صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 14 , از مجموع 14

موضوع: سیری در گلستان سعدی

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن و گروه آیه های انتظار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    125
    نوشته
    3,058
    صلوات
    814
    دلنوشته
    6
    ادرکنی یا صاحب الزمان
    تشکر
    6,406
    مورد تشکر
    6,446 در 2,433
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    حکایت شمارهٔ ۱۰


    بر بالین تربت یحیی پیغامبر علیه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست

    درویش و غنی بنده این خاک درند

    و آنان که غنی ترند محتاج ترند

    آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.

    به بازوان توانا و قوت سر دست

    خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست

    نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید

    که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست

    هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت

    دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست

    ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده

    وگر تو می‌ندهی داد روز دادی هست

    بنی آدم اعضای یکدیگرند

    که در آفرینش ز یک گوهرند

    چو عضوی به درد آورد روزگار

    دگر عضوها را نماند قرار

    تو کز محنت دیگران بی غمی

    نشاید که نامت نهند آدمی







    امضاء




  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن و گروه آیه های انتظار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    125
    نوشته
    3,058
    صلوات
    814
    دلنوشته
    6
    ادرکنی یا صاحب الزمان
    تشکر
    6,406
    مورد تشکر
    6,446 در 2,433
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    حکایت شمارهٔ 11


    درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد حجاج یوسف را خبر کردند بخواندش و گفت دعای خیری بر من کن. گفت خدایا جانش بستان گفت از بهر خدای این چه دعاست گفت این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را

    ای زبردست زیردست آزار

    گرم تا کی بماند این بازار

    به چه کار آیدت جهانداری

    مردنت به که مردم آزاری








    امضاء



  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن و گروه آیه های انتظار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    125
    نوشته
    3,058
    صلوات
    814
    دلنوشته
    6
    ادرکنی یا صاحب الزمان
    تشکر
    6,406
    مورد تشکر
    6,446 در 2,433
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    حکایت شمارهٔ 12


    یکی از ملوک بی‌انصاف پارسایی را پرسید از عبادت‌ها کدام فاضل‌تر است گفت تو را خواب نیم‌روز تا در آن یک‌نفس خلق را نیازاری.

    ظالمی را خفته دیدم نیم‌روز

    گفتم این فتنه است خوابش برده بِه

    وآنکه خوابش بهتر از بیداری است

    آن‌چنان بد زندگانی مرده به






    امضاء



  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن و گروه آیه های انتظار
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    125
    نوشته
    3,058
    صلوات
    814
    دلنوشته
    6
    ادرکنی یا صاحب الزمان
    تشکر
    6,406
    مورد تشکر
    6,446 در 2,433
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت شمارهٔ ۱۳




    یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت روز کرده بود و در پایان مستی همی‌گفت

    ما را به جهان خوش تر از این یک دم نیست

    کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست

    درویشی به سرما برون خفته بود و گفت

    ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست

    گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست

    ملک را خوش آمد صرّه ای هزار دینار از روزن برون داشت که دامن بدار ای درویش گفت دامن از کجا آرم که جامه ندارم ملک را بر حال ضعیف او رقّت زیادت شد و خلعتی بر آن مزید کرد و پیشش فرستاد.

    درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و باز آمد

    قرار بر کف آزادگان نگیرد مال

    نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال

    در حالتی که ملک را پروای او نبود حال بگفتند به هم بر آمد و روی از او در هم کشید و از اینجا گفته‌اند اصحاب فطنت و خبرت که از حِدّت و سَورت پادشاهان بر حذر باید بودن که غالب همت ایشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکند.

    حرامش بود نعمت پادشاه

    که هنگام فرصت ندارد نگاه

    مجال سخن تا نبینی ز پیش

    به بیهوده گفتن مبر قدر خویش

    گفت این گدای شوخ مبذّر را که چندان نعمت به چندین مدّت برانداخت برانید که خزانه بیت المال لقمه مساکین است نه طعمه اخوان الشیاطین

    ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد

    زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ

    یکی از وزرای ناصح گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند امّا آنچه فرمودی از زجر و منع مناسب حال ارباب همت نیست یکی را به لطف امیدوار گردانیدن و باز به نومیدی خسته کردن

    به روی خود در طماع باز نتوان کرد

    چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد

    کس نبیند که تشنگان حجاز

    به سر آب شور گرد آیند

    هر کجا چشمه ای بود شیرین

    مردم و مرغ و مور گرد آیند





    امضاء



صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi