اخلاق و روحیات شهید
پدرم مانند همه نظامی ها فردی منضبط، در کار جدی و با خانواده مهربان بود با اینکه در انجام تکالیف و درس خواندن به ما سخت می گرفت اما با هم مثل رفیق بودیم و با او در و دل می کردیم و صمیمیت خاصی در خانواده ما بود.
تردد با نقلیه عمومی برای اطلاع از مشکلات سربازان
منزل ما در شهرک شهید محلاتی است در آن بازه زمانی من سمت جاده قدیم کرج کار می کردم هر روز ۵ صبح از خواب بیدار می شدم و با وسیله نقلیه عمومی سرکار می رفتم، پدرم هم مثل من با نقلیه عمومی بر سرکار می رفت اما یکی روزهای زمستان که قرار بود به خاطر یک جلسه راننده دنبال او بیاید به من گفت که صبر کن تو را هم می رسانیم از اینکه او می خواست من را با ماشین سپاه ببرد تعجب کردم، وقتی از خانه بیرون آمدیم،
دیدم آن سرباز نیامده، گفت باید تا میدان که حدود ۵۰۰ متر فاصله داشت پیاده برویم، بعد از اینک سوار شدیم وقتی دید دو نفر منتظر تاکسی هستند اما ماشین نیست به آنها گفت شما هم سوار شوید آنها را جایی که ماشین بود پیاده و با من هم خداحافظی کرد من هم از ماشین پیاده شدم، شب که به خانه آمد به او گفتم صبح قرار بود مرا برسانید چرا مرا از ماشین پیاده کردید. پاسخ داد ماشین برای بیت المال است و آن سرباز وظیفه نداشت تو را برساند،
دیدم ماشین خالی می رود شما را تا جایی که در مسیر بود رساندم، باید روی پای خودت بایستی و کمی پیاده بروی تا سوز سرما به سرت بخورد و فراموش نکنی پسر کارگر نظام هستی و حالا که من به این جایگاه رسیدم، خودت را گم کنی و فکر کنم کسی هستی.
پرسیدم چرا آن دو نفر را سوار کردی، گفت: چون ماشین سپاه است خواستم ماشین سپاه حمل و نقل آنها را انجام دهد؛ بیت المال متعلق به همه مردم است. شاید برخی ها باور نکنند یک فرمانده لشگر با نقلیه عمومی بر سرکار می رفته اما او نسبت به بیت المال حساس بود و می خواست با وسایل حمل و نقل عمومی تردد کند تا از مشکلات سربازانی که در آن محدوده هستند با خبر شود.