❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
با گونه هایم خنجرت الفت ندارد
سیلی بزن دستان تو غیرت ندارد
گفتند آن سر، روی نیزه مال باباستمادر بگو این حرفها صحت ندارد
مادر بگو اینقدر بر بابا نتازندچشمان سیلی خوردهام طاقت ندارد
از خون و خاکستر جدا کن کفترت راآخر به این گهوارهها عادت ندارد
بلعید آتش خیمه ها را آه، مادر!
پاهای من دیگر چرا قدرت ندارد
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستاره سوخته ای، صحبت از غمی دارد
شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمه ای ست
به پای نخل که گیسوی درهمی دارد
شب است و ماه به هر خیمه ای که می نگرد
نشسته مادری و بزم ماتمی دارد
شب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه، سوخته است
به وسعت ابدیّت، جهان غمی دارد
شب است و سنگ صبوری به ناله می گوید
کجاست دُرّ یتیمی که همدمی دارد؟
شب است و دختر معصوم سیدالشهدا
برای نوحه گری، فرصت کمی دارد
شب است و سایه اهریمنی شتاب آلود
رَود به سوی سلیمان که خاتمی دارد
شب است و داغِ جگرسوزِ سینه مظلوم
ز اشک فاطمه، امّید مرهمی دارد
شب است و این همه غم، در عوالم ملکوت
خدا گواست، پیمبر چه عالمی دارد
شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب
ز گاهواره او، چشم برنمی دارد
شب است و قافله سالار شاهدان شهید
به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی دارد
شب است و بر سر سجّاده ای پُر از اخلاص
بلند قامت عصمت، قد خمی دارد
شب است و زینبِ دور از حسین می داند
نفس کشیدنِ بی او، چه ماتمی دارد
محمدجواد غفورزاده
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
هنوز می چکد از چشم آسمان آتش
زمین و هر چه در آن می کشد فغان آتش
صدای طبل عزا بین کوچه می پیچد
دوباره سنج و دهل بسته بر دهان آتش
صدای شیون شمشیر می رسد برگوش
میان معرکه برپاست بیگمان آتش
فغان و آه بلند است و العطش جاری
به جان خسته دلان بانگ: الامان آتش!
کنار علقمه افتاده دست ساقیِ مست
کنار خیمه ولی، آه، ارغوان، آتش
چقدر شکوه کند رود، با لبی تشنه
چقدر گریه کند مشکِ بی زبان آتش
گلوی کودک شش ماهه ای غزلخوان شد
دمی که تیر، بخون خفت و شد کمان آتش
کسی ندیده چنین رسم میهمانداری
کسی نداده چنین دست میهمان آتش
چه شعله ها که به پاهای کودکان پیچید
چه زخمها که چنین می زند به جان آتش
چه کرده شمر به گودال قتلگاه مگر
که ناگهان شده دلهای شیعیان آتش
مگر چه آمده بر نعش های در گودال
که شعله می کشد از عمق استخوان آتش
صدای ناله ای از عرش می رسد برگوش
رسیده است مگر تا به کهکشان آتش؟
گمان مبر که در آن سرخی غروب و عطش
رسیده است به پایانِ داستان آتش
چه ها گذشت بر آن کاروان نمی دانم!
گذشته است گمانم ز هفت خوان آتش
چه ها گذشت به بانوی صبر و بی تابی
دمی که داشت به لب چوب خیزران آتش
بپاست خطبه آتش میان کاخ یزید
تمام شام بلا سوخت از همان آتش
❤ |
آمد شب عاشورا
یا فاطمه الزهرا
گلهای رسول الله ، در خیمه همه جمع اند
امشب همه یاران پروانه یک شمع اند
آمد شب عاشورا
یا فاطمه الزهرا
ای کرببلا یاران ، امشب به تو مهمان اند
خشکیده لبند اما مست از می جانان اند
آمد شب عاشورا
یا فاطمه الزهرا
گردیده حرم روشن ، از روی علی اکبر
افتاده به گهواره ،شش ماهه علی اصغر
آمد شب عاشور
یا فاطمه الزهرا
امشب تو مدارا کن ، با آل بنی هاشم
از سوز عطش بنگر ، افتاده زپا قاسم
آمد شب عاشورا
یا فاطمه الزهرا
از آه کفن پوشان ، گردون همه نیلی شد
روی همه طفلان ، آماده سیلی شد
آمد شب عاشور
یا فاطمه الزهر
❤ |
بغض بود و لب های خشکیده...
بغض بود وعمه ای که خمیده...
بغض بود و نافله های نشسته شبانه...
بغض و زخم وصبر و تازیانه...
بغض بود و اشک وآتش ودود...
بغض بود و گونه های کبود...
بغض بود زهرایی سه ساله...
گوشواره های به غارت رفته،
گوش های پاره...
بغض بود و رگ های بریده...
بغض ودختری که داغ پدر دیده...
بغض بود و کنج خرابه...
بغض و یک سوال ساده...
« مَن الذی أیتَمَنی؟ »...
❤ |
خورشید،گرم ِ دلبری از روی نیزه ها
لبخند میزند سَری از روی نیزه ها
دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری
صوت خوش ِ برادری از روی نیزه ها
آه ای برادرم چِقَدَر قَد کشیده ای!
با آسمان برابری از رویِ نیزه ها
نه!آسِمان مقابلِ تو؛کم میآوَرَد!
از آسمان فراتری از روی نیزه ها
گرچه شکسته میشوی و زخم میخوری
از هرچه هست،خوشتری از روی نیزه ها
گیسو رها مکن که دلِ شهر میرود
از یوسفان همه،سَری از روی نیزه ها
تا بوسه ای دهی به نگاهِ یتیمِ خود،
خم شو به سوی ِ دختری از روی نیزه ها
قرآن بخوان...بگو که مسیرِ نجات چیست؟ً
ای سَر! هنوز رهبری از رویِ نیزه ها
❤ |
شب غریبان سحر ندارد
سکینه امشب پدر ندارد
بهار زینب خزان ز آه است
گهى دو چشمش به نور ماه است
گهى نگاهش به قتلگاه است
نسیم صحرا شده معطر
ز عطر روى على اکبر
کجاست عمه، کجاست مادر
بگو خلایق ز غم خروشند
بگو به اطفال لبن ننوشند
بگو به سادات کفن نپوشند
کبوتران را ز لانه بردند
زوادى خون نشانه بردند
رباب دلخون پسر ندارد
امضاء
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)