فرزند به او می نگرد که شبانگاهان را در
محراب می ایستد و تا صبحگاهان
عاشقانه ....
زندگی می کند!
همه در اذکار او جای دارند ...
نام همه را بر زبان می آورد جز خویش و
وابستگان خویش
می پرسد : " مادر ... خود را آن گونه که غیر
را دعا نمودی ، از این همه عبادت بهرمند نساختی"
پاسخ می شنود :" تادیگری هست ، چرا خود؟!"