حضرت على اكبر(عليه السلام)يكى ديگر از تاريخ سازان و ناموران نهضت كربلا، على اكبر (عليه السلام) است.
بعضى از تاريخ نگاران مى نويسند: معاويه كه بر اساس سياست اهريمنى خود، در زدودن نام مولاى متقيان، على (عليه السلام) تلاش مى كرد، وضعيتى را ايجاد كرده بود كه كسى نتواند فرزند خود را «على» نام نهد، ليكن على رغم دشمنى هاى وى، امام حسين (عليه السلام) نام همه پسران خود را على نهاد; على اكبر (شهيد معروف) على اوسط بود و طفل شيرخواره اى كه در آغوش پدر هدف تير خصم قرار گرفت، علىّ اصغر نام داشت. گرچه على اكبر، امامِ سجاد (عليه السلام) است ولى از آن جهت كه دو تن از پسران امام حسين (عليه السلام) به درجه شهادت رسيدند كه يكى كوچك و ديگرى بزرگ بود، ارباب مقاتل شهيد بزرگ تر را «اكبر» لقب دادند; لذا على اكبر در كتب مقاتل به كسى گفته شد كه در واقع على اوسط است.
ابوالفرج اصفهانى در «مقاتل الطالبيين» در باب امام حسين (عليه السلام) ، يادى از شهداى همراه او مى كند و مى نويسد:«و علىّ بن الحسين و هو علىّ الأكبر و لا عقب له و يكنّى أبا الحسن و امّه ليلى».(1)البته گروهى نيز على اكبر را از امام سجاد بزرگ تر مى دانند. اينان امام سجاد را على اصغر خوانده اند.(2)
ناسخ التواريخ بر اين باور است كه بزرگ ترين فرزند امام حسين (عليه السلام) ، كه در كربلا شهيد شد، على اكبر بود و نام او على، لقبش اكبر و كنيه اش ابوالحسن است.(3)
* * *
در كامل الزيارات آمده است كه امام صادق (عليه السلام) به ابوحمزه ثمالى توصيه كرد تا در كنار قبر على اكبر بگويد: «صَلَّى اللهُ عَلَيكَ يا أَبَا الْحَسَن»; «درود برتو اى ابوالحسن.»
على اكبر (عليه السلام) پيش از واقعه كربلا نيز شخصيتى ممتاز و مثال زدنى داشت.
ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند: على اكبر مورد نظر معاويه بود. آنگاه كه از درباريان خود پرسيد: سزاوارترين انسان براى خلافت در زمان ما كيست؟ حاضران پاسخ دادند: تو سزاوارترى. معاويه گفت: نه، لايق ترين شخص، على اكبر است;(4)و افزود: جدّ او پيامبر است. شجاعت بنى هاشم، سخاوت بنى اميه و زيبايى قبيله ثقيف را يكجا دارد .
على اكبر شباهت ظاهرى دو امام را داشت و در زيارتنامه اش مى خوانيم:«اَلسَّلام عليك يابْن الحسن والحسين» .(5)
در احاديث آمده است كه امام حسين از نيمه دوم بدن و امام حسن از نيمه اول بدن شبيه به پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بوده اند. بعيد نيست كه اين زيارت نامه، اشاره به اين حقيقت است كه على اكبر از فرق سر تا نوك پاها شبيه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بوده است.
تا ياران زنده بودند در رفتن به ميدان سبقت مى جستند و اجازه نمى دادند اهل بيت و امام (عليه السلام) به ميدان بروند و بعد از آن ها چون نوبت به اهل بيت رسيد، نخستين شهيد از اهل بيت على اكبر بود. ازاين رو، در زيارتنامه اش آمده است:«السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَوَّلُ قَتِيل مِنْ نَسْلِ خَير سَلِيل مِنْ سُلالَة إِبراهِيم الْخَليل صَلَّى اللهُ عَلَيكَ وَ عَلى أَبِيكَ...»;(6)
ابن اعثم كوفى در كتاب الفتوح، شهادت على اكبر را بعد از شهادت قمر بنى هاشم مى داند.(7)
* * *
در روز عاشورا، يكّه سواران ديار ايثار، يكى پس از ديگرى به ديدار حق شتافتند، از ياران حسين جز اهل بيت وى كسى باقى نمانده بود .(8)در اين هنگام على اكبر كه به گفته پدرش شبيه ترين مردم به پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود ـ(9)در پيشگاه پدر حضور يافت و اذن جهاد خواست، حسين (عليه السلام) وى را مسلّح و روانه ميدان كرد و نگاهى مأيوسانه به او انداخت و گريست و به عمربن سعد لعن كرد و دستان خود را به محاسن گرفت و روى به آسمان كرد و گفت:
«اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلىْ هولاءِ الْقَوْمِ فَقَد بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ أَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَخُلْقاً وَمَنْطِقاً بِرَسُولِكَ (صلى الله عليه وآله) وَ كُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلَيْهِ...».(10)
«خداي ! شاهد باش جوانى به جنگ اين قوم مى رود كه از جهت سيماى ظاهرى و باطنى و از حيث منطق و بيان، شباهت به پيامبر تو دارد. آنگاه به سپاه كفر نفرين كرد.»
على اكبر در ميدان رزم مردانه ظاهر شد. برخى از ارباب مقاتل نوشته اند سپاه كفر از جنگ با او خوددارى مى كرد و از ميان لشكر عمربن سعد مردى بانگ برآورد كه اى على، تو را با اميرالمؤمنين يزيد قرابت و خويشى است و ما بدين جهت علاقه منديم به تو امان دهيم ! على اكبر پاسخ داد: سزاوارتر است خويشى و قرابت من با پيامبر را مراعات كنى و دست از قتال با من بردارى .(11)
طبق نوشته برخى از تاريخ نگاران، او يكصد وبيست نفر را به هلاكت رساند و به سوى پدر بازگشت و اظهار داشت:
«يا أَبَتِ! أَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني وَ ثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ أَجْهَدَني، فَهَلْ إِلى شَرْبَة مِنْ الماءِ سَبيلٌ أتَقَوّي بِها عَلَى اْلأَعْداءِ؟».(12)
«پدرم! تشنگى مرا از پا درآورد و سنگينى لباس آهنى (جنگى)، خسته ام كرد. آيا آبى هست تا با نوشيدن آن براى جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟»
سيل اشك از ديدگان امام جارى شد و فرمود:
«واغَوْثاهُ! يا بُنَيَّ مِنْ أَيْنَ لِيَ الْماءُ، قاتِلْ قَليلاً فَما أَسْرَعَ ما تَلْقى جَدَّكَ مُحَمَّداً (صلى الله عليه وآله) ، فَيُسْقيكَ بِكَأْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً».
«كجاست فريادرس اى فرزندم، كجا مرا آبى است؟! اندكى نبرد كن، زود است كه جدّت حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) را ديدار كنى و او تو را با جامى لبريز سيراب خواهد كرد و ديگر تشنه نخواهى شد.
آنگاه گفت: پسرم! زبانت را در دهانم بگذار.
على اكبر وقتى زبانش را در دهان امام نهاد، فهميد دهان امام خشك تر و تشنه تر از او است. امام (عليه السلام) بدينسان به فرزند گفت كه حال پدر از تو بدتر است! آنگاه انگشتر خود را به او داد تا به دهان خويش نهد و بمكد.(13)
على اكبر بار ديگر به ميدان بازگشت و جنگيد و به قولى هشتاد و چند تن را به هلاكت رسانيد. مرّة بن منقذ عبدى، كه يكى از اهريمنان معروف سپاه كفر بود، گفت: گناهان عرب به گردن من باشد اگر پدرش را با مرگش محزون نكنم. آنگاه از كمين جست و نيزه خود را به پشت على اكبر فرو برد(14)و شمشيرى به فرق او وارد ساخت. على اكبر از اسب واژگون شد و خود را برگردن اسب آويخت. اسب (به اشتباه) وى را به طرف سپاه عمربن سعد برد، از اين رو دشمن احاطه اش كرد و با شمشير و نيزه بر بند بند وى ضربتى وارد كرد; به طورى كه جاى سالم در بدن آن حضرت يافت نمى شد;«قَطَعُوهُ بِسُيُوفِهِمْ إِرْباً إِرْباً» .(15)
على اكبر در واپسين لحظات حيات، بانگ برآورد و از پدر اين گونه خداحافظى كرد:
«عَلَيْكَ مِنِّي السَّلامُ يا أبا عَبْدِالله، هذا جَدِّي قَدْ سَقانِي بِكَأْسِهِ شَرْبَةً...»;(16)
«از من به تو سلام، اى ابا عبدالله، اين جدّم پيامبر است كه با جام خود سيرابم كرد.»
در لهوف آمده است: على اكبر چنين فرمود:
«يا أَبَتاهُ عَلَيْكَ مِنِّي الْسَّلامُ، هذا جَدِّي يُقْرِئُكَ السَّلامُ وَ يَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا...».
امام خود را به كنار پيكر مجروح و خونين على اكبر رسانيد. به روايت سيدبن طاووس امام صورت خود را بر صورت على نهاد و اظهار داشت:
«قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ»;(17)
به نوشته حائرى مازندرانى، امام (عليه السلام) عمربن سعد را نفرين كرد و فرمود:
«... سَلَّطَ اللهُ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبُحَكَ مِنْ بَعْدِي عَلى فِراشِكَ»;(18)«... بعد از من خدا كسى را بر تو مسلّط كند كه تو را در رختخواب بكشد.»
ابن اثير در «الكامل»(19)مى نويسد: وقتى چشم امام به على اكبر افتاد، فرمود:
«قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ، ما أَجْرَأَهُمْ عَلى اللهِ وَ عَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَسُولِ، عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفا».
«خداوند بكشد مردمى را كه تو را كشتند. چگونه بر خدا و هتك حرمت پيامبر جسور گرديده اند. پس از تو خاك بر سر دنيا.»
در منتهى الآمال آمده است: امام حسين (عليه السلام) كلمات فوق را در حالى گفت كه صورت به صورت على اكبر گذاشته بود.(20)
چهر عالمتاب بنهادش به چهر *** شد جهان تار از قران ماه و مهر
سر نهادش بر سر زانوى ناز *** گفت كى باليده سرو سر فراز
اين بيابان جاى خواب ناز نيست *** كايمن از صياد تيرانداز نيست
تو سفر كردى و آسودى ز غم *** من در اين وادى گرفتار الَم
شيخ مفيد(رحمه الله)در «ارشاد» مى نويسد: در اين هنگام زينب در كنار امام حسين (عليه السلام) حاضر شد و از شدّت غم خود را روى جسد على اكبر انداخت. امام (عليه السلام) خواهر را از روى نعش على اكبر بلند كرد و از جوانان بنى هاشم خواست تا بدن وى را به دارالحرب برسانند.(21)
در ناسخ التواريخ آمده است: امام هنگام حركت به سوى پيكر على اكبر در ميدان، «على»، «على» مى گفت و آنگاه كه على اكبر چشمانش را گشود، گفت: پدر! به اهل خيمه بگو از داغ من چهره نخراشند.(22)
امام (عليه السلام) كفى از خون على اكبر را گرفت و به سوى آسمان پاشيد و آن خون به زمين بازنگشت; چنانكه در كامل الزيارات آمده است: آن حضرت در اين حال گفت:
«بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمّي من مقدم بين يدي أبيك يحتسبك و يبكي عليك محرقاً عليك قلبه يرفع دمك بكفّه إلى أعنان السماء لا ترجع منه قطرة...».(23)
پدر و مادرم فدايت باد، در برابر ديدگانم به لقاء الله شتافتى. پدرت با قلبى سوزان برايت اشك مى ريزد و با قلبى سوزان خون تو را به سوى آسمان مى پاشد; خونى كه قطره اى از آن به زمين باز نمى گردد.
بعضى على اكبر را نخستين شهيد از اهل بيت دانسته اند و برخى او را آخرين شهيد شمرده و عبدالله بن مسلم را نخستين شهيد اهل بيت به شمار آورده اند.(24)
ابوالفرج مى نويسد:«وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ قُتِلَ فِي الْواقِعَة مِنَ الطّالِبِيّين».(25)
كتاب حبيب السير، شهادت على اكبر را در سنّ 18 سالگى و پس از شهادت عباس بن على(عليهما السلام)مى داند.(26)
سماوى در ابصارالعين بر اين عقيده است كه: گرگ هاى كوفه به گونه اى به جانب نعش على اكبر هجوم آوردند كه امام (عليه السلام) با حالت سوزناكى خواهرش زينب را به سوى خيمه آورد و به جوانان فرمود: برويد و نعش على اكبر را به خيمه شهدا انتقال دهيد.(27)