صفحه 9 از 9 نخستنخست ... 56789
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 82 , از مجموع 82

موضوع: برزخ{پس از مرگ چه می گذرد}

  1. Top | #81

    عنوان کاربر
    مدير محتوایی سایت
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    272
    نوشته
    1,463
    صلوات
    200
    دلنوشته
    1
    یا صاحب الزمان ادکنا
    تشکر
    12,343
    مورد تشکر
    3,366 در 936
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    ثمره لهو و لعب و محبت دنيا


    مهاجر اسدي از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: حضرت عيسي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: حضرت عيسي بر دهكده اي عبور كرد كه مردم آن به همراه پرندگان و
    ص: 76

    1- داستان هاي شگفت از عالم برزخ، از كتاب عذاب هاي قبر.
    حيوانات يكجا و ناگهاني مرده بودند؛ حضرت عيسي عليه السلام فرمودند:
    «اينان در اثر غضب خداوند (يك دفعه) مرده اند، زيرا اگر به طور طبيعي و تدريجي مي مردند يكديگر را دفن مي كردند.»
    حواريون عرض كردند: يا روح الله
    (1)، از خداوند بخواه آنان را زنده كند و به ما خبر دهند كه اعمال آنها چه بوده است كه به واسطه آن هلاك شدند تا ما از آن اعمال دوري نماييم.
    حضرت عيسي عليه السلام تقاضاي آنان را از خداوند درخواست كرد. از طرف پروردگار خطاب آمد كه در شب بجاي بلمدي برو آنان را صدا بزن تا به تو خبر دهند
    عيسي عليه السلام شب به جاي بلندي رفت و آنها را ندا كرد يكي از آنان جواب داد: يا روح الله! چه مي فرماييد؟
    حضرت عيسي عليه السلام فرمود: واي بر شما، اعمال شما چه بوده اكه به واسطه آن هلاك شده ايد؟
    آن شخص گفت: اعمال ما عبادت طاغوت، محبت دنيا، ترس كم، آرزوي دراز، غفلت و لهو ولعب بود.
    عيسي عليه السلام فرمود: محبت دنياي شما چطور بود؟
    مرده گفت: مانند دوستي بچه به مادر، ما دنيا را دوست مي داشتيم وقتي دنيا به روي ما روي آورد خوشحال و مسرور مي شديم. و زماني كه از ما روي مي گردنيد گريه مي كرديم و غضبناك مي شديم.
    عيسي عليه السلام فرمود: عبادت طاغوت شما چطور بود؟
    مرده گفت: از گناهكاران و جنايتكاران پيروي مي كرديم.
    عيسي عليه السلام فرمود: سرانجام چه شديد؟م.
    ص: 77

    1- لقب حضرت عيسي عليه السلام.
    مرده گفت: شب همه به سلامت خوابيديم صبح كه شد همه در هاويه بوديم.
    عيسي عليه السلام فرمود: هاويه چيست؟
    مرده گفت: كوه هايي است از آتش كه تا قيامت بر ما افروخته مي شود.
    عيسي عليه السلام فرمود: شما چه گفتيد و به شما چه جواب دادند؟
    مرده گفت: گفتيم ما را به دنيا برگردانيد تا در آن زهد بورزيم. گفتند: دورغ مي گوييد.
    عيسي عليه السلام فرمود: چطور از ميان آن همه تو فقط با من سخن مي گويي؟
    مرده گفت: يا روح الله! آن ها دهانه هاي آتشين بر دهان داشتند كه به دست فرشتگان عذاب و غضب بود و من در ميان آنان بودم ولي اعمال آن ها را نداشتم. وقتي كه عذاب آمد مراهم فرا گرفت و من به رشته اي لب دوزخ آويزانم نمي دانم كه در آن مي افتم يا از آن نجات پيدا مي كنم.
    سپس حضرت عيسي عليه السلام به حواريون رو كرد و فرمود:
    اي دوستان خدا خوردن نان خشك و كمي نمك نامرغوب و روي مزبله ها به سر بردن و در سلامتي دنيا و آخرت بودن خيلي بهتر است.
    (1)


    امضاء
    پرکشیدن مجال می خواهد
    آسمانی زلال می خواهد

    اشتیاق پرنده کافی نیست
    چون که پرواز بال می خواهد



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #82

    عنوان کاربر
    مدير محتوایی سایت
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    272
    نوشته
    1,463
    صلوات
    200
    دلنوشته
    1
    یا صاحب الزمان ادکنا
    تشکر
    12,343
    مورد تشکر
    3,366 در 936
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    عذاب برزخي به سبب عاق والدين


    در روايت آمده: روزي حضرت رسول صلي الله عليه وآله در مسجد نشسته بودند. ناگهان جبرئيل نازل شد و گفت: «السلام عليك يا رسول الله» به بقيع
    ص: 78

    1- محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، جلد 2، ص 318؛ از كتاب داستان هاي شگفت انگيزي از عالم برزخ.
    قدم نه تا قدمت به آن غريبان و محبوسان زندان تنگ و تاريك رسيده و نسيم رحمت تو بر ايشان بوزد.
    حضرت برخواسته با ياراني چند رو به قبرستان مي رفتند كه اميرالمومنين عليه السلام به ايشان رسيده عرض كرد: كجا تشريف مي بريد؟
    فرمود: به بقيع. چون به ميان قبرستان رسيدند آواز شخصي به گوش آن حضرت رسيد كه مي گفت: «الامان يا رسول الله»
    حضرت گوش به قبر نهاده فرمود: مرا از كيفر خود خبرده و علت آن را بگو؟ صدا آمد اي شفيع عاصيان و اي پيشواي اهل ايمان! نفرين مادر مرا به اين كيفر مبتلا كرده كه او را آزرده ام «الامان يا رسول الله»
    آن حضرت فرمود: بلال در مدينه ندا كند. بلال به آواز جلي ندا كرد: «يا ايها الناس اجتمعوا علي قبور الآباء و الامهات و الاقربا بامر رسول الله»
    «اي مردم به امر رسول خداصلي الله عليه وآله بر سر قبر پدران و مادران و اقوام خود حاضر شويد.»
    صداي بلند بلال به گوش اهل مدينه رسيد؛ مردم شهر به جوش و خروش آمده و در قبرستان بقيع حاضر شدند.
    پيرزني پشت خميده كه به عصا تكيه نموده بود هم آمد و در برابر آن قبر ايستاد و بر آن حضرت سلام نمود و خاك پاي آن را بوسيد و عرض كرد: يا رسول الله! فرمان چيست؟
    حضرت فرمودند: اي پيرزن اين فرزند تو است؟
    گفت: بلي يا رسول الله!
    حضرت فرمودند: فرزند تو در ميان بلا و گرفتاري است او را حلال كن. گفت: يا رسول الله! حلال نمي كنم.
    حضرت فرمودند: چرا؟
    ص: 79
    پيرزن گفت: « او را با شيره جان پروردم و خون جگر خوردم تا روزي پشت و پناه من باشد و بر من احسان كندولي وقتي بزرگ شد به آزارم پرداخت.»
    حضرت دست به دعا برداشته فرمودند: «الهي به حرمت پنج تن آل عبا صداي اين فرزند را به گوش مادرش برسان تا شايد دلش بسوزد و بر فرزندش رحم كند. سپس به پيرزن فرمودند: «گوش بر قبر گذار تا ناله فرزندت را بشنوي.»
    وقتي پيرزن گوشش را بر قبر نهاد، ناله جانسوزي شنيد. بي اختيار گريست و شنيد كه پسرش مي گويد:
    «فوقي نار و تحتي نار و عن يميني نار و عن شمالي نار و من بتي نار الامان، الامان...» «بالاي سرم آتش است، زير من آتش است، سمت راست و چپ من آتش است، تا قيامت اينگونه در بلا خواهم ماند و بي شك در دوزخ جاودان خواهم بود.»
    پيرزن دلش به حال پسرش سوخت و گفت: «خداوندا! من از تقصير فرزندم گذشتم.»
    همان لحظه خداوند لباس رحمت بر او پوشانيد و او را بخشيد. آنگاه آن پسر ندا داد:«اي مادر! خداي تعالي از تو راضي باشد كه از من راضي شدي و مرا بخشيدي
    (1)


    بعضي از عذاب هاي زنان در آخرت

    شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا از اميرالمومنين علي عليه السلام روايت كرده است كه:«روزي با فاطمه عليها السلام نزد رسول خداصلي الله عليه وآله مشرّف شديم
    ص: 80

    1- حقوق الوالدين، ص 315، به نقل از كتاب عذاب هاي قبر.
    در حالي كه ايشان در حال گريه كردن بودند. به ايشان عرض كردم: اي رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت، چه چيزي شما را به چنين روزي در آورده است؟
    ايشان فرمودند: اي علي! وقتي به معراج رفتم، زناني از امّتخود را در حال عذاب شديد ديدم و خيلي ناراحت شدم و گريه كردم.
    زني را ديدم كه از موهايش آويزان بود و مغزش پخته مي شد. زني را ديدم كه از پستان هايش آويزان بود. زني را ديدم كه گوشتش را مي خورد، و آتش از زير آن شعله ور مي شد. زني را ديدم كه دست و پاهايش بر عكس با هم بسته شده بود و مارها و عقرب ها به او نيش مي زدند، زني را ديدم كه كرولال و نابينا در تابوتي از آتش بود و مغزش از پشتش خارج مي شد در حالي كه بدنش بيماري جذام و پيسي گرفته بود. زني را ديدم كه با قيچي هاي آتشين، گوشت هاي خود را تكّه تكّه مي كرد. زني را ديدم كه دست و صورتش مي سوخت، در حالي كه فضولاتش را مي خورد. زني را ديدم كه سرش گُراز و بدنش از خر بود و هزار نوع عذاب براي او بود. زني را ديدم كه صورت سگ داشت و از پشتش آتش خارج مي شد، در حالي كه فرشتگان با گرزهاي آتشين بر سر و بدن او مي زدند.
    آن گاه فاطمه عليها السلام عرض كرد: اي حبيبم! به من بگو چرا خداي تبارك و تعالي اين عذاب ها را براي زنان قرار داده است؟
    ايشان فرمودند: آن زني كه از پاهايش آويزان بود؛ بدون اجازه شوهرش از خانه بيرون مي رفت. آن زني كه از موهايش آويزان بود، موهايش را از نامحرمان نمي پوشاند. آن زني كه از زبانش آويزان بود، در دنيا شوهرش را اذيت مي كرد. آن زني كه از پستان هايش آويزان بود با شوهرش همبستر نمي شد. آن زني كه گوشت خود را مي خورد، بدنش
    ص: 81
    را براي ديگران آرايش مي كرد. آن زني كه دست و پايش بسته شده بود و مارها و عقرب ها او را نيش مي زدند، وضو مي گرفت در حالي كه بدنش از جنب و حيض و غيره نجس بود
    (1) و نماز را سبك مي شمرد. آن زني كه كور و كر و لال بود زنا مي كرد. آن زني كه بدنش را با قيچي آتشين تكه تكه مي كرد، خود را به مردان نامحرم عرضه مي كرد. آن زني كه دست و صورتش سوخته بود و مدفوع خود را مي خورد، زنان ديگر را به فحشا راهنمايي مي كرد. آ ن زني كه سرش گراز و بدنش خر بود، خبر چين و دروغگو بودو امّا زني كه صورتش سگ بود و آتش از پشتش خارج مي شد، آوازخوان، رقّاص، بد حجاب و حسود بود.
    سپس فرمود: واي به حال زني كه شوهرش را عصباني كند و شوهرش از ان راضي نباشد و خوشا به حال زني كه شوهرش از او و اعمالش راضي است.
    (2)(3)


    عذاب برزخي تجاور كننده به ناموس مردم

    حضرت عيسي عليه السلام از قبرستاني گذر مي كرد. قبري را ديد كه آتش از آن شعله ور مي شد. حضرت دو ركعت نماز به جا آورد و عصايش را بر قبر زد. گور شكافته شد و شخصي را در ميان آتش ديد.
    حضرت گفت: اي مرد چه كرده اي كه به اين عذاب سخت گرفتار شده اي؟
    ص: 82

    1- يعني نسبت به طهارتش بي مبالات بود و بدون اينكه غسل و طهارت درستي داشته باشد نماز مي خوانده و به اين وضعيتش اهميتي نمي داده.
    2- داستان هاي شگفت از بهشت و جهنم، ص 88و 89، به نقل از كتاب عذاب هاي قبر.
    3- متاسفانه در زمانه ما بسيار كم هستند زناني كه از وظايفشان نسبت به شوهرانشان حتي اطلاع داشته باشند چه برسد به اينكه به آنها عمل كرده و شوهرانشان را قلباً از خود راضي كنند!
    آن مرد گفت: يا روح الله! من مردي بودم كه به ناموس مردم تجاوز مي كردم چون وفات كردم و مرا دفن كردند، از حضرت حقّ خطاب رسيد كه وي را بسوزانيد از آن روز تاكنون مرا مي سوزانند.
    حضرت نگاهي كرد. ماري سياه و عظيم الجثه در گور وي ديد. پرسيد: كه با اين مسكين چه مي كني؟
    آن مار گفت: تا وي را دفن كردند از وي غايب نبوده ام همراه با زهري كه اگر قطره اي از آن به رود نيل و فرات بريزد تمام آب آنها، زهري كشنده خواهد شد.
    شخص معذب گفت: يا روح الله! از حق تعالي درخواست كن تا بر من رحم نمايد.
    حضرت نيز از خداوند طلب رحمت نمود. خطاب رسيد كه هر كس به دنبال زنان مردم رود ما او را عذابي كنيم كه كسي ديگر را چنين عذابي نكرده باشيم. اما چون تو از ما درخواست رحمت كردي، ما او را به تو بخشيديم.
    عيسي عليه السلام به آن مرد گفت: مي خواهي (زنده شده و) با من باشي؟
    مرد گفت: يا روح الله! عاقبت چه چيز است؟
    حضرت فرمود: عاقبت مرگ است.
    مرد گفت: نمي خواهم، زيرا صد سال است كه مرده ام امّا هنوز تلخي جان كندن دركام من است.
    (1)


    بدهكاري به مردم سبب گرفتاري در برزخ

    مرحوم ثقه الاسلام نوري در «دارالسَّلام»
    (2) نقل فرموده كه سيّد
    ص: 83

    1- داستان عارفان، ص 214، به نقل از كتاب عذابهاي قبر.
    2- دارالسلام، ج 2، ص 165.
    فاضل امير سيّد حسن الحسيني الاصفهاني برايم نقل كرد و گفت كه چون پدرم وفات كرد، من در نجف اشرف ساكن بوده مشغول درس خواندن بودم و امور آن مرحوم به دست بعضي از برادران بود، به همين دليل من به طور كامل و مفصل از آن اطلاع نداشتم؛ و چون هفت ماه از وفات آن بزرگوار گذشت مادرم هم به رحمت الهي پيوست. جنازه آن مرحومه را به نجف آوردند دفن كردند. در يكي از روزها در خواب ديدم در اطاق خودم نشسته ام كه ناگهان مرحوم پدرم وارد شد. من برخاستم و سلام كردم، او بالاي مجلس نشست و نواش رد مرا و در اين حال من متوجه شدم كه ايشان مرده است: گفتم شما در اصفهان وفات كرديد، چگونه شد كه شما را در اينجا مي بينم؟
    فرمود: بله؛ لكن ما را بعد از وفات در نجف اشرف منزل دادند و مكان ما الان در نجف است.
    گفتمكه والده نزد شماست؟ فرمود: نه.
    وحشت كردم از آنكه گفت نه. فرمود: او در نجف است لكن در مكان ديگري است؛آن وقت فهميدم علتش آن است كه پدرم عالم است و محل عالم بالاتر است از محل جاهل؛ پس سئوال كردم از حال آن مرحوم؛ فرمود: من در ضيق و تنگي بودم و الآن الحمدالله حالم خوب است، و از آن شدت و تنگي گشايش و فرجي برايم حاصل شده.
    من از روي تعجب گفتم كه آيا شما هم در ضيق و شدت واقع شديد؟ فرمود: بلي؛ حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعلبند، از من طلبي داشت، به خاطر طلب او حال من به بدي گرائيد؛ من زياد تعجب كردم و با حال ترس و تعجب از خواب بيدار شدم، و صورت خواب را براي برادرم كه وصي آن مرحوم بود نوشتم و از او درخواست نمودم كه براي
    ص: 84
    من بنويسد كه آيا حاج رضاي مذكور از مرحوم والد طلب دارد يا نه؟
    برادرم براي من نوشت كه من به دفتري كه اساسي طلبكاران بود مراجعه كردم. هر چه تفحّص كردم اسم اين مرد در آنجا نبود.
    من براي بار دوم نوشتم كه از خود آن شخص سئوال كند.
    برادرم بعد از آن براي من نوشت كه من از او سئوال كردم، گفت: بله من هيجده تومان از ان مرحوم طلبكار بودم و غير از خدا هيچكس بر آن مطلع نبود، بعد از فوت ايشان پرسيدم كه آيا اسم من در دفتر طلبكاران آن مرحوم هست؟ شما گفتيد: نه. من با خود گفتم كه اگر ادعاي طلب كنم قدرت بر اثبات ندارم؛ چون دليل و مدركي نداشتم و اعتمادي به آن مرحوم بود كه در دفتر خود ثبت مي كند، معلوم شد كه مسامحه نموده ، من نيز از وصول خود مايوس شدم و آن را اظهار نكردم.
    چون من جريان خواب شما را براي او نقل كردم و خواستم كه وجه طلب او را بپردازم، گفت: من ايشان را بري ء الذمّه كردم
    (1) به خاطر خبر دادنش از طلب من.
    داستاني ديگر از گرفتاري برزخي به خاطر حق الناس
    و نيز شيخ اجلّ محدّث الاسلام نوري در «دارالسّلام» از عالم فاضل صالح و پرهيزكار و با تقوا، حاج ملا ابوالحسن مازندراني نقل كرده كه گفت: من دوستي داشتم از اهل فضل و تقوا، به نام جعفر فرزند عالم صالح ملا محمّد حسين طبرستاني از اهل قريه اي كه آن را «تيلك» مي گويند، وقتي كه طاعون عظيمي آمد كه تمام بلاد را فرا گرفت، اتفاقاً جماعت بسياري كه او را وصّي خود قرار داده بودند، پيش از او وفات
    ص: 85

    1- او را حلال كردم و از طلبي كه داشتم گذاشتم.
    كردند و او بر حسب وصيّت آنها اموال ايشان را جمع نموده و هنوز به محلّ مصرف نرسيده بود، او نيز پس از آنها بر اثر طاعون وفات كرد و آن مال ها ضايع شد، و به مصارفي كه بايد برسد نرسيد.
    چون حق تعالي بر من منّت نهاد و مرا زيارت عتبات عاليات و مجاورت قبر اباعبدالله الحسين عليه السلام روزي فرمود، شبي در كربلا در خواب ديدم كه مردي بر گردنش زنجيري است كه آتش از آن شعله مي كشد و دو طرف آن به دست دو نفر است، و آن شخصي كه زنجير به گردنش است زبانش بلند و آويخته شده تا سينه اش؛ چون مرا ديد به قصد ملاقات من نزديك آمد، چون نزديك رسيد ديدم رفيقم ملاّ جعفر است.
    تعجّب كردم از حال او، خواست با من سخن بگويد وكمك بطلبد، كه آن دو شخص زنجيرش را كشيدند و او را از عقب برگرداندند، و نگذاشتند كه سخن بگويد. بار دوم ملاّ جعفر نزديك من آمد و خواست حرف بزند، او را كشيدند و نگذاشتند، تا سه بار.
    من از مشاهده آن حال و آن صورت هولناك سخت ترسيدم و فرياد كشيدم و بيدار شدم و از صيحه من يك نفر از علما كه نزديك من خوابيده بود بيدار شد، من قضيه خواب را براي او نقل كردم، و اتفاقاً وقتي كه من از خواب برخاستم وقت بازكردن درهاي صحن مطهّر و حرم شريف بود، پس من به رفيقم گفتم خوب است به حرم مُشَرّف شويم و زيارت و استغفار كنيم براي ملاّ محمد جعفر، شايد حق تعالي بر او ترحّم فرمايد اگر اين خواب روياي صادقانه باشد.
    پس به حرم مشرّف شديم و آنچه را قصد داشتيم انجام داديم و از اين جريان قريب بيست سال گذشت و براي من از حال ملاّ جعفر چيزي معلوم نشد ومن در تصور خود چنين فهميدم كه اين عذاب
    ص: 86
    به خاطر تقصير و كوتاهي او باشد در ردّ اموال مردم.
    و خلاصه، چون حق تعالي به زيارت خانه اش بر من منّت نهاد، و از اعمال حجّ فرغ شدم، و در مراجعت به مدينه مشرفه موفّق شديم، بيماري سختي بر من عارض شد، به حدي كه مرا از حركت و راه رفتن بازداشت.
    من از رفقاي خود خواهش كردم كه مرا شست و شو دهيد و لباسهايم را عوض كنيد و مرا به دوش بگيريد و به حرم مطهّر حضرت رسول صلي الله عليه وآله ببريد، پيش از آنكه مرگ مرا دريابد.
    رفقا آنچه گفته بودم انجام دادند و وقتي داخل حرم مطهّر شدم بي هوش افتادم و رفقا مرا گذاشتند و پي كار خود رفتند.
    چون به هوش آمدم مرا بدوش گرفتند و بردند نزد شبكه ضريح مقدس تا زيارت كنم، آنگاه مرا بردند به طرف پشت نزديك بيت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام كه محلّ زيارت آن مظلومه است، نشستم و زيارت كردم آن حضرت را و براي خود طلب شفا نمودم و به آن بي بي خطاب كردم كه از اخبار كثرت محبّت شما به فرزندتان امام حسين عليه السلام به ما رسيده و من مجاور قبر شريف آن حضرتم
    (1)، پس به حقّ آن بزرگوار شفاي مرا از خداوند تعالي بخواهيد؛ سپس به جانب رسول خداعليه السلام توجّه كرده و آنچه حاجت داشتم عرض كردم، از جمله شفاعت آن حضرت را براي جماعتي از رفقايم كه وفات كرده بودند طلب نمودم و اسم هاي آنها يكي يكي ذكر مي كردم تا رسيدم به اسم ملاّ جعفر؛ در اين حال يادم آمد خوابي كه از او ديده بودم، حالم منقلب شد، پس بسيار الحاح و پافشاري كردم در طلب مغفرت و تقاضاي شفاعت براي او، و عرض كردم كه من بيست سال پيش از اين او را به حال بدي ديدم و نمي دانمم.
    ص: 87

    1- يعني در شهر كربلا زندگي مي كنم.
    خوابم راست بوده يا از اضغاث احلام
    (1) و خواب هاي پريشان بوده؛ به هر جهت آنچه برايم ممكن بود از تضرّع و دعا در حقّ او به جاي آوردم، در همين حال در خود خفّتي (2) ديدم، برخاستم تنها بدون كمك رفيق به منزل آمدم، و بيماري ام به بركت حضرت زهرا عليها السلام بر طرف شد. و چون خواستيم از مدينه حركت كنيم در اُحُد منزل كرديم، و چون وارد احد شديم و زيارت كرديم شهداء آنجا را، خوابيدم؛ رفيق خود ملاّ جعفر را در خواب ديدم، به هيئت خوبي، جامه هاي سفيد بر تن دارد و عمّامه با حَنَك بر سر دارد و عصائي در دست گرفته نزد من آمد و بر من سلام كرد و گفت: «مَرحَباً بِالاُخُوَّهِ وَ الصَّداقَهِ»؛ (3) شايسته است كه رفيق با رفيق خود چنيني كند كه تو با من كردي. من در اين مدّت در تنگي و بلا و شدّت و محنت بودم، امّا تو از حرم مطهر بيرون نيامدي تا اينكه مرا از آن گرفتاري ها آزاد كردي و الآن دو سه روز است كه مرا فرستاده اند به حمّام و مرا از آلودگي ها و كثافت پاكيزه كردند، و حضرت رسول صلي الله عليه وآله اين عبا را براي من مرحمت فرموده و شكر خدا حال من به خوبي و عافيت منجر شد، و من براي مشايعت تو آمده ام تا آنكه بشارت دهم تو را، خوشحال باش كه به سلامت به سوي اهل خود بر مي گردي و آنها هم سالم مي باشند. من هم شكرگويان و خوشحالبيدار شدم. (4)
    شيخ مرحوم فرموده كه: شايسته است براي شخص زيرك و آگاه كه تامل كند در نكات اين رويا؛ زيرا كه اين رويا شامل چيزهايي است كه 5.
    ص: 88

    1- خواب هاي بيهوده و بي تعبير.
    2- راحتي و سبكي كه نشانه خوب شدن از بيماري است.
    3- آفرين بر اين برادري و دوستي كه تو به جاي آوردي.
    4- دارالسّلام نوري، ج 2، ص 155.
    كوري دل و خاشاك چشم را بر طرف مي كند.
    (1)
    ثمره سهل انگاري در دادن نماز و روزه ميت
    در كتاب شريف «داراسّلام»، شيخ بزرگوار و با تقوا جناب حاج ملاّعلي از پدر بزرگوارش جناب حاج ميرزا خليل تهراني نقل نموده كه من در كربلاي معلّي بودم و مادرم ساكن تهران بود.
    شبي در خواب ديدم كه مادرم نزد من آمد و گفت: «پسرم! من مُردم و مرا به سوي تو آوردند و در بين راه بيني مرا شكستند»؛ من با حالت ترس از خواب بيدار شدم.
    زمان زيادي از اين خواب نگذشته بود كه نامه اي از برادران به دستم رسيد كه نوشته بودند: مادرتان وفات كرده، جنازه اش را به نزد شما فرستاديم.
    وقتي ماموران حمل جنازه رسيدند، گفتند جنازه مادر شما را در نجف
    (2) مي باشيد.
    من راستي و صدق خواب خود را دريافتم ولي در معناي كلام آن مرحومه كه گفته بود: بيني ام را شكستند متحيّر ماندم.
    تا اينكه جنازه را آوردند، كفن را از روي او گشودم، ديدم بيني ايشان شكسته شده، علت آن را از حمل كنندگان جنازه پرسيدم، گفتند ما علتش را نمي دانيم، فقط يك چيز به ذهنمان مي رسد كه در يكي از كاروانسراها تابوت آن مرحومه را روي تابوت هاي ديگر گذاشته بوديم
    ص: 89

    1- از كتاب شريف منازل الآخره.
    2- نام محلي نزديك شهر نجف كه حضرت ذي الكفل نبي عليه السلام در آنجاست.
    مالها
    (1) با هم لگد كاري كردند و جنازه را به زمين افكندند، شايد در آن وقت آسيب به آن مرحومه رسيده، ديگر بجز اين سببي ديگر براي اين واقعه نمي دانيم.
    من جنازه مادرم را آوردم حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام و مقابل آن جناب گذاشته و عرض كردم: اي حضرت ابوالفضل! مادر من نماز و روزه اش را نيكو به جاي نياورده، ولي اكنون پناهنده به شماست؛ اذيت و عذاب او را بر طرف كنيد ومن تعهد مي دهم اي آقاي من كه اگر شما ضمانت او را بكنيد، من پنجاه سال براي او روزه و نماز بدهم.
    سپس او را دفن كردم؛ ولي در دادن نماز و روزه براي او مسامحه و سهل انگاري شد. مدتي گذشت. شبي در خواب ديدم كه شور و غوغائي در خانه من برپاست. از خانه بيرون آمدم ببينم چيست؟ ديدم مادرم را بر درختي بسته اند و به او تازيانه مي زنند.
    گفتم: براي چه او را تازيانه مي زنند.
    گفتند: ما از جانب حضرت ابوالفضل عليه السلام ماموريم كه او را بزنيم تا فلان مبلغ پول بدهد. من داخل خانه شدم و آن پولي كه طلب مي كردند، آوردم . به ايشان دادم و مادرم را از درخت باز كردم.
    آن مقدار پولي را كه در خواب از من گرفتند مساوي بود با پول پنجاه سال عبادت
    (2) (كه با خود عهد بسته بودم بدهم).د.
    ص: 90

    1- چهارپايان.
    2- عبادت در اينجا يعني حق الله، يعني واجباتي كه دين اسلام بر عهده افراد بالغ قرار داده از جمله نماز، روزه، حج، زكات، خمس و... كه انسان مي تواند براي كسي كه از دنيا رفته و نماز و روزه نخوانده و نگرفته و يا سهل انگاري مي كرده و با غلط و بدون توجه به احكام انجام مي داده، خودش يا شخص ديگري نماز بخواند و روزه بگيرد؛ به فتواي همه مراجع نماز و روزه پدر بر پسر بزرگ واجب مي باشد اما در مورد مادر بعضي از مراجع قائل به وجوب آن و اكثراً به استجاب آن هستند.
    وقتي از خواب بيدار شدمف آ ن مبلغ را برداشتم و خدمت سيّد بزرگوار آقا ميرزا سيّد علي (صاحب كتاب «رياض» بردم و گفتم: اين پول پنجاه سال عبادت است، تقاضا مي كنم لطف فرموده براي مادرم بدهيد.»
    و شيخ بزرگوار در «داراسَّلام» كه خدا او را در خانه سلامت جاي دهد فرموده: و در اين رويا كه حاوي امور دقيق و بزرگي است، سزاوار است به ديده عبرت نگريسته شود، و بداند كه در آنچه بر خود براي خدا عهد بسته نبايد سستي نمود و همين طور بر كسي كه به ديده عبرت بنگرد بلندي مقام اولياء خاص خدا روشن مي شود.
    (1)
    تاثير دادن نماز و روزه براي متوفي
    از يكي از بزرگان نقل شده كه فرمود: «در تهران، در يكي از حمام ها، خادمي بود كهاسمش «علي طالب» بود و او نماز و روزه بجا نمي آورد. روزي نزد يكي از معمارها آمد و گفت: مي خواهم براي من حمّامي بنا كني. معمار گفت: تو از كجا پول مي آوري؟ گفت تو جه كار داري پول بگير و حمام بساز. معمار هم براي او حمّامي به اسم او ساخت.
    مرحوم حاج ملاّ خليل مي گويد كه وقتي در نجف اشرف بودم خواب ديدم «علي طالب» به وادي السّلام نجف اشرف آمده، من تعجّب كردم و گفتم: تو چگونه به اين مكان شريف آمده اي و حال آنكه تو نه نماز مي خواندي و نه روزه مي گرفتي؟
    گفت فلاني! من كه مُردم، مرا گفتند با غُل و زنجيرها كه ببرند به سوي عذاب، كه حاج ملا محمّد كرمانشاهي كه خداجزاي خيرش
    ص: 91

    1- از كتاب شريف منازل الآخره.
    دهد فلان شخص را نائب گرفت كه براي من حجّ به جاي آورد، و فلان شخص را اجير كرد برايم روزه بگيرد و نماز بخواند و براي من زكات و ردّ مظالم داد به فلاني و فلاني، و ديگر چيزي بر ذمّه و عهده من نگذاشت مگر آنكه همه را ادا كرد، و مرا از عذاب خلاص نمود؛ خداوند جزاي خير به او بدهد.
    من ترسان از خواب بيدار شدم و از آن خواب تعجّب كردم، تا اينكه بعد از مدتي جماعتي از تهران آمدند. احوال «علي طالب» را از ايشان پرسيدم، و آنها همانطور كه من در خواب ديده بودم، مرا خبر دادند؛ حتّي اشخاصي كه نائب شده بودند براي حجّ و نماز و روزه او دقيقاً مطابق بودبا آنچه در خواب به من گفته و نام برده بود؛ و من از درستي روياي خود و مطابق بودنش با واقع تعجب كردم.»
    لازم به ذكر است كه اين خواب رواياتي را كه درباره رسيدن ثواب روزه و نماز و حجّ و ساير خيرات به ميّت است را تصديق مي كند كه اگر مرده در تنگي و شدت باشد به واسطه آن اعمال براي او فَرَج و گشايش حاصل مي شود؛ و نيز تصديق مي كند رواياتي را كه فرمودند: «هيچ مومني نيست كه در شرق و غرب عالم بميرد مگر آنكه روحش را به وادي السّلام مي برند»؛
    (1) و در بعضي از اخبار آمده است كه گويا مي بينيم ايشان را كه حلقه حلقه نشسته اند و با هم سخن مي گويند. و حاج ملاّ محمد كرمانشاهي مذكور از علماي اهل خير و افراد صالح و نيكوكار تهران بودند.(2)ر.
    ص: 92

    1- محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 6، ص 268.
    2- از كتاب عذاب هاي قبر.
    سخن عمل با انسان
    امام صادق عليه السلام فرمودند: هنگامي كه انسان از دنيا مي رود، و او را در ميان قبرش مي نهند، شخصي در برابر او مجسّم مي شود و مي گويد: «يا هذا كنا ثلاثه، كان رزقك فانقطع بانقطاع اجلك، و كان اهلك فخلفوك و انصرفوا عنك، و كنت عملك فبقيت معك اما انّي كنت اهون الثلاثه»
    (1)
    «اي آقا! ما سه چيز بوديم: 1- رزق و روزي تو كه با فرا رسيدن مرگ تو، قطع شد. 2- بستگان تو كه تو را در اينجا نهادند و از تو روي برگرداندند و رفتند.3- و من عمل تو هستم كه همراه تو خواهم ماند هر چند كه من نزد تو بي ارزشتر از دو چيز ديگر بودم».
    (2)
    عمل انسان، قرين و رفيق او از برزخ تا قيامت
    همچنين در روايت ديگري امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
    « اعمال مومن در قبر به صورت شخصي زيبا ظاهر مي شود. ميت به او مي گويد: تو كيستي؟ مي گويد: من عمل صالح تو هستم كه در دنيا انجام داده اي. آنگاه روح و ريحان از بهشت بر او ظاهر مي كند.
    و اعمال كافر به صورت شخصي بسيار زشت و بدبو ظاهر مي شود كه ميت از او وحشت مي كند و مي گويد: تو كيستي؟ پاسخ مي دهد: من اعمال ناشايست تو هستم كه در دنيا به جاي مي آوردي. آنگاه بادي از آتش جهنم به او داخل مي كند كه با آن معذب مي شود
    (3)
    حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: «هنگامي كه كسي مي ميرد و در آخرين روز دنيا و اولين روز آخرت قرار مي گيرد، و فرزند و مال و عملش
    ص: 93

    1- محمد بن يعقوب كليني، فروع كافي، ج 3،ص 243.
    2- از كتاب داستان هاي شگفت از عالم برزخ.
    3- كفايه الموحدين، ص 232، از كتاب داستان هاي شگفت انگيز از عالم برزخ.
    در مقابل او تجسم و تمثل پيدا مي كند، او متوجه به مالش مي شود و مي گويد: من خيلي نسبت به تو حريص بودم و با تمام حرص و ولع تورا جمع كردم اكنون كه دستم از دنيا كوتاه شده سهم من از تو چه مقدار است؟ مال مي گويد: به اندازه يك كفن، كفنت را از من بگير و برو.
    سپس متوجه فرزندانش مي شود مي گويد: والله من خيلي شما ها را دوست مي داشتم وخيلي از شما حمايت مي كردم الان سهم و نصيب من در پيش شما چيست؟ مي گويند: همين مقدار كه تو را پيش قبلت ببريم و در قبر گذاريم.
    آنگاه به سوي عملش متوجه مي شود و مي گويد: والله من خيلي در مورد توسختي و محروميت كشيدم و تو براي من خيلي سنگين و دشوار بودي اكنون من در پيش تو چه دارم؟ مي گويد: من قرين و رفيق تو هستم در قبرت و در روزي كه محشور مي شوي تا اينكه من و تو بر پروردگارت عرضه شويم.
    پس اگر اين مرده از اولياي خدا باشد يك فردي كه خيلي خوش عطر و بو و خوش چهره و خوش منظر و خيلي با زينت و آراسته است پيش او ظاهر مي شود. او خطاب به آن فرد خوش سيما مي گويد: توچه كسي هستي؟ او پاسخ مي دهد: من عمل صالح تو هستم. آن گاه وارد بهشت (برزخي) مي شود و از آنجا غسل دهنده خودش را مي بيند و مي شناسد و كساني را كه مي خواهند او را تشعيع جنازه كرده و در قبر دفن كنند تشويق و وادارشان مي كند كه عجله كنند. و هنگامي كه وارد قبر مي شود نكير و منكر مي آيند و سوال و جواب مي كنند؛ آنگاه قبرش باز و گشاده مي شود تا آنجايي كه چشم كار مي كند و دري از قبر به بهشت باز مي شود و به او مي گويند: در اينجا راحت و آسوده باش.
    ص: 94
    اما اگر اي مرده از دشمنان خدا باشد عملش به صورت زشت ترين و قبيح ترين خلق و بدبوترين موجود و بد هيكل ترين فرد در پيش او ظاهر مي شود و به او مي گويد: من ورود به جهنم و نوشيدن آب حميم آن را به تو بشارت مي دهم و او هم غسل دهنده اش را مي بيند و مي شناسد و به تشييع كنندگان و حاملان جنازه مي گويد: صبر كنيد و جنازه را نبريد.
    و وقتي كه داخل قبر مي شود و نكير ومنكر مي آيند و سئوال و جواب انجام مي شود و او قادر به پاسخگويي نمي شود با گرزهاي آتشين او را مي زنند كه تمام حيوانات از صداي آن به وحشت مي آيند. سپس دري از قبرش به سوي آتش باز مي شود و نكير و منكر به او مي گويند: با بدترين حال در اينجا باش آنگاه قبر او چنان تنگ مي شود و چنان او را فشار مي دهد كه مغزش از لاي ناخن ها و گوشت بدنش بيرون مي آيد.
    و خداوند مارها و عقرب ها و حشرات زمين را بر او مسلط مي كند و او را نيش مي زنند تا روز قيامت و
    ...» (1)
    تجسّم عمل و بيان حالات مختلف مرگ و برزخ
    علامه حلي در پشت بعضي از مولفات خود نوشته است: روزي در شهر«حله» گذرم بر قبر مخروبه و كهنه اي اقتاد و به ذهنم رسيد كه كاش حالات صاحب اين قبر بر من ظاهر مي گرديد و مي دانستم كه كيست و حالن او چگونه است؟
    در خواب ديدم كه بر آن قبر ايستاده ام ناگاه ديدم كه آن قبر شكافته شد و جواني خوشرو از آن قبر بيرون آمد و بر من سلام كرد.
    پس گفت: بدان كه اين قبر از آن من است و من شخصي بودم از
    ص: 95

    1- محمد باقر مجلسي، بحارالانوار؛ ج 6، ص 225. از كتاب داستان هاي شگفت از عالم برزخ.
    طالب مشرق زمين كه براي طلب عالم به حله آمده بودم و فقير و بي كس بودم. مريض شدم چند روز اول كه مرض شديد نبود از براي دوا و غذا و طبيب بيرون مي رفتم تا آن كه مرض شديد شده و من بستري شدم و كار مشكل شد.
    روزي در اوج بيماري شخصي خوشرو و نوراني را ديدم كه از بيرون آمده و بر من سلام كرد و بر بالينمن بنشست و احوال پرسي نموده و مهرباني كرد.
    از شدت مرض و بي كسي و غربت به او شكايت كردم مرا دلداري داد و تسليت نمود و امر به صبر كرد.
    گفت: مي خواهي براي تو طبيبي بياورم كه تو را معالجه كند؟ گفتم: منت دارم. زود رفت و با شخصي ديگر برگشت و گفت: اين طبيب است مي خواهد تو را معالجه كند.
    پس آن طبيب نزد پاهاي من نشسته و انگشتان پاهايم ما را ماليدو كم كم دستش را بالا آورد و هر جا كه دست او مي رسيد مرض از آن موضع دور مي گرديد و آسوده مي گرديدم.
    تا آن كه دست او به حلقوم من رسيد ناگاه خود را ديدم كه ترسان در كنج آن منزل ايستاده ام و آن شخص دوم هم رفت و آن شخص اول به نزد من آمده ايستاده و باعث تسلي خاطر من شد و ديدم در بستر من جنازه اي افتاده است.
    ناگاه شخصي از در آمد و گفت: آه اين بيچاره مرد. چيزي نگذشت كه آن شخص اول هم با ايشان روانه شد و به من گفت: اي غريب تو هم براي تشييع جنازه بيا. من هم با اكراه رفتم؛ تا اينكه آن را بردند و غسل داده و كفن كردند و به قبرستان آورده دفن كردند. و هر لحظه بر وحشت
    ص: 96
    من افزون مي گرديد.
    تا آنكه ديگران برگشتند من هم خواستم برگردم آن شخص مانع گرديد و گفت: بمان تا آنكه اين جنازه را تلقين كنيم.
    پس به بالاي قبر رفتيم ناگاه ديدم كه قبر شكافته شد و آن شخص مرا به داخل شدن در قبر امر نمود. من ابا كردم اما اجباراً مرا با خود به قبر برد و قبر به هم آمد و من خود را در آن قبر خوابيده ديدم؛ متحير ماندم.
    پس آن شخص به من گفت: تو آن بودي كه مردي. گفتم: تو كيستي؟ گفت: عمل صالح تو. آن شخص ديگر؟ گفت: عزرائيل بود. گفتم: پس چه مي شود؟
    گفت: خير است. پس اشاره كرد، بابي در قبر گشوده شد و مُلكي نمايان گرديد و من داخل آن ملك شدم وو در باغ و قصوري وارد شدم و حوريه اي مرا استقبال كرد تا اينكه مامور به ملاقات و مكالمه با تو شدم. اين را گفت و داخل قبر خود گرديد و من از خواب بيدار شدم.
    (1)
    زنان سعادتمند امت رسول الله صلي الله عليه وآله
    پيامبر عزيز اسلام فرمودند: سه گروه از زنان عذاب قبر ندارند و در قيامت هم با حضرت فاطمه زهرا عليها السلام محشور مي شوند:
    الف- زني كه با فقر و تنگدستي شوهر خود بسازد.
    ب- زني كه با بداخلاقي شوهر صبرر و بردباري خود را از دست ندهد.
    (2)
    ج- زني كه مهريه خود را به شوهر ببخشد و بدين وسيله يا باري از
    ص: 97

    1- داراسلام عراقي، ص 853، از كتاب داستان هاي شگفت از عالم برزخ.
    2- (البته معناي اين جمله آزاد بودن مرد در بداخلاقي نيست، زيرا در روايات متعددي مجازات فراواني، براي چنين مردان بداخلاق به چشم مي خورد.)
    دوش او برداشته و يا امكاناتي براي او تهيه كند.
    (1)
    روياي صادقانه و ديدن آثار اعمال در برزخ
    در زمان روضه خواني بود به نام «شيخ حسن» كه چند سال آخر عمرش به شغل حرامي سرگرم بود، پس از مردنش يكي از خوبان او را در خواب مي بيند كه برهنه است و چهره اش سياه و شعله هاي آتش از دهان و زبان آويزانش بالا مي رود و اين منظره به طوري وحشتناك بود كه ان شخصص فرار كند.
    پس از گذشتن ساعاتي و طي عواملي باز او را مي بيند ليكن در فضاي فرح بخش در حالي كه چهره اي سفيد داشته و با لباسي نيكو روي منبري نشسته بود. خوشحال نزديكش مي رود و مي پرسد: شما «شيخ حسن» هستيد؟ مي گويد: بلي. مي پرسد: شما همان هستيد كه در ان حالت عذاب و شكنجه بوديد؟ گويد: بلي.
    آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را مي پرسد، مي گويد: آن حالت اولي در برابر ساعاتي است كه در دنيا به كار حرام سرگرم بودم و اين حالت خوب در برابر ساعاتي است كه از روي اخلاص ياد حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي نمودم و مردم را مي گرياندم و تا اينجا هستم در كمال خوشي و راحتي مي باشم و چون آنجا مي روم همان است كه ديدي.
    به او گفت: حال كه چنين است از منبر پايين نيا و آنجا نرو. گفت: نمي توانم و مرا مي برند.
    شاهد صدق اين رويا آيه شريفه: «فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره و من يعمل مثقال ذره شراً يره» مي باشد؛ «هر كس به اندازه اي ذره اي كار نيك
    ص: 98

    1- مواعظ العدديع، صفحه 75، از كتاب داستان هاي شگفت از عالم برزخ.
    بجاي آورد آن را مي بيند و هر كس هم به اندازه ذره اي كار شّر انجام دهد آن را خواهد ديد.»
    ناگفته نماند كه اين حالت برزخي اوست تا وقتي كه استحقاق عذاب ساعات گنهكاري اش تمام شود يا اينكه به شفاعت اهل بيت عليهم السلام نجات يابد و چون ايمان داشته و دلش از محبت خالي نبود، سرانجام اهل نجات و خوشي پيوسته خواهد بود.
    (1)
    كوري چشم به واسطه كور كردن چشمه
    يكي از بزرگان اهل علم و تقوا فرمود: يكي از بستگان در اواخر عمر ملكي خريده بود و از استفاده سرشار آن زندگي را مي گذراند. پس از مرگش او را ديدند در حالي كه كور بود؛ از او علتش را پرسيدند كه چرا در برزخ نابنا هستي؟
    گفت: ملكي را كه خريده بودم وسط زمين كشاورزي آ ن چشمه آب گوارايي بود كه اهالي ده مجاور مي آمدند و از آن آب بر مي داشتند و حيوانات خود را سيراب مي كردند به واسطه رفت و آمدشان مقداري زراعت من خراب مي شدو براي اينكه سودم از آن مزرعه كم نشود و راه آمد و رفت را بگيرم به وسيله خاك و سنگ و كچ آن چشمه را كور نموده و خشكانيدم و همسايگان بيچاره هم براي آوردن آب مجبور شدند راه دوري مراجعه كنند و اين كوري من به واسطه كور كردن آن چشمه آب است.
    به او گفتم: آيا چاره اي دارد؟ گفت: اگر وارث ها بر من رحم كنند و آن چشمه را جاري سازند تا مورد استفاده همسايگان گردد حال من
    ص: 99

    1- داستان هاي شگفت شهيد دستغيب، ص 243، به نقل از داستان هاي شگفت از عالم برزخ.
    خوب مي گردد.
    ايشان فرمود: به ورثه اش مراجعه كردم آنها هم پذيرفتند و چشمه را گشودند پس از چندي آن مرحوم را با حالت بينايي ديدم كه از من تشكر مي كرد.
    آدمي بايد بداند كه هر چه مي كند، به خود كرده است: «لَهاما كَسَبَت وَ عَلَيها مَا اكتَسَبَت» اگر كسي ستم نموده به خودش ستم كرده، اگر كسي به نيكي كرده به خودش نيكي كرده است. اگر سر كسي را بريده در واقف برزخي خودش بي سر است و در جهنم سر و پايش به هم پيچيده است چنانچه مي فرمايد: «فيوخذ بالنواصي و الاقدام» از اينجاست كه حضرت زينب كبري عليها السلام در مجلس يزيد به آن ملعون فرمود: «و ما فريت الا جلدك و ما قطعت الا راسك»: «نبريدي مگر پوست خودت را و جدا نساختي مگر سر خود را
    (1)
    پاداش مخترع پنكه
    يكي از شاگردان شيخ رجبعلي خياط نقل كرد كه ايشان فرمود:
    «روزي پنكه كوچكي برايم هديه آوردند، ديدم در برزخ پنكه اي جلوي مخترع آن گذاشتند.»
    اين مكاشفه، تائيد كننده مفهوم رواياتي است كه دلالت مي كند:
    هر چند كه كافران به بهشت نمي روند ولي اگر كارهاي شايسته اي انجام داده باشند، بي پاداش نمي مانند. در حديثي از رسول خدا صلي الله عليه وآله آمده است كه فرمودند:
    «هر كس كار نيك كند، مسلمان باشد يا كافر؛ خداوند او را پاداش
    ص: 100

    1- داستان هاي شگفت شهيد دستغيب، ص 243، به نقل از داستان هاي شگفت از عالم برزخ.
    مي دهد. عرض شد؛ پاداش به كافر چگونه است؟ فرمود: اگر صله رحمي كرده باشد يا صدقه اي داده باشد و يا كار نيكي انجام داده باشد، خداي تعالي به پاداش اين كارها به او ثروت و فرزند و سلامتي و مانند اينها دهد. عرض شد: در آخرت چگونه پاداشش دهد؟ فرمود: عذابي كمتر به او بچشاند
    ...)» (1)
    چگونه بعضي در روز قيامت به صورت حيوان محشور مي شوند؟
    درروايات متعددي آمده كه در روز قيامت عده اي از مردم به صورت حيوان واردمحشر مي شوند. علامه مجلسي مي فرمايد: حيواناتي كه بعضي از مردم به شكل آن ها محشور مي شوند، سي نوع مي باشد. اكنون اين سئوال پيش مي آيد كه چرا عده اي اين گونه وارد محشر مي شوند؟
    پيش از پاسخ به چند روايت توجه مي كنيم :
    1- امام زين العابدين عليه السلام فرمودند:
    مردم در زمان ما شش گروهند: شير، گرگ، روباه، سگ، خوك و گوسفند. اما شير، حاكمان و پادشاهاني هستند كه دوست دارند بر هر كسي مسلط باشند و ظلم كنند، ولي احدي در برابر فسادشان ايستادگي نكند؛ و اما گرگ، تجار و كسبه اي هستند كه در وقت خريدن جنس، آن را مذمّت مي كنند تا ارزان تر بخرند، ولي براي فروش، آن را مي ستايند تا گران تر بفروشند؛
    اما روباه، كساني هستند كه دين را وسيله اي براي دنيايشان قرار داده اند، و آنچه را به زبان مي آورند، در دل قبول ندارند؛
    ص: 101

    1- كيمياي محبت، ص 105، به نقل از كتاب داستان هاس شگفت از عالم برزخ.
    اما خوك ها، مرداني هستند كه شبيه زن هستند كه رفتار زنانه دارند و همچنين كساني كه ذليل و اسير شهوتند و به هر عمل زشتي كه دعوت مي شوند، پاسخ مثبت مي دهند.
    اما سگ، انسان بد زبان و فحاش است، به طوري كه مردم از ترس زبانش او را احترام مي كنند. (در واقع كسي كه جلوي زبانش را نمي گيرد و حرف هاي زشت از دهانش بيرون مي ايد و مردم از ترس اين كه مبادا به آنها فحش دهد يا بد زباني كند او را احترام مي كنند، و يا اين كه در منزل هميشه سر و صدا مي كند و سرزن و بچه هايش داد و فرياد مي كشد، اين شخص گرچه در ظاهر شكل آدم است و لي در باطن سگ است و خوي و خصلت آن را دارد و در قيامت به صورت سگ وارد صف محشر مي شود.)
    اما گوسفند، شخص با ايماني است كه مانند گوسفند افراد شرور موي او را مي برند، گوشت او را مي خورند و استخوانش را مي شكنند گوسفند ميان گرگ و روباه و سگ و خوك چه كند؟
    (1)
    2- امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:
    (اِنَّ المُتَكَبِّرينَ يُجعَلُونَ فِي الصُوَرِ الذَّريَتَو طَّاهُمُ الناسُ حَتّي يَفرَغَ اللهُ مِنَ الحِسابِ)
    انسان هاي متكبر روز قيامت به صورت مورچه محشور مي شوند و مردم آنها را زير پا لگد مال مي كنند، تا خداوند سبحان رسيدگي به اعمال را تمام كند.
    (2)
    3- رسول خداصلي الله عليه وآله فرمودند:».
    ص: 102

    1- خصال شيخ صدوق، ابواب ششگانه.
    2- شيخ صدوق، عقاب الاعمال، باب «عقاب المتكبرين».
    (مِن بَغي عَلي فَقيرٍ وَ تَطاوَلَ عَلَيهِ وَاستَحقَرَهُ حَشَرَهُ اللهُ تَعالي يَوم القِيامَهَ مِثلَ الذَّرَّه في صُوره رَجُلٍ حَتي يُدخَلَ النّارُ)
    «كسي كه به فقير و ناتواني ظلم نمايد، (و حق او را ندهد) و در مقابل او تكبر و فخر فروشي كند، و او را تحقير و كوچك شمارد، خداوند بزرگ روز قيامت آن ظالم متكبر را به اندازه مورچه، اما به شكل انسان محشور مي كند، تا اين كه داخل جهنم شود.»
    (1)
    سوالي كه اينجا پيش مي آيد اين است كه در روايتي آمده است كه انسان ظالم روز قيامت به اندازه مورچه و به شكل انسان محشور مي شود و در روايت ديگري مي فرمايد انسان متكبر به شكل مورچه ظاهر مي گردد. رابطه اين دو روايت چيست؟
    پاسخ چنين است كه انسان متكبر و ظالم هر دو در وجود خودشان نسبت به ديگران احساس غرور و بزرگ منشي داشتند، به خاطر آن كه هر دو در كبر و غرور مشترك بودند، خداوند هم آنها را در اندازه مورچه محشور خواهد كرد تا آن غرور كاذب شكسته شود و به سزاي اعمالشان برسند.
    (2)




    امضاء
    پرکشیدن مجال می خواهد
    آسمانی زلال می خواهد

    اشتیاق پرنده کافی نیست
    چون که پرواز بال می خواهد


صفحه 9 از 9 نخستنخست ... 56789

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi