❤ |
موضوعات تصادفی این انجمن:
- ▬◄ خدایا! با این شرایط چرا غیبت؟! ►▬
- گمگشتهی دل: انتظار ظهور امام زمان...
- {مجموعه مقالات از نهضت حسینی تا جامعه ای...
- ***غيبت حضرت مهدى (عج)، سخت ترين آزمايش الهى...
- اتحاد و همگرایی در پرتو مهدویت و مو عود گرایی
- مشق عشق
- می ترسم
- ≧✯◡✯≦ چه کنم تا جزو یاران امام زمان علیه...
- تمرين انتظار
- ღღღღسلاح امام زمان (عج)ღღღღ
❤ |
انسان در انديشه مدينه فاضلهتا آنجا که در حافظه تاريخ به ياد مانده است هيچ گاه انسان از انديشه ورؤياى بهزيستن فارغ نبوده وهميشه نگاه او براى يافتن آينده اى بهتر وسامان يافته تر دور دستها را نظاره کرده است.
رؤياى مزبور در زندگانى انسان، به گونه هاى مختلفى تبلور يافته است وبارزترين نمونه از آن را در انديشه (مدينه فاضله) مى يابيم. آرمان شهر زمينى که در آن از نابسامانى ودغدغه هاى جوامع موجود، اثر ونشانى نباشد.
بهشت موعود زمينى، علاوه بر بهشت آسمانى، رؤياى هميشگى انسان بوده است وگمان نمى رود که تا پايان تاريخ نيز، تغييرى بر آن رود. اما همين انديشه، خود، در ميان اوراق تاريخ، تعينات گوناگونى يافته وهر يک از انديشه وران بزرگ تاريخ تصوير ويژه از آن بر صفحه ضمير انسانها نقش کرده اند. گذشته از تصاوير مختلف آنان، در اين رابطه يک امر در وهله نخست مسلم مى نمايد وآن عظمت واهميتى است که اين موضوع در مجموعه تفکرات وآرزوهاى بشر داشته وجايگاه ويژه وممتازى که در نمودار انديشه وى به خود اختصاص داده است.
موضوع مورد بحث در اين نوشتار تحريرى است دوباره بر همان داستان پر تأمل، منتهى، تحريرى از نگاه مذهب وانديشه هاى دينى. آنچه در اين مجال، در پى آن هستيم يافتن نسبت وارتباط مسأله (مهدويت وظهور امام زمان) با (انديشه مدينه فاضله) است. در واقع، مى خواهيم بدانيم آيا رؤياى (آرمان شهر زمينى) در جدول تعاليم مذهب نيز، جايگاه وموقعيتى را به خود اختصاص داده است يا خير؟ آيا تمدن ومدنيتى که پس از ظهور منجى عالم بشريت، امام زمان عليه السلام تشکل مى يابد، تعين وتشخص همان بهشت موعود زمينى است؟
❤ |
خصوصيات آن چيست؟به طور کلى، آرمان مزبور در ظرف انديشه دينى، با شکلهاى ديگر آن در آيينه افکار غير دينى چه نسبت، چه وجوه اشتراک ويا اختلافى دارد؟
و آيا با اقتباس از آن خصوصيات مى توان در ترسيم الگوى توسعه اسلامى، که نياز وعطش امروزين جامعه ماست برنامه اى هر چند ناقص فراهم آورد؟
براى پاسخ به پرسشهاى ياد شده، ناچاريم که نخست تصويرى دقيق از انديشه (مدينه فاضله) در قرأتهاى مختلف آن داشته باشيم. به همين منظور به تورق تاريخ انديشه انسانى پرداختيم تا تعينات مختلف اين انديشه را بازيابيم. در اين ميان، به طور کلى با دو رويکرد مختلف نسبت به موضوع ياد شده برخورد مى کنيم، رويکرد عصر جديد ورويکرد عصر قديم. با پى گيرى مشخصات دو شيوه تفکر ياد شده تا مرزهاى بحث (توسعه وديندارى) سير کرده ايم تا از آن رهگذر، در پرتو آموزه هاى دينى (که در خصوص مسأله ظهور وارد شده است) برداشتى صحيح نسبت به پرسشهاى طرح شده بيابيم وبه طور کلى، مواضع مذهب را به عنوان يک امر آسمانى در برابر يک آرمان زمينى، يعنى، انديشه (ص) بازيابيم ودر همين مجال، در آمدى نيز بر بحث (الگوى توسعه اسلامى) داشته باشيم.
❤ |
در دو نگاهدر بررسى موضوع مورد نظر نخست به بررسى دو رويکرد مختلف در تفسير وتعيين مدينه فاضله مى پردازيم يک رويکرد مربوط به تفکر قديم ودومين رويکرد مربوط به عصر جديد است. معيار ما در تقسيم به قديم وجديد، مقطع زمانى دوره رنسانس است. علت اين امر در قسمتهاى آينده روشن خواهد شد.
آن گونه که صفحات بلند تاريخ مى نمايد وصاحب نظران نيز بر آن مهر تأييد مى نهند رنسانس، نقطه عطفى در دفتر تاريخ اروپا محسوب مى گردد دوره اى که قالبها وچهارچوبهاى تفکر وانديشه قديم به تدريج فرو مى ريزد وتولد انديشه هاى نوين، پديد آمدن انسان وتمدن جديدى را نويد مى دهد. در اين دوره بسيارى از معادلات فکرى گذشته تغيير مى کند وعرصه هاى مختل انديشه دستخوش دگرگونى وجابه جاييهاى بسيار مى گردد.
فلسفه، ادبيات، هنر، سياست، علوم تجربى، وانسانى وبه طور کلى، تمامى اتاقها وپستوهاى انديشه بشر، مشمول يک خانه تکانى عظيم مى گردد. ديدگاههاى انسان غربى نسبت به جهان انسان، هستى، خدا وکليه فرضهايى که در نمايشنامه زندگى او نقشهاى اصلى را بر عهده دارند تغيير مى يابد وبر اين پايه، کله لوازم آن انديشه ها نيز، راه دگرگونى در پيش مى گيرند اروپاى قرن بيستم، که ما امروز مشاهده مى کنيم در واقع فرزند ورشد يافته آن تولد دوباره است وبراى دستيابى به شناسه ها ونمايه هاى آن بايد صفحات تاريخى آن دوران را تورق کرد.
در ارتباط با تفاوت ميان نگرشهاى پيش از رنسانس وپس از آن سخنان بسيارى گفته شده که در تبيين موضوع اين نوشتار يادآورى همه آن موارد لازم وضرورى به نظر نمى رسد در اين مجال تنها به پاره اى از آن موارد مى پردازيم که راهگشاى ما در بحث مورد نظر ماست.
شايد مهم ترين تفاوت دنياى قديم وجديد، در نحو نگرش آنان نسبت به (انسان) باشد. در تفکر پيشينيان انسان اگر چه در دايره توجه جاى دارد، اما در مرکز آن خير انسان ديده مى شود اما به صورت کم رنگ مشکلات ونابسامانيهاى او نيز مورد ملاحظه قرار مى گيرد، اما انسان به عنوان مرکز ثقل ومحور مباحث مطرح نيست اين سخن به نظر بسيارى عجيب مى نمايد واين به دليل آن، است که ما در دوره اى به سر مى بريم که انسان حتى حتى در جامعه هاى غير غربى هم بيشتر مورد توجه وعنايت است وضمير ناخودآگاه جامعه هاى کنونى با (انسان محورى) انس والفت بيشترى يافته وتصور غير اين معنى براى نوع انديشه ها بسيار ثقيل مى نمايد امام حقيقت امر اين است که در قرون اوليه تمدن بشر، انسان به دلايل بسيار هنوز، باور نگشته بود و(انسان محورى) وتفکر (انسان مدار) آن گونه که پس از دوره رنسانس ودر عصر جديد خود را مى نمايد تجلى نيافته بود. در تمدن جديد است که انسان بر مسند توجه مى نشيند ومحور هر نوع تفکر وانديشه اى مى گردد رفاه وآسايش او به عنوان پايانه هر تغييرى تلقى مى گردد وتمامى امکانات اعم از فکر وانديشه وعلم وصنعت وهنر وادب در خدمت به او گسيل مى شود.
دوره رنسانس، دو ارمغان بسيار مهم به همراه آورد. نخست همين تفکر انسان مدار که نطفه آن، در آن زمان بر جاى داشته شد ودر قرنهاى بعد، در جمع با ساير ارزشهاى پديد آمده نوين، ثمراتى چون تمدن صنعتى وفرا صنعتى را در پى آورد. وانديشه دوم، انديشه استغناى از مذهب وديندارى است که در قسمتهاى آينده، در مين نوشتار، به بررسى ونتيجه گيرى از آن در راستاى بحث مورد نظر خواهيم پرداخت.
اما در اين جا لازم مى دانم با توجه به نکته نخست کمى به تشريح مواضع انديشه وران پيش از دوره رنسانس وپس از آن در برابر موضوع با اهميت (مدينه فاضله) بپردازيم.
❤ |
نيک شهر افلاطونىدر طول تاريخ، هر يک از انديشه وران از دريچه اى خاص مدينه فاضله را مورد ارزيابى قرار داده اند اين مسأله بيشتر به اشکال خاص نابسامانى در جامعه آنان وديدگاه ويژه آنان نسبت به مرکز ثقل مشکلات باز مى گردد. ديدگاه افلاطون نسبت به جامعه مطلوب عمدتا ديدگاهى سياسى است. او، نابسامانيهاى جامعه را از اين ديدگاه باز مى نگرد وبراى رفع آنها نيز، تدابيرى در همين راستا مى انديشد. بد نيست بدانيم، او در تمدنى مى زيست که اشکال متنوعى از حکومت وکشوردارى را تجربه کرده وناکامى نظامهاى سياسى موجود در تأمين سعادت جوامع انسانى را به خوبى مى ديد. اين ناکامى تا حدودى زيربناى فکرى او در طراحى وپى ريزى نظام سياسى مطلوب وبه تعبير ديگر در مهندسى مدينه فاضله را پايه گزارى کرد. پيش از بررسى رؤياى مدينه فاضله از ديدگاه افلاطون توضيح مختصرى درباره نظامهاى سياسى عصر وى لازم به نظر مى رسد.
در تمدن يونان آن عصر با چهار نوع حکومت ونظام سياسى، در بخشهاى مختلف آن سرزمين روبه رو مى شويم که وى از آنها در کتاب (جمهورى) با نامهاى (تيمارش) (ياتيموکراسى)، اليگارشى، دمکراسى وتورانى ياد مى کند. افلاطون، هيچ يک از نظامهاى سياسى ياد شده را به عنوان نظام سياس مطلوب نمى پسنديد وبر تمامى آنها خرده مى گرفت. (اگر چه پاره اى از آنها از ويژگيهايى نزديک به نظام ايده آل وى برخوردار بودند).
❤ |
حکومت تيمارش (يا تيموکراسى) نظام سياسى جامعه اسپارت به شمار مى رفت که مى توان گفت، آميزه اى از پادشاهى موروثى، انتخابات عمومى وشوراى ريش سفيدان بود.(1) در عين حال، نظام سياسى ياد شده يک نظام طبقاتى بود که در آن دو گروه عمده مى زيستند: نخست سپاهيان اسپارت بودند که طبقه حاکم جامعه را تشکيل مى دادند ودسته دوم که اکثريت جامعه را مى پوشاندند قومى به نام (هلوت) بودند. هلوتها کشاورزانى بودند که از هر گوه حق اجتماعى محروم بودند واز طرف اسپارتها مورد بهره کشى وآزار وشکنجه قرار مى گرفتند. سپاهيان اسپارت که گروه اقليت جامعه را تشکلى مى دادند، جنگجويانى ورزيده بودند که از همان کودکى تحت مراقبت وپرورش ويژه قرار مى گرفتند تا بتوانند براى آينده از پردازش مناسبى برخوردار باشند. آنان در بزرگى نيز در کليه مسائل زندگى حتى در امور زناشويى از انضباطى سخت پيروى مى کردند از اندوختن زر وسيم واز پرداختن به هر نوع تجمل در زندگى ممنوع بودند وبه طول کلى به گونه اى تربيت مى يافتند که از تعلقات شخصى فارغ ومصالح اجتماعى را بر مصالح فردى خويش ترجيح دهند.
❤ |
در نظر افلاطون نظام سياسى مزبور، داراى نقاط مثبت ومنفى فراوانى بود. وى به نظام طبقاتى وهمين طور شيوه هاى تربيت وپرورش طبقه حاکم در اين نظام تا دود زيادى به ديده ستايش وتأييد نگاه مى کرد، ولى بر بسيارى از ويژگيهاى آن نيز ايراداتى مهم وارد مى ساخت وى معتقد بود که در چنين نظامى، فلاسفه جايگاهى ندارند آنچه بيشتر مورد اعتناست سلحشورى وجنگجويى است، اما به خردمندى وحکمت وقعى نهاده نمى شود. در اين نظام صاحبان قدرت که از حکمت وفضيلت دور بوده اند به تدريج گرفتار حرص فزون طلبى تکاثر اموال به صورت مخفى وجاه طلبى مى گردند(2) وى همچنين اسپارتها را به دليل آزار وشکنجه وبهره کشى از طبقه فرو دست سخت مورد نکوهش قرار مى داد، ولى هرگز نظام طبقاتى جامعه آنان را مورد انتقاد قرار نمى داد بلکه همان طور که در آينده خواهيم ديد خود وى به نوعى نظام طبقاتى در مدينه فاظله قابل قايل بود.
حکومت اليگارشى، حکومت ثروتمندان، متنفذين وتوانگران بر جامعه بود که اقليت را تشکيل مى دادند. اين نوع نظام سياسى نيز از طرف افلاطون متهم بود که به ستمگرى وفروپاشى نظام اجتماع مى انجامد. نظام سياسى ديگر دمکراسى بود که نقطه نظرات افلاطون در اين رابطه بسيار حايز اهميت است نظام دمکراسى بر خلاف محبوبيت آن در عصر حاضر وحتى در تمدن يونان از منفورترين انواع حکومت در نزد افلاطون به شمار مى آمد از ياد نمى بريم که وى اعدام استاد ومراد خويش سقراط را محصول همين دمکراسى کو يونانى مى دانست وبه طور کلى معتقد بود که اين نوع نظام سياسى در نهايت زمينه ساز حکومت ستمگر (تورانى) است.
❤ |
انتقادات عمده افلاطون بر نظام دمکراسى چنين است: به عقيده او توده مردم که در دمکراسى واقعى (يعنى دمکراسى مستقيم) بر سرنوشت خود مسلط هستند قدرت انديشه وقضاوت در رابطه با زندگى صحيح را ندارند وبالطبع در مراحل حساس وسرنوشت ساز تصميماتى بر اساس هوى وهوس واحساسات وعواطف خويش خواهند گرفت کسانى نيز که به عنوان برگزيدگان جامعه عده دار اتخاذ تصميمات مهم مى گردند به منظور حفظ منافع شخصى خود بويژه حراست از موقعيت ومحبوبيت خويش سعى خواهند کرد تصميماتى در راه خوشنود کردن توده ها وارضاى هوى وهوسهاى آنان اتخاذ کنند هر چند که آن تصميمات انتخاب هايى خلاف حق وحقيقت وپارسايى وحتى بر خلاف مصالح حقيقى جامعه باشد. آزاديهايى نيز که ظاهرا دموکراسى براى جامعه به ارمغان مى آورد در نهايت به از هم گسيختن روابط اجتماعى واشاعه هرج ومرج فکرى واجتماعى خواهد انجاميد که ثمره آن حکومت استبدادى (تورانى) است.(3)
نظام تورانى (ستمگرى) نيز ظالمانه ترين نوع حکومتى بود که مى توانست تحقق يابد واشکالهاى افلاطون بر آن همتاى اشکالهايى است که ديگران بر اين نظام وارد ساخته اند.
❤ |
به طور کلى، آنچه که افلاطون در انتقاد از نظامهاى سياسى موجود مى گويد، نشان مى دهد که به هيچ وجه يک تفکر انسان مدارانه، در معناى جديد آن، بر قضاوتهاى او حاکميت ندارد. بويژه انتقادات وى نسبت به نظام دمکراسى، که از محصولات تفکر (انسانگرايانه) در عصر جديد است،
به روشنى حکايتگر اين قضيه است که انسان به عنوان فرد ويک اتم آن گونه که در عصر جديد مورد توجه وتکيه قرار مى گيرد، در ديدگاه وى جايگاهى ندارد. او انسانهاى را به دلى پيروى از هوى وهوس واحساسات وعواطف که جريان طبيعى تفکر وزندگى آنان است شايسته قضاوت وداورى صحيح حتى در سرنوشت خويش نمى داند همان انسانى که با همين احساسات وعواطف وغرايز وخودخواهى، در تمدن حاضر در صحنه هاى مختلف سياست اجتماع، اقتصاد و... باور مى شود ومدار قرار مى گيرد. همه چيز براى او خواسته مى شود به او سپرده مى شود ودر او استحاله مى گردد.
آرى به همين دليل است که انتقادات افلاطون را، انسان مداران عصر دمکراسى بر نمى تابند وبر او خرده گيريهاى بسيار گزنده وسخت مى کنند.(4)
پس از انتقاد از نظامهاى سياسى موجود، چگونگى راهبرد افلاطون به ساختار مدينه فاضله خويش نيز، در همين راستا بسيار حايز اهميت ونکته آموز است. آنچه جالب توجه است اين است که افلاطون اين نابسامانيها را مى بيند ولى در متن آن به انسان آن گونه که بايد حضورش لمس گردد، توجه ندارد وبه نظر مى رسد که دغدغه او در ترسيم مدينه فاضله بيشتر، گره گشايى از يک مشکل فلسفى است تا يک معضل انسانى. تحليل وراهبرد او در اين قضيه چنين است.
❤ |
نظامهاى سياسى مزبور هيچ يک، يک نظام پايدار وبا ثبات نيست. اين مسأله وى را به فک فرو مى برد. او که پيش از آن در نظريه (مثل) خويش به اين نتيجه رسيده بود که حقيقت لزوما داراى ويژگى ثبات وکليت است از بى ثباتى وضع موجود در چارچوب فلسفه خويش يک نتيجه کاملا معقول مى گيرد. نظامهاى سياسى موجود با توجه به بى ثباتى آنها هيچ يک نمى تواند نظام سياسى ايده آل بوده وجامعه تحت سلطه خويش را به سامان وصلاح راهنمون کند براى رسيدن به جامعه مطلوب بايد در انديشه يک نظام سياسى باثبات بود واو بر خود مى داند که فيلسوفانه به طراحى آن نظام ودر نتيجه مهندسى مدينه فاضله بپردازد يعنى، يک جامعه باثبات، متناسب با ايده هاى مثل گونه خويش.
سازمان وبافتى که او به چنين شهرى مى دهد بدين گونه است:
نيک شهرى طبقاتى که از دو گروه عمده تشکلى يافته است: طبقه پاسداران وتوده مردم. پاسداران خود از دو طبقه فراهم گشته اند: فرمانروايان وياوران. آنان جنگ آورانى کار آزموده ومجرب هستند واز استعداد وفضيلت ذاتى، نسبت به توده مردم برخوردارند. وى طبيعت وسرشت آنان را به طلا ونقره وطبيعت توده مردم را به آهن وبرنج تشبيه مى نمايى(5) (در همين جا نيز اختلاف تفکر او با انديشه تساوى انسانها وبه تعبير ديگر، (اتم وار انگاشتن) انسانها در عصر جديد به روشنى ملاحظه مى گردد).
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)