❤ |
❤ |
تهيه وتنظيم توسط حجّة الاسلام حاج سيدمحمدباقري پور
محمدرضا آقاسي، 24 فروردين ماه سال 1338 در تهران در خانوادهاي مذهبي و شاعر متولد شد. وي به علت اختلاف نظر با مسئولين هنرستان تجسمي ادامه تحصيل نداد و به مدرك سيكل اكتفا كرد. آقاسي قبل از انقلاب، در سالهاي 55 و 56 به عضويت انجمنهاي ادبي آن زمان درآمد و بعد از انقلاب نيز از محضر اساتيدي چون مهرداد اوستا و يوسف ميرشكاك استفاده نمود.
وي از سال 51 شروع به سرودن شعر نمود اما عمده اشعار وي متعلق به سالهاي 68 به بعد است.
آقاسي مدتي نيز در جبهههاي جنگ در مناطق شوش دانيال و جزيره مجنون و سه راه جفير و شلمچه بود.
از وي كه با مثنوي بلند شيعه در جامعه شناخته شد، اشعار زيادي در خصوص جبهه و اهل بيت بر جاي مانده است.
محمدرضا آقاسي،شاعر و مثنويسراي اهل بيت عصمتوطهارت،در سن٤٦ سالگي،بامداد سه شنبه سوم خرداد ماه ٨٤ به علت عارضه قلبي در مركز تخصصي قلب تهران دار فاني را وداع گفت.پيكر وي 5 خردادماه از مقابل معراج الشهداي تهران تشييع و در قطعه ۲۵ شهيدان بهشت زهرا به خاك سپرده شد.
❤ |
هجده سال پیش در سوم خرداد سال ۸۴ ، آفتاب شاعر شیعه نامه ، محمدرضا آقاسی در اثر عارضه قلبی غروب کرد و جامعه را در بهت عروج زودهنگام خویش فرو برد . او متولد ۲۳ فروردین ماه ۳۸ بود در هنگام فوت تنها ۴۶ سال داشت .
بعد دوم خرداد ۷۶ همیشه می گفت : من سوم خردادی ام و جالب اینکه در سپیده دم سوم خرداد به زیارت ارباب رفت و روزهای آخر در بیمارستان چنین زمزمه می کرد که :
دست افشان ، پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمام خویش را ؟؟
❤ |
آقاسی سرخ ترین زبان شعر شیعه بود و در دفاع از حریم ولایت هیچگاه از پا ننشست و درست زمانی که بسیاری از مدعیان در سکوت به سر می بردند با صدایی رسا فریاد می زد که :
نماز بی ولایت ، بی نمازی است
تعبد نیست نوعی حقه بازی است
بارها زبان به انتقاد به برخی آقایون گشود که :
قوم به حج رفته بالا نشین
لکّه ننگید به دامان دین
پشت به آیات خدا کرده اید ؟
این چه دکانی است که وا کرده اید ؟
و یا آنجا که خطاب به مسئولین منافق صفت می گفت :
من یقین دارم مسلمان نیستید
چون ولی را تحت فرمان نیستید
من در این آشفته بازار شما
پرده بر میدارم از کار شما
گر شمایان نیستید اهل نفاق
مرگ خواهید از خدا بالاتفاق
و صدها بیت دیگر از این قبیل
❤ |
بدون شک آقاسی پدیده اجرای شعر در عصر حاضر بود و بی تردید تا امروز که هجده سال از فقدان او می گذرد هیچ کسی نتوانسته به جایگاه رفیع او در اجرای شعر دست یابد و شعر را بر تن و جان و دل مخاطب بنشاند . وقتی از علی می گفت انگار علی را دیده و با تمام وجود مولا را درک نموده . بیت معروفی دارد با این مضمون که :
ذکر حق دل را تسلی می دهد
آه مجنون بوی لیلا می دهد
و چون خود مجنون اهلبیت بود نفسش و شعرش بوی لیلا را می داد و خوب می شد بوی اهلبیت را در اشعارش استشمام کرد و لذت برد .
در محوطه دانشکده کشاورزی ورامین در اوایل دهه ۸۰ از او پرسیدم : این همه شاعر داریم ، چرا هیچکس مثل شما نمی تواند مخاطب را یکساعت پای شعر بنشاند ؟ به شوخی گفت : آنروز که از عالم بالا جام ما را پر می کردند ، طعنه ما خورده به فرد دیگری و اشتباهی ظرف مرا پر کرده اند . بلافاصله پرسیدم : ممکنه ازتون بگیرند ؟؟ گفت : بله ، گناه کنم می گیرند . و این رمز موفقیت آقاسی بود .
او همه این عنایات را لطف خدا و اهلبیت می دانست و می گفت : "لطف ساقی بود و باقی هیچ بود " و معتقد بود که گناه باعث قطع آن صفای باطنی اش می شود . خوشا به سعادتش .
اخلاص عجیبی داشت . ندیدم مانندش را . دعوت کننده برنامه و تعداد مهمانان و مکان آن ابدا ارزشی برایش نداشت . نه اهل تعیین پاکت بود و نه منتظر شکوه مراسم . در هنگام اجرا معمولا چشم هایش را می بست و با صدای گریه مخاطب ارتباط برقرار می کرد . خودش هم اهل حال بود در اجرای برنامه هایش و پا به پای مخاطبش اشک می ریخت .
❤ |
خاطرم هست طبق رسم همه ساله ، دعوتش کرده بودیم برای یادواره شهدای پایگاه بسیج کمیل ورامین که مجلس شلوغ و باشکوهی بود . خودم را به تهران رساندم و پشت درب منزل آیفون را زدم . گفتم اگر ممکنه پیراهن سفید را بپوشید . بیشتر بهتان می اید . گفت بیا بالا . گفتم نه ، منتظر می مانم داخل ماشین . حاجی آمد و دوتایی رفتیم در خ ولیعصر . بانک ملت بود به نظرم . کل کارمندانش که حدود ۲۰ نفر می شدند در طبقه دوم بانک که ظاهرا نمازخانه بود جمع بودند تا حاجی برایشان شعر بخواند . پیش خودم گفتم الان حاجی ۵ دقیقه ای مجلس را جمع می کند و می رویم ورامین برای یاوداره . خدا را شاهد می گیرم که همان برنامه ای را اجرا کرد که شب در یادواره شهدا . اصلا و ابدا تعداد برایش مهم نبود. مهم شآن برنامه بود . همین که احساس می کرد مجلس اهلبیت است دیگر کاری به چیزی نداشت .
حرف برای گفتن زیاد هست و خاطرات از حضرت استاد بسیار . آنچه این روزها خاطرم را می آزارد مظلومیت اوست . اگر هر حزب و گروه دیگری چنین شاعر فرزانه ای داشتند قطعا برای پاسداشت نام و یاد و آثار او سنگ تمام می گذاشتند و کتاب ها می نوشتند و برنامه ها می ساختند و قلم ها می زدند ، اما چه می شود گفت که آقاسی هنوز غریب است در این زمانه ، چرا که او شاعر اهلبیت و شاعر انقلاب است .
پنجشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲ ، هجدمین پاسداشت عروج سردار قبیله شعر شیعه در بهشت زهرا سلام الله علیها قطعه ۲۵ برگزار می شود . اگر امکان حضور دارید که بسم الله و اگر ندارید لااقل رسانه باشید . یا علی !
احمدبابایی (آه مجنون ) ۱۴۰۲/۰۲/۲۸
❤ |
شاید این جمعه بیاید ... شــــــــــــاید ...
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید
دست افشان...پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمام خویش را
با همه لحظه خوش آواییم
در به در کوچه ی تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خط اوان من است
ای نگهت خاستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یارومدد کار ما
کی و کجا وعده ی دیدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه ی مشعر
کدام گوشه ی منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تاصبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه ی پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که ار آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...
شاید
❤ |
******************************
بخشهایی از مثنوی شیعه :
شیعه یعنی شوق یعنی انتظار
صاحب آیینه تا صبح بهار
شیعه یعنی سالک پا در رکاب
تا که خورشید افکند از رخ نقاب
شیع یعنی وعده ای با نان جو
کشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود یا یک اسیر
شیعه یعنی تیغ تیغ موشکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی امتزاج نار ونور
شیعه یعنی راس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادر اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابرکرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان ووقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام و حلب
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی
غربت صد ساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
شیعه یعنی وعده ای با نان جو
کشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر
شیعه یعنی عشقبازی با خدا
یک نیستان تکنوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه توفان می کند در کاف و نون
شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب، شیرروز
شیعه یعنی شیر، یعنی شیر مرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ، تیغ موشکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابقون السابقون
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می کشد بر دوش خود چل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیت
سر نهد برخاک پای اهل بیت(ع)
یا فرزدق وار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که خود اهل بلاست
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست
❤ |
اشک
آفتاب از روی زین افتاده است
مشک آبش بر زمین افتاده است
کیست این ساقی که بی دست آمده است
کز سبوی تیغ سر مست آمده است
کیست این ساقی که در خون پا نهاد
تیرها را دید پیشانی گشاد
کیست این ساقی که بر خود پا گذاشت
آب را در حسرت لبها گذاشت
مشک کن لبریز آب و آبرو است
چشم من با خیمه ها در گفتگو است
ای خدا این مشک را از من مگیر
گر گرفتی اشک را از من مگیر
شیعه ی بی اشک شمع مرده است
کز غم بی آتشی افسرده است
نسبتی باهم دارند آب و گل
اشک می شوید غبار از چشم دل
اشک ای عجز ای ثبوت بندگی
چشمه ی جوشان آب زندگی
اشک ای تسبیح احمد در حرا
غرق در خون کن تماشای مرا
اشک ای سر تسلای علی
ای سکوت آلوده فریاد جلی
اشک ای آیینه ی بی تار و پود
همدم زهرا به شبهای کبود
اشک ای آرام جان بی قرار
در رکاب ناقه ی زینب ببار
خواب می دیدم که در بیداری ام
در مسیر کاروانی جاری ام
کاروانی بی سر و بی سرپرست
غل به گردن خشک لب تاول به دست
کاروان از بس که آتش دیده بود
اشک در چشمانشان خشکیده بود
❤ |
39453773851919600730.gif
اشک بی معرفت آب چشم است
اشک با معرفت تر خشم است
گر حسینی شدی ترک سر کن
عزم پرواز بی بال و پر کن
پیش از آن کز تو ذلت بسازند
خانه ی ظلم زیر و زبر کن
شیعه و عافیت وامصیبت
دین واشرافیت وامصیبت
ای شمایی که در خود خزیدید
شیعه ی راستین یزیدید
شیعه آیا فقط اشک و آه است
این تصور بسی اشتباه است
39453773851919600730.gif
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)