بدهكاري به مردم سبب گرفتاري در برزخ
مرحوم ثقه الاسلام نوري در «دارالسَّلام» (2) نقل فرموده كه سيّد
ص: 83
1- داستان عارفان، ص 214، به نقل از كتاب عذابهاي قبر.
2- دارالسلام، ج 2، ص 165.
فاضل امير سيّد حسن الحسيني الاصفهاني برايم نقل كرد و گفت كه چون پدرم وفات كرد، من در نجف اشرف ساكن بوده مشغول درس خواندن بودم و امور آن مرحوم به دست بعضي از برادران بود، به همين دليل من به طور كامل و مفصل از آن اطلاع نداشتم؛ و چون هفت ماه از وفات آن بزرگوار گذشت مادرم هم به رحمت الهي پيوست. جنازه آن مرحومه را به نجف آوردند دفن كردند. در يكي از روزها در خواب ديدم در اطاق خودم نشسته ام كه ناگهان مرحوم پدرم وارد شد. من برخاستم و سلام كردم، او بالاي مجلس نشست و نواش رد مرا و در اين حال من متوجه شدم كه ايشان مرده است: گفتم شما در اصفهان وفات كرديد، چگونه شد كه شما را در اينجا مي بينم؟
فرمود: بله؛ لكن ما را بعد از وفات در نجف اشرف منزل دادند و مكان ما الان در نجف است.
گفتمكه والده نزد شماست؟ فرمود: نه.
وحشت كردم از آنكه گفت نه. فرمود: او در نجف است لكن در مكان ديگري است؛آن وقت فهميدم علتش آن است كه پدرم عالم است و محل عالم بالاتر است از محل جاهل؛ پس سئوال كردم از حال آن مرحوم؛ فرمود: من در ضيق و تنگي بودم و الآن الحمدالله حالم خوب است، و از آن شدت و تنگي گشايش و فرجي برايم حاصل شده.
من از روي تعجب گفتم كه آيا شما هم در ضيق و شدت واقع شديد؟ فرمود: بلي؛ حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعلبند، از من طلبي داشت، به خاطر طلب او حال من به بدي گرائيد؛ من زياد تعجب كردم و با حال ترس و تعجب از خواب بيدار شدم، و صورت خواب را براي برادرم كه وصي آن مرحوم بود نوشتم و از او درخواست نمودم كه براي
ص: 84
من بنويسد كه آيا حاج رضاي مذكور از مرحوم والد طلب دارد يا نه؟
برادرم براي من نوشت كه من به دفتري كه اساسي طلبكاران بود مراجعه كردم. هر چه تفحّص كردم اسم اين مرد در آنجا نبود.
من براي بار دوم نوشتم كه از خود آن شخص سئوال كند.
برادرم بعد از آن براي من نوشت كه من از او سئوال كردم، گفت: بله من هيجده تومان از ان مرحوم طلبكار بودم و غير از خدا هيچكس بر آن مطلع نبود، بعد از فوت ايشان پرسيدم كه آيا اسم من در دفتر طلبكاران آن مرحوم هست؟ شما گفتيد: نه. من با خود گفتم كه اگر ادعاي طلب كنم قدرت بر اثبات ندارم؛ چون دليل و مدركي نداشتم و اعتمادي به آن مرحوم بود كه در دفتر خود ثبت مي كند، معلوم شد كه مسامحه نموده ، من نيز از وصول خود مايوس شدم و آن را اظهار نكردم.
چون من جريان خواب شما را براي او نقل كردم و خواستم كه وجه طلب او را بپردازم، گفت: من ايشان را بري ء الذمّه كردم (1) به خاطر خبر دادنش از طلب من.
داستاني ديگر از گرفتاري برزخي به خاطر حق الناس
و نيز شيخ اجلّ محدّث الاسلام نوري در «دارالسّلام» از عالم فاضل صالح و پرهيزكار و با تقوا، حاج ملا ابوالحسن مازندراني نقل كرده كه گفت: من دوستي داشتم از اهل فضل و تقوا، به نام جعفر فرزند عالم صالح ملا محمّد حسين طبرستاني از اهل قريه اي كه آن را «تيلك» مي گويند، وقتي كه طاعون عظيمي آمد كه تمام بلاد را فرا گرفت، اتفاقاً جماعت بسياري كه او را وصّي خود قرار داده بودند، پيش از او وفات
ص: 85
1- او را حلال كردم و از طلبي كه داشتم گذاشتم.
كردند و او بر حسب وصيّت آنها اموال ايشان را جمع نموده و هنوز به محلّ مصرف نرسيده بود، او نيز پس از آنها بر اثر طاعون وفات كرد و آن مال ها ضايع شد، و به مصارفي كه بايد برسد نرسيد.
چون حق تعالي بر من منّت نهاد و مرا زيارت عتبات عاليات و مجاورت قبر اباعبدالله الحسين عليه السلام روزي فرمود، شبي در كربلا در خواب ديدم كه مردي بر گردنش زنجيري است كه آتش از آن شعله مي كشد و دو طرف آن به دست دو نفر است، و آن شخصي كه زنجير به گردنش است زبانش بلند و آويخته شده تا سينه اش؛ چون مرا ديد به قصد ملاقات من نزديك آمد، چون نزديك رسيد ديدم رفيقم ملاّ جعفر است.
تعجّب كردم از حال او، خواست با من سخن بگويد وكمك بطلبد، كه آن دو شخص زنجيرش را كشيدند و او را از عقب برگرداندند، و نگذاشتند كه سخن بگويد. بار دوم ملاّ جعفر نزديك من آمد و خواست حرف بزند، او را كشيدند و نگذاشتند، تا سه بار.
من از مشاهده آن حال و آن صورت هولناك سخت ترسيدم و فرياد كشيدم و بيدار شدم و از صيحه من يك نفر از علما كه نزديك من خوابيده بود بيدار شد، من قضيه خواب را براي او نقل كردم، و اتفاقاً وقتي كه من از خواب برخاستم وقت بازكردن درهاي صحن مطهّر و حرم شريف بود، پس من به رفيقم گفتم خوب است به حرم مُشَرّف شويم و زيارت و استغفار كنيم براي ملاّ محمد جعفر، شايد حق تعالي بر او ترحّم فرمايد اگر اين خواب روياي صادقانه باشد.
پس به حرم مشرّف شديم و آنچه را قصد داشتيم انجام داديم و از اين جريان قريب بيست سال گذشت و براي من از حال ملاّ جعفر چيزي معلوم نشد ومن در تصور خود چنين فهميدم كه اين عذاب
ص: 86
به خاطر تقصير و كوتاهي او باشد در ردّ اموال مردم.
و خلاصه، چون حق تعالي به زيارت خانه اش بر من منّت نهاد، و از اعمال حجّ فرغ شدم، و در مراجعت به مدينه مشرفه موفّق شديم، بيماري سختي بر من عارض شد، به حدي كه مرا از حركت و راه رفتن بازداشت.
من از رفقاي خود خواهش كردم كه مرا شست و شو دهيد و لباسهايم را عوض كنيد و مرا به دوش بگيريد و به حرم مطهّر حضرت رسول صلي الله عليه وآله ببريد، پيش از آنكه مرگ مرا دريابد.
رفقا آنچه گفته بودم انجام دادند و وقتي داخل حرم مطهّر شدم بي هوش افتادم و رفقا مرا گذاشتند و پي كار خود رفتند.
چون به هوش آمدم مرا بدوش گرفتند و بردند نزد شبكه ضريح مقدس تا زيارت كنم، آنگاه مرا بردند به طرف پشت نزديك بيت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام كه محلّ زيارت آن مظلومه است، نشستم و زيارت كردم آن حضرت را و براي خود طلب شفا نمودم و به آن بي بي خطاب كردم كه از اخبار كثرت محبّت شما به فرزندتان امام حسين عليه السلام به ما رسيده و من مجاور قبر شريف آن حضرتم(1)، پس به حقّ آن بزرگوار شفاي مرا از خداوند تعالي بخواهيد؛ سپس به جانب رسول خداعليه السلام توجّه كرده و آنچه حاجت داشتم عرض كردم، از جمله شفاعت آن حضرت را براي جماعتي از رفقايم كه وفات كرده بودند طلب نمودم و اسم هاي آنها يكي يكي ذكر مي كردم تا رسيدم به اسم ملاّ جعفر؛ در اين حال يادم آمد خوابي كه از او ديده بودم، حالم منقلب شد، پس بسيار الحاح و پافشاري كردم در طلب مغفرت و تقاضاي شفاعت براي او، و عرض كردم كه من بيست سال پيش از اين او را به حال بدي ديدم و نمي دانمم.
ص: 87
1- يعني در شهر كربلا زندگي مي كنم.
خوابم راست بوده يا از اضغاث احلام (1) و خواب هاي پريشان بوده؛ به هر جهت آنچه برايم ممكن بود از تضرّع و دعا در حقّ او به جاي آوردم، در همين حال در خود خفّتي (2) ديدم، برخاستم تنها بدون كمك رفيق به منزل آمدم، و بيماري ام به بركت حضرت زهرا عليها السلام بر طرف شد. و چون خواستيم از مدينه حركت كنيم در اُحُد منزل كرديم، و چون وارد احد شديم و زيارت كرديم شهداء آنجا را، خوابيدم؛ رفيق خود ملاّ جعفر را در خواب ديدم، به هيئت خوبي، جامه هاي سفيد بر تن دارد و عمّامه با حَنَك بر سر دارد و عصائي در دست گرفته نزد من آمد و بر من سلام كرد و گفت: «مَرحَباً بِالاُخُوَّهِ وَ الصَّداقَهِ»؛ (3) شايسته است كه رفيق با رفيق خود چنيني كند كه تو با من كردي. من در اين مدّت در تنگي و بلا و شدّت و محنت بودم، امّا تو از حرم مطهر بيرون نيامدي تا اينكه مرا از آن گرفتاري ها آزاد كردي و الآن دو سه روز است كه مرا فرستاده اند به حمّام و مرا از آلودگي ها و كثافت پاكيزه كردند، و حضرت رسول صلي الله عليه وآله اين عبا را براي من مرحمت فرموده و شكر خدا حال من به خوبي و عافيت منجر شد، و من براي مشايعت تو آمده ام تا آنكه بشارت دهم تو را، خوشحال باش كه به سلامت به سوي اهل خود بر مي گردي و آنها هم سالم مي باشند. من هم شكرگويان و خوشحالبيدار شدم. (4)
شيخ مرحوم فرموده كه: شايسته است براي شخص زيرك و آگاه كه تامل كند در نكات اين رويا؛ زيرا كه اين رويا شامل چيزهايي است كه 5.
ص: 88
1- خواب هاي بيهوده و بي تعبير.
2- راحتي و سبكي كه نشانه خوب شدن از بيماري است.
3- آفرين بر اين برادري و دوستي كه تو به جاي آوردي.
4- دارالسّلام نوري، ج 2، ص 155.