صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 48

موضوع: آگاه شويم

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    2403
    نوشته
    6,971
    صلوات
    80000
    دلنوشته
    55
    اَلـــلّـــ❤ـهـُـــ❤ـمَّ عَـــ❤ـجِـّــ❤ـلْ لِــ❤ـوَلــ❤ـیـــِّکَ ❤الــــْفــ❤ــَرَجْ
    تشکر
    45,127
    مورد تشکر
    29,780 در 7,851
    وبلاگ
    45
    دریافت
    16
    آپلود
    10

    پیش فرض


    چيزى نگذشت على (عليه السلام ) حاضر شد. جنازه براء را در پيش ‍ گرفته گفت خدا رحمتت كند براء! مردى بسيار با نماز و پيوسته روزه بودى و در راه خدا از دنيا رفتى . پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود اگر شخصى از مرده گان شما از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بى نياز باشد همانا آن مرد براء بن معرور است كه به واسطه دعاى على (عليه السلام ) از نماز پيغمبر بى نياز است از جاى حركت نموده بر او نماز خواند و دفنش كرد.
    وقتى براى تعزيه نشست رو به بستگان براء نموده و فرمود: شما اى بستگان براء به تهنيت سزاوارتريد تا تسليت زيرا روح او كه به آسمانها صعود كرد از آسمان اول تا هفتم و از حجب تا كرسى و عرش برايش ‍ قبه هائى افراشتند. آنگاه به سوى بهشت رفت ، تمام خزان بهشت او را استقبال نمودند و همه حوريه ها او را مشاهده كردند همگى گفتند طوباك طوباك يا روح البراء! انتظر عليك رسول الله عليا صلوات الله عليهما و آلهما الكرام حتى ترحم عليك و استغفرلك .
    خوشا به حالت ، خوشا به حالت ، روح براء! پيغمبر انتظار كشيد تا على (عليه السلام ) بيايد و برايت طلب آمرزش و رحمت كند. حاملين عرش ‍ پروردگار به ما از طرف خداوند خبر دادند كه فرمود اى بنده اى كه در راه من جان دادى هر آينه اگر گناهانت به اندازه ريگها و شنها و دانه هاى باران و برگ درختان و به عدد مويهاى حيوانات و چشم برهم زدن و نفسها و حركات و سكنات آنها مى بود، به واسطه دعاى على بن ابيطالب (عليه السلام ) بخشيده مى شد.

    امضاء





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    2403
    نوشته
    6,971
    صلوات
    80000
    دلنوشته
    55
    اَلـــلّـــ❤ـهـُـــ❤ـمَّ عَـــ❤ـجِـّــ❤ـلْ لِــ❤ـوَلــ❤ـیـــِّکَ ❤الــــْفــ❤ــَرَجْ
    تشکر
    45,127
    مورد تشکر
    29,780 در 7,851
    وبلاگ
    45
    دریافت
    16
    آپلود
    10

    پیش فرض



    قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فتعرضوا عبادالله لدعاء على لكم و لا نتعرضوا لدعاء عليكم فان من دعا عليه اهلكه الله و لو كانت حسناته بعدد ما خلق الله كما ان من دعا له اسعده الله و لو كانت سيئاته بعدد ما خلق الله .
    پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بندگان خدا! خويشتن را در معرض دعاى على (عليه السلام ) قرار دهيد مباد مورد نفرين او واقع شويد زيرا، بر هر كه نفرين كند خداوند او را هلاك خواهد نمود اگر چه كارهاى نيكش برابر با شماره تمام مخلوقات كند همانطور كه براى هر كس دعا كند سعادتمند مى شود اگر چه گناهانش به اندازه تمام مخلوقات باشد.
    (10)
    محبت با اين خاندان چه مى كند؟

    امضاء




  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    2403
    نوشته
    6,971
    صلوات
    80000
    دلنوشته
    55
    اَلـــلّـــ❤ـهـُـــ❤ـمَّ عَـــ❤ـجِـّــ❤ـلْ لِــ❤ـوَلــ❤ـیـــِّکَ ❤الــــْفــ❤ــَرَجْ
    تشکر
    45,127
    مورد تشکر
    29,780 در 7,851
    وبلاگ
    45
    دریافت
    16
    آپلود
    10

    پیش فرض


    حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: مردى روغن فروش علاقه و محبت شديدى نسبت به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) داشت . هرگاه مى خواست در پى كار خود برود تا يكبار پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نمى ديد نمى رفت .
    حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) توجه به اين قسمت داشت .
    هر وقت مى آمد آنجناب از جاى حركت مى كرد تا آن مرد او را ببيند.
    روزى خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد. حضرت از جا حركت كرد. آن مرد نگاهى كرده رفت و چيزى نگذشت كه دو مرتبه مراجعت نمود. آنجناب وقتى او را مشاهده كرد كه بازگشته فرمود بنشين . نشست . فرمود چه شد امروز كارى كردى كه سابقه نداشت (براى مرتبه دوم بازگشتى .) عرض كرد به آن خدائى كه شما را به حق مبعوث نموده وقتى رفتم در بين راه خطورى در قلبم پيدا شد كه نتوانستم بر سر كار خود بروم به طورى كه مجبور به بازگشت شدم . پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برايش دعا كرد.
    چند روزى از اين جريان گذشت . حضرت در آن مدت او را نديد چون ديده نمى شد از حالش سوال نمود. گفتند ما نيز چند روز است او را نديده ايم . پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با عده اى از اصحاب به طرف بازار روغن فروشان رفت . كسى در دكان او نيافت . از همسايگان حالش را پرسيد عرض كردند يا رسول الله آن مرد از دنيا رفت در بين ما مردى امين و راستگو بود. فقط يك خصلت بد داشت . فرمود چه خصلت . گفتند تعقيب از زنان مى كرد.
    فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) رحمه الله و الله لقد كان يحبنى حبا لو كان نخاسا لغفرالله له فرمود خدا رحمتش كند به خدا قسم آنچنان مرا دوست داشت كه اگر بنده فروش ((كسى كه مردمان آزاد را به عنوان بردگى و بندگى بفروشد)) بود خداوند او را مى بخشيد.
    (11)
    قبولى اعمال بستگى به ولايت دارد
    ابى شبل گفت حضرت صادق (عليه السلام ) قبل از آنكه من چيزى بگويم ابتداءا فرمود: شما ما را دوست داريد و مردم دشمن مى دارند. شما ما را تصديق كرديد مردم تكذيب . شما مراعات حق ما را نموديد سايرين جفا كردند. خداوند زندگى شما را از نظر توفيق و هدايت و رحمت مانند زندگى ما قرار داده و مردن شما را از لحاظ رسيدن به سعادت ابدى مانند مردن ما.
    توجه داشته باش به خدا سوگند فاصله بين يكى از شماها و روشن شدن چشمش به ديدن بهشت و مشاهده حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه (عليهم السلام ) و شنيدن بشارت از آنها فقط به همين است كه جانش به اينجا برسد ((با دست به طرف گلوى خود اشاره نموده پوست گلو را كشيد)) اين سخن را تكرار فرمود باز تكرار فرمود قانع نشد تا به دين طريق قسم ياد كرد و الله الذى لا اله الا هو لحدثنى ابى محمد بن على (عليه السلام ) بذلك .
    سوگند به پروردگارى كه جز او خدائى نيست اين سخنان كه به تو گفتم پدرم محمد بن على امام باقر (عليه السلام ) برايم حديث كرده .
    فرمود ابا شبل راضى نيستيد كه شما نماز بخوانيد آنها هم بخوانند خداوند از شما قبول كند ولى از آنها نكند، شما زكات بدهيد آنها هم بدهند از شما قبول شود، از آنها نشود راضى نيستيد شما حج آوريد، آنها هم بجا آورند از شما بپذيرند ولى از آنها پذيرفته نشود. نماز و زكات و حج قبول نمى شود مگر از شما. از خداى بپرهيزيد، اكنون در زمانى هستيد كه حكومت در دست مخالفين ما است ، اداى امانت كنيد آنگاه كه مردم از هم تميز داده شوند هر كسى در پى هواى خويش مى رود ولى شما بحق مى پيونديد اگر از ما فرمانبردارى كنيد.
    اكنون مگر قضاوت و فرمانداران و صاحبان مسائل از آنها نيست ؟ عرض ‍ كردم چرا! فرمود از خداى بپرهيزيد شما را قدرت مقابله با تمام مردم نيست هر دست از مردم به طرفى رفتند ولى شما راهى را رفتيد كه خدا مى خواهد.
    خداوند از بين بندگانش حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را اختيار كرد شما نيز برگزيده خدا را اختيار نموديد. از خداى بپرهيزيد، امانات را به صاحبانش برسانيد چه سياه باشند و چه سفيد. از خوارج و نهروان باشند يا از ناصبيهاى شام .
    (12)

    امضاء




  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    2403
    نوشته
    6,971
    صلوات
    80000
    دلنوشته
    55
    اَلـــلّـــ❤ـهـُـــ❤ـمَّ عَـــ❤ـجِـّــ❤ـلْ لِــ❤ـوَلــ❤ـیـــِّکَ ❤الــــْفــ❤ــَرَجْ
    تشکر
    45,127
    مورد تشکر
    29,780 در 7,851
    وبلاگ
    45
    دریافت
    16
    آپلود
    10

    پیش فرض


    راه واقعى براى نجات كدامست ؟

    محمد بن مسلم از حضرت باقر يا صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه به آنجناب عرض كردم بعضى از مردم را مشاهده مى كنيم جديت در عبادت دارند و با خشوع بندگى مى كنند ولى اقرار به ولاى ائمه (عليهم السلام ) ندارند و حق را نمى شناسند آيا اين عبادت و خشوع آنها را نفعى مى بخشد؟!
    فرمود محمد! مَثَل اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مثل همان خانواده اى است كه در بنى اسرائيل بودند. هر يك از آن خانواده كه چهل شب عبادت و كوشش مى كرد پس از آن دعائى كه مى نمود مستجاب مى شد.
    يك نفر از همان خانواده چهل شب را به عبادت گذرانيد، بعد از آن دعا كرد ولى مستجاب نشد. خدمت حضرت عيسى (عليه السلام ) آمد از وضع خود شكايت كرد. عيسى (عليه السلام ) تطهير نموده و نماز خواند آنگاه از خداوند راجع به آن مرد درخواست كرد. خطاب رسيد عيسى ! اين بنده من از راه و درى كه نبايد وارد شود وارد شده او مرا مى خواند با اينكه در قلبش نسبت به نبوت تو شك وجود دارد، اگر آنقدر دعا كند كه گردنش قطع شود و انگشتانش از هم بپاشد دعايش را مستجاب نخواهم كرد.
    عيسى (عليه السلام ) رو به او كرده فرمود خدا را مى خوانى با اينكه درباره نبوت پيغمبرش مشكوكى ؟! عرض كرد آنچه فرمودى واقعيت دارد، از خدا بخواه اين شك را از دل من بزدايد. عيسى (عليه السلام ) دعا كرد خداوند او را بخشيد و به مقام ساير آن خانواده نائل شد (كه پس از چهل شب عبادت دعاشان مستجاب شد.)
    (13)
    ز پير عقل ، جوانى سوال كرد و چه گفت كه اى ز نور تو روشن چراغ انسانى
    بغير حب على طاعتى تواند بود كه خلق را برهاند ز قيد نيرانى
    جواب داد كه لا والله اين سخن غلط است دو بيت بشنو از من اگر سخندانى
    به حق قادر بيچون خداى سبحان بحق جمله كر و بيان روحانى
    كه دشمنان على را نماز نيست درست اگر چه سينه اشتر كنند پيشانى

    امضاء




  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    2403
    نوشته
    6,971
    صلوات
    80000
    دلنوشته
    55
    اَلـــلّـــ❤ـهـُـــ❤ـمَّ عَـــ❤ـجِـّــ❤ـلْ لِــ❤ـوَلــ❤ـیـــِّکَ ❤الــــْفــ❤ــَرَجْ
    تشکر
    45,127
    مورد تشکر
    29,780 در 7,851
    وبلاگ
    45
    دریافت
    16
    آپلود
    10

    پیش فرض

    معنى حديث لاتعادو الايام

    صقر بن ابى دلف گفت هنگامى كه متوكل عباسى آقا امام على النقى (عليه السلام ) را زندانى كرد من نگران شدم ، رفتم تا خبرى از حال آنجناب بگيرم . رزاقى كه زندانبان متوكل بود همين كه چشمش به من افتاد اشاره كرد پيش او بروم . رفتم ، گفت حالت چطور است . جواب دادم خوب . گفت بنشين . از اين پيش آمد متوحش شدم با خود گفتم اگر اين مرد بفهمد منظورم از آمدن به اينجا چيست چه خواهد لذا به او گفتم راه را اشتباه نموده ام .
    وقتى مردم از گردش پراكنده شدند، پرسيد براى چه آمده اى ؟ گفتم مايل بودم خبرى بگيرم . گفت شايد آمده اى از آقايت خبرى گيرى كنى ؟
    يا تعجب سوال كردم آقايم كيست ؟! آقاى من امير المؤ منين است ((اشاره به متوكل )). گفت ساكت باش آقاى حقيقى تو همان آقاى تو است از من مترس با تو هم مذهب هستم . گفتم الحمد لله پرسيد ميل دارى آقايت را ملاقات كنى ؟ جواب دادم آرى . گفت بنشين تا متصدى اخبار و نامه ها از خدمتش خارج شود.
    همين كه آن مرد بيرون شد. به غلامى گفت دست صقر را بگير ببر در همان اطاقى كه آن مرد علوى زندانى است آندو را با يكديگر تنها بگذار. مرا نزديك اطاقى برد، اشاره كرد همين جا است داخل شو. وارد شدم . ديدم امام (عليه السلام ) بر روى حصيرى نشسته در جلوش قبرى كنده اند، سلام كردم . دستور داد بنشينم . آنگاه پرسيد براى چه آمدى ؟! عرض كردم آمدم از شما خبر بگيرم . در اين خلال باز چشمم به قبر افتاد، گريه ام گرفت . آنجناب متوجه شده فرمود صقر ناراحت نباش اينها نمى توانند مرا آزارى برسانند: خدايا سپاسگزارى كردم .
    عرض كردم آقاى من ، حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده معنى آنرا نمى فهمم . پرسيد كدام حديث گفتم اين فرمايش ‍ پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ((لاتعادو الايام فتعاديكم )) روزها را دشمن نداريد كه با شما دشمنى مى ورزند.
    فرمود: ايام ، ما خانواده هستيم تا آسمانها و زمين پايدار باشد شنبه اسم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است يكشنبه امير المؤ منين (عليه السلام ) دوشنبه امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) سه شنبه على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد (عليهم السلام ) است چهارشنبه موسى بن جعفر و محمد بن على و من هستم پنج شنبه امام حسن عسكرى و جمعه پسر پسرم (حضرت صاحب الزمان عجل الله فرجه ) بسوى او اجتماع مى كنند. جمعيت حق اوست كه زمين را پر از عدل و داد مى كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده . اين است معنى ايام ، مبادا با آنها در دنيا دشمنى كنيد كه آنها نيز در آخرت با شما دشمنى خواهند كرد. آنگاه فرمود وداع كن و خارج شو كه بر تو اطمينانى ندارم .
    (14)

    امضاء




  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    2403
    نوشته
    6,971
    صلوات
    80000
    دلنوشته
    55
    اَلـــلّـــ❤ـهـُـــ❤ـمَّ عَـــ❤ـجِـّــ❤ـلْ لِــ❤ـوَلــ❤ـیـــِّکَ ❤الــــْفــ❤ــَرَجْ
    تشکر
    45,127
    مورد تشکر
    29,780 در 7,851
    وبلاگ
    45
    دریافت
    16
    آپلود
    10

    پیش فرض


    اى خوشا بحال شيعيان على (عليه السلام )

    عماد الدين طبرى در كتاب بشارة المصطفى نقل مى كند كه روزى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بسيار شاد و خرم وارد بر امير المؤ منين (عليه السلام ) شد بر او سلام كرد. جواب داد. على (عليه السلام ) عرض ‍ كرد يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچگاه نديده بودم مانند امروز شاد و خرم باشيد. فرمود آمده ام تو را بشارت دهم . يا على در اين ساعت جبرئيل بر من نازل شد، گفت خداى سلامت مى رساند و مى گويد على را بشارت ده شيعيان مطيع و عاصيش اهل بهشتند.
    همين كه على (عليه السلام ) اين سخن را شنيد به سجده افتاد آنگاه دست بسوى آسمان دراز نموده عرض كرد پروردگارا! گواه باش بر من كه نيمى از حسنات خود را به شيعيانم بخشيدم . امام حسن (عليه السلام ) نيز همين كار را كرد. امام حسين (عليه السلام ) هم گفت خدايا گواه باش من هم نصف حسنات خود را به شيعيان پدرم بخشيدم .
    پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود شما از من سخاوتمندتر نيستيد من نيز نيمى از حسنات خود را به شيعيان على بخشيدم . خداوند خطاب كرد: كرم شما از من بيشتر نيست من تمام گناهان شيعيان على را بخشيدم و آمرزيدم .
    (15)
    من مير فلك فقرم و عشق است عسكرم ارض است سيرگاه و سماوات لشكرم
    آلوده ام اگر بكثافات معصيت آسوده ام چو من ز محبان حيدرم
    با دوستى حيدر و اولاد او مرا كى خوف باشد ز مجازات محشرم
    زاهد تو با ولاى على زر چه مى كنى تخويفم از جهنم و احراق آذرم
    وز رستخيز خوف نباشد مرا بدل شافع على بود چو به درگاه داورم
    امروز در دلم چو بود مهر مرتضى در روز حشر عرش شود سايه سرم
    فردا چو سر ز خاك بر آرم من اى ودود دستم رسان بدامن آل پيمبرم
    يا رب گواه باش كه از نسل فاطمه (عليها السلام ) هفت است و چهار سرور و هادى و رهبرم
    جز بر امام غائب وحى ، پور عسكرى پيرى و مرشدى نبود هيچ در برم
    يا رب ز جرم و معصيتم درگذر كه نيست غير از اميد عفو تو اميد ديگرم
    با دشمنان اينطور مى كنند با دوستان چه خواهند كرد؟
    جلودى يكى از فرماندهان و امرائى بود كه در دربار هارون الرشيد مقامى ارجمند داشت و نسبت به او خدمات زيادى كرده بود عاقبت بدست ماءمون به اين طريق كشته شد. ياسر خادم گفت على بن موسى الرضا (عليه السلام ) به ماءمون گوشزد كرد كه تو نبايد در خراسان بسر برى و مركز مسلمين محلى كه آباء و اجدادت در آنجا زندگى مى كردند خالى بگذارى ، صلاح اين است كه از بلاد خراسان به آن نواحى كوچ كنى و از نزديك رسيدگى به امور مسلمين بنمائى .
    اين خبر به گوش ذوالرياستين رسيد. در آن وقت ذوالرياستين به طورى قدرت و نفوذ داشت كه ماءمون در قبال او از خود اظهار راءيى نمى توانست بكند. به ماءمون گفت صلاح اين است كه در خراسان باشى تا مردم كدورتى كه به واسطه ولايت عهدى على بن موسى الرضا (عليه السلام ) و كشتن برادرت محمد امين دارند فراموش كنند. چنانچه سخن مرا باور ندارى در اينجا مردان آزموده اى هستند كه سالها در دربار پدرت هارون الرشيد خدمت كرده اند با آنها مشورت كن ببين چه صلاح مى دانند. ماءمون پرسيد آنها كيانند؟ گفت مانند على بن ابى عمران و ابن يونس و جلودى .
    اين چند نفر همانهايى بودند كه نسبت به ولايت عهدى على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مخالفت كردند. ماءمون به همين جهت آنها را زندانى كرده بود. گفت اشكالى ندارد مشورت خواهم كرد.
    فردا صبح كه حضرت رضا (عليه السلام ) تشريف آورد، سوال كرد راجع به موضوعى كه گفته بودم چه كردى ؟ گفتار ذوالرياستين را براى حضرت نقل كرد و آن چند نفر را دستور داد بياورند، اولين كسى كه از آنها وارد كردند على بن ابى عمران بود. همين كه چشمش به حضرت رضا (عليه السلام ) افتاد كه در پهلوى ماءمون نشسته ، گفت يا امير المؤ منين به خدا پناه مى برم از اينكه خلافت را از ميان بنى عباس خارج كنى و در ميان دشمنان خود قرار دهى ، همان كسانى كه آباء و اجدادت آنها را مى كشتند و متوارى مى نمودند.
    ماءمون گفت زنازاده بعد از اين همه گرفتارى و رنج و زندانى كشيدن هنوز دست از ياوه سرائى خود برنداشته اى . دژخيم را دستور داد سر از پيكر او بردارد او را كشتند.
    پس از على بن ابى عمران ، ابن يونس را وارد كردند. او هم وقتى حضرت رضا را پهلوى ماءمون مشاهده كرد گفت : اين كسى كه پهلويت نشسته (العياذ بالله ) بتى است كه به جاى خدا پرستيده مى شود. ماءمون گفت زنازاده تو هم بعد از اين همه دست از گفتار ناشايست خود برنداشته اى ، دژخيم ! گردن اين را هم بزن . دژخيم پيش آمده او را نيز كشت . پس از اين دو نفر جلودى را وارد كردند.
    آن زمان كه محمد بن جعفر بن محمد در مدينه قيام كرده بود هارون الرشيد همين جلودى را با سپاهى به سركوبى او فرستاده دستور داده بود كه اگر بر محمد غلبه كردى سرش را از بدن جدا نما. و خانه هاى آل ابيطالب را ويران كن ، زنان ايشان را غارت نما، به طورى كه بر هيچ زنى بيش از پيراهنى باقى نماند. جلودى دستورات هارون را انجام داد با لشكريان خود به خانه على بن موسى الرضا (عليه السلام ) حمله كرد. در اين هنگام حضرت رضا (عليه السلام ) متوجه حمله او شد. تمام زنان را داخل خانه اى جاى داد و خودش بر در خانه ايستاد. جلودى گفت همانطور كه هارون الرشيد ماءمورم كرده ناچارم از اينكه داخل خانه شوم و تمام اشياء زنان را غارت كنم . على بن موسى الرضا (عليه السلام ) فرمود من آنچه دارند از آنها مى گيرم و براى تو مى آورم سوگند ياد مى كنم كه هر چه دارند از آنها بگيرم . پيوسته حضرت از او درخواست مى كرد و سوگند مى خورد تا بالاخره راضى شد. آنجناب داخل اطاق گرديد آنچه داشتند از آنها گرفت حتى گوشواره ها و پابندهائى كه زنان عرب مانند دست بند به پا مى بندند و چادرهايشان را و هر چه در خانه از او كم و زياد وجود داشت براى جلودى آورد.
    امروز كه جلودى را پيش ماءمون آوردند همين كه چشم على بن موسى الرضا (عليه السلام ) به او افتاد به ماءمون فرمود: اين پيرمرد را به من ببخش . ماءمون گفت آقاى من اين همان كسى است كه نسبت به دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن جنايات را انجام داده و آنها را غارت نموده . جلودى متوجه شد كه حضرت رضا با ماءمون صحبت مى كند سوال از عفو و بخشش مى نمايد خيال كرد آن آقا بر ضرر او سخن مى گويد و منظورش كشته شدن اوست به واسطه اعمالى كه قبلا از او نسبت به اين خانواده سر زده بود. رو به ماءمون كرده گفت يا امير المؤ منين تو را به خدا و به خدماتى كه نسبت به پدرت هارون الرشيد كرده ام سخنان اين مرد را درباره من قبول مكن .
    ماءمون به حضرت رضا (عليه السلام ) عرض كرد آقا! خودش راضى نيست ما هم به سوگند او احترام مى گذاريم و گفته اش را مى پذيريم . به جلودى گفت به خدا قسم سخن حضرت رضا (عليه السلام ) را درباره ات نمى پذيرم . دژخيم را دستور داد كه او را هم به دو رفيقش ملحق كند. جلودى نيز كشته شد.
    (16)
    تقليد از على (عليه السلام ) كرد
    يكى از پادشاهان مسخره اى داشت كه با تقليد از اشخاصى باعث انبساط شاه مى گرديد. شاه خود مذهب سنت را داشت ولى وزيرش مردى ناصبى و دشمن خاندان نبوت بود. زمانى پادشاه را مسافرتى پيش آمد وزير را به جاى خود نشاند. وزير مى دانست مقلد از دوستان على (عليه السلام ) و شيعه مذهب است . روزى او را خواسته گفت بايد براى من تقليد على ابن ابيطالب (عليه السلام ) را در بياورى . مقلد هر چه پوزش خواست و طلب عفو نمود پذيرفته نشد عاقبت از روى ناچارى يك روز مهلت خواست .
    روز بعد با لباس اعراب در حالى كه شمشيرى بران در كمر داشت وارد شد جلو وزير آمد با لحنى جدى و آمرانه گفت ايمان به خدا و پيغمبر و خلافت بلافصل من بياور والا گردنت را مى زنم . وزير به خيال اينكه شوخى و مسخرگى مى كند سخت در خنده شد.
    مقلد جلوتر آمد با لحنى جدى تر سخنان خود را تكرار كرد و مقدارى شمشير را از نيام خارج نمود. خنده وزير شديدتر شد. بالاخره در مرتبه سوم با كمال نيرو پيش آمد و تمام شمشير را از نيام كشيد سخنان خود را براى آخرين بار گفت . وزير در حالى كه غرق در خنده بود ناگاه متوجه شد شمشيرى بران بر فرقش فرود آمد. با همان ضربت به زندگيش خاتمه داد.
    جريان به پادشاه رسيد. مقلد فرارى شد دستور داد او را پيدا كنند وقتى حاضر شد واقع جريان را مشروحا نقل كرد. پادشاه از عمل بجايش ‍ خنديد و او را بخشيد.
    (17)
    بايد خدمتكارى چنين خانواده اى را كرد
    صاحب خزائن مرحوم نراقى مى گويد: شيخ محمد كليددار روضه مقدسه كاظمين كه خود، او را ملاقات كردم و مرد متدينى بود گفت هنگامى كه حسن پاشا بعد از سلطنت نادرشاه افشار در ايران ؛ پادشاه عراق بود و در بغداد تمكن داشت روزى در ايام جمادى الثانى كه بعضى از امراء و افنديان و اعيان آل عثمان در مجمع او حضور داشتند پرسيد چيست كه اول ماه رجب را نورباران مى گويند؟!
    يكى از ايشان جواب داد چون در آن شب بر قبور ائمه دين نور مى بارد. گفت در اين مملكت قبور ائمه بسيار است البته مجاورين اين قبور آن نور را مشاهده خواهند نمود خوب است كليددار ابو حنيفه كه امام اعظم ايشان است و كليددار شيخ عبدالقادر را طلب نمائيم و از آنها استفسار كنيم . وقتى آنها را احضار كرد گفتند ما چنين چيزى مشاهده نكرده ايم .
    حسن پاشا گفت حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) و حضرت جواد (عليه السلام ) نيز از اكابر دينند بلكه جماعت رافض آنها را واجب الاطاعه مى دانند شايسته است كه از كليددار روضه ايشان نيز بپرسيم . همان ساعت ملازمى كه به عرف اهل عرف بغداد چوخار گويند در پى كليددار فرستاد. شيخ محمد مى گويد كليددار آنوقت پدرم بود من تقريبا در سن بيست سالگى بودم ؛ با پدرم در كاظمين بوديم كه چوخاردار به احضار پدرم آمد. خود چوخاردار هم نمى دانست با پدرم چه كار دارند. پدرم به بغداد رفت من نيز با او رفتم . بر در خانه پاشا ايستادم پدرم را به حضور بردند.
    پاشا از پدرم سوال كرده بود كه مى گويند شب اول رجب شب نورباران است و اين رسم به واسطه باريدن نور بر قبور ائمه دين است تو آن را در كاظمين مشاهده كرده اى ؟ پدرم بدون تاءمل گفت بلى همين طور است من مكرر ديده ام . پاشا گفت امر غريبى است اول ماه رجب نزديك است آماده باش من شب اول رجب را در روضه مقدسه كاظمين (عليه السلام ) بسر خواهم برد. پدرم از شنيدن اين سخن در فكر شد كه اين چه جراءتى بود من كردم و چه سخنى بود از من صادر شد با خود گفت احتمال دارد مراد نور ظاهرى نباشد من نور محسوسى نديده ام متحير و غمناك بيرون آمد.
    من همين كه او را ديدم آثار تغيير و ملال در صورتش آشكارا مشاهده كردم سبب گرفتگى را پرسيدم . گفت فرزند! خود را به كشتن دادم و با حال تباه روانه كاظمين شديم .
    در بقيه آن ماه پدرم به وصيت و وداع مشغول بود و امور خود را انجام مى داد، خورد و خواب او تمام شد، روز و شب را به گريه و زارى مى گذرانيد، شبها در روضه مقدسه تضرع مى كرد و به ارواح مقدسه ايشان توسل مى جست ، خدمتكارى خود را شفيع قرار داد، بالاخره روز آخر ماه جمادى آلاخر رسيد. نزديك غروب كوكبه پاشا ظاهر شد چيزى نگذشت كه وارد گرديد، پدر مرا طلبيده گفت بعد از غروب روضه را خلوت كن و زوار را بيرون نما.
    حسب الامر چنان كرد كه دستور داده بود، هنگام نماز شام پاشا داخل روضه شد امر كرد شمعها را خاموش كنند، روضه مقدسه تاريك شد. پاشا چنانچه رسم سنّيان است فاتحه اى خواند و در طرف عقب ضريح مقدس مشغول ادعيه و نماز شد، پدرم در سمت پيش روى مبارك ، ضريح را گرفته بود و محاسن خود را بر زمين مى ماليد و صورت را بر زمين مى سائيد، تضرع و زارى مى كرد مانند ابر بهار اشك مى ريخت من نيز از سوز و گداز او به گريه افتادم . بر اين حال تقريبا دو ساعت گذشت ، نزديك بود پدرم قالب تهى كند، ناگاه سقف مجازى بالاى ضريح مقدس شق شد چنان نور درخشيد كه گويا صدهزار خورشيد و ماه مشعل بر ضريح مقدس و روضه منوره مى تابد، هزار مرتبه از روز روشن تر در اين هنگام صداى حسن پاشا بلند گرديد كه به آواز بلند مكرر مى گفت صلى الله على النبى محمد و آله . آنگاه پاشا برخواست ضريح مقدس را بوسيد و پدرم را طلبيد. محاسن او را گرفت به طرف خود كشيد، ميان دو چشمش را بوسيد گفت (بزرگ مخدومى دارى ) خادم چنين مولائى بايد بود؛ بر پدرم و ساير خدام انعام بسيار نمود و در همان شب به بغداد مراجعت كرد.
    (18)
    ارادت دوستان و توجه ائمه (عليه السلام ) به آنها
    محمد بن مسلم گفت از كوفه به طرف مدينه خارج شدم مريض و سنگين بودم . به حضرت باقر (عليه السلام ) عرض شد كه محمد بن مسلم
    (19) مريض است . آنجناب بوسيله غلامى شربتى كه سرپوش پارچه اى بر روى آن بود فرستاد. غلام شربت را آورده گفت به من دستور داده اند تا نخورى از اينجا نروم . همين كه شربت را به دهان نزديك كردم بوى مشك از آن ساطع بود. ديدم شربتى خوش طعم و سرد است وقتى آشاميدم غلام گفت حضرت باقر (عليه السلام ) فرموده بعد از آنكه خوردى حركت كن بيا.
    از فرمايش آنجناب در انديشه شدم با اينكه قبل از آشاميدن قدرت بر روى پا ايستادن را نداشتم شربت كه در شكمم داخل شد مثل اينكه در بندهاى آهنين بسته بودم همه باز شد . به در خانه آن سرور آمده اجازه ورود خواستم فصوت لى صح الجسم ادخل ادخل با صداى بلند فرمود خوب شدى داخل شو، داخل شو.
    وارد شدم ، گريه ام گرفت ، اشك مى ريختم سلام كرده دست آنجناب را بوسيدم . فرمود براى چه گريه مى كنى ؟ عرض كردم فدايت شوم گريه ام براى اين است كه از خدمت شما دورم و در فاصله بسيار زيادى واقع شده ام اينك كه خدمتتان رسيده ام نمى توانم زياد بمانم و شما را ببينم . فرمود اما اينكه نمى توانى زياد بمانى خداوند دوستان ما را چنين قرار داده بلا را نسبت به ايشان سريع كرده و اما دورى و غربت كه گفتى ، بايد راجع به اين موضوع به ابى عبدالله (عليه السلام ) تاءسى بجوئى ، دور از ما در فرات و عراق دفن شده صلى الله عليه . اينكه گفتى فاصله بين تو و ما زياد است همانا مومن در دنيا و ميان اين مردم كج رفتار، غريب است تا زمانى كه بسوى رحمت خدا برود. اينكه مى گوئى ما را دوست دارى و مى خواهى پيوسته ما را ببينى خداوند از قلبت آگاه است و بر اين ولا و محبت تو را پاداش خواهد داد.
    (20)
    براى مرگ دوستان چه مى كنند؟
    هنگامى كه يونس بن يعقوب از دنيا رفت . حضرت رضا (عليه السلام ) براى او حنوط و كفن و آنچه احتياج داشت فرستاد. غلامان خود و پدرش ‍ را دستور داد كه بر جنازه او حاضر شوند. فرمود اين مرد مولى و دوست حضرت صادق (عليه السلام ) است كه در عراق ساكن بوده . فرمود جنازه را به بقيع ببريد اگر اهل مدينه از دفن در آنجا جلوگيرى كردند و گفتند اين مرد عراقى است بگوئيد دوست حضرت صادق (عليه السلام ) است كه در عراق زندگى مى كرده . اگر نگذارند ما هم نمى گذاريم مواليان خود را بعد از اين در بقيع دفن كنند. يونس بن يعقوب را در آنجا دفن كردند. حضرت رضا (عليه السلام ) به محمد بن حباب كه رفيق و همسفر يونس ‍ بود پيغام داد كه بر جنازه او نماز بگذارد.
    محمد بن وليد گفت روزى من بر سر قبر يونس بن يعقوب بودم متصدى و متولى قبرستان بقيع جلو آمده گفت صاحب اين قبر كيست ؟ كه على بن موسى الرضا (عليه السلام ) به من دستور داده چهل روز يا چهل ماه (راوى مى گويد ترديد از من است ) بر روى قبرش آب بپاشم .
    متولى گفت سرير پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيش من است هرگاه يكى از بنى هاشم مى ميرد آن تابوت تكان مى خورد و صدا مى دهد من متوجه مى شوم كه يكى از آنها مرده است فرداى آن شب معلوم مى شود چه شخصى مرده است . در شبى كه صاحب اين قبر مرده بود سرير تكان خورده صدا داد. با خود گفتم از بنى هاشم كسى كه مريض نيست ، پس كه مرده فردا آمدند و از من سرير را خواستند گفتند مولى حضرت صادق (عليه السلام ) كه در عراق بوده از دنيا رفته است .
    (21)
    فرزندان خود را اين چنين تربيت كنيد
    معاويه روزى براى ابوالاسود دئلى هديه اى فرستاد كه مقدارى از آن ، حلوا بود. منظورش از فرستادن هديه اين بود كه دل آنها را بدست آورد و قلبشان را از محبت على (عليه السلام ) خالى كند. ابوالاسود دختركى پنج ساله يا شش ساله داشت پيش پدر آمد همين كه چشمش به حلوا افتاد لقمه اى از آن برداشت در دهان گذاشت .
    ابوالاسود گفت دختركم ! بينداز، اين غذا زهرى است ، معاويه مى خواهد بوسيله حلوا ما را فريب دهد و از امير المؤ منين (عليه السلام ) دور كند، محبت ائمه (عليهم السلام ) را از قلب ما خارج نمايد. دخترك گفت قبحه الله يخدعنا عن السيد المطهر بالشهداء المزعفر تبا لمرسله و آكله خدا صورتش را زشت كند. مى خواهد ما را از سيد پاك و بزرگوار به وسيله حلوائى شيرين و زعفران دار بفريبد. مرگ بر فرستنده و خورنده اين حلوا باد. آنقدر دست به گلو برد و خود را رنج داد تا آنچه خورده بود قى كرد آنگاه كه خود را پاك از آلودگى حلوا يافت اين شعر را سرود.
    ابا لشهد المزعفر يابن هند نبيع عليك احسابا و دينا
    معاذ الله كيف يكون هذا و مولانا اميرالمومنينا(22)
    بن حمامه گفت ، روزى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) شاد و خندان بر ما وارد شد. عبدالرحمن بن عوف از جا حركت نموده عرض كرد يا رسول الله از چه چيز اين چنين خندانيد؟ فرمود به واسطه بشارتى كه از طرف پروردگارم به من رسيده آنگاه كه خداوند اراده كرد فاطمه (عليها السلام ) را به ازدواج على (عليه السلام ) در آورد ملكى را امر كرد شجره طوبى را تكان دهد. همين كه آن را تكانيد ورقه هائى بر زمين ريخت خداوند ملائكه اى بوجود آورد تا آن اوراق را جمع آورى كنند.
    روز قيامت كه مى شود همان ملائكه در محشر ميان مردم گوش مى كنند فلا يرون محبا لنا اهل البيت محضا الا دفعوا اليه منها كتابا هر دوست خالص ما خانواده را كه ببينند يكى از آن نوشته ها را به او مى دهند كه برايت آزادى از جهنم است . به بركت برادر و پسر عمويم على ابن ابيطالب و دخترم فاطمه زهرا (عليهما السلام ) مردان و زنانى از امتم از شراره آتش جهنم آزاد مى شوند.
    (23)
    اسم شيعه بر هر كسى صادق نيست
    هنگامى كه ماءمون على بن موسى الرضا (عليه السلام ) را وليعهد خود قرار داد عده اى به در خانه آنجناب آمده اجازه ورود مى خواستند. گفتند به حضرت رضا (عليه السلام ) عرض كنيد يك دسته از شيعيان على (عليه السلام ) مى خواهند خدمت شما برسند. در جواب آنها فرمود من مشغولم آنها را برگردانيد.
    فردا آمدند مانند روز قبل خود را معرفى كردند باز فرمود آنها را برگردانيد تا دو ماه به همين طريق مى آمدند و برمى گشتند بالاخره از شرفيابى ماءيوس شدند.
    روزى به دربان گفتند به آقاى ما على بن موسى (عليه السلام ) بگو ما شيعه پدرت على (عليه السلام ) هستيم دشمنان به واسطه اجازه ندادن شما ما را سرزنش كردند. اين بار برمى گرديم و از خجالت به وطن خود نخواهيم رفت زيرا تاب شماتت دشمنان را نداريم . اين مرتبه اجازه فرمود داخل شدند و سلام كردند آنجناب نه جواب سلام و نه اجازه نشستن داد. همانطور ايستاده عرض كردند يابن رسول الله اين چه ستمى است كه بر ما روا مى دارى ما را خوار مى گردانى بعد از اين همه سرگردانى كه اجازه شرفياب شدن نمى دادى ديگر چه براى ما باقى ماند.
    فرمود اين آيه را بخوانيد ما اصابكم من مصيبة فيما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير ((هر مصيبى كه بر شما وارد مى شود به واسطه كارهائى است كه كرده ايد با اينكه بسيارى از آنها را مى بخشند)) در اين عمل من از خدا و پيغمبر و على و آباء طاهرينم (عليهم السلام ) پيروى كردم آنها شما را مورد عتاب قرار دادند من نيز چنين كردم .
    عرض كردند سبب چه بود كه باعث عتاب و سرزنش شديم . فرمود چون شما ادعا مى كنيد ما شيعيان على (عليه السلام ) هستيم . واى بر شما شيعيان آن آقا، حسن و حسين (عليهما السلام ) و اباذر و سلمان ، مقداد و عمار و محمد بن ابى بكرند.
    آن كسانى كه كوچكترين مخالفت نسبت به دستورات على (عليه السلام ) نكردند و مرتكب يك كار كه او نهى كرده بود نشدند، اما شما مى گوئيد ما شيعه على هستيم در بيشتر از كارها مخالف او هستيد و نسبت به بسيارى از واجبات كوتاهى مى كنيد. حقوق برادران را سبك مى شماريد. جائى كه نبايد تقيه نمائيد مى كنيد و تقيه نمى كنيد آنجا كه بايد بكنيد. اگر بگوئيد دوستان و محبين آن آقائيم با دوستانش دوست و با دشمنانش دشمن هستيم اين سخن را رد نمى كنم اما مقامى بسيار ارجمند را ادعا كرديد اگر گفته خود را به وسيله كردار ثابت نكنيد هلاك خواهيد شد مگر رحمت خدا نجاتتان بدهد.
    عرض كردند يابن رسول الله (عليه السلام ) اينك از گفته خود استغفار مى كنيم و توبه مى نمائيم همانطورى كه شما تعليم داديد مى گوئيم ، شما را دوست داريم ، دوستان شما را دوست داريم دوست دوستان شما و دشمن دشمنانتان هستيم . در اين هنگام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) فرمود مرحبا بكم يا خوانى و اهل ودى مرحبا به شما اى برادران و دوستان من بالاتر بيائيد بالاتر بيائيد. پيوسته آنها را به طرف بالا مى برد تا پهلوى خود نشانيد آنگاه از دربان سوال كرد چند مرتبه آمدند و اجازه نيافتند. عرض كرد شصت بار. فرمود شصت مرتبه برو و سلام كن و سلام مرا نيز برسان . به واسطه استغفار و توبه اى كه كردند گناهانشان محو شد و به سبب محبتى كه با ما دارند سزاوار احترامند. به احتياجات خود و خانواده شان رسيدگى كن از نظر مالى بر آنها فراوان توسعه ده براى مخارج و هدايا و تحفه و رفع احتياجات .
    (24)
    داستان قبل را تاءييد مى كند
    مردى به حضرت مام حسين (عليه السلام ) عرض كرد من از شيعيان شمايم . فرمود از خدا بترس چيزى را ادعا مكن كه خداوند بگويد دروغ مى گوئى و در ادعاى خود گناه كردى . شيعيان ما كسانى هستند كه قلبهايشان از هر غل و غش و حيله اى پاك باشد بگو من از مواليان و دوستان شما هستم .
    مرد ديگرى به حضرت زين العابدين (عليه السلام ) گفت من از شيعيان خاص شمايم .
    فرمود پس تو نيز مانند ابراهيم خليل هستى كه خداوند درباره او مى فرمايد: و ان من شيعته لابراهيم اذ جاء ربه بقلب سليم ((همانا شيعيان او ابراهيم است كه با قلبى پاك و سالم نزد پروردگارش آمد)) اگر قلبت مانند قلب ابراهيم است از شيعيان ما هستى اما اگر مانند او نيست ولى پاك از غل و غش مى باشد از دوستان ما هستى اگر اينطور هم نيست و مى دانى آنچه گفتى دروغ بود به كفاره اين دروغ مبتلا به فلج و جذام خواهى شد كه تا آخر عمر تو را رها نكند.
    مردى در حضور حضرت باقر (عليه السلام ) بر ديگرى افتخار كرد به اين جملات . گفت تو بر من فخر مى كنى ! با اينكه من از شيعيان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستم . حضرت فرمود به پروردگار كعبه قسم تو بر او فخرى ندارى با اينكه اشتباهى نيز در اين دروغ گفتن كردى . آيا مالت را بيشتر دوست دارى براى خود خرج كنى يا براى دوستان مومنت ؟
    عرض كرد بيشتر مايلم براى مخارج خود صرف كنم . فرمود پس تو از شيعيان ما نيستى . خرج كردن اموال در نزد ما براى كسانى كه به ادعا مى گويند شيعه شما هستيم محبوبتر است تا براى خودمان (چه رسد به كسانى كه واقعا شيعه ما هستند) و لكن قل انا من محبيكم و من الراجين النجاة بمحبتكم ، ولى بگو من از دوستان شمايم و از آنهايم كه اميدوارم به واسطه محبت شما نجات بيابم .
    (25)
    نعمت واقعى چيست ؟
    ابراهيم بن عباس كاتب گفت خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) بوديم يكى از فقها گفت معنى نعيم در آيه شريفه (لتساءلن يومئذ عن النعيم ) ((در آنروز سوال خواهيد شد از نعمت )) آب سرد است . على بن موسى (عليه السلام ) با صداى بلند فرمود اين طور تفسير مى كنيد آيه را و هر كسى به يك طريق معنى مى نمايد بعضى مى گويند غذاى خوش طعم است . همانا پدرم از پدرش حضرت صادق (عليه السلام ) نقل فرمود كه وقتى اين گفتار شما راجع به معنى نعيم خدمت آنجناب گفته شد خشمگين شده فرمود هرگز خدا بازخواست و سوال نخواهد كرد مخلوق را راجع به چيزهائى كه به آنها تفضل فرموده و براى چنين چيزى منت نمى گذارد. اين كار از مخلوق ناشايست است اگر از غذائى كه به ديگران داده يا آب سرد يا چيزهاى ديگر را منت گذارد، چگونه مى توان به خداى جلت عظمته نسبت داد چيزى را كه براى مردم شايسته نيست .
    و لكن النعيم حبنا اهل البيت و موالاتنا يساءل الله عنه بعد التوحيد و نبوة رسوله صلى الله عليه و آله ولى نعيم دوستى و ولايت با ما خاندان است كه خداوند بعد از توحيد و نبوت از آن سوال خواهد كرد. زيرا بنده اگر به لوازم ولايت و محبت وفا كرد به نعيم بهشت كه زوال ندارد مى رسد.
    حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود پدرم از حضرت صادق و ايشان از امام باقر به همين طريق از على (عليه السلام ) نقل كردند كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: يا على ان اول ما يساءل عند العبد بعد موته شهادة ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله و انك ولى المومنين بما جعله الله و جعلته فمن اقر بذلك و كان معتقده صار الى النعيم الذى لازوال له .
    يا على اولين چيزى كه بعد از مرگ از بنده سوال مى كنند شهادت به توحيد و نبوت من و اقرار به ولايت تو است به آن طريقى كه خدا قرار داده و من نيز رسانيدم به آنها. هر كس اعتراف به اين قسمت كرد و اعتقادش ‍ نيز همان بود بسوى نعمتى كه هرگز نابودى و زوال ندارد رهسپار خواهد شد.
    (26)
    چند روايت در دوستى اهلبيت (عليهم السلام )
    1.
    عن ابى اسامة زيد الشحام قال : قلت لابى عبدالله (عليه السلام ) اسمى فى تلك الاسماء يعنى فى كتاب اصحاب اليمين قال نعم و عنه ايضا قال : قال لى ابو عبدالله (عليه السلام ) يا زيدكم اتى لك سنة قلت كذا و كذا قال يا ابا اسامة ابشر فانت معنا و انت من شيعتنا، اما ترضى ان تكون معنا، قلت بلى يا سيدى فكيف لى ان اكون معكم فقال يا زيد ان الصراط الينا و ان الميزان الينا و حساب شيعتنا الينا و الله يا زيد ان ارحم بكم من انفسكم و الله لكانى انظر اليك و الى الحرث بن مغيرة النضرى فى الجنة فى درجة واحدة .(27)
    ابو اسامه گفت به حضرت صادق (عليه السلام ) عرض كردم آيا اسم من در جمله اصحاب يمين نوشته شده فرمود آرى . از او نيز نقل شده كه حضرت صادق (عليه السلام ) پرسيد از من ! چند سال دارى ؟ گفتم اينقدر فرمود: ابا اسامه بشارت باد تو را، تو با ما هستى و از شيعيان مائى آيا خشنود نيستى از اينكه با ما باشى . عرض كردم آقاى من چگونه ممكن است مثل من با شما باشد. فرمود اى زيد! صراط، قيامت و ميزان اعمال در اختيار ما است حساب شيعيان ما نيز در دست ما است به خدا سوگند اى زيد! من به شما از خودتان مهربانترم . خدا قسم گويا مى بينم تو و حرث بن مغيره را در بهشت به يك درجه مساوى .
    2. عن الطياسى عن العلا عن محمد قال ساءلت ابا جعفر (عليه السلام ) عن قول الله عزوجل (فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما) فقال (عليه السلام ) يوتى بالمومن المذنب يوم القيمة حتى يقام بموقف الحساب فيكون الله تعالى هو الذى يتولى حسابه لا يطلع على حسابه احدا من الناس فيعرفه ذنوبه حتى اذا اقر بسيئاته قال الله عزوجل للكتبة بدلوها حسنات و اظهروها للناس فيقول الناس حينئذ ما كان لهذا العبد سيئة واحدة ثم ياءمرالله به الى الجنة فهذا تاءويل الاية فهى فى المذنبين من شيعتنا خاصة .
    محمد گفت از حضرت باقر تفسير آيه فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات ((خداوند گناهان اين دسته را به حسنات تبديل مى كند)) سوال كردم . فرمود روز قيامت مومن گناهكار را در معرض حسنات مى آورند خداوند خود به حساب او رسيدگى مى كند، هيچكس را بر گناه او مطلع نمى نمايد، گناهانش را به او گوشزد مى كند وقتى اقرار و اعتراف نمود به ملائكه نويسنده امر مى كند همه گناهان را به حسنات تبديل كنند.
    آنگاه نامه عمل او را ميان مردم آشكار مى نمايند. اهل محشر مى گويند اين بنده را يك گناه نيست ! سپس بسوى بهشت رهسپار مى شود. اين است تاءويل آيه شريفه ، اين كار فقط اختصاص به شيعيان گنه كار ما دارد.
    3.
    عن الرضا (عليه السلام ) عن آبائه (عليهم السلام ) قال قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) حبنا اهل البيت يكفر الذنوب و يضاعف الحسنات و ان الله تعالى يتحمل عن محبينا اهل البيت و ما عليهم من مظالم العباد الا ما كان منهم على اضرار و ظلم للمومنين فيقول للسيئات كونى حسنات .
    ايضا عن الرضا عن آبائه (عليهم السلام ) قال قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) اذا كان يوم القيمة ولينا حساب شيعتنا فمن كانت مظلمته فيما بينه و بين الله عزوجل حكمنا فيها فاجابنا و من كانت مظلمته فيما بينه و بين الناس استعوهبناه فوهبت لنا و من كانت مظلمته فيما بينه و بيننا كنا احق من عفا و صفح .
    (28)

    حضرت رضا (عليه السلام ) از آباء خود از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرد كه آنجناب فرمود: دوستى ما خانواده گناهان را محو و حسنات را دوچندان مى كند. مظالم عباد كه بر گردن محبين ما خانواده باشد خداوند بر مى دارد مگر زيان يا ظلمى كه به مومنين رسانيده باشند. گناهان را به حسنات برمى گرداند.
    و نيز حضرت رضا (عليه السلام ) از آباء گرام خود و آنها از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كردند كه آنجناب فرمود: روز قيامت حساب شيعيانمان به دست ما داده مى شود كسى كه گناهش بين خود و خدا باشد، ما را نسبت به آن حكومت داده اند هر چه بكنم رد نخواهد كرد. كسى كه مظلمه اى از مردم بر گردن او باشد درخواست مى كنيم ببخشد صاحب مظلمه نيز مى بخشد و هر كس را مظلمه اى بين او و ما باشد ما شايسته تريم به عفو و بخشش .
    4.
    عن ابن ابى يعفور قال قلت لابى عبدالله (عليه السلام ) انى اخالط الناس فيكثر عجبى من اقوام لايتولونكم و يتولون فلانا و فلانا لهم امانة و صدق و وفاء و اقوام يتولونكم ليس لهم تلك الامانة و لاالوفاء و الصدق قال فاستوى جالسا و اقب لعلى كالغضبان ثم قال لادين لمن دان بولاية امام جائر ليس من الله ، و لاعتب على من دان بولاية امام عدل من الله قال قلت لادين لاولئك و لا عتب على هولاء فقال نعم لادين لاولئك و لا عتب على هولاء ثم قال اما تسمع لقول الله (الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور) يخرجهم من ظلمات الذنوب الى نور التوبة و المغفرة لولايتهم كل امام عادل من الله و قال (و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات ) قال قلت اليس الله عنى بها الكفار حين قال و الذين كفروا قال فقال و اى نور للكفافر و هو كافر فاخرج منه الى الظلمات انما عنى الله بهذا انهم كانوا على نورالاسلام فلما ان تولوا كل امام جائر ليس من الله خرجوا بولايتهم اياهم من نورالاسلام فلما ان تولوا كل امام جائر ليس من الله خرجوا بولايتهم اياهم من نورالاسلام الى ظلمات الكفر فاوجب لهم النار مع الكفار فقال اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون .(29)
    ابن ابى يعفور گفت به حضرت صادق (عليه السلام ) عرض كردم : من با مردم مراوده دارم ، بسيار در شگفتم از اينكه عده اى از مردم هستند ولايت نسبت به شما ندارند، فلانى و فلانى را دوست دارند، اما امين و راستگو و باوفايند، عده اى نيز هستند كه شما را دوست مى دارند و داراى ولايتند ولى آن امانت و وفا و راستگويى را ندارند. حضرت صادق (عليه السلام ) اين سخن را شنيد راست نشست و مانند شخص خشمناك روى به من كرده فرمود: آنهائى كه دوستى دارند نسبت به هر پيشواى ظالمى كه از جانب خدا منصوب نشده دين ندارند. كسانى كه ولايت دارند نسبت به امام عادلى كه از طرف خداست بر آنها سرزنش و عتابى نيست . عرض ‍ كردم آنها دين ندارند و اينها سرزنش نمى شوند؟ فرمود آرى آنها دين ندارند و اينها سرزنش نمى شوند.
    سپس فرمود: مگر اين آيه را نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور خدا پشتيبان كسانى است كه ايمان آورده اند آنها را از تاريكيها بسوى نور مى برد، يعنى از تاريكيهاى گناه بسوى نور توبه و مغفرت مى برد به واسطه دوستى و ولايت با امام عادلى كه از جانب خدا است .
    و نيز مى فرمايد: و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات . ابن ابى يعفور مى گويد عرض كردم مگر منظور از اين آيه كفار نيست به دليل اينكه مى فرمايد و الذين كفروا. فرمود مگر كفار در حال كفر نور دارند كه از نور به تاريكيها برده شوند.
    همانا منظور اين اشخاصند كه به واسطه دوست داشتن پيشوايان ستمگرى كه از جانب خدا منصوب نشده اند، از نور اسلام به تاريكيهاى كفر كشيده مى شوند، آتش بر آنها با كفار واجب شده از اينرو خداوند مى فرمايد: اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون اين دسته ، اهل آتشند و در آنجا هميشه خواهند بود.
    5.
    عن محمد بن سليمان الديلمى عن ابيه قال دخل سماعة بن مهران على الصادق (عليه السلام ) فقال يا سماعة من شر الناس قال نحن يابن رسول الله قال فغضب حتى احمرت و جنتاه ثم استوى جالسا و كان متكئا فقال يا سماعة من شرالناس عندالناس فقلت و الله ما كذبتك يا ابن رسول الله نحن شر الناس عند الناس لانهم سمونا كفارا و رافضة فنظر الى ثم قال كيف بكم اذا سبق بكم الى الجنة و سيق بهم الى النار فينظرون اليكم و يقولون (ما لنا لانرى رجالا كنا نعدهم من الاشرار) يا سماعة بن مهران انه من اساء منكم اسائة مشينا الى الله تعالى يوم القيمة باقدامنا فتشفع فيه فنشفع و الله لا يدخل النار منكم عشرة رجال و الله لا يدخل النار منكم خمسة رجال و الله لا يدخل النار منكم ثلثة رجال و الله لا يدخل النار منمكم رجل واجد فتنافسوا فى الدرجات و اكمدوا عدوكم بالورع .(30)
    محمد بن سليمان ديلمى از پدرش نقل كرد كه سماعة بن مهران خدمت حضرت صادق (عليه السلام ) رسيد. حضرت از او پرسيد بدترين مردم كيانند. جواب داد ما هستيم .
    سماعة گفت آنجناب چنان خشمناك گرديد كه دو گونه اش برافروخته شد تكيه داده بود حركت كرده راست نشست . فرمود سماعه ! بدترين مردم در نظر مردم كيانند.
    گفتم سوگند به خدا به شما دروغ نگفتم بدترين مردم در نظر مردم ما هستيم زيرا آنها ما را كافر و رافضى مى نامند در اين هنگام به من نگاهى كرده فرمود چگونه خواهيد بود آن روز كه شما را بسوى بهشت و آنها را به طرف آتش برند آن زمان به سوى شما نگاه مى كنند و بگويند چه شد؟ كسانى را كه از اشرار مى شمرديم اينكه در جهنم نمى بينيم .
    سماعه ! از هر يك از شما گناهى سر زند روز قيامت به پاى خود به پيشگاه خدا مى رويم و براى او شفاعت مى كنيم ، شفاعت ما را قبول مى فرمايد: سوگند به خدا ده نفر از شما به جهنم وارد نمى شوند. بخدا سوگند سه نفر از شما وارد جهنم نمى شوند، نه بخدا سوگند يك نفر هم از شما وارد نمى شود. كوشش و جديت كنيد در بدست آوردن درجه عالى بهشت و دشمنان خود را به وسيله ورع و پرهيزكارى به اندوه مبتلا نمائيد.
    6.
    عن حذيفة بن منصور قال كنت عند ابى عبدالله (عليه السلام ) اذ دخل عليه رجل فقال جعلت فدالك ان لى اخالا يوتى من محبتكم و اجلالكم و تعظيمكم غير انه يشرب الخمر فقال الصادق (عليه السلام ) اما انه لعظيم ان يكون محبنا بهذه الحالة و لكن الا انبئكم بشر من هذا. الناصب لنا شر منه و ان ادنى المومنين و ليس فيهم دنى ليشفع فى ماءتى انسان و لو ان اهل السموات السبع و الارضين السبع و البحار السبع شفعوا فى ناصب ما شفعوا فيه . الا ان هذا لا يخرج من الدنيا حتى يتوب او يبتليه الله ببلاء فى جسده فيكون تحبيطا لخطاياه حتى يلقى الله عزوجل لاذنب له . ان شيعتنا على السبيل الا قوم ان شيعتنا لفى خير ثم قال ان ابى كان كثيرا ما يقول احبب حبيب آل محمد و ان كان مرهقا ذيالا و ابغض بغيض آل محمد و ان كان صواما قواما.(31)
    حذيفة بن منصور گفت من خدمت حضرت صادق (عليه السلام ) بودم مردى وارد شده عرض كرد فدايت شوم مرا برادرى است كه شيطان او را از لحاظ محبت و احترام و تعظيم شما خانواده نمى تواند بفريبد ولى عيبى كه در اوست شراب مى خورد. حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود همانا اين قسمت خيلى عظيم است كه محب و دوست دار ما شرابخوار باشد. ولى ترا خبر دهم كسى كه از او هم بدتر است دشمن ما خانواده از چنين شخصى بدتر است .
    پست ترين مومنين با اينكه در ميان مومنين ، پست وجود ندارد مى تواند دويست نفر را شفاعت كند ولى اگر هفت آسمان و هفت زمين و هفت دريا درباره دشمن ما خانواده شفاعت كنند پذيرفته نخواهد شد.
    اين شخص را ذكر كردى از دنيا خارج نمى شود مگر اينكه توبه نمايد يا خداوند او را به بلائى در بدنش مبتلا مى كند كه گناهش از بين برود تا خداوند را بدون گناه ملاقات كند. شيعيان ما در راهى استوارند همانا شيعيان ما عاقبت بخيرند.
    آنگاه فرمود پدرم پيوسته مى فرمود دوست بدار آل محمد ((صلوات الله عليهم اجمعين )) و اگر چه فتنه جو و متكبر باشد و دشمن دارد دشمن آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را اگر چه پيوسته روزه دار و شب زنده دار باشد.
    7.
    قال ابو عبدالله (عليه السلام ) ابلغ موالينا عنا السلام و اخبرهم انا لانغنى عنهم من الله شيئا الا بعمل و انهم لن ينالوا و لا يتنا الا بعمل او ورع و ان اشد الناس حسرة من وصف عدلا ثم خالفه الى غيره .(32)
    حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود سلام مرا به دوستانمان برسان و به آنها بگو ما نمى توانيم بى نياز كنيم شما را از طرف خدا مگر به عمل و هرگز به ولايت ما نخواهيد رسيد مگر به پرهيزكارى و عمل ، پشيمان ترين مردم در روز قيامت كسى ، است كه كار خوبى را توصيف نمايد و خود برخلاف آن عمل كند.
    پى‏نوشتها:‌


    1- روضه كافى ، ص 76.
    2- روضات الجنات ، ص 271، ج 12؛ بحار، ص 72؛ تمام قصيده در ص 219؛ الغدير، ج 2 ذكر شده .
    3- ج 2 الغدير، ص 274.
    4- به نقل ديگرى در ص 273 الغدير مى نويسد سيد وقتى كه تمام صورتش سياه شد سه مرتبه گفت هكذا يفعل باوليائك يا على با دوستان تو اينطور معامله مى شود على جان ، در اين موقع نقطه سفيد پيدا شد.
    5- ينابيع الموده ، ج 1، ص 95.
    6- عبدى همان سفيان بن مصعب عبدى شاعر كوفى است كه حضرت صادق (عليه السلام ) درباره او مى فرمود: يا معشر الشيعة علموا اولادكم شعر العبدى فانه على دين الله .
    7- جلد يازدهم بحارالانوار، ص 137.
    8- جلد يازدهم بحارالانوار، ص 144.
    9- هنگامى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از فتح خيبر بازگشت و وارد مدينه شد زنى يهودى ران مسمومى را بريان كرده به هديه خدمت آنجناب آورد. حضرت فرمود نان بياوريد. هنوز آنجناب دست به غذا نبرده بود براء بن معرور شروع به خوردن كرد. على (عليه السلام ) فرمود براء بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سبقت مگير. گفت مثل اينكه تو پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نسبت به بخل مى دهى . فرمود نه من از نظر احترام و عظمت پيغمبر مى گويم براى من و تو و احدى جايز نيست كه در كار يا سخن يا خوراك يا آب بر پيغمبر پيشى بگيرد. براء گفت من كه آنجناب را بخيل نمى دانم . على (عليه السلام ) فرمود چون اين غذا را زنى يهودى آورده وضعش معلوم نيست اگر به دستور پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بخورى ترا آسيبى نمى رساند ولى بدون اجازه اگر خوردى چنانچه زيانى ديدى از جانب خودت مى باشد. براء اين سخنان را مى شنيد و لقمه را در دهان گذاشته مى خورد. به واسطه همان لقمه مسموم از دنيا رفت . اين گفتگو همان مزاحى بود كه حضرت اشاره فرمود.
    10- جزء 17 بحارالانوار چاپ آخوندى ، ص 310 و 320.
    11- روضه كافى ، ص 78.
    12- روضه كافى ، ص 236.
    13- اصول كافى ، ج 2، ص 400.
    14- معانى الاخبار، ص 123.
    15- روضات الجنات ، ص 591.
    16- الكنى و الالقاب ، ج 2، ص 136.
    17- خزائن نراقى .
    18- خزائن نراقى ، ص 227.
    19- محمد بن مسلم از بزرگان اصحاب و حوارى حضرت باقر و صادق عليهما السلام است .
    20- دارالسلام نورى ، ج 2، ص 271.
    21- جلد 15 بحارالانوار، جزء اول ص 292.
    22- آيا با حلوائى زعفرانى اى پسر هند جگرخوار مى خواهى شرافت و دين ما را بربائى . به خدا پناه مى برم اين كار نخواهد شد مولا و آقاى ما امير المؤ منين است . الكنى و الالقاب ، ج 1، ص 7.
    23- الكنى ، ج 2، ص 269.
    24- جلد 15 بحارالانوار، جزء اول ، ص 244.
    25- اين چند روايت از جلد 15 بحار جزء اول ، ص 143 و 144.
    26- ينابيع الموده ، جزء اول ، ص 111.
    27- الكنى و الالقاب ، ج 1، ص 4.
    28- جلد 15 بحارالانوار، ص 128، جزء اول .
    29- جلد 15 بحار، جزء اول ، ص 129.
    30- جلد 15، بحارالانوار، جزء اول ، ص 33.
    31- جلد 15 بحارالانوار، ص 135.
    32- جزء دوم بحار، ص 28.



    ادامه .......



    امضاء




  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    2403
    نوشته
    6,971
    صلوات
    80000
    دلنوشته
    55
    اَلـــلّـــ❤ـهـُـــ❤ـمَّ عَـــ❤ـجِـّــ❤ـلْ لِــ❤ـوَلــ❤ـیـــِّکَ ❤الــــْفــ❤ــَرَجْ
    تشکر
    45,127
    مورد تشکر
    29,780 در 7,851
    وبلاگ
    45
    دریافت
    16
    آپلود
    10

    پیش فرض

    اى خوشا بحال شيعيان على (عليه السلام )

    عماد الدين طبرى در كتاب بشارة المصطفى نقل مى كند كه روزى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بسيار شاد و خرم وارد بر امير المؤ منين (عليه السلام ) شد بر او سلام كرد. جواب داد. على (عليه السلام ) عرض ‍ كرد يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچگاه نديده بودم مانند امروز شاد و خرم باشيد. فرمود آمده ام تو را بشارت دهم . يا على در اين ساعت جبرئيل بر من نازل شد، گفت خداى سلامت مى رساند و مى گويد على را بشارت ده شيعيان مطيع و عاصيش اهل بهشتند.
    همين كه على (عليه السلام ) اين سخن را شنيد به سجده افتاد آنگاه دست بسوى آسمان دراز نموده عرض كرد پروردگارا! گواه باش بر من كه نيمى از حسنات خود را به شيعيانم بخشيدم . امام حسن (عليه السلام ) نيز همين كار را كرد. امام حسين (عليه السلام ) هم گفت خدايا گواه باش من هم نصف حسنات خود را به شيعيان پدرم بخشيدم .
    پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود شما از من سخاوتمندتر نيستيد من نيز نيمى از حسنات خود را به شيعيان على بخشيدم . خداوند خطاب كرد: كرم شما از من بيشتر نيست من تمام گناهان شيعيان على را بخشيدم و آمرزيدم .
    (15)
    من مير فلك فقرم و عشق است عسكرم ارض است سيرگاه و سماوات لشكرم
    آلوده ام اگر بكثافات معصيت آسوده ام چو من ز محبان حيدرم
    با دوستى حيدر و اولاد او مرا كى خوف باشد ز مجازات محشرم
    زاهد تو با ولاى على زر چه مى كنى تخويفم از جهنم و احراق آذرم
    وز رستخيز خوف نباشد مرا بدل شافع على بود چو به درگاه داورم
    امروز در دلم چو بود مهر مرتضى در روز حشر عرش شود سايه سرم
    فردا چو سر ز خاك بر آرم من اى ودود دستم رسان بدامن آل پيمبرم
    يا رب گواه باش كه از نسل فاطمه (عليها السلام ) هفت است و چهار سرور و هادى و رهبرم
    جز بر امام غائب وحى ، پور عسكرى پيرى و مرشدى نبود هيچ در برم
    يا رب ز جرم و معصيتم درگذر كه نيست غير از اميد عفو تو اميد ديگرم

    با دشمنان اينطور مى كنند با دوستان چه خواهند كرد؟
    جلودى يكى از فرماندهان و امرائى بود كه در دربار هارون الرشيد مقامى ارجمند داشت و نسبت به او خدمات زيادى كرده بود عاقبت بدست ماءمون به اين طريق كشته شد. ياسر خادم گفت على بن موسى الرضا (عليه السلام ) به ماءمون گوشزد كرد كه تو نبايد در خراسان بسر برى و مركز مسلمين محلى كه آباء و اجدادت در آنجا زندگى مى كردند خالى بگذارى ، صلاح اين است كه از بلاد خراسان به آن نواحى كوچ كنى و از نزديك رسيدگى به امور مسلمين بنمائى .

    امضاء




  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    2403
    نوشته
    6,971
    صلوات
    80000
    دلنوشته
    55
    اَلـــلّـــ❤ـهـُـــ❤ـمَّ عَـــ❤ـجِـّــ❤ـلْ لِــ❤ـوَلــ❤ـیـــِّکَ ❤الــــْفــ❤ــَرَجْ
    تشکر
    45,127
    مورد تشکر
    29,780 در 7,851
    وبلاگ
    45
    دریافت
    16
    آپلود
    10

    پیش فرض



    اين خبر به گوش ذوالرياستين رسيد. در آن وقت ذوالرياستين به طورى قدرت و نفوذ داشت كه ماءمون در قبال او از خود اظهار راءيى نمى توانست بكند. به ماءمون گفت صلاح اين است كه در خراسان باشى تا مردم كدورتى كه به واسطه ولايت عهدى على بن موسى الرضا (عليه السلام ) و كشتن برادرت محمد امين دارند فراموش كنند. چنانچه سخن مرا باور ندارى در اينجا مردان آزموده اى هستند كه سالها در دربار پدرت هارون الرشيد خدمت كرده اند با آنها مشورت كن ببين چه صلاح مى دانند. ماءمون پرسيد آنها كيانند؟ گفت مانند على بن ابى عمران و ابن يونس و جلودى .
    اين چند نفر همانهايى بودند كه نسبت به ولايت عهدى على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مخالفت كردند. ماءمون به همين جهت آنها را زندانى كرده بود. گفت اشكالى ندارد مشورت خواهم كرد.
    فردا صبح كه حضرت رضا (عليه السلام ) تشريف آورد، سوال كرد راجع به موضوعى كه گفته بودم چه كردى ؟ گفتار ذوالرياستين را براى حضرت نقل كرد و آن چند نفر را دستور داد بياورند، اولين كسى كه از آنها وارد كردند على بن ابى عمران بود. همين كه چشمش به حضرت رضا (عليه السلام ) افتاد كه در پهلوى ماءمون نشسته ، گفت يا امير المؤ منين به خدا پناه مى برم از اينكه خلافت را از ميان بنى عباس خارج كنى و در ميان دشمنان خود قرار دهى ، همان كسانى كه آباء و اجدادت آنها را مى كشتند و متوارى مى نمودند.
    ماءمون گفت زنازاده بعد از اين همه گرفتارى و رنج و زندانى كشيدن هنوز دست از ياوه سرائى خود برنداشته اى . دژخيم را دستور داد سر از پيكر او بردارد او را كشتند.

    امضاء




  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    2403
    نوشته
    6,971
    صلوات
    80000
    دلنوشته
    55
    اَلـــلّـــ❤ـهـُـــ❤ـمَّ عَـــ❤ـجِـّــ❤ـلْ لِــ❤ـوَلــ❤ـیـــِّکَ ❤الــــْفــ❤ــَرَجْ
    تشکر
    45,127
    مورد تشکر
    29,780 در 7,851
    وبلاگ
    45
    دریافت
    16
    آپلود
    10

    پیش فرض


    پس از على بن ابى عمران ، ابن يونس را وارد كردند. او هم وقتى حضرت رضا را پهلوى ماءمون مشاهده كرد گفت : اين كسى كه پهلويت نشسته (العياذ بالله ) بتى است كه به جاى خدا پرستيده مى شود. ماءمون گفت زنازاده تو هم بعد از اين همه دست از گفتار ناشايست خود برنداشته اى ، دژخيم ! گردن اين را هم بزن . دژخيم پيش آمده او را نيز كشت . پس از اين دو نفر جلودى را وارد كردند.
    آن زمان كه محمد بن جعفر بن محمد در مدينه قيام كرده بود هارون الرشيد همين جلودى را با سپاهى به سركوبى او فرستاده دستور داده بود كه اگر بر محمد غلبه كردى سرش را از بدن جدا نما. و خانه هاى آل ابيطالب را ويران كن ، زنان ايشان را غارت نما، به طورى كه بر هيچ زنى بيش از پيراهنى باقى نماند. جلودى دستورات هارون را انجام داد با لشكريان خود به خانه على بن موسى الرضا (عليه السلام ) حمله كرد. در اين هنگام حضرت رضا (عليه السلام ) متوجه حمله او شد. تمام زنان را داخل خانه اى جاى داد و خودش بر در خانه ايستاد. جلودى گفت همانطور كه هارون الرشيد ماءمورم كرده ناچارم از اينكه داخل خانه شوم و تمام اشياء زنان را غارت كنم . على بن موسى الرضا (عليه السلام ) فرمود من آنچه دارند از آنها مى گيرم و براى تو مى آورم سوگند ياد مى كنم كه هر چه دارند از آنها بگيرم . پيوسته حضرت از او درخواست مى كرد و سوگند مى خورد تا بالاخره راضى شد. آنجناب داخل اطاق گرديد آنچه داشتند از آنها گرفت حتى گوشواره ها و پابندهائى كه زنان عرب مانند دست بند به پا مى بندند و چادرهايشان را و هر چه در خانه از او كم و زياد وجود داشت براى جلودى آورد.
    امروز كه جلودى را پيش ماءمون آوردند همين كه چشم على بن موسى الرضا (عليه السلام ) به او افتاد به ماءمون فرمود: اين پيرمرد را به من ببخش . ماءمون گفت آقاى من اين همان كسى است كه نسبت به دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن جنايات را انجام داده و آنها را غارت نموده . جلودى متوجه شد كه حضرت رضا با ماءمون صحبت مى كند سوال از عفو و بخشش مى نمايد خيال كرد آن آقا بر ضرر او سخن مى گويد و منظورش كشته شدن اوست به واسطه اعمالى كه قبلا از او نسبت به اين خانواده سر زده بود. رو به ماءمون كرده گفت يا امير المؤ منين تو را به خدا و به خدماتى كه نسبت به پدرت هارون الرشيد كرده ام سخنان اين مرد را درباره من قبول مكن .


    امضاء




  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    2403
    نوشته
    6,971
    صلوات
    80000
    دلنوشته
    55
    اَلـــلّـــ❤ـهـُـــ❤ـمَّ عَـــ❤ـجِـّــ❤ـلْ لِــ❤ـوَلــ❤ـیـــِّکَ ❤الــــْفــ❤ــَرَجْ
    تشکر
    45,127
    مورد تشکر
    29,780 در 7,851
    وبلاگ
    45
    دریافت
    16
    آپلود
    10

    پیش فرض


    ماءمون به حضرت رضا (عليه السلام ) عرض كرد آقا! خودش راضى نيست ما هم به سوگند او احترام مى گذاريم و گفته اش را مى پذيريم . به جلودى گفت به خدا قسم سخن حضرت رضا (عليه السلام ) را درباره ات نمى پذيرم . دژخيم را دستور داد كه او را هم به دو رفيقش ملحق كند. جلودى نيز كشته شد.
    (16)
    تقليد از على (عليه السلام ) كرد
    يكى از پادشاهان مسخره اى داشت كه با تقليد از اشخاصى باعث انبساط شاه مى گرديد. شاه خود مذهب سنت را داشت ولى وزيرش مردى ناصبى و دشمن خاندان نبوت بود. زمانى پادشاه را مسافرتى پيش آمد وزير را به جاى خود نشاند. وزير مى دانست مقلد از دوستان على (عليه السلام ) و شيعه مذهب است . روزى او را خواسته گفت بايد براى من تقليد على ابن ابيطالب (عليه السلام ) را در بياورى . مقلد هر چه پوزش خواست و طلب عفو نمود پذيرفته نشد عاقبت از روى ناچارى يك روز مهلت خواست .
    روز بعد با لباس اعراب در حالى كه شمشيرى بران در كمر داشت وارد شد جلو وزير آمد با لحنى جدى و آمرانه گفت ايمان به خدا و پيغمبر و خلافت بلافصل من بياور والا گردنت را مى زنم . وزير به خيال اينكه شوخى و مسخرگى مى كند سخت در خنده شد.
    مقلد جلوتر آمد با لحنى جدى تر سخنان خود را تكرار كرد و مقدارى شمشير را از نيام خارج نمود. خنده وزير شديدتر شد. بالاخره در مرتبه سوم با كمال نيرو پيش آمد و تمام شمشير را از نيام كشيد سخنان خود را براى آخرين بار گفت . وزير در حالى كه غرق در خنده بود ناگاه متوجه شد شمشيرى بران بر فرقش فرود آمد. با همان ضربت به زندگيش خاتمه داد.
    جريان به پادشاه رسيد. مقلد فرارى شد دستور داد او را پيدا كنند وقتى حاضر شد واقع جريان را مشروحا نقل كرد. پادشاه از عمل بجايش ‍ خنديد و او را بخشيد.
    (17)

    امضاء




صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi