صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 23456
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 57 , از مجموع 57

موضوع: ویژه نامه تاسوعای حسینی {علمدار دشت علقمه)

  1. Top | #51

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,637
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,047
    مورد تشکر
    1,882 در 1,042
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    اینجا کجاست؟
    این لحظه چه لحظه ای است؟

    این درست است که عباس،
    در این لحظه در نهایت استیصال است.

    دشمن او را محاصره کرده و فهیمده است
    که او قصد جنگیدن ندارد؛

    فقط می خواهد مشک آب را،
    بار امید را، به مقصد خیمه ها برساند

    و این به دشمن جسارت بخشیده است؛
    آنقدر که هر دو دست او را بریده اند،

    عمودی آهنین بر فرقش فرود آورده اند،
    مشک امیدش را متلاشی کرده اند

    ، سر و رو و چشم و اندام او را،
    غرق تیر و نیزه ساخته اند و او را
    از اسب به زیر افکنده اند.

    اینها همه درست، ولی هیچکدام
    سبب نمی شوند که عباس از آن ادب معهود خود
    عدول کند و حسین علیه السلام را برادر بخواند.

    تنها یک چیز می تواند در آن لحظه غریب،
    عباس را مجاز یا وادار به ادای
    لفظ برادر کرده باشد و آن اینکه:

    فاطمه- سلام الله علیها-
    در آن لحظه غریب، در آن محاق مظلومیت
    با سر و موی آشفته حضور یافته باشد،

    سر عباس را پیش از آنکه به زمین بیفتد،
    بر دامن گرفته باشد و گفته باشد:
    فرزندم! پسرم! عباسم!

    مادری فاطمه، فرزندی عباس ...
    جواز ادای لفظ برادر...
    برادر! برادرت را دریاب!



    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #52

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,637
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,047
    مورد تشکر
    1,882 در 1,042
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    وقتی که بغض کوفه بنای جفا گذاشت
    آمد عمود و سر به سرت بی هوا گذاشت

    چون ابرویت شکافت دگر چاره ای نماند
    امّا دوباره تیر به چشمت چرا گذاشت

    بی دست آمدی به زمین صورتت شکست
    پس درد عشق بر لب تو اخا گذاشت

    چندین هزار تیر تنت را نشانه رفت
    تیری نبود که هدفش را خطا گذاشت

    شرم تو و ارادۀ حق پیش پای یار
    مشکت جدا دو دست تو را هم جدا گذاشت

    آن جلوۀ عبوسیِ رویت بهم که ریخت
    دشمن تو را بحال خود آیا رها گذاشت

    قبل از حسین پیکر تو شقّه شقّه شد
    اول عدو به جسم علمدار پا گذاشت

    دستی که بود بوسه گه پنج مصطفی
    یک نانجیب خنده کنان زیر پا گذاشت

    وقتی که خصم حکم تهاجم به خیمه داد
    این کار را به عهدۀ یک بی حیا گذاشت

    اهل خیام دست به معجر شده، حسین
    تا بر زمین ستون خیام ترا گذاشت




    امضاء

  4. Top | #53

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    انگار کسی در نظرت غیر خدا نیست
    این مرحله را غیر امام الشّهدا نیست

    آئینه تر از روی تو خورشید ندیده
    این روی برافروخته جز رنگ خدا نیست

    آرامِ دلم، خیمه به هم ریخته بی تو
    برگرد که بعد از تو مرا غیر بلا نیست

    با این همه لشگر چه کنی ای گل زهرا
    این دشت به جز نیزه و شمشیر بلا نیست

    ای یوسفم از غارت این گرگ صفت ها
    جز پیرهن کهنه تو را چاره گشا نیست

    دستی به دلم گر بنهی زنده بمانم
    ورنه پس از این چاره به جز مرگ مرا نیست

    هرچند که دل داده ای ای ماه به رفتن
    والله که جز ماندن تو حاجت ما نیست

    تا بر سر معجر ننهم دست اسیری
    کار تو برایم به جز از دست دعا نیست

    از غارت خیمه به دلم شور عجیبی است
    سجّاد اگر هست علمدار وفا نیست

    ای کاش که انگشتر تو زود درآید
    در سنّت غارتگر انگشت حیا نیست

    (محمود ژولیده)






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #54

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 623x450 پیکسل کلیک کنید




    و ابوالفضل ... آه از اين برادر، مى‏ بينى ‏اش و زير لب زمزمه مى ‏كنى:
    - حيدر كرار! على دوباره! تو پدرى يا برادر؟!

    مى‏بينى ‏اش كه چه جسورانه بر قلب سپاه دشمن حمله مى ‏برد
    و چه زبونانه از مقابل تيرش يا مى ‏گريزند، يا بر زمين مى ‏ريزند...

    عباس! عباس! عباس! چه مى ‏كنى تو با من؟
    اى آيينه دلم، تكيه‏گاه وجودم، آرام جانم عباس، چه پر شكوهى تو!
    از اين جانب كه بر مبارزه‏ ات مى‏ نگرم.

    مهربانم!
    چرا اينچنين در ميان جبهه نيز، نگاهت را بين من و آن دژخيمانى
    كه اكنون به محاصره ‏ات داشته‏ اند، به تساوى تقسيم مى ‏كنى؟
    مى ‏خواهى دلم را به آتش بكشى؟

    خوش بسوزان كه قهرمان عشقى.
    به هر نگاه، لطفى و هر بار، رازى و مى‏ دانم كه سرشار از نيازى ...
    تو هر لحظه اذن شهادت مى ‏طلبى!...

    باز مى ‏گردى، نگاه كودكان را تاب نمى ‏آورى.كافيست چشم تو با چشم اهل
    حرم تلاقى كند، نگفته همه چيز را مى‏ خوانى. مشك خالى آب برمى ‏دارى،
    به نزدم مى‏ آيى و اذن رفتن مى‏ طلبى.

    - برو عباسم!...
    و تو مى‏ دانى كه رفتن عباس به سوى آب، به سوى آب، به سوى آب...

    جواز ظاهر، كسب وصال «زهرا» است. تو مى ‏دانى كه عباس نمى ‏تواند نرود!
    او نمى ‏تواند بماند!... به نگاهى مهربان و تحسينى شاكر، رخصتش مى ‏دهى
    و حال آنكه مى ‏دانى سرانجام اين رفتن چيست.

    گويا از آن روز كه دشمن، حق ارث «فدك‏» را بر «زهرا» قطع كرد،
    منع مهريه مادر نيز بر او و فرزندانش امضاء شد.

    تمام آبهاى روى زمين مهريه «زهرا» بود. و اكنون زبونترين نامردان
    دوران، با تحريم آن بر آل نبوت و امامت، در مقابل جرعه‏ا ى از همان هديه الهى،
    زمين را از خون فرزندان زهرا، سرخ و گلگون مى ‏ساختند.

    و لحظاتى بعد، شد آنچه كه تو از ازل مى ‏دانستى. اما در اين لحظه، ديگر
    نمى‏ دانستى كه زينب را پس سر دريابى يا ابوالفضل را در پيش رو ..
    . كه ناگاه از ميان معركه شنيدى كه:

    - برادرم حسين! برادرت را درياب!
    بى ‏درنگ به سويش تاختى، آنچنانكه تكليف سپاه دشمن شد كه هر كه را
    آرزوى بقاى جان است، از تيررس چشم حسين بگريزد كه اكنون بر موانع
    بين حسين و ابوالفضل، تنها لبه شمشير او حكم مى‏ كند!

    ... اين نخستين بار بود كه عباس، تو را «برادر» خوانده بود.
    هميشه به نامهاى «سيدى‏» و «سرورم‏» خطابت مى ‏كرد.

    وه كه چه لطافتى بود در اين آخرين نداى عباس!...
    اين عشق چه شورى در دلت‏ بپا مى‏ كرد!

    ندا زدى كه:
    - آمدم جان برادر! عباسم، جانم، جانانم!...

    و آنگاه كه بر بالين هزار زخمش حضور يافتى و در آغوشش گرفتى،
    وه كه چه صحنه‏ اى بود يكى شدن عاشق و معشوق!

    اينك، همه عرش و كرسى نيز به نظاره بودند. چه كسى مى‏ توانست ‏بازيابد
    كه از اين دو كبوتر عشق، كدامين عاشق است و كدام، معشوق!

    آنجا كه هيچ واژه‏ اى نمى ‏تواست مهر و وفا و مردانگى و تعهد
    و تحسين و تشكر را معنا كند.

    آنجا كه تنها اشك، سخنگوى جاسوزترين عشقها بود.
    شايد غير از خدا، هرگز كسى ندانست كه در آن آخرين لحظه‏ ها،
    بين شما دو برادر، چه سخنها رفت;

    اما شنيدند كه تو از او پرسيدى كه:
    - عباسم، چه شد كه اين بار مرا به نام «برادر» خواندى؟

    و پاسخت داد كه:
    - سرورم! آنگاه كه مجروح و بى ‏بال، از اسب به زمين افتادم،
    به يكباره مادرم «فاطمه‏» همو كه از آغاز - به عشق و ادب - جز
    «مادر» او را ندانسته ‏ام، در برابرم فرياد زد:

    - پسرم، عباس!
    جان برادر، به حق او كه ديگر تاب ماندن ندارم.

    شوق وصالش، آتش به جانم مى ‏زند. مرا بحل تا بروم، به بوسه وداعى،
    جانم بستان و به پيشگاه مادر عطا كن. برادر، اذن وصالم ده!

    و شايد تو، به لطافتى مليح و لبخندى شيرين اما آميخته به هزار اشك
    وداع، حق لطافت رابتمامت رسانده و گفته باشى كه:

    - در وصال «زهرا» بر ما سبقت مى‏گيرى؟!
    اما بى‏شك، او تو را گفته است كه:
    - تو سيد منى، در دنيا و آخرت!

    و تو مى‏دانى كه عباس «راز» را فهميده است.
    تشنگى همه، «عشق‏» بود.

    آب، همه بهانه بود، «مقصود، وصال «زهرا» بود...»
    عمو آب!


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #55

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,637
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,047
    مورد تشکر
    1,882 در 1,042
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    نام تو تشنه می کند

    عباس! نام تو تشنه می کند.

    نام تو گويی مشکلی می شود
    بر دوش خسته ی من

    که کو به کو بچرخم پی آب...

    اما.......

    من تشنه کجا
    و توی نور کجا؟!


    که من دريغ آب
    از لبهای خودم نمی توانم.


    عباس!مرحمتی کن
    و چشمه ای بجوشان
    از اين سينه خشک






    امضاء

  7. Top | #56

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,637
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,047
    مورد تشکر
    1,882 در 1,042
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    هنوز می چکد از چشم آسمان آتش
    زمین و هر چه در آن می کشد فغان آتش

    صدای طبل عزا بین کوچه می پیچد
    دوباره سنج و دهل بسته بر دهان آتش

    صدای شیون شمشیر می رسد برگوش
    میان معرکه برپاست بی‌گمان آتش

    فغان و آه بلند است و العطش جاری
    به جان خسته دلان بانگ: الامان آتش!

    کنار علقمه افتاده دست ساقیِ مست
    کنار خیمه ولی، آه، ارغوان، آتش

    چقدر شکوه کند رود، با لبی تشنه
    چقدر گریه کند مشکِ بی زبان آتش

    گلوی کودک شش ماهه ای غزلخوان شد
    دمی که تیر، بخون خفت و شد کمان آتش

    کسی ندیده چنین رسم میهمانداری
    کسی نداده چنین دست میهمان آتش

    چه شعله ها که به پاهای کودکان پیچید
    چه زخمها که چنین می زند به جان آتش

    چه کرده شمر به گودال قتلگاه مگر
    که ناگهان شده دلهای شیعیان آتش

    مگر چه آمده بر نعش های در گودال
    که شعله می کشد از عمق استخوان آتش

    صدای ناله ای از عرش می رسد برگوش
    رسیده است مگر تا به کهکشان آتش؟

    گمان مبر که در آن سرخی غروب و عطش
    رسیده است به پایانِ داستان آتش

    چه ها گذشت بر آن کاروان نمی دانم!
    گذشته است گمانم ز هفت خوان آتش

    چه ها گذشت به بانوی صبر و بی تابی
    دمی که داشت به لب چوب خیزران آتش

    بپاست خطبه آتش میان کاخ یزید
    تمام شام بلا سوخت از همان آتش













    امضاء

  8. Top | #57

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    11038
    نوشته
    8,637
    صلوات
    396
    دلنوشته
    4
    ادرکنا یا سیدالشهدا
    تشکر
    2,047
    مورد تشکر
    1,882 در 1,042
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    يااباالفضل که نامت تداعي کننده بخشش است
    و ايثار و جان بخشيدن به لبان تشنه بسيار،شکسته ايم

    در انتظار آفتابي که فقط عطش نبارد
    و همه طلوع باشد. نشسته ايم

    با لبهاي زخم بسته و زبان به کام کشيده
    و جرعه جرعه يادت را مي نوشيم

    و چشم مي دوزيم به جاده زمان،
    دست سايبان چشم و دل تپنده از اميد.



    مي بينمت که مي آيي،نشسته اي بر اسبي ابلق،
    با دستاري سبز بر سر و در دست مشکي پرآب.



    مي آيي تا آب بقا بخشي،تو
    که خورشيد لقا هستي
    و ما که خسته ايم،تب زده ايم.

    ما که بر پاي خواستن ها و نتوانستن ها شکسته ايم
    ،چندان منتظر مي مانيم که اگر قابل باشيم

    دست تو عطشمان را فرو نشاند
    تا مگر که پلک هامان باز شود و ترک لبهامان هموار.


    تا مگر به زمزمه يادت سبز شويم
    و به زنده ماندنمان اميدوار.

    مهربان برادر، ما آب مي خواهيم
    نه سراب و امروز در خانه تو

    بار ديگر يادمان مي آيد که
    چشمه خورشيد مي زايد

    و اين خورشيد با مهر بر ما مي تابد
    و ما قد مي کشيم و بر اين روئيدن بهار مي بارد

    و اين گونه است که تا بر آسمان ولايت،
    ستارگان سبز مي تابند و پيوسته کسي هست
    که برادر را تنها نگذارد.



    امضاء

صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 23456

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi