صفحه 10 از 10 نخستنخست ... 678910
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 96 , از مجموع 96

موضوع: پرتوی از عظمت امام حسین علیه السلام

  1. Top | #91

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,100
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,334
    مورد تشکر
    3,514 در 1,544
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    مگر اين عالم، و اين جهان پهناور با اين كرات عظيم و مخلوقات كوچك و بزرگ معجزه نيست؟
    معجزه آن چيزي است كه بشر نتواند از پيش خود بدون تهيّه مقدمات و وسايل آن را بياورد و ظاهر سازد. بنابراين عالم معجزه است و اين آفرينش كوهها، و درخت ها و اقيانوس ها و خورشيدها و منظومهها، همه معجزه است.
    نزول مائده، احضار درخت، احياي اموات، تكلّم سنگريزه و امثال و نظاير اين كارها بدون اسباب مادّي معجزه است. همچنان كه آنها معجزه هستند اينها هم معجزهاند، فرقي كه هست اين است كه اين معجزات كبيرة عالم و جبال و اقيانوس و درياها و كرات هميشه مورد ديد و نگاه ما هستند لذا از آن تعجّب نميكنيم و استبعاد نمينماييم. اما معجزات انبيا چون غالباً ابدي نبودهاند و پيوسته در منظر ما نيستند وقتي نقل شود مورد تعجّب و استبعاد ميگردد.
    اين هم يكي از سنن الهيه است كه كساني كه ازطرف خدا به پيامبري برگزيده ميشوند بايد معجزه داشته باشند تا اگر كسي ادّعاي پيغمبري كند و معجزه اظهار ننمايد برخلاف سنّت الهيه باشد و دعوايش پذيرفته نشود.

    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #92

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,100
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,334
    مورد تشکر
    3,514 در 1,544
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    فلاسفه بزرگ مانند ابن سينا، فارابي و ابن مسكويه به معجزات انبيا ايمان داشتهاند.
    فريد وجدي در دائرة المعارف
    (1) بعد از آنكه راجع به معجزات انبيا و حضرت خاتم الانبيا(صلی الله علیه وآله) شرحي نگاشته مينويسد:
    ص: 87

    1- . ر.ک: فرید وجدی، دائرة معارف قرن العشرين، ج6، ص202.
    امروز كسي كه بتواند انكار امكان حدوث معجزات را بنمايد يافت نميشود مگر جمعي از مادّيين و آنها هم اگر مطالعات و تحقيقات علمايي امثال وليم كروكس، روسل، ولاس، لورد افبري، اكسون، تندل، باركس، لودج، سورغان و ديگران از علماي انگليس و فلامريون، داريكس و جيبيه و استاد شارل ريشه از علماي فرانسه و گروه بسياري از علماي ايتاليا، آلمان، روس و غيره ايشان را در مباحث نفيسه (مباحث راجع به روح) مطالعه ميكردند، هرآينه ميديدند كه اين اشخاص با آزمايش هايي كه روي قواي نفسیّه نمودهاند به نواميس بالاتري از نواميس حاكمه بر مادّه پي بردهاند كه آن نواميس ميتوانند عمل نواميس مادّي را ابطال نمايند و پديدههايي كه خارق نظام طبيعت و مادّه باشند نشان بدهند. به اين جهت امكان معجزات در عصر ما ثابت، و معلوم شده است كه معجزات نيز تابع نواميس مخصوص به خود هستند...

    ویرایش توسط طهورا*کنیز فاطمه زهرا(س)* : 05-09-2023 در ساعت 15:23
    امضاء

  4. Top | #93

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,100
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,334
    مورد تشکر
    3,514 در 1,544
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    بديهي است در زمان ما عمده اتّكاي كساني كه وقوع معجزه را باور دارند به نقل است؛ اما نه نقلي كه احتمال خلاف در آن راه داشته باشد بلكه نقلي كه حصول قطع و يقين به آن از رؤيت چشم كمتر نيست. بعضي گمان ميكنند دعواي معجزه خردپسند، يا با اصول و موازين علمي موافق نيست، و يا اثبات وقوع آن دشوار است. اما اين كسان سخت در اشتباه ميباشند؛ زيرا عقل هيچ راهي براي ردّ اين دعوا ندارد بلكه امكان آن را تأييد و تصديق مينمايد و وقوع آن را از راه مشاهده بصري يا دليل سمعي و نقل قطعي و متواتر ميپذيرد.
    اين كسان كه براي باوركردن معجزات قدم پيش نميگذارند و آن را با موازين علم موافق نميدانند، اگر مقصودشان از اين موازين همين موازيني است كه تاكنون بشر در ناحيه علوم مادّي به آن دست يافته و براي او راه يك شناسايي هايي در محيط عالم مادّه شده است، به آنها پاسخ ميدهيم كه: ما در صحّت دعواي وقوع معجزه به اين موازين احتياج نداريم؛ زيرا آن موازين وسيله درك تمام حقايق نيستند و راه درك و كشف حقايق منحصر به اين موازين نيست.
    ص: 88
    چنان كه يقين داريم هم اكنون در برابر ما مجهولاتي هستند كه بشر هنوز نايل به شناختن آنها نشده؛ و اين اسباب و موازين حسّي و تجربي هم ما را به آن مجهولات هدايت نميكند. اما نميتوانيم منكر وجود آن مجهولات شويم، مگر آنكه از راه برهان عقلي امتناع آن ثابت شود.

    امضاء

  5. Top | #94

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,100
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,334
    مورد تشکر
    3,514 در 1,544
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض



    پس اگر از راه موازين علمي محسوسه، وقوع يك حادثه خارق العاده معلوم نشد انكار آن صحيح نيست، و دليل بر گستاخي، و غرور و اعتماد بيجا به يك سلسله اطلاعات ناتمام و يك مشت فرمول و فرضيههاي غيرقطعي است.
    مَثَل چنين اشخاصی، مَثَل كسي است كه در شيمي، مطّلع و متخصّص و عالم باشد و بخواهد مسائل علم پزشكي را يكجا از دريچه علم شيمي بررسي و مورد ردّ و قبول و نقض و ابرام قرار دهد، درحالي كه پزشكان عالم بر اساس همان مسائلي كه مورد ترديد آن عالم شيمي است و به آن معرفت ندارد و در دنياي علم خودش دليلي بر آن نجسته، هر روز هزاران بيمار را درمان ميكنند.
    معجزات انبيا و كرامات اوليا يك پديدههايي است كه نسبت به آنها و تعليل وجود آنها همان چيزي را بايد گفت كه نسبت به تمام اين عالم ميگوييم. شما ميخواهيد آنها را اسرار عالم خلقت بگوييد، ميخواهيد خوارق عادات بدانيد، هر اسمي روي آنها بگذاريد بالأخره ما ميگوييم اين چيزهايي كه اسمش معجزه است در عالم روي داده است و به بالاترين نقل هاي متواتر، وقوع آن ثابت و مسلّم و قطعي است، و تعليل آن به علل مادّي هم صحيح نيست و اگر كسي بخواهد براي اينكه باور مردم را با اين مسائل جلب كند، آنها را به علل مادّي نسبت دهد و توجيهاتي در اين زمينهها بنمايد، به خطا رفته است زيرا تبديل عصا به اژدها،
    (1) و زنده کردن مردگان(2) با علل مادي هيچ رابطهاي ندارد.
    ص: 89

    1- . تبديل شدن عصاي حضرت موسي(علیه السلام) به اژدها.
    2- . زنده كردن مردگان، كه به اذن خداوند و با اعجاز حضرت عيسي(علیه السلام) انجام گرفت.
    و اگر اين نقلها در مورد معجزه نبود، و خبر از يك پيشامد عادي بود با يك صدم اين نقلها و خبرها همه كس آن را ميپذيرفت اما چون اخبار از معجزات، اخبار از يك كار غيرمأنوس و خلاف عادت است، قدري در برابر آن ميايستيم و بعد از تأمل آن را قبول ميكنيم.

    ویرایش توسط طهورا*کنیز فاطمه زهرا(س)* : 06-09-2023 در ساعت 19:14
    امضاء

  6. Top | #95

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,100
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,334
    مورد تشکر
    3,514 در 1,544
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    در همين عصر خودمان گاهي روزنامهها خبرهايي از حوادث جوّي و وقايع غريب و شگفانگيز ميدهند كه باور آن، براي ما دشوار است، و اگر يك فرد عادي آن خبر را ميداد او را استهزا ميكرديم، و زودباور و كم خردش ميشمرديم ولي اكنون كه روزنامه مينويسد يا راديو خبر ميدهد و خبرگزاري خاصّي آن را مخابره كرده همه آن را باور ميكنند، زيرا اگر بنا باشد بخواهند در خبر خبرگزاري ها ترديد كنند و ترتيب اثر ندهند، بايد تمام اخبار خبرگزاري ها را كنار بگذارند درحالي كه امور سياسي و اقتصادي بر اساس همين خبرها جريان دارد.
    ولي ما ميگوييم اين حساب غلط است. هم خبر يك فرد عادي را كه امكان دارد با واقع مطابق باشد، نبايد بدون دليل ردّ كرد، و هم خبر فلان خبرگزاري را درحالي كه يك شواهد و قرائني آن را تأييد نميكند نميتوان باور كرد، هرچند ردّ هم نبايد نمود و در بقعه امكان بايد گذاشت.
    بيشتر افراد اين طور هستند كه خبرهايي را كه يك نفر خبرنگار ميدهد باور ميكنند؛ و به آن ترتيب اثر ميدهند يا اگر از يك ستارهشناس مجهول الهویه نقل شود كه در فلان روز، فلان ستاره دنبالهدار با زمين برخورد ميكند و زمين متلاشي ميشود، ميپذيرند و در وحشت و نگراني به سر ميبرند، ولي اين همه اخباري را كه در مورد معجزات انبيا خصوصاً معجزات حضرت خاتم الأنبيا و ائمة طاهرين(علیهم السلام) در معتبرترين كتاب هاي تاريخ و حديث ضبط و ثبت است؛ و تاريخ نگاران بسيار متتبّع و بااطّلاع آن را نقل نمودهاند بااينكه بر صحّت بسياري از آنها شواهد قطع آور در دست است نميپذيرند و حاضر نيستند حدّاقل چند
    ص: 90
    خبر از اين خبرها را راست و مطابق واقع بدانند. گمان نمي شود كه راستي كساني باشند كه از تواتر معجزات آن طور كه يك نفر متتبّع در كتب و محيط به مدارك تاريخي آگاه است، آگاه باشند و مع ذلک آن را نپذيرند؛ بلكه بيشتر گمان ميرود باورنداشتن اين اشخاص به علّت بياطّلاعي و مراجعه نكردن به كتاب هاي تاريخ و حديث و به ندرت از روي تعصّب و اغراض ديگر باشد؛ وگرنه باوجود قوّة تعقل و استقامت فكر، نپذيرفتن اين اخبار و ردّ كلي آنها، حاكي از عدم اعتدال قوه فكريه، و مواردي هم انحراف عقلي است.
    به هرحال به نظر ما، منكرين معجزه غير از استبعاد، حرف ديگر ندارند و استبعاد هم هيچگاه مورد اعتناي خردمندان، و مستند حكم جزمي عقلي نبوده و نخواهد بود.

    امضاء

  7. Top | #96

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,100
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,334
    مورد تشکر
    3,514 در 1,544
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    سخن در اين مبحث در اينجا بيش از اين مورد ندارد خصوصاً كه خوانندگان ما بيشتر كساني هستند كه مؤمن به معجزات و خوارق عادتند، بنابراين در مقام ذكر پارهاي از معجزات سيّد مظلومان امام حسين(علیه السلام) نيازي به مقدّمه و توضيحات بيشتر نداريم. اما صدور معجزه از امام حسين(علیه السلام) چه در حال حيات و چه بعد از شهادت، مسلّم و متواتر است و صدور چنين معجزاتي از آن حضرت كه هم شعاع حقيقي نور نبّوت و امتداد وجود و شخصيّت پيامبر، و هم صاحب مقام ولايت و امامت بود، برخلاف انتظار هيچ مسلماني نبوده و نيست.
    اگر حسين(علیه السلام) معجزه و كرامت نداشته باشد پس چه کسی معجزه و كرامت دارد؟ و اگر او مخصوص به عنايات خاصّه الهيّه نباشد، پس چه كسي ميتواند مشمول عنايات خاصّه خداوند شود؟
    ما در اين كتاب به مناسبت آنكه ميخواهيم وسعت دائره فضايل و مقبوليت حسين(علیه السلام) را در تمام نواحي فضيلت و عظمت شخصيّت بين عموم مسلمين، نشان بدهيم از معجزات بسيار كه شيعه و خواصّ آن حضرت به سندهاي صحيح
    ص: 91
    ومعتبر روايت كرده اند چيزي نقل نميكنيم و فقط براي نمونه چند معجزه كه مورّخين مشهور اهل سنّت، و محدّثين بزرگ آنها نقل كرده اند ذكر مينماييم، و به مثل معروف (مشت نمونه خروار، و اندك علامت بسيار است) اكتفا ميكنيم:
    1. طبري نقل ميكند: بعد از آنكه عبيدالله بن زياد به عمر بن سعد نوشت كه حسين(علیه السلام) و اصحابش را از نوشيدن آب منع نمايد، عمر سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شريعه فرات گماشت. آنها ميان آن حضرت و اصحابش و ميان آب حايل شدند و نگذاشتند قطرهاي از آب بنوشند، و اين واقعه جانسوز سه روز پيش از شهادت آن حضرت اتّفاق افتاد، عبيداللّه بن ابي حصين ازدي گفت:
    يا حسين آيا نگاه نميكني به آب كه مانند شكم آسمان نمايان است؟ به خدا سوگند قطرهاي از آن نچشي تا از تشنگي بميري.
    امام حسين(علیه السلام) فرمود:
    «اَللَّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَلَا تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً»؛
    «خدايا او را تشنه لب بكش، و هرگز او را نيامرز».
    حميد بن مسلم گفت: به خدا قسم او را بعد از اين، در بيماريش عيادت كردم به خدايي كه غير از او خدايي نيست سوگند، ديدم او را كه آب ميآشاميد تا شكمش پر ميشد پس قي ميكرد، دوباره آب مينوشيد همچنان سيراب نميشد و همواره چنين بود تا تشنه کام جان سپرد.
    (1)
    2. نيز طبري ميگويد: هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت: يكي از كساني كه در كربلا حاضر شده بود
    (2) گفت
    ص: 92

    1- . طبری، تاريخ، ج4، ص311 - 312؛ ر.ک: سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص257.
    2- . عبارت طبري اين است: «حَدَّثَنِي مَنْ شَهِدَ الْحُسَيْنَ فِي عَسْكَرِهِ» و ظاهر اين جمله اين است كه نقل كنندة اين معجزه يكي از كساني بوده كه در لشكر آن حضرت بوده، و ممكن است كه مقصود يكي از لشكريان عمر سعد باشد و جمله «فِي عَسْكَرِهِ» معنايش لشكري باشد كه براي قتل آن حضرت رفته بودند.
    وقتي سپاه حسين(علیه السلام) مغلوب شدند آن حضرت سوار بر مسنات
    (1) شد، و به سوي فرات روان گرديد مردي از بني ابان بن دارم گفت: واي بر شما حايل شويد ميان او و ميان آب! تا شيعيانش به او نپيوستهاند. اين بگفت و بر اسب خود زد و لشكر به دنبال او رفتند و ميان آن حضرت و آب مانع شدند.
    حسين(علیه السلام) گفت:
    «اَللَّهُمَّ أَظْمِهِ»؛
    «خدايا! تشنه ساز او را».
    مرد اباني تيري به آن حضرت زد كه به حنك
    (2) مباركش رسيد، امام حسين(علیه السلام) تير را بيرون كشيد و هر دو دست را زير خون گرفت، پر از خون شدند، گفت:
    «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُوْ إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ»؛
    «خدايا من به تو شكايت ميكنم از آنچه نسبت به پسر پيغمبر تو روا مي دارند».
    راوي خبر ميگويد: به خدا سوگند زماني اندك بيش نگذشت مگر آنكه خداوند او را به تشنگي گرفتار ساخت هرچه آب ميخورد سيراب نميشد.
    قاسم بن اصبغ گفت: كارش به جايي كشيد كه آب را برايش خنك ميكردند و شكر در آن ميريختند و ظرفهاي شير و كوزههاي آب حاضر ميكردند، و به خدا قسم همچنان ميگفت: واي بر شما آب به من بدهيد، تشنگي مرا كشت! كسانش كوزه آب و ظرف شير به او ميدادند كه براي سيراب كردن همه اهل خانه كافي بود او آن همه را مينوشيد؛ و لختي ميخوابيد، دوباره ميگفت:
    وَيْلَكُمْ اُسْقُونِي قَتَلَنِي الظَّمَاءُ؛
    ص: 93

    1- . اسب خاص حضرت.
    2- . حنك: كام و دهان و زير زنخ.
    واي بر شما، مرا سيراب کنيد، تشنگي مرا كشت!
    گفت: به خدا سوگند در اندك زماني شكمش مثل شكم شتر تركيد.
    (1)
    3. احمد بن حنبل در مناقب روايت كرده از ابي رجاء كه ميگفت:
    لاَ تَسُبُّوا عَلِيّاً وَلَا أَهْلَ هَذَا الْبَيْتِ؛
    علي و ديگر افراد اين خانه را ناسزا نگویيد.
    زيرا همسايه ما از بني هجم وارد كوفه شد، و گفت: «آيا نگاه نميكنيد به اين...پسر...خدا او را کشت و مقصودش حسين(علیه السلام) عادل پسر عادل بود. پس خداوند دو نقطه سفيد به دو چشمش زد، و چشمش را كور و نابينا ساخت.
    (2)
    4. ابن جراح از سدي روايت دارد كه گفت: براي فروش خرما به كربلا رفتم، پيرمردي از قبيله طيّ براي ما طعامي مهيّا كرد. ما شام را نزد او خورديم، پس سخن از شهادت حسين(علیه السلام) به ميان آورديم.
    من گفتم: كسي در كشتن آن حضرت شركت نكرد مگر آنكه به بدترين مردن ها مرد، و آيات و معجزاتي به واسطة قتل آن حضرت ظاهر شد.
    پيرمرد گفت: چقدر شما اهل عراق دروغ گو هستيد، من از آن كسان هستم كه در كشتن حسين شركت داشتم.
    در همان مجلس نزديك چراغي رفت كه با نفت ميسوخت، خواست فتيله آن را با انگشتش بيرون بياورد كه آتش در او افتاد، خواست آن را با آب دهن خاموش كند آتش در ريشش افتاد، خودش را در آب انداخت پس او را ديدم كه تمام گوشت بدنش سوخته و مانند جمجمه شده بود.
    (3)
    ص: 94

    1- . طبری، تاريخ، ج4، ص343 - 344.
    2- . طبري، ذخائرالعقبي، ص145.
    3- . طبري، ذخائرالعقبي، ص145.
    و در كفاية الطالب و المحاسن و المساوی و الصواعق المحرقه، اين معجزه را نقل كرده و به جاي جمجمه (حممة) نوشتهاند يعني مانند ذغالي شده بود.
    (1)
    5. سبط ابن جوزي از پيرمرد كوري روايت ميكند كه جزو كساني بود كه به جنگ حسين(علیه السلام) رفته بودند، و غير از اين مرتكب ستم ديگري نگشته بود. گفت: پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را در خواب ديدم درحالي كه آستينها را بالا زده بود، و به يك دستش شمشير و به دست ديگرش نطعي بود
    (2) كه بر آن ده نفر از كشندگان حسين (علیه السلام) را سر بريده بودند. پس مرا لعن و سبّ فرمود و ميلي از خون بر چشمم كشيد، صبح كردم درحالي كه كور بودم.(3)
    6. ابن اثير درضمن وقايع كربلا روايت ميكند: مردي كه نامش ابن حوزه بود پيش آمد و گفت: آيا حسين در ميان شما است كسي او را جواب نداد، تا سه مرتبه گفت، در پاسخش گفتند:
    آري چه ميخواهي؟ گفت:
    يَا حُسَينُ ابْشِرْ بِالنَّار.
    (4)
    حسين(علیه السلام) در جوابش فرمود: دروغ گفتي! من وارد ميشوم بر پروردگار غفور و شفيع مطاع. تو كيستي؟ گفت: ابن حوزه.
    حسين(علیه السلام) دست بلند كرد و گفت:
    «أَلَّلهُمَّ حَزِّهِ إِلَی النَّارِ»؛
    «خدايا او را به سوي آتش بران».
    ص: 95

    1- . بیهقی، المحاسن و المساوي، ج1، ص69 - 70؛ گنجی شافعی، كفايةالطالب، ص437؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص195.
    2- . نطع: فرشي است از پوست كه در زير كسي كه محكوم به بريدن سر يا تنبيهات بدني ديگر شده ميانداختند.
    3- . سبط ابن جوزي، تذکرةالخواص، ص252 - 253؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص195؛ شبلنجی، نورالأبصار، ص311؛ صبان، اسعاف الراغبين، ص161 - 162.
    4- . «اي حسين آتش را به تو مژده مي دهم».
    ابن حوزه خشمناك شد، و اسب خود را به طرف نهر حركت داد، پايش به ركاب آويخته شد و اسب او را از اين سو به آن سو ميبرد تا از اسب به زمين افتاد، ران و ساق و پاهاي او قطعه قطعه شد و يك سمت ديگر بدنش همچنان به ركاب آويخته بود، اسب او را به هر سنگ و درخت ميزد تا مرد.
    مسروق بن وائل حضرمي كه با سپاه عمر سعد به طمع آنكه سر حسين(علیه السلام) را براي ابن زياد ببرد، و منصب و رتبه بگيرد آمده بود چون آن كيفر خدايي را با ابن حوزه ديد بازگشت، و گفت: من از اهل بيت چيزي ديدم كه هرگز با آنها نبرد نخواهم كرد.
    (1) نظير اين معجزه را ابن بنت منيع از علقمة بن وائل يا وائل بن علقمه درباره مردي به نام جريره روايت كرده است.(2)
    7. طبري روايت كرده كه چون حسين(علیه السلام) با سه يا چهار نفر باقي ماند، سراويلي يماني
    (3) طلبيد، و آن را پاره كرد براي آنكه كسي در آن طمع نكند و از بدنش بيرون نياورد، بعضي اصحاب عرض كردند: چگونه است كه در زير آن تنبانی(4) بپوشيد، فرمود: آن لباس ذلّت است، و براي من شايسته نيست آن را بپوشم. چون آن حضرت شهيد شد، ابحر بن كعب، آن سراويل را از بدن مباركش بيرون آورد، و آن سرور رادمردان آزاده را برهنه گذاشت.
    ابومخنف گفت: عمرو بن شعيب از محمد بن عبدالرحمن نقل كرد كه از دست هاي ابحر بن كعب در زمستان آب ميچكيد، و در تابستان مانند چوب خشك ميشد.
    (5)
    ص: 96

    1- . ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص328.
    2- . طبري، ذخائرالعقبي، ص144.
    3- . سراويل جامهاي است كه نصف پایين بدن را ميپوشاند.
    4- . در قمقام زخار گفته: تنبان، ازاری سخت کوتاه است به درازی وجبی که زیاده از عورتین نتواند پوشید و ملاحان به پای کنند.
    5- . طبري، تاريخ، ج4، ص345.
    8. شبراوي، رئيس و شيخ اسبق جامع الأزهر روايت نموده است: وقتي حسين(علیه السلام) خواست آب بنوشد حصين بن تميم تير به دهن مباركش زد، دهانش پر از خون شد با دست مبارك خون را ميگرفت و گفت: خدايا حصين را تشنه بكش.
    علامه اجهوري ميگويد: حصين بن تميم به حرارتي در شكم و برودتي در پشت مبتلا شد، و از گرما و تشنگي صيحه ميزد. برايش آب و غذا ميآوردند كه پنج نفر را كافي بود، آن را مينوشيد، و همچنان تشنه بود به اين حال بود تا بعد از مدت كوتاهي از شهادت حسين(علیه السلام) هلاك شد.
    (1)
    9. محب طبري از ملّا كه از علماي بزرگ اهل سنّت است از مردي از كليب روايت كرده كه گفت: حسين(علیه السلام) با صداي بلند فرمود:
    «اِسْقُونَا مَاءً»؛
    «به ما آب بدهيد».
    مردي عوض آب تيري انداخت كه دهان آن يگانه مجاهد راه خدا را از ناحيه گونه پاره كرد. حضرت فرمود: خدا تو را سيراب نسازد. آن مرد تشنه شد، و آن قدر تشنگي او را به زحمت انداخت كه خويشتن را در آب فرات انداخت و آب نوشيد تا مرد.
    (2)
    10. ترمذي در حديثي كه صريحاً صحت آن را گواهي كرده از عمارة بن عمير روايت نموده است که گفت:وقتي سر ابن زياد و يارانش را آوردند، آنها در صحن مسجد پيش هم چيده شده بودند: من به نزد آنها رفتم. مردم ميگفتند: آمد آمد.
    ماري را ديدم كه آمد در ميان سرها گردش كرد، و داخل بيني ابن زياد شد. طولي نكشيد بيرون آمد و رفت تا پنهان شد. بار ديگر ديدم مردم ميگويند: آمد آمد.
    ص: 97

    1- . شبراوی، الإتحاف، ص51 – 52.
    2- . طبري، ذخائرالعقبي، ص144.
    تا دومرتبه يا سه مرتبه رفت و آمد و اين جريان تكرار شد.
    (1)
    11. ابن بنت منيع از ابي معشر از بعضی شيوخ خود روايت كرده كه چون قاتل حسين(علیه السلام) نزد ابن زياد آمد و چگونگي كشتن آن حضرت را حكايت كرد صورتش سياه شد.
    (2)
    12. طبري از ابي مخنف روايت كرده كه آن ناكسان كه براي قتل سيدالشهدا(علیه السلام) آمده بودند از تعرض و آسيب رساندن به آن حضرت تا مدتي طولاني از روز خودداري ميكردند. هركس نزديك آن حضرت ميآمد باز ميگرديد و ناخوش می داشت که مرتكب قتل آن حضرت شود و به اين گناه بزرگ خود را آلوده كند. عاقبت مردي از كنده كه او را مالك بن نسير ميگفتند و از بني بداء بود پيش آمد و بر سر مبارك آن حضرت كه برنس
    (3) بر آن بود چنان شمشير زد كه برنس را پاره كرد، و به سر انورش رسيد خون از آن جريان يافت به نوعي كه برنس از خون پر شد حضرت فرمود:
    «لَا أَكَلْتَ بِهَا وَلَا شَرِبْتَ وَحَشَرَكَ اللهُ مَعَ الظَّالِمِينَ»؛
    «با اين دست نخوري و ننوشي، و خدا تو را با ستمكاران محشور سازد».سپس آن برنس را از سر بيفكند، و كلاهي ديگر طلبيد و بر سر گذاشت و عمامه بر آن پيچيد و خسته شده بود. آن مرد كندي برنس آن حضرت را كه از خز بود برگرفت. وقتي از كربلا برگشت، ميخواست آن برنس را از خون بشويد، زنش كه امّ عبدالله دختر حرّ و خواهر حسين بن حربدي بود برآشفت و گفت:
    ص: 98

    1- . ترمذي، سنن، ج5، ص325 – 326.
    2- . طبري، ذخائرالعقبي، ص144.
    3- . برنس: كلاهي بوده كه در صدر اسلام به سر ميگذاشتند.
    پسر دختر پيغمبر را ميكشي و لباسش را به خانه من ميآوري. آن را از نزد من بيرون ببر!. كسان مالك نقل كردند كه آن روسياه همواره تنگدست و بد روزگار بود تا مرد.
    (1)
    13. از يسار بن حكم نقل است كه آنچه را لشكر از طيب و عطريات از خيام حسين(علیه السلام)، و اصحابش به غارت بردند، هر زني خود را به آن خوشبو گردانيد پيس و مبروصه شد.
    (2)
    14. سيوطي روايت كرده كه آنچه را از ورس (نوعي گياه) به غارت بردند خاكستر شد.
    (3)
    15. دانشمند مصري محمد رضا ميگويد: از عجيبترين كرامات آن حضرت حديث زهري است كه گفت:
    عبدالملك بن مروان درحالي كه در ايوان كاخ خود نشسته بود از جمعي كه در حضورش بودند پرسيد كه بامداد قتل حسين در بيت المقدّس چه روي داد؟ هيچ كس او را پاسخ نداد.
    زهري گفت: شبي كه در بامداد آن علي بن ابي طالب(علیه السلام) كشته شد و شب قتل حسين(علیه السلام) سنگي در بيت المقدّس برداشته نشد مگر آنكه در زير آن خون تازه يافتشد. عبدالملك گفت: راست گفتي همان كسي كه براي تو اين را نقل كرد براي من هم نقل كرده و من و تو در نقل اين حديث، غريب و منفرديم. سپس مال بسياري به او داد.
    (4)
    ص: 99

    1- . طبري، تاریخ، ج4، ص342.
    2- . ابن عبدربه، العقدالفريد، ج 4، ص 384؛ محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص69 - 70 و بعد از نقل اين كرامات گفته: كرامات او لا تُحْصَي (بي شمار) است.
    3- . سیوطی، تاريخ الخلفاء، ص207؛ ر.ک: ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص194.
    4- . محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص 70.
    و نيز محبّ طبري از ابن السري از زهري روايت كرده كه چون حسين(علیه السلام) كشته شد، سنگي در شام برداشته نشد مگر آنكه در زير آن خون ديده شد.
    (1)
    16. محب طبري از ابن لهيعه از ابي قبيل روايت دارد كه چون حسين(علیه السلام) كشته شد و سر شريفش را به نزد يزيد بردند حاملان آن سر مبارك در منزل اول كه وارد شدند به ميگساري مشغول شده و به آن سر شريف شادماني مي كردند كه ناگاه دستي با قلمي از آهن ظاهر شد و اين سطر را با خون نوشت:
    أَ
    تَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً
    شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ
    الْحِسَابِ
    (2)
    آن گمراهان بترسيدند، و سر را گذاشتند و گريختند.
    (3)
    پوشيده نماند كه راجع به اين شعر، روايات و اخبار متعدد به نظر رسيده و ازجمله سبط ابن جوزي، ابن حجرهيتمی، صاحب نظم دررالسمطين، شبراوي، دميري و ديگران آن را روايت كرده اند.
    (4)
    17. روايات چندي راجع به حدوث بعضي آيات و خوارق عادات مقارن شهادت آن حضرت، مانند بارش خون و كرامات ديگر نقل شده است، و اين روايات را مرداني كه در حديث و علم نامدار و مورد اعتماد ميباشند، مانندحافظ ابي نعيم در دلائل النبوه، ابن بنت منيع، محب الدین طبري، شبراوي، شبلنجي، سبط ابن جوزي و صبّان و دیگران روايت نمودهاند.
    (5)
    ص: 100

    1- . طبري، ذخائرالعقبي، ص145.
    2- . آيا امّتي كه حسين را كشتند، اميدوار شفاعت جدش در روز قيامّتند؟!
    3- . طبری، ذخائرالعقبي، ص145.
    4- . سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص246؛ زرندی، نظم دررالسمطين، ص219؛ گنجی شافعی، كفايةالطالب، ص290، 691؛ دمیری، حياةالحيوان، ج1، ص91؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص193 - 194؛ شبراوی، الاتحاف، ص69.
    5- . سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص252 - 253؛ طبری، ذخائرالعقبي، ص145؛ زرندی، نظم دررالسمطين، ص221 - 222؛ سیوطی، تاريخ الخلفاء، ص207؛ شبراوی، الاتحاف، ص71 - 74؛ شبلنجی، نورالابصار، ص311؛ صبان، اسعاف الراغبين، ص161 - 162.
    18. سبط ابن جوزي روايت كرده است: شخصي آن سر مبارك را در لبب
    (1) اسبش آويخت. بعد از چند روز رويش سياهتر از قار(2) شد. به او گفته شد: تو خوش روترين عرب بودي؟ گفت: از آن موقع كه آن سر مبارك را حمل كردم شبي بر من نميگذرد مگر آنكه دو نفر بازوي مرا ميگيرند و به سوي آتشي افروخته ميبرند، و در آن مياندازند؛ و من عقب نشيني ميكنم، و آتش رويم را به اين گونه كه ميبيني ميسوزاند. پس بر زشتترين حالتي مرد و نيز نقل كرده كه مردي اين كرامت را انكار كرد، آتش بر تنش افتاد و او را سوزانيد.(3)
    19. ابن خالويه از اعمش از منهال اسدي روايت كرده كه گفت:
    به خدا سوگند ديدم سر حسين(علیه السلام) را وقتي به دمشق ميآوردند، و در جلوي آن حضرت مردي سوره كهف قرائت ميكرد تا به اين آيه رسيد:
    ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾
    (4)
    آن سر مبارك به سخن در آمد و فرمود:
    «قَتْلِي أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ»؛«كشته شدن من شگفت انگيزتر از داستان كهف و رقيم است».
    و صبان نيز اين كرامت باهره را نقل كرده، و عبارتش به اين گونه است:
    فَنَطَقَ الرَّأْسُ الشَّرِيفُ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ فَصِيحٍ فَقَالَ جِهَاراً:
    «أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْكَهْفِ قَتْلِي وَحَمْلِي»؛
    (5)
    ص: 101

    1- . لبب: بندهائي از زين اسب است كه براي آنكه زين به عقب نرود بر سينه اسب ميبندند.
    2- . قار: ماده سياهي است كه كشتيها را با آن رنگ ميكرده اند.
    3- . سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص253؛ شبلنجی، نورالابصار، ص311؛ صبان، اسعاف الراغبين، ص162.
    4- . کهف، 9.
    5- . شبلنجی، نورالابصار، ص 317؛ صبان، اسعاف الراغبين، ص162.
    آن سر شريف به زبان عربي فصيح به نطق آمد، و آشكارا فرمود: «شگفت آورتر از قصة اصحاب كهف، كشته شدن من و بردن سر من (به مجلس ابن زياد و يزيد) است».
    دميري گفته است: چهار نفر بعد از موت سخن گفتند:
    (1) يحيي بن زكريا، حبيب نجار كه گفت:
    ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ﴾؛
    (2)
    جعفر طيّار كه گفت:
    ﴿وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ...﴾
    (3)
    و حسين بن علي(علیهما السلام) كه گفت:
    ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾.
    (4)
    20. صاحب البدء و التاريخ نقل كرده است:
    (5) در شبي كه شهادت حسين(علیه السلام) در روزش اتّفاق افتاد، مردم مدينه شنيدند گويندهاي كه شخص او را كسي نديد، ميگفت:
    مَسَحَ الرَّسُولُ جَبِينَهُ *** فَلَهُ بَرِيقٌ فِي الْخُدُودِ
    أَبَوَاهُ مِنْ عَلْيَا قُرَيْشٍ *** وَجدُّهُ خَيْرُ الْجُدُودِ
    ص: 102

    1- . دمیری، حیاة الحیوان، ج1، ص86.
    2- . یس، 26.
    3- . آل عمران، 169.
    4- . شعراء، 227.
    5- . مقدسي، البدء و التاريخ، ج6، ص12 - 13.
    «رسول خدا(صلی الله علیه وآله) پيشانيش را دست کشيد، صورتش براق و نوراني گشت، پدر و مادرش از بزرگان قريشند و جدّش بهترين جدهاست».
    21. سبط ابن جوزي از عبدالملك بن هشام در كتاب سيره به سند متّصل به او روايت كرده است: جماعتي كه اهل بيت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)؛ و سر منير سيدالشهدا(علیه السلام) را به شام ميبردند، هروقت در منزلي فرود ميآمدند آن سر مبارك را كه در صندوقي گذارده بودند بيرون ميآوردند و بر نيزه ميزدند، تمام شب را تا وقت كوچ كردن از آن منزل از آن سر شريف پاسباني ميكردند، وقتي ميخواستند از آن منزل كوچ كنند ديگرباره سر را در صندوق ميگذاردند بدين گونه منازل بين راه شام را طي ميكردند.
    در بين راه در مكاني منزل گزيدند كه در آنجا دير راهبي بود. سر مبارك را به عادتي كه داشتند بيرون آوردند و بر نيزه زدند و پاسباني بر آن گماشتند و نيزه را به دير استوار ساختند.
    چون شب به نيمه رسيد راهب نوري از سر مبارك تا آسمان ديد. به آن گروه ستم پيشه گفت: شما كيستيد؟
    گفتند: ما سپاه ابن زياديم.
    گفت: اين سر كيست؟
    گفتند: سر حسين بن علي بن ابي طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است.گفت: پيغمبر شما؟
    گفتند: آري.
    گفت: بد مردمي هستيد شما. اگر مسيح را فرزندي بود ما او را در حدقههاي ديدگانمان جاي ميداديم.
    سپس گفت: آيا ميخواهيد به شما چيزي بدهم؟
    گفتند: چه به ما ميدهي؟
    ص: 103
    گفت: ده هزار دينار ميدهم تا اين سر مبارك را به من بدهيد كه تمام شب در نزد من باشد، و هنگامي كه خواستيد برويد آن را از من بگيريد. آن اشقيا قبول كردند و سر را به او دادند و طلاها را گرفتند.
    راهب سر را گرفت و آن را از گرد و غبار شست و بوي خوش و عطريات بر آن سر نازنين زده و بر دامن خود نهاد و شب را تا بامداد به گريه پرداخت، چون بامداد طالع شد گفت:
    اي سر! من غير از خودم مالك كسي و چيزي نيستم، و من شهادت ميدهم به وحدانيت و يگانگي خدا و رسالت جد تو محمّد و خدا را گواه ميگيرم كه من بنده تو هستم.
    سپس از دير بيرون آمد و به خدمت اهل بيت(علیهم السلام) مشغول شد.
    ابن هشام در سيره ميگويد: آن گروه آن سر عزيز را گرفتند و به راه خود شدند. وقتي به دمشق نزديك شدند و خواستند طلاها را قسمت كنند ديدند همه تبديل به خزف شده و بر يك سوي آنها نوشته شده بود:
    ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ اللّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ...﴾.
    (1)
    و بر سوي ديگر نوشته شده بود:
    ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾.
    (2)پس آنها را در بردي كه نهري است در دمشق ريختند.(3) اين معجزه را ابن حجر نيز روايت كرده است.(4)
    ص: 104

    1- . ابراهيم، 42.
    2- . شعراء، 227.
    3- . سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص237.
    4- . ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص199.
    22. ازجمله معجزات عجيبه، معجزهاي است كه علامه تلمساني در شرح شفاء در فصل 24 نقل كرده است كه چون طولاني و مفصل است ما خوانندگان را به آن كتاب و كتاب نورالابصار شبلنجي
    (1) حواله ميدهيم.
    23. ابوالفرج روايت كرده كه مردي به حسين(علیه السلام) گفت:
    أَلَا تَرَی إِلَی الْفُرَاتِ يَا حُسَيْنُ كَأَنَّهُ بُطُونُ الْحَيَّاتِ وَاللهِ لَا تَذُوقُهُ أَوْ تَمُوتُ عَطَشاً؛
    «اي حسين آيا نميبيني كه آب فرات مانند شكم ماهي ميدرخشد!؟ به خدا قسم از آن نخواهي چشيد تا از تشنگي جان بدهي»!.
    گفت: به خدا سوگند اين مرد كه چنين جسارتي به حسين(علیه السلام) نمود ميگفت آب به من بدهيد، آب برايش ميآوردند آن قدر مينوشيد كه از دهانش بيرون ميآمد، باز ميگفت: آب به من بدهيد تشنگي مرا كشت! پس به همين حال بود تا مرد.
    (2)
    24. از سليمان بن يسار منقول است كه سنگي يافت شد كه اين دو شعر بر آن مكتوب بود:
    لابُدَّ أَنْ تَرِدَ الْقِيَامَةَ فَاطِمَةُ *** وَقَمِيصُهَا بِدَمِ الْحُسَيْنِ مُلَطَّخُ
    وَيْلٌ لِمَنْ شُفَعَاؤُهُ خُصَمَاؤُهُ *** وَالصُّورُ فِي يَوْمِ الْقِيَامَةِ يُنْفَخُ
    (3)
    به ناچار فاطمه(علیها السلام) وارد صحنه قيامت ميشود، درحالي كه پيراهنش به خون حسين(علیه السلام) رنگين است؛ واي بر كسي كه شفاعت كنندگانش دشمنانش باشند، روز قيامت كه بر صور دميده ميشود.
    ص: 105

    1- . شبلنجی، نورالابصار، ص 317 - 320، به نقل از تلمسانی در شرح الشفاء، باب24.
    2- . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبيين، ص78.
    3- . زرندی، نظم دررالسمطين، ص219؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص246.
    25. شبراوي و شبلنجي به طور جزم روايت كرده اند كه آن حضرت، سلام بعضي از علما را هروقت در مشهد حسيني كه در مصر واقع است مشرف ميشد جواب ميداد.
    (1)
    26. و نيز شبراوي حكايت ميكند كه: نزد سلطان صلاح الدين يوسف از يكي از خُدّام آستان قدس مشهد حسيني در قاهره كه كليددار بود سعايت كردند و گفتند: از اموال و ذخايري كه در مشهد است آگاه است، آن شخص گرفتار شد، و هرچه از او مطالبه اموال را نمودند جواب نداد و آنها را مطلع نساخت. صلاح الدين به تعذيب او فرمان داد. كسي كه متصدي عقوبت و شكنجه مقصرين بود او را گرفت، و بر سرش جانورهايي شبيه سوسك گذارد و سرش را با پوستي قرمزرنگ بست و اين شكنجه سختترين شكنجهها شمرده ميشد، زيرا آن جانوران سر متهم را ميخورند و سوراخ ميكنند به طوري كه كسي طاقت ندارد بر آن صبر كند.
    چند مرتبه او را به اين گونه عذاب كردند، آن جانوران ميمردند و او را اذيت نميكردند. وقتي به صلاحالدين خبر دادند او را احضار كرد و از سبب آن پرسش نمود، گفت:سببي براي آن نميدانم جز آنكه وقتي سر شريف را به اينجا ميآوردند من آن را با حرير و بوي خوش بر سر گرفتم تا در ضريح گذاردم.
    صلاحالدين گفت: چه سببي از اين شريف تر است و از او عفو كرد.
    (2)
    ص: 106

    1- . شبراوی، الاتحاف، ص77؛ شبلنجی، نورالابصار، ص315. يكي از مشاهد معظمه منسوب به سر مبارك حسين(علیه السلام) مشهد رأس الحسين در قاهره است كه بسيار بااهميت و از مزارهاي معروفه مسلمين به شمار ميرود و همه ساله جمعيت هایي انبوه به زيارت آن مشهد مشرف ميشوند و اهل مصر را به آن مشهد اعتقاد تمام و احترام عظيم است و همواره مورد تجليل و زيارت علماي بزرگ و مشايخ الازهر و سلاطين عثماني و مصر و حكام و مردم آن ديار بوده و هست.
    2- . شبراوی، الاتحاف، ص79 - 80؛ ر.ک: شبلنجی، نورالابصار، ص316 - 317.
    27. و از جمله كرامات آن حضرت اين است كه شخصي كه شمس الدين قعويني نام داشت در نزديك مشهد حسيني مصر ساكن بود و معلم كسوه شريفه بود (يعني بر آن رسم و علامت نقش ميكرد)، چشمش پوشيده شد، هر روز بعد از نماز صبح در مشهد امام حسين(علیه السلام) ميايستاد بر در ضريح شريف و ميگفت:
    اي آقا! من همسايه تو هستم، و چشمم نابينا شده از خدا به واسطة تو ميخواهم كه به من آن را برگرداند، اگر چه يك چشمم باشد پس شبي در خواب ديد كه جمعي به سوي مشهد تشريف ميآورند. پرسيد: اينها كيستند؟
    به او گفتند اين پيغمبر و ياران او هستند، آمدهاند براي زيارت حسين پس با آنها وارد مشهد شد و همان خطابي را كه در بيداري با آن حضرت داشت در خواب هم تكرار كرد.
    سيدالشهدا(علیه السلام) به سوي جدّش توجّه كرد، و براي پيغمبر(صلی الله علیه وآله)
    آنچه را آن مرد ميگفت بر سبيل شفاعت از او عرض كرد.
    پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به علي(علیه السلام) فرمود:
    «يَا عَلِيُّ كَحِّلْهُ»؛
    «يا علي دارو در چشمش بكش».
    علي(علیه السلام) سرمهدان، و ميلي بيرون آورد، و به او فرمود پيش بيا تا دارو در چشمت بكشم، و ميل را به كمي از كحل زد و در چشم راست او كشيد به طوري كه احساسسوزش كرد و ناله كرد و از خواب بيدار شد درحالي كه هنوز آن حرارت در چشمش باقي بود، پس چشم راست را باز كرد و تا زنده بود با آن ميديد و به شكرانه اين كرامت فرش هايي براي مشهد حسيني تهيه و تقديم كرد.
    (1)
    ص: 107

    1- . شبراوی، الاتحاف، ص84 - 85.
    28. و نيز شبراوي كرامت ديگر از شیخ ابي الفضل نقيب خلوتيه نقل كرده و مختصر آن اين است كه از بركت توسل و زيارت مشهد حسيني خدا او را از بيماري سختي كه پزشكان از درمان آن عاجز شده بودند شفا داد.
    (1)
    29. ابوالفرج از قاسم بن اصبغ بن نباته روايت كرده كه مردي از بني ابان بن دارم را با چهرهاي سياه ديدم درحالي كه پيش از آن زيبا و سفيدرو بود و علّت را از او پرسيدم، گفت:
    جواني را از كساني كه با حسين بودند كشتم كه اثر سجده در ميان چشم هايش ظاهر بود از آن زمان كه او را كشتم تا حال شبي نميخوابم مگر آنكه ميآيد و گريبان مرا ميگيرد و به سوي جهنم ميبرد و مرا در آن ميافكند پس من صيحه ميزنم به نوعي كه كسي در قبيله باقي نميماند مگر آنكه صداي صيحه مرا ميشنود.
    اصبغ گفت مقتول آن مرد، حضرت عباس بود.
    (2)
    معجزات و كرامات سيدالشهدا(علیه السلام) در كتب سنّي و شيعه بسيار است هركس زياده بر اين بخواهد به كتاب مناقب ابن شهرآشوب، و بحارالانوار و عوالم العلوم و كتاب هاي ديگر رجوع نمايد.
    ص: 108

    1- . شبراوی، الاتحاف، ص85 – 86.
    2- . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبيين، ص78 - 79. اگرچه اين معجزه در شمار معجزات ابي الفضل العبّاس(علیه السلام) است اما نويسنده نتوانست از نگارش آن صرف نظر كند و شمردن آن هم از معجزات حسين(علیه السلام) به مناسبت شدت ارتباط اين دو برادر بجا و مناسب است.
    خضوع اهل باطل در برابر عظمت اهل حقّ

    در وجود انسان يك چراغي از عالم غيب روشن و نوري پرتوافكن است كه او را به راستي، و حق پرستي، عدالت و امانت، راهنمايي مينمايد.
    اين نور به واسطة مددهايي كه از عالم غيب به او ميرسد و در اثر اعمال صالحه و علم و معرفت و تربيت صحيح، قوّت ميگيرد تا آنجا كه از اشعه آن تمام باطن وسيع انسان روشن ميشود و هيچ نقطه تاريكي در وجود آدمي باقي نميگذارد.
    چنانچه سوء رفتار و كردار زشت و توجّه زياد از اندازه به امور مادي و محسوس و جهل و بياطلاعي از حقايق و معارف و معقولات موجب ميشود كه پردههايي ضخيم بينش چشم دل را بگيرد و اشتغال به مناهي و ملاهي و حب دنيا و جاه و مقام و شهوات بشر را سرگرم نموده و از تفكر در عواقب امور و سرنوشتي كه در پيش دارد و آيندهاي كه در انتظار اوست باز ميدارد.
    ولي در اين مرحله هم انسان هرچه سقوط كند، و مصداق: ﴿اُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾
    (1) گردد باز هم گاهي يك راهها و روزنهها و دريچههايي از وجودش به سوي عالم غيب و حقیقت باز ميگردد كه اگر بخواهد جهشي كند و خود را از سياه چال سقوط و محيط تاريك و پر از بحران شهوات و عالم حيواني بيرون اندازد ميتواند.
    اسم اين را درك ميگذاريد، بگذاريد؛ وجدان واقعي انسان ميناميد بناميد؛ غريزه حقیقت خواهي و سرشت خداداد، فطرت، هرچه اسمش باشد، و هركس از اين ديد
    ص: 109

    1- . اعراف، 179.
    عالي و بينش پاك بشري هر تعبيري ميخواهد بنمايد، اين قدر هست كه درباطن انسان هرچه هم تاريك شود گاهي يك روشني ضعيف و خفيفي خودنمايي مينمايد كه همان فهم و درك خفيف او را در مقابل خدا مسئول ميسازد و حجت را بر او تمام ميكند به طوري كه همه از او انتظار انجام وظيفه و عمل به تكليف و احترام به شرف انسانيت دارند و اگر خلاف وظيفه رفتار كند و به بيشرفي تن در دهد او را مستحقّ ملامت و سرزنش و قابل مجازات و تأديب ميدانند.
    ما ميبينيم مخالفان انبيا و مكتب هاي حق پرستي و حريت و عدالت، در هنگامهاي كه گرم مبارزه با مردان خدا بودند در يك مواقعي مثل آنكه بياختيار يا ناآگاه باشند زبان به مدح و ثناي آنها ميگشودند، و تحت تأثير پاك دامني، حقیقت، معنويت، قدس، تقوا و طهارت آنها واقع ميشدند، گريه ميكردند و اندوه ميخوردند. اما دوباره همان راه خود را ادامه ميدادند مثل كسي كه از خود بي خود شود و مدهوشانه به مطالبي بر زيان خودش اقرار و اعتراف كند و ناگهان به خود آيد و باز به همان پله اول برگردد و در قلعه حاشا و انكار بنشيند.
    تاريخ اسلام پر است از اقرارها و اعترافات دشمنان سرسخت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و ائمه طاهرين(علیهم السلام) به حقیقت آنها.
    آري دشمنان كينه كش و متعصب و دنياپرست و مغرور اهل بيت(علیهم السلام)، شهادت به فضيلت و حق پرستي آنها، و بطلان خود ميدادند و اقرار ميكردند كه حب دنيا يا عناد و لجاج آنها را به مخالفت برانگيخته است.
    داستان ابوسفيان و اخنس و ابوجهل را در تاريخ حضرت رسول اعظم(صلی الله علیه وآله) بخوانيد كه چگونه محرمانه و دور از چشم ديگران شب ها براي شنيدن آيات قرآن مجيد نزد پيغمبر خدا مي رفتند، و روز با آن حضرت مخالفت و ستيزه داشتند.
    (1)
    ص: 110

    1- . ابن اسحاق، سیره، ج4، ص169؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج1، ص207 - 208؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج3، ص82؛ همو، السیرة النبویه، ج1، ص505 - 506؛ سیوطی، الدر المنثور، ج4، ص187.
    کساني که علي(علیه السلام)، را خانه نشين كردند به فضايل او معترف بودند و او را لايق ترين شخصيت عالم اسلام ميدانستند. معاويه و عمروعاص، چه در زمان حيات حضرت علي(علیه السلام)، و چه بعد از حيات او در مجالس خصوصي و حتي در مجالس عمومي مكرر از فضايل و علم و زهد علي(علیه السلام) سخن ميگفتند، و گاهي تحت تأثير تذكر و ياد عبادات و زهد و عدالت آن حضرت ميگريستند. سخنان مروان وقتي در حمل جنازه حضرت امام حسن مجتبي(علیه السلام) شركت ميكرد معروف و مشهور است.
    عبدالملك مروان وقتي در ضرب نقود به آن مشكل عجيب و مهم برخورد ناچار - چنانچه بيهقي و دميري نقل كرده اند - متوسل به ذيل علم حضرت امام باقر(علیه السلام) گرديد و از آن ولي خدا حلّ آن مشكل را طلبيد.
    (1)
    منصور دوانيقي همان كسي كه آن همه سادات و فرزندان پيغمبر را به قبيحترين وضعي كشت، و برحسب نقلهاي معتبر به امر او حضرت امام صادق(علیه السلام) را مسموم و شهيد كردند، بنا به نقل يعقوبي از اسماعيل بن علي بن عبدالله بن عباس براي آن حضرت آن قدر گريه كرد كه ريشش از اشكش تر شد، و ميگفت:
    آقاي اهل بيت، و بقيه نيكان ايشان از دنيا رفت. سپس گفت: جعفر از آن كسان بود كه خدا در شأن آنها فرمود:
    ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾
    (2)
    «و از كساني بود كه خدا آنها را برگزيد، و از پيش قدمان در خيرات بود».
    (3)
    ص: 111

    1- . بیهقی، المحاسن و المساوي، ج 2، ص 159 - 160؛ دمیری، حياةالحيوان، ج1، ص97.
    2- . فاطر، 32.
    3- . يعقوبي، تاريخ، ج2، ص383.
    هارون معترف به مقامات حضرت موسي بن جعفر(علیهما السلام) بود، و داستاني كه مأمون راجع به احترام او از حضرت امام كاظم(علیه السلام) نقل كرده مشهور است. راجع به ساير ائمه(علیهم السلام) نيز به همين گونه خلفا و دشمنان آنها به فضايلشان اعتراف ميكردند و در حلّ مشكلات و مسائل معضله علمي به آنها پناه ميبردند. البتّه نميتوان انكار كرد كه بيشتر اين اعترافات از سوي دشمن، بر اساس سياست و نيرنگ و مصلحت روز و خودنمايي و به قصد اغفال مردم بوده ولي اين اعترافها مقبوليت طرف و حسن شهرت و اتّفاق عموم را بر لياقت و صلاحيت او ثابت ميكند كه دشمن هم فرصت و زمينه براي ترديد يا انكار آن نميبيند.
    آنچه گفته شد از خضوع دشمن و تواضع او در برابر حقیقت مردان خدا در تاريخ زندگي حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) نمايان و آشكار است. عباس محمود عقّاد دانشمند معروف مصري ميگويد:
    در ميان کساني که به جنگ حسين رفتند يك نفر كه دعوت حسين را باطل بداند و خود را به كيشي غير از كيش اسلام معرفي كند نبود مگر كساني كه كفر را در باطن خود پنهان مينمودند (كه آنها نيز به ظاهر اظهار اسلام ميكردند) ميگويد:
    سپاهي كه به جنگ حسين رفت، سپاهي بود كه براي كشمکش با دل و وجدان خود جنگ ميكرد و براي خاطر والي و فرمانده و ارتشبدش با خداي خودش نبرد مينمود. اگر جنگ آن گروه، جنگ عقيدهاي با عقيدهاي ديگر بود مانند جنگ مسلمين و مجوس يا مسلمين و نصاري، اين قدر دامنشان به ننگ و عار نفاق، و زشتي اخلاق آلوده نميشد. دشمني اين مردم با عقيدهاي كه ميدانستند حقّ است (و جنگ آنها با مردي كه ميدانستند مرد حقّ است) ناستودهتر از دشمني و جنگ كساني است كه از راه جهل و ناداني جنگ مينمايند؛
    لِأنَّهُمْ يُحَارِبُونَ الْحقّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ.
    (1)
    ص: 112

    1- . زيرا آنها با حقّ مي جنگند درحالي که مي دانند که حقّ است.
    ازاين جهت در آن مواقف خطرناك، دشمنان حسين در تاريكي و ظلمتي فرو رفته بودند كه حتي از كمترين درخششي از عالم نور و فداكاري، محروم شده بودند و به حقیقت روز كربلا، دو نيروي متضاد، نيرويي از عالم ظلماني با نيرويي از عالم نور باهم در نبرد شدند.
    (1)
    ابن اعثم روايت كرده كه وقتي نامه يزيد به وليد رسيد كه در آن فرمان صريح به قتل حسين(علیه السلام) و وعده جايزه و فرماندهي داده بود سخت دلتنگ شد، و گفت:
    لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ.
    اگر يزيد همه دنيا را با انواع زينت ها و نعمت هايش به من بدهد، من هرگز در خون فرزند رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شريك نخواهم شد هرچه خواهد گو باش.
    (2)
    دينوري ميگويد: وقتي مروان پيشنهاد كشتن حسين را به وليد داد گفت:
    وَيْحَكَ أَ تُشِيرُ عَلَيَّ بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ بْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَعَلَیْهِمَا السَّلَامُ - وَاللهِ إِنَّ الَّذِي يُحَاسَبُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَخَفِيفُ الْمِيزَانِ عِنْدَ اللهِ؛
    (3)
    واي بر تو آيا مرا به كشتن حسين پسر فاطمه دختر رسول الله(صلی الله علیه وآله) اشاره ميكني؟ به خدا سوگند! آن كس كه روزقيامت به خون حسين محاسبه شود ترازوي حسناتش نزد خدا سبك است.
    از اين جمله آشكار است كه وليد از بيشرمي و پليدي روان مروان بسيار تعجّب نموده و انتظار نداشت شخصي كه خود را مسلمان ميداند هرچند مثل
    ص: 113

    1- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص 230.
    2- . ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص18.
    3- . ابن داوود دینوری، الاخبارالطوال، ص218.
    مروان، منافق و بدسابقه باشد چنين پيشنهادي را بدهد؛ لذا چنانچه سبط ابن جوزي ميگويد: به او گفت: اي مروان،
    وَاللهِ مَا اُحِبُّ أَنَّ لِي مَا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ، وَإِنِّي قَتَلْتُ حُسَيْناً؛
    به خدا قسم دوست نميدارم كه آنچه آفتاب بر آن ميتابد مال من باشد، و من حسين را كشته باشم.
    (1)
    ابن اثير روايت كرده كه گفت:
    وَاللهِ مَا اُحِبُّ أَنَّ لِي مَا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَغَرُبَتْ عَنْهُ مِنْ مَالِ الدُّنْيَا وَمُلْكِهَا وَإِنِّي قَتَلْتُ حُسَيْناً أَنْ قَالَ لَا اُبائِعُ وَاللهِ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّ امْرَءً يُحَاسَبُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ لَخَفِيفُ الْمِيزَانِ عِنْدَ اللهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.
    (2)
    خوارزمي روايت كرده كه بعد از اينكه مروان، وليد را به كشتن امام حسين(علیه السلام) تحريص كرد، و گفت: اگر شتاب در پايان دادن به كار حسين نكني ميترسم كه از درجه و اعتباري كه نزد يزيد داري بيفتي. وليد گفت:مَهْلاً، وَيْحَكَ دَعْنِي مِنْ كَلَامِكَ هَذَا، وَأَحْسِنِ الْقَوْلَ فِي ابْنِ فَاطِمَةَ فَإِنَّهُ بَقِيَّةُ وُلْدِ النَّبِيِّينَ؛
    (3)
    آرام باش، واي بر تو! مرا به حال خود بگذار از اين سخنان نگو. دربارة پسر فاطمه گفتار نيكو داشته باش! زيرا که او باقي ماندة فرزندان پيغمبران است.
    ص: 114

    1- . سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص214.
    2- . ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص15 - 16.
    3- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص 181، فصل9.
    و نيز خوارزمي نقل كرده كه وقتي وليد از توجّه موكب حسيني به سوي عراق آگاه شد به ابن زياد نوشت:
    أمّا بَعْدُ فَإِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ قَدْ تَوَجَّهَ إِلَی الْعِرَاقِ، وَهُوَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْبَتُولِ، وَفَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ فَاحْذَرْ يَا ابْنَ زِيَادٍ أَنْ تَأْتِيَ إِلَيْهِ بِسُوءٍ فَتُهَيِّجَ عَلَی نَفْسِكَ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا مَا لَا يَسُدُّهُ شَيْءٌ، وَلَا تَنْسَاهُ الْخَاصَّةُ وَالْعَامَّةُ أَبَداً مَا دَامَت الدُّنْيَا.
    اين نامه - كه از آن محبوبيت و عظمت مقام حسين در بين مسلمين و شدت سوء انعكاس هتك احترامات او در قلوب عموم آشكار است - اين است:
    حسين بن علي متوجّه عراق شده است، و او پسر فاطمه بتول، و فاطمه دختر پيغمبر خدا(صلی الله علیه وآله) است، اي فرزند زياد، پس بترس از آنكه نسبت به او بدرفتاري نمايي، و بر خود عيب و عاري برانگيزي كه هيچ چيز آن را جبران ننمايد، و خواص، و عوام تا دنيا باقي است هرگز آن را فراموش نسازند.
    خوارزمي بعد از نقل اين داستان مي گويد:فَلَمْ يَلْتَفِتْ عَدُوُّ اللهِ إِلَی كِتَابِ الْوَلِيدِ؛
    آن دشمن خدا به نامه وليد اعتنايي نكرد.
    (1)
    ابن اثير مي گويد: وقتي عمر بن سعد از عبيدالله مهلت گرفت تا درباره جنگيدن با حسين(علیه السلام) فكر كند، به منزل آمد و با خيرخواهان خودش مشورت كرد. با هركس مشورت مينمود او را از اقدام به اين جرم عظيم باز ميداشت.
    حمزة بن مغيرة بن شعبه - که پدرش مغيره در انحراف از اهل بيت(علیهم السلام) معروف و از پايه گذاران پادشاهي يزيد بود - پسرخواهرش نزد او آمد و گفت: به خدا پناه ميبرم
    ص: 115

    1- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص221، فصل11.
    از اينكه به جنگ حسين بروي و خدا را مخالفت كني و قطع رحم نمايي. به خدا سوگند اگر از دنياي خود و آنچه داري و از سلطنت تمام روي زمين اگر براي تو بود بيرون بيايي، بهتر است براي تو از اينكه خدا را ملاقات كني درحالي كه خون حسين به گردنت باشد.
    (1)
    ابوزهير عبسي گفت: شنيدم شبث بن ربعي در امارت مصعب مي گفت: خدا به اهل اين شهر (كوفه) هرگز خير ندهد و آنها را از رشد و استقامت محروم سازد. آيا عجب نمي كنيد كه ما با علي بن ابيطالب و بعد از او با پسرش براي ياري آل ابي سفيان پنج سال نبرد كرديم پس از آن در كنار آل معاويه و پسر سميه زانيه، با پسر علي كه بهترين اهل زمين بود جنگ كرديم. ضَلالٌ يَا لَكَ مِنْ ضَلَالٍ.
    (2)
    ابن سعد در طبقات گفته مرجانه مادر عبيدالله بن زياد به او گفت:
    يَا خَبِيثُ قَتَلْتَ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ وَاللهِ لَا تَرَی الْجَنَّةَ أَبَداً؛
    (3)
    اي خبيث! پسر دختر رسول خدا را كشتي! به خدا هرگز بهشت را نخواهي ديد.
    حميد بن مسلم گفت: عمر بن سعد با من دوست بود بعد از بازگشتن از جنگ حسين(علیه السلام) به نزد او رفتم و از حالش پرسيدم، گفت: از حال من نپرس كه هيچ كس از منزلش بيرون نرفت و برنگشت كه بازگشت او بدتر از من باشد، قطع خويشاوندي كردم و گناه بزرگي را مرتكب شدم.
    (4)
    و نيز عمر بن سعد وقتي از نزد ابن زياد برخاست و به منزلش ميرفت ميان راه ميگفت: هيچ كس بازگشت از سفر نكرد به اين گونه كه من بازگشتم، اطاعت كردم فاسق ظالم پسر زياد فاجر را، و خداي عادل را معصيت كردم، و خويشاوندي شريفه را بريدم.
    ص: 116

    1- . طبری، تاريخ، ج4، ص309 - 310؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص52 - 53.
    2- .[3] طبري، تاريخ، ج4، ص332؛ ابن اثير جزري، الکامل في التاريخ، ج4، ص68 - 69.
    3- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج10، ص500؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص233.
    4- . ابن داوود دینوری، الاخبارالطوال، ص260.
    عمر سعد تا زنده بود مردم از او كناره گيري ميكردند هروقت به گروهي از مردم ميگذشت، از او روي ميگرداندند و هروقت داخل مسجد ميشد مردم بيرون ميآمدند، و هركس او را ميديد به او دشنام ميداد ناچار خانهنشين شد تا كشته گشت.
    (1)
    ابن اثير و طبري روايت كرده اند: وقتي آن جماعت كه سر حسين را از كوفه به شام آورده بودند بر يزيد وارد شدند و آن سر مبارك را پيش روي آن ملعون گذاردند و سرگذشت كربلا را برايش گفتند، هند دختر عبدالله بن عامر بن كريز، زن يزيد با جامهاش سرش را پوشيد (و بدون عبا) بيرون آمد گفت:
    آيا سر حسين پسر فاطمه دختر رسول خداست؟يزيد گفت: آري در مصيبت او با صداي بلند گريه كن، و براي پسر دختر رسول خدا و خالص قريش لباس عزا بپوش! ابن زياد شتاب كرد او را كشت، خدا او را بكشد.
    (2)
    ص: 117

    1- . سبط ابن جوزی، تذكرةالخواص، ص233.
    2- . طبري، تاریخ، ج4، ص355 - 356؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص84 - 85. اين اظهارات يزيد و عمر بن سعد، و شبث به هيچ وجه نشانه پشيماني آنها از قتل حسين(علیه السلام) نيست بلكه نشانه فشار افكار و توجّه سيل اعتراض و تنفر مردم از آنهاست. آنها ميخواستند با اين گونه سخنان مردم را آرام كنند، و از خشم و نفرتشان بكاهند. يزيد ميديد حتي در اندرون خانهاش انعكاس شهادت حسين(علیه السلام) اثر كرده، و همه با او دشمن و از او بيزار شدهاند و در معرض خطر قتل و انقلاب ناگهاني واقع شده است، چگونه يزيد پشيمان شده بود بااينكه ابن زياد بعد از قتل حسين(علیه السلام) مورد كمال علاقه و اعتماد او بود نه او را عزل كرده و نه محاكمه و مؤاخذه نمود و نه توبيخ نامهاي به او نوشت و همان طور كه عقيلة هاشميين (حضرت زينب(علیها السلام)) در آن خطبه تاريخي فرمود: از اينكه سر حسين(علیه السلام) را برايش آوردند انتقام خون خويشاوندان مشرك و كافر خود را از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) گرفته، شاد و خشنود بود. عمر سعد علاوه بر آنكه مورد دشنام و اعتراض مردم شده بود چون به حكومت ري، نرسيد اظهار پشيماني كرد زيرا به آنچه از قتل حسين(علیه السلام) آرزو داشت نرسيد و در جامعه، بدنام و منفور عامّه گرديد و غير از رسوایي خود و خاندانش بهرهاي نبرد، ولي اگر به استانداري ري رسيده بود و ميتوانست با زور سرنيزه با احساسات عمومي بجنگد و مانند ستمكاران ديگر مردم را خفه كند، هرگز اظهار پشيماني نميكرد و اگر مأموريت هاي ديگر هم به او ميدادند با كمال ميل انجام ميداد و براي خاطر مقام، همه رجال روحاني و ملّي را قتل عام ميكرد؛ و الا هر ظالم و ستمگر و سياستمداري براي اغفال جامعه اين اظهارات را مينمايد.
    حتي ابن زياد ملعون نيز چنان تحت تأثير اعتراضات قاطبه مسلمين واقع و در امواج تنفر و انزجار عمومي غرق و نكوهيده نام شد كه در انديشه تبرئه خود، و محو نامههايي كه راجع به قتل حسين(علیه السلام) نوشته بود برآمد.
    هشام بن عوانه گفت: ابن زياد بعد از شهادت حسين(علیه السلام) به عمر بن سعد گفت: آن نامهاي كه راجع به كشتن حسين به تو نوشتم كجاست؟ گفت: من براي انجام فرمان تو رفتم و نامه گم شد.
    گفت: بايد آن را بياوري: گفت: گم شد. گفت: به خدا قسم البتّه بايد آن را بياوري! گفت: به خدا سوگند آن دست آويز اعتذار من در نزد زنان سالخورده قريش است.به خدا سوگند من راجع به حسين نصيحتي به تو كردم كه اگر آن را با پدرم سعد وقاص كرده بودم حقّ نصيحت را ادا نموده بودم.
    عثمان بن زياد برادر عبيدالله گفت:
    راست ميگويد به خدا سوگند دوست ميداشتم كه از پسران زياد مردي نماند مگر آنكه در بيني او حلقه غلامي تا روز قيامت باشد و حسين كشته نشده باشد.
    هشام گفت والله عبيدالله اين سخن را رد نكرد.
    (1)
    ابومخنف روايت كرده كه مردم به سنان بن انس گفتند: حسين بن علي پسر فاطمه دختر رسول الله(صلی الله علیه وآله) و بزرگ ترين عرب را كه ميخواست به حكومت بني اميه پايان دهد كشتي، برو به نزد فرماندهان خودت و پاداش بگير، اگر تمام اموال خزينههاي خودشان را به تو بدهند كم است! سنان سواره رو به سوي خيمه عمر سعد آمد. او گستاخ و شاعر و مرد احمقي بود آمد بر در خيمه عمر بن سعد ايستاد و گفت:
    أَوْفِرْ رِكَابِي فِضَةً وَذَهَباً *** إِنِّي قَتَلْتُ الْمَلِكَ الْمُحَجَّبَا
    قَتَلْتُ خَيْرَ النَّاسِ اُمّاً وَأَباً *** وَخَيْرُهُمْ إِذْ يَنْسِبُونَ نَسَباً
    ص: 118

    1- . طبری، تاريخ، ج4، ص357.
    ركاب اسب مرا با طلا و نقره پر كن! زيرا من سلطان صاحب عظمت و جلال را كشتم، كسي را کشتم كه بهترين مردم بود از جهت پدر و مادر، و در مقام افتخار به نسب، نسبش از بهترين تبارها بود!.
    عمر سعد گفت: شهادت ميدهم كه ديوانهاي هستي كه هرگز افاقه نيافتي. سپس گفت: او را نزد من بياوريد، وقتي او را وارد خيمه نمودند با خنجر كوچك يا چوب دستي خود به او زد، و گفت: اي ديوانه، آيا اين گونه سخن ميگويي؟ به خدا اگر ابن زياد اين سخنان را از تو بشنود گردنت را ميزند.
    (1)با اين تنبيهي كه عمر سعد از سنان كرد، خولي وقتي سر مبارك را نزد ابن زياد برد همين اشعار را قرائت كرد.(2)
    عمرو بن حريث كه از خواص زياد، و پسرش عبيدالله بود، و گاهي ازطرف آنها نيابت فرمانداري كوفه به او واگذار ميشد، بنا به نقل سبط ابن جوزي در خبر جانكاه تقوير، قطعههاي كوچكي از گوشت و اعضاي آن سر مبارك را از ابن زياد گرفت و در رداي خزي كه به دوشش بود جمع آوري كرد و غسل داد
    ص: 119

    1- . طبری، تاريخ، ج4، ص347؛ ر.ک: ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص21.
    2- . ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص21. ابن حجر هیتمی در الصواعق المحرقه (ص197 - 198) ميگويد: قاتل آن حضرت نزد ابن زياد اين اشعار را خواند: إِمْلأْ رِكَابِي فِضَّةً وَذَهَباً *** فَقَدْ قَتَلْتُ الْمَلِكَ الْمُحَجَّبَا وَمَنْ يُصَلِّي الْقِبْلَتَيْنِ فِي الصَّبا *** وَخَيْرَهُمْ إِذْ يَذْكُرُونَ النَّسَبَا قَتَلْت خَيْرَ النَّاسِ اُمّاً وَأَبَاً ابن زياد خشمناك شد. گفت: تو كه اين را ميدانستي چرا او را كشتي؟ به خدا قسم از من جايزه نخواهي ديد و گردنش را زد.
    و عطر و طيب بر آنها زد و كفن كرد، و در خانه خودش دفن نمود و آن خانه معروف به دارالخز گرديد.
    (1)
    نبايد تعجّب كرد از اينكه عمرو بن حريث از گوشت سر امام حسين(علیه السلام) احترام و تجليل نمود و آن را در خانه خود مدفون ساخت بااينكه در شمار حزب بني اميّه بود و برطبق فرمان زياد و عبيدالله كار ميكرد؛ زيرا اين گونه اشخاص كه دين را تا آنجا كه با منافع مادّي آنها مزاحمت نكند محترم ميشمارند و در هنگام مزاحمت و معارضه دين را به دنيا ميفروشند، اينها در عصر ما هم بسيارند.عمرو بن حريث از گوشت سر امام حسين(علیه السلام) تقديس مينمود و شايد آن را موجب بركت خانه خود ميشمرد، اما قاتل آن حضرت را ياري ميكرد و در زمان ما هم مردمي هستند كه نسبت به سيدالشهدا(علیه السلام) اظهار ارادت ميكنند اما با هدف او مبارزه مينمايند، براي اسيري زينب و ساير بانوان اهل بيت(علیهم السلام) گريه ميكنند اما نسبت به حجاب و عفّت زنانشان بيتفاوتند، قرآن را بازوبند كودكان خود قرار ميدهند و هروقت ميخواهند سفر كنند قرآن بر سر ميگيرند ولي با احكام قرآن و تعاليم اسلام مخالفت ميكنند.
    حقیقت اين است كه اينها هم اگر در آن زمان بودند با يزيد همكاري كرده و از كشيدن شمشير به روي حسين(علیه السلام) خودداري نميكردند.
    «افّ بر اين مسلمانان و افّ بر اين مسلماني!»
    ص: 120

    1- . سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص233.


    امضاء

صفحه 10 از 10 نخستنخست ... 678910

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi