
    3_ یادداشت های سفر شهید صیاد شیرازی، محسن کاظمی، دفتر ادبیات و هنر مقاومت، چاپ اول، 1378
    4_ یادگاران (کتاب صیاد شیرازی)، رضا رسولی، روایت فتح، چاپ دوم 1385
    ص: 46
    5_ در کمین گل سرخ، محسن مؤمنی، سوره ی مهر، چاپ چهارم1385
    6_ نرم افزار شهید صیاد شیرازی، اداره ی کل انتشارات و اطلاع رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران
    7_ امیر دلاور، امیرحسین انبارداران، نشر شاهد، 1382
    ص: 47
    درباره مركز

    امضاء


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi