صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17

موضوع: يكصد پرسش و پاسخ پيرامون امام زمان

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    -امام صادق (عليه السلام) فرموده است: (روش غيبتى که در پيغمبران بود، طاق النعل بالنعل (با همه خصوصياتش) درباره قائم ما اهل بيت جارى شود... واو همچنين فرزند پسرم موسى است، او پسر خاتون کنيزان است، غيبتى کند که اهل باطل در آن به شک افتند، سپس خداوند او را ظاهر نمايد، وشرق وغرب زمين را به دست وى فتح کند. عيسى بن مريم فرود آيد وپشت سر او نماز گذارد، وزمين به نور صاحبش روشن ومنور گردد، ودر همه روى زمين جايى نماند که عبادت غير خدا مى شده جز اينکه در آنجا پرستش خدا شود، ودين همه خاص خدا شود، گرچه مشرکان نپسندند).(21)
    - امام کاظم (عليه السلام) فرموده است: (آنان قائمى که زمين را از دشمنان خدا پاک، واز عدل وداد پر نمايد، چنانکه از ظلم پر شده بود، او پنجمين فرزند من است، او را غيبتى طولانى است، چون بر جان خود خائف است. ودر آن (عصر غيبت) گروههايى از دين برگردند وجمعى پايدار مانند، خوشا به حال شيعيان ما که در غيبت قائم، به ولايت ما چنگ زنند وبه دوستى ما وبيزارى از دشمنانمان ثابت بمانند، آنان از مايند وما نيز از آنهائيم، ايشان به امامت ما راضى اند وما به تشيع آنها؛ پس خوشا به حال آنها، به خدا سوگند که آنان در روز قيامت در درجه ما با ما هستند).(22)
    - امام رضا (عليه السلام) فرموده است: (قائم ما کسى است که چون خروج کند، در سن پيران وسيماى جوانان است. وبه قدرى نيرومند است که اگر به بزرگترين درخت روى زمين دست دراز کند آن را از بيخ برکند، واگر ميان کوهها فرياد زند، سنگها پاشيده شوند، عصاى موسى وانگشتر سليمان را به همراه دارد. او چهارمين فرزند من است، خداوند هر چه خواهد، او را در حجاب وپرده خود غايب کند، سپس ظاهرش نمايد وزمين را به دست او از عدل وداد پر کند چنانکه از ظلم وستم پر شده است).(23)

    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    - امام جواد (عليه السلام) فرموده است: (قائم ما همان مهدى (عجل الله فرجه) است. او کسى است که در زمان غيبتش واجب است انتظار کشيده شود، وهنگامى که ظهور کرد اطاعتش کنند؛ واو سومين نفر از فرزندان من است. قسم به آن خدايى که محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را مبعوث به نبوت فرمود وما را به امامت انتخاب نمود، اگر از عمر دنيا فقط يک روز باقى مانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانى گرداند تا اينکه قائم ما در آن روز خارج شده وظهور نمايد. پس با ظهورش زمين را از عدل وداد پر کند، چنانکه تا آن زمان پر از ظلم وستم بود).(24)
    - عبد العظيم حسنى به امام هادى (عليه السلام) عرض کرد: پس از شما چه کسى مولاى من است؟ حضرت فرمود: (پس از من فرزندم حسن؛ ومردم نسبت به جانشين پس از او چگونه اند؟ عرض کرد: براى چه؟ اى مولاى من. فرمود: براى اين که شخص وى ديده نشود. وحرام است که او را به اسمش ياد کنند، تا اينکه خروج کرده وزمين را پر از عدل وداد نمايد، چنانکه پر از ظلم وستم شده است).(25)
    - امام حسن عسکرى (عليه السلام) فرموده است: (شما مردم را چنان مى بينم که بعد از من درباره جانشينم اختلاف پيدا مى کنيد. آگاه باشيد! کسى که معتقد به امامت امامان بعد از پيغمبر باشد، ولى فرزند مرا انکار کند، مانند آن است که تمام پيغمبران را باور دارد، ولى نبوت پيغمبر خاتم (صلى الله عليه وآله وسلم) را منکر شود. در صورتى که هر کس منکر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) باشد، در واقع، همه پيغمبران را انکار نموده است. زيرا اطاعت آخرين نفر ما، مانند اطاعت اولين آنها است، وهر کس که منکر اولين معصوم ما شود، آخرين نفر ما را انکار نموده است).(26)



    پاورقى:‌



    (1) الفصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص 294.
    (2) (کشن) به لغت هندى نام پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) است که در بشارت فوق فرزند برومندش را به نام ايستاده وخداشناس ناميده، چنانکه شيعيان او را قائم مى خوانند.
    (3) در برخى روايات (منصور) را يکى از اسماء حضرت مهدى (عليه السلام) خوانده اند.
    (4) اقتباس از کتاب (اديان ومهدويت)، محمد بهشتى، ص 18.
    (5) انجيل لوقا، فصل 12، بندهاى 35 و36.
    (6) تورات، اشعيانبى، فصل 11، بندهاى 10-1.
    (7) عهد عتيق، کتاب مزامير، مزمور 37، بندهاى 12-9 و18-17.
    (8) (ولقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادى الصالحون). (انبياء/105).
    (9) (هو الذى ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين کله ولو کره المشرکون). (صف /9).
    (10) (وعد الله الذين آمنوا منکم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض کما استخلف الذين من قبلهم..).. (نور /54).
    (11) (ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين). (حديد /15).
    (12) (اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها، قد بينا لکم الآيات لعلکم تعقلون). (حديد/26).
    (13) مهدى موعود، ترجمه على دوانى، ص 272-246.
    (14) کمال الدين وتمام النعمه، شيخ صدوق، ص 287.
    (15) همان مأخذ، ص 303.
    (16) کمال الدين وتمام النعمة، ص 307.
    (17) اثبات الهداه، شيخ حر عاملى، ج 5، ص 155.
    (18) کمال الدين وتمام النعمه، ص 317.
    (19) همان ماخذ، ص 322.
    (20) کمال الدين وتمام النعمه، ص 326.
    (21) همان ماخذ، ص 345.
    (22) همان ماخذ، ص 361.
    (23) کمال الدين وتمام النعمه ص 376.

    (24) همان ماخذ، ص 337.
    (25) همان ماخذ، ص 380.
    (26) مهدى موعود، ترجمه ونگارش على دوانى، ص 391.






    امضاء

  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    آيا در کتب اهل سنت رواياتى پيرامون وجود وظهور وسيره امام مهدى است؟
    پاسخ: اگر چه عقيده به وجود (مهدى موعود) در بين شيعه اماميه، موج بيشترى داد، وشايد روايات وارده در اين موضوع بالغ بر يک هزار حديث باشد؛ اما بعضى از پژوهندگان مسائل اسلامى، تعداد رواياتى را که از طرق اهل تسنن در اين زمينه وارد شده، به دويست حديث تخمين زده اند.
    بارى، هر چند که خفقان عمومى در دوران بنى اميه وبنى عباس ودستهاى مقتدر ومرموز سياست وقت وتعصبات شديد مذهبى اجاره نمى داد که اخبار مربوط به ولايت وامامت مورد مذاکره وثبت وضبط قرار گيرد، ولى باز هم کتابهاى اصلى اهل سنت از احاديث مربوط به حضرت مهدى (عجل الله فرجه) خالى نيست که در اينجا به چند نمونه اشاره مى کنيم:
    حذيفه گويد: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) خطبه مى خواندند که در خلال سخنان از آنچه در آينده به وقوع خواهد پيوست گفته وفرمودند: (اگر از عمر روزگار جز يک روز نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانى کند که مردى از فرزندانم، که هم اسم من است، برانگيخته شود. سلمان عرض کرد: اى رسول خدا از کدام فرزندتان خواهد بود؟ حضرت فرمود: از اين فرزندم وبا دست مبارک به پشت امام حسين (عليه السلام) زدند).(1)
    - وعبد الله بن مسعود گويد: پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: (اگر از عمر دنيا جز يک روز باقى نمانده باشد، خداوند متعال آن روز را آنقدر طولانى مى گرداند تا مردى از امتم واهل بيتم مبعوث شود، نام او نام من است وزمين را پر از عدل وقسط مى کند، چنانکه پيش از آن پر از ظلم وجور بوده است).(2)

    امضاء

  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    - ونيز از همان حضرت روايت کرده اند که فرمود: (مهدى موعود از عترت من واولاد فاطمه است).(3)
    - وابو سعيد خدرى از پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت کرده که فرمود: (در آخر الزمان بلاى سختى از جانب سلطان، بر امت من نازل مى شود، بلايى که سخت تر از آن شنيده نشده است، به طورى که زمين فراخ بر آنها تنگ شده پر از جور وستم مى شود. مؤمنين پناهگاه ودادرسى از ظلم وستم نمى يابند. پس خدا مردى از خانواده مرا مى فرستد تا زمين را پر از عدل وقسط کند، چنانکه از ظلم وجور پر شده است. ساکنين آسمان وزمين، از او راضى خواهند بود. زمين تمام گياهان خود را برايش مى روياند، وآسمان بارانش را پى در پى فرو مى فرستد، به طورى که مردگان آرزوى زندگى دوباره مى کنند، هفت سال يا نه سال در بين مردم زندگى مى کند).(4)
    - ونيز از آن حضرت روايت شده که فرمود: (مهدى ما پيشانى بلند وباريک بينى است. زمين را پر از عدل وداد مى کند، چنان که از ظلم وبيدادگرى پر شده است، مدت هفت سال حکومت مى کند).(5)
    - ونيز ابن عباس از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت کرده است که فرمود: (مهدى (عليه السلام) طاووس اهل بهشت است).(6)
    مدعيان دروغين مهدويت در طول تاريخ چه کسانى بودند؟
    پاسخ: از جمله مسائلى که ثابت مى کند داستان مهدويت وظهور يک مصلح غيبى از موضوعات مسلمى بوده که مسلمانان بدان اعتراف داشته اند اين است که عده اى در طول تاريخ خود را به عنوان مهدى موعود قالب مى کردند. وعده اى هم اگر چه خودشان ادعايى نداشته اند، ليکن گروهى از عوام، از روى نادانى وشدت گرفتارى ويا از روى غرض، آنها را مهدى موعود پنداشته ومهدويت را در واقع به ايشان تحميل مى نمودند.
    حال مى پردازيم به ذکر اسامى مهدى هاى باطل ودروغين در طول تاريخ:
    1- ابو اسحق ابو عبيده ثقفى، که به نام خونخواهى حسين به کمک ابراهيم بن اشتر قيام نمود ومحمد حنفيه را که چهارمين فرزند حضرت على (عليه السلام) بود (متولد سال 16 ومتوفى سال 81) در قبه زمزم، که محبس ابن زبير بوده، نجات داده وپس از او، مدعى مهدويت شد ومحمد حنفيه را امام مى دانست چندين مسلک پس از فوت محمد حنفيه پديدار گشت تا بالنتيجه در سال 67 به دست مصعب بن زبير کشته شد. شهرستانى نوشته او کيسانى مذهب بوده پس از آن زبيرى وسپس شيعه گرديد.
    2- فردوسى مى گويد: پس از آنکه کيخسرو جهان را از دشمن پاک ساخت، روى به عبادت آورد واز خداوند درخواست کرد که او را از زمين برگيرد. آنگاه جهان را به لهراسب داده وخود با افسران ارشد به جانب کوه روان شد. پيروانش او را زنده مى دانند که روزى قيام کند وظهور نمايد. آنگاه فردوسى فرمايد:
    خردمند از اين کار خندان شود
    که زنده کسى پيش يزدان شود

    3- پيروان محمد حنفيه، که از ميان آنان دين مزدکيه، حارثيه، هاشميه، خرميه وکيسانيه پيدا شده وبه خرافاتى معتقدند در مروج الذهب مسعودى وابن خلکان وملل ونحل شهرستانى ص 112 داستان آنها مسطور است.
    4- ابو الحسن زيد بن على (عليه السلام)، که از بزرگان حکما بوده، خلفاى اموى را به حق نمى دانست؛ لذا بر خلاف آنها قيام نموده وبه طرف کوفه روان گرديد. چهار هزار تن گرد او جمع شدند وبا حاکم عراق که در آن هنگام يوسف بن عمر بود به جنگ برخاست، او را کشته وبدنش را دفن کردند. هشام گفت تا جسد زيد را بيرون آورده برهنه مصلوب سازند وچنين کردند. پس از آنکه هشام مرد، وليد بن عبد الملک دستور داد تا جسد زيد را که سالها به دار مانده بود آتش زدند وخاکسترش را به باد دادند.
    اين واقعه را در سال 121 وبعضى 122 هجرى نوشته اند.
    پيروان زيد، اطراف يحيى وفرزندش را گرفته ويحيى در خراسان قيام کرده ودر جوزجان کشته شد. آنگاه پيروانش به فرق مختلفه تقسيم شدند که از آن جمله اند: رافضيه وزيديه مشهورترين آنها هستند که قائل به مهدويت ومنتظر ظهور زيد مى باشند.
    5- ابو العباس سفاح، پس از فوت محمد حنفيه، با ابو هاشم در سال 98 ملاقات کرد وچون هاشم فرزندى نداشت، گفت امر خلافت با محمد بن عباس است وپس از او پسرش ابراهيم وصيت نمود واو مردى شجاع ودلير بوده ومردم با او در کوفه سال 104 بيعت کردند واو را به مسجد آوردند خطبه به نام او خواندند وبا او نماز گذاردند واو را به مهدويت ستودند.
    6- ابو مسلم امين آل محمد، معروف به ابو مسلم خراسانى، از مردان شجاع، دلير وکاردان ومنشأش کوفه بود. داعيان عباس او را به سال 127 ديدند وپسنديدند وابو العباس او را (سياه پوش) مى گفتند. او در جنگ با سفاح در سال 137 کشته شد وتاريخ مفصل او را اکثر مورخين در نقل خلافت امويان به عباسيان نوشته اند.
    7- ابن مقنع، نقابدار خراسان هشام بن حکيم که پدرش از مردم بلخ بود وچون مقنعه اى از زربفت بر روى منحوس خود مى انداخت وى را مقنع مى گفتند. از يک چشم نابينا بود، در تمام علوم غريبه از شعبده، نيرنجات، طلسمات وکيميا مهارت کامل داشت. در سال 140 وزارت عبد الجبار امير خراسان را گرفت وبعد در مرو بساط پيامبرى گسترد وتا سال 163 چهارده سال به عيش وعشرت پرداخت وداعيان او به اطراف رفته، او را تبليغ مى نمودند؛ آخر الامر خود را در تنور پر آتشى چنان سوزاند که اثرى از وى نماند. پيروانش او را زنده مى دانند وگويند به آسمان عروج کرده روزى ظهور مى نمايد.
    8- ابو محمد عبد الله مهدى، در آفريقا، که با يهود سازش داشت ودر بدايت امر زاهد وپرهيزکار بود. اين مهدى معاصر با مکتفى عباسى بود، وى جنگهاى بسيار کرد ودر سال 280 داعيان خود را به مغرب فرستاد وچون به يمن رفت دعوى مهدويت نمود ولقب (القائم) به خود گرفت وسکه حجة الله زد. در سال 297، در روز جمعه، خود را به نام مهدى خواند ولقب امير المؤمنين بر خويش نهاد، ودر سال 344 وفات کرد. اين مهدى در آفريقا کارش بالا گرفت وپيروانش بسيار گشتند.
    9- حاکم بامر الله، که در سال 386 به خلافت رسيد، در سن يازده سالگى همانند ديوانگان بود واحکام عجيبى صادر مى نمود؛ مثلا مدتى مردم را امر کرد بر در وديوار مسجد ومعابد وخيابانها به خلفا وصحابه دشنام بنويسند، زمانى فرمان داد زنان حق ندارند از خانه بيرون آيند وبراى رفع احتياجات آنان کالاى مورد نياز را درب خانه ها ببرند وبا ظرفى دسته دار مانند بيل داخل خانه کنند، اگر مطابق ميل زنان شد، به جاى آن وجهش را بگذارند. کفاشان را منع کرد ديگر کفش براى زنان ندوزند به اين وسيله زنان 7 سال در زندان خانه بودند، بالاخره در حرکت از مصر به وسيله چهارپايى مفقود شد پس از مدتى لباس پاره خون آلود او را يافتند، پيروانش چنان گمان نمودند که به آسمان عروج کرده است. او در بدو امر دعوى مهدويت نمود وآخر الامر مدعى الوهيت گرديد.
    10- ابو عبد الله مغربى، متوفى به سال 524 که در مغرب اقصى در سال 522 دعوى مهدويت نمود وجنگهاى مهمى نمود وکارش بسيار بالا گرفت، تولدش 485 بود.
    11- مهدى سودانى، تولدش در سال 1848 ميلادى بود وقتلش در سال 1885 پس از جنگهاى بسيار دعوى مهدويت کرد، در سال 1881 در رشته تصوف در آمد، در سال 1881 قيام کرد وخرطوم را گرفت، کم کم تمام سودان را به تصرف آورد وچهار جانشين معين نمود.

    12- عباس الريفى، از اهل ريف مغرب اقصى بوده بين سال 690 و700 در آن حدود دعوى مهدويت نمود وفتنه عظيمى بر پا کرد.
    13- الرجل الجبلى، گويا نامش عبد الله بوده در جبل خروج کرد وقريب سه هزار نفر با او بيعت نمودند ومدعى مهدويت گرديد، خروج وى در سال 717 بوده است.
    14- توزرى مردى بود از اهل توزر از بلاد تونس در ايام دولت طائفه مدينيه، در مغرب خروج ودعوى مهدويت نمود ودر حصن وقلعه ماسا که از قلاع محکمه سوس اقصى است، متحصن گرديده وبالاخره او را مصامده به قتل رسانيدند. چنانکه شکيب ارسلان در تعاليق خود بر (المحاظرات) مى نويسد.
    15- الرجل الطرابلسى، در نواحى طرابلس خروج نموده وناپلئون (بناپارت) بين دمنهور ورشيد با او محاربه واو را به قتل رسانيد: شکيب ارسلان.
    16- السيد محمد الجونپورى الهندى، ولادت او سنه 847، ودر سنه 910 بمرد. پدرش سيد خان اويسى ومادرش بى بى اخا ملک بود. وى در سنه 901 دعوى مهدويت نمود وخلق کثيرى با او بيعت کردند از جمله سلطان حسين حاکم داناپور. تاليفاتى دارد از جمله شواهد الولايه، مطلع الولايه، تذکره الصالحين، بار امانت وغيره، که اينها را حقير ديده ومطالعه کرده ام واز آنها معلوم مى شود که شياد طرارى بوده است. الغرض طايفه جونپوريه تا امروز در سند وگجرات وبدلى زياد وهمه معتقد به مهدويت سيد محمد هستند وبعضى از محققين منکر سيادت او هستند.
    17- سيد محمد مشهدى، از اهالى مشهد مقدس بوده ودر زمان (فرخ سير)، از سلاطين هند، ابتدا دعوى مهدويت نموده وفرخ سير نيز با او بيعت نمود. سپس از نفوذ امر، پا به بالاتر گذارده مذهبى به نام (خفشانى) احداث نموده ودعوى وحى ونبوت کرد. وى کتبى تاليف نمود که حاوى الفاظ مهمله وبى معنى است. مشهورترين کتاب او (قوزه مقدسه) است که حقير آن کتاب را ديده ام، بلکه از عقايد آن ظاهر مى شود که مدعى بوده من محسن سقط شده ومادرم حضرت صديقه طاهره است. به هر حال نمازى ترتيب داد رو به جهات سته، يعنى چند کلمه رو به بالا وآسمان وچند کلمه نظر به زمين وزير پا بايد خواند. اين جماعت را اعيادى است که اهم آنها (عيد الجشن) مى باشد ودر روز هفتم ذى الحجه برگزار مى شود.
    18- موسى کردى، مردى بود از اهالى کردستان، در زمان شاهخدا بنده دعوى مهدويت کرد وخدا بنده او را به قتل رساند.
    19- ابو الکرم دارانى در بخارا خروج ودعوى مهدويت کرد وامر او قوت گرفت وامر به قتل تمام يهود ونصاراى بخارا کرد سپس تمام کشته شده واموال آنها به غارت ويغما رفت، وتبعه او تا 60000 رسيد سپس جرماغون از ملوک مغول با او محاربه کرد وخود ابو الکرم واصحابش به قتل رسيدند مگر قليلى از يارانش. او شعبده وبعضى از علوم غريبه را دارا بود.
    20- شيخ علايى که در بادى امر نايب شيخ سليم عارف بوده سپس پا فراتر گذاشته ودعوى مهدويت نمود. مسکن او شهر بيانه از بلاد هند بود ودر سال 955 وفات کرد.
    21- عبد الله عجفى، روز جمعه 26 شهر صيام 1081، در مسجد الحرام دعوى مهدويت نموده وبه قتل رسيد.
    22- بنگالى، مردى بود از اهل بنگال هند در مسجد الحرام، که در ماه رجب 1203 دعوى مهدويت کرد وشريف مکه او را به قتل رسانيد.
    23- محمد بن احمد سودانى، 1299 دعوى مهدويت نمود وخديو مصر او را به قتل رسانيد. حال او در تواريخ مشهور ومعروف است.
    24- شيخ سعيد يمانى، ملقب به فقيه، 1256 در يمن دعوى مهدويت نمود وامام الهادى از ملوک وائمه يمن او را به قتل رسانيد.
    25- السيد محمد بن على بن احمد الادريسى، در صيبا، به سال 1323 دعوى مهدويت نموده چنانچه شيخ عبد الواسع يمانى نوشته وليکن آنچه از مطلعين شنيده ام آن است که او دعوى ننموده بلکه عوام معتقد به مهدويت او شدند.
    26- الشيخ شمس الدين محمد الفريانى بن احمد المغربى، در سنه 824 در جبال حميده در مغرب دعوى مهدويت نمود وفريانى منسوب به فريانه از بلاد مغرب است.
    27- الشيخ المغربى، در سنه 950 دعوى مهدويت نموده شعرانى او را ملاقات ومکالماتى با او نموده چنانچه در لطائف خود مى نويسد.
    28- الرجل المصرى، مردى بود از اهل مصر در زمان سلطنت الملک الکاول از ملوک ايوبيه خروج ودعوى مهدويت نمود. کاول او را به مراکش تبعيد کرد ودر آنجا به قتل رسيد وسرش را بر دروازه نصب نمودند.
    29- محمد بن عبد الله، نفس زکيه وحديث (اسمه اسمى واسم ابيه اسم ابى) را تابعين او جعل نمودند که بيانش در همين کتاب خواهد آمد.
    30- محمد قرمانى، اسم اصلى او بابا اسحاق واز صوفيه بوده است، در زمان سلطان سليمان قانونى از ملوک آل عثمان سنه 637 در اناطولى دعوى مهدويت نمود. وى قتل نفس وغارت اموال بسيار کرد وبر آن بلاد مسلط شد، تا آنکه کيخسرو امير قونيه او را به قتل رسانيد.
    32- غلام احمد قاديانى، اخيرا خروج ودعوى مهدويت نمود، يعنى به تمام ملل عالم که منتظر کسى هستند، ادعا نمود من همان شخصى هستم که شما منتظر او هستيد، وبه نصارا اظهار اينکه مسيح هستم، وبه يهود اظهار اينکه نبى آخر الزمانم، وياران او بسيار گرديد. وکتبى تأليف نموده که از جمله (حمامة البشرى) در امامت است که يکى از علماء بر آن نقدى نوشته است.
    32- ميرزا طاهر، مشهور به حکاک، اهل اصفهان واز تلاميذ وشاگردان حاج سيد کاظم رشتى، رئيس شيخيه بوده، او ابتدا در اصفهان حکاکى مى کرد وبعد به تهران منتقل وبعد به اسلامبول شده ودر خط نسخ از يگانه هاى فن بوده است. در مسجد اياصوفيه به شغل خطاطى وحکاکى اشتغال داشته است. او که در زمان ناصر الدين شاه وعبد الحميد عثمانى (سلطان ترکيه کنونى) مى زيسته، نامه اى به اين دو نوشت وخود را معرفى نموده که من از طرف تمام انبياء مبعوثم، وچون کار او بالا گرفت دعوى مهدويت کرد، وگويا او را در حدود سال 1300 مسموما کشته باشند، او تابعين بسيارى پيدا کرد که آنها را طاهريه ناميد.
    33- شيخ مهدى قزوينى، مقيم کربلا، واز اصحاب حاج سيد کاظم رشتى، که دعوى مهدويت خود را پنهانى انجام مى داد به طورى که پس از وفات او معلوم شد وى تاليفاتى در اين زمينه دارد.
    34- سيد محمد گجراتى هندى، از علما وعرفاى هند بوده ومعاصر با علامه حلى، وى مردى اديب وعارف بود که در کجرات دعوى مهدويت نمود تا اينکه او را به قتل رساندند.
    35- سيد محمد همدانى، مقيم هند، واز شاگردان شيخ احمد احسايى رئيس شيخيه بوده است. در ابتداى ورود به هند فقط کلمات شيخيه را ترويج مى نمود وبعدها دعوى مهدويت کرد. در سال 1277 از دنيا رفت.
    36- سيد ولى الله اصفهانى، متولد هندوستان، شاگرد شيخ احمد احسايى، مقيم شهر بمبئى.
    37- ميرزا حسن همدانى، از شاگردان حاجى کريم خان، رئيس شيخيه بود. وى در ابتداى ورود به هند به ترويج کلمات وعقايد حاج کريم خان مشغول بود وبعدها دعوى مهدويت کرد.
    38- غلامرضا شاه، معروف به مرکب ساز، که در سال 1340 وفات کرد. ديوان شعرى دارد که چندان در نظر اهل شعر ارزشمند نيست.
    39- سيد على شاه هندى، از عرفا ومرتاضين هند، که سالهاى متمادى در صحن مطهر حضرت امير (عليه السلام) در حجره فوقانى بالاى درب طوسى، ساکن وخانقاه داشت وهميشه سر وپا برهنه بود. وى بعد از دعوى مهدويت، عده اى مريد پيدا کرد، ظاهرا در سال 1342 وفات کرد.
    40- هاشم شاه نور بخش، مقيم کشمير. در سال 1205 وفات کرد.
    41- شيخ عبد القدير بخارايى، در سال 900 در بخارا دعوى مهدويت نمود وامير بخارا او را به قتل رسانيد.
    42- ميرزا بخلى، از اکابر علماى بلخ بوده که در سال 890 دعوى مهدويت کرد وبعد از مدتى به قتل رسيد. از آثار او ديوان شعر وکتابى در فضايل اهل بيت عليهم السلام است.
    43- ملا عرشى کاشانى، مقيم اصفهان که در سال 850 دعوى مهدويت، بلکه کم کم دعوى نبوت کرد وبالاخره در سال 880 کشته شد. در بعضى مجامع قلمى نوشته اند که جسد او را پس از قتل سوزاندند.
    44- سيد على موسوى، از سادات مشعشعى هويزه بود. وى که مقيم هندوستان بوده پس از دعوى مهدويت به قتل رسيد.
    45- ميرزا مشتاق على شيرازى، در عصر کريم خان مى زيسته است. وى نيز دعوى مهدويت کرده وتاليفى در اين خصوص دارد.
    46- با يزيد ترکمانى، مقيم فونيه ومعاصر سلطان سليمان قانونى بوده است. او نيز دعوى مهدويت کرده وتأليفاتى در زمينه قرآن وغيره دارد که در نهايت به قتل رسيد.(7)
    البته پوشيده نيست که اشخاص ديگرى چون سيد على محمد باب، ميرزا يحيى ازل، حسينعلى عبدالبهاء ويوسف خواجه نيز ادعاى مهدويت کردند ومشروح حال آنها در کتابهاى مربوطه بسيار آمده است، که در واقع سياست خارجى استعمار آنها را تحريک نموده، وگرنه فرومايگى آنها مانند آفتاب آشکار شد.
    ونيز امام صادق (عليه السلام) فرزندى داشت به نام (اسماعيل) که فرقه اسماعيليه منسوب به اوست. اين فرقه او را مهدى موعود دانسته ومعتقدند که از دنيا نرفته است. در صورتى که امام صادق (عليه السلام) بعد از وفات اسماعيل جنازه او را براى جلوگيرى از همين مساله به عده اى از مردم نشان داده بود.
    اولين کسى که نام مهدى موعود بر او گذاشتند چه کسى بود؟
    پاسخ: گفته شد از جمله مسائلى که بيانگر اهميت (مسئله مهدويت) مى باشد اين است که در طول تاريخ، به نام کسانى برخورد مى کنيم که با گذاردن نام (مهدى موعود) برخود، ويا چسباندن اين عنوان از سوى ديگران به آنها، داعيه هاى بزرگى داشته، يا بر ايشان قائل بودند.
    شايد نخستين کسى که اين نام را بر او گذاشتند - هر چند راضى به اين کار نبود - فرزند امير المؤمنين عليه السلام، (محمد حنفيه) بود، به اين بيان که فرقه (کيسانيه) اعتقاد داشتند او مهدى موعود است وپس از مرگ او، سر وصدا بلند کردند که او هرگز نمرده است، بلکه در کوه (رضوى) که در نزديکى مدينه است، در ميان دو شير قرار گرفته، که حافظ ونگهبان او هستند! در حالى که (محمد حنفيه) در سال 80 يا 81 هجرى وفات کرد ودر قبرستان بقيع به خاک سپرده شد.
    چه شباهتهايى ميان پيامبران الهى وامام زمان وجود دارد؟
    پاسخ در مقام پاسخ به پرسش فوق، ذکر چند روايت در اين زمينه کافى است، لذا توجه شما را به نمونه هايى از اخبار وروايات معصومين عليهم السلام جلب مى کنيم:
    - امام زين العابدين (عليه السلام) فرموده است: (در قائم ما چند سنت از سنن پيغمبران است: يک سنت از آدم ويک سنت از نوح ويک سنت از ابراهيم، ويک سنت از موسى، ويک سنت از عيسى ويک سنت از ايوب وسنتى از محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)، اما آن سنتى که از آدم ونوح دارد طول عمر است، از ابراهيم پنهان بودن ولادتش ودورى گزيدن وى از مردم است، از موسى ترس وغيبت از مردم، از عيسى اختلافى که مردم درباره او دارند، از ايوب، فرج بعد از شدت، واز محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) قيام با شمشير است).(8)
    محمد بن مسلم روايت نموده که گفت: خدمت امام باقر (عليه السلام) رسيدم تا درباره قائم آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) از آن حضرت پرسشى کنم. پيش از آنکه من سؤالى بنمايم، فرمود: اى محمد بن مسلم، در قائم آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) پنج شباهت از پيغمبران است: شباهت يونس بن متى، يوسف بن يعقوب، موسى، عيسى ومحمد صلوات الله عليهم.
    شباهتى که به يونس دارد، غيبت اوست که بعد از پيرى به صورت جوانى به سوى قريش بازگشت. شباهت او به به يوسف؛ غيبت وپنهانى او از خواص خود وعموم مردم وبرادرانش واشکالى بود که کار او براى پدرش يعقوب پديد آورده بود، با اينکه مسافت بين او وپدر وکسان وعلاقمندانش نزديک بود. شباهتى که به موسى دارد، ترس ممتد او از مردم وغيبت طولانى ومخفى ماجراى ولايتش، وپنهان گشتن پيروان او به واسطه آزار وخوارى که بعد از وى به آنها رسيد؛ تا جايى که خداوند متعال، فرمان را صادر کرد وبر دشمنانش پيروز داشت. شباهت او به عيسى، اختلافى است که مردم درباره او دارند. زيرا جماعتى گفتند: او متولد نشده، وعده اى گفتند: او مرده است، وگروهى نيز گفتند: او را کشتند وبه دار آويختند.
    واما شباهتى که به جد خويش حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) دارد، قيام به شمشير وکشتن دشمنان خدا ورسول وجباران وگردنکشان وپيروزى وى به وسيله شمشير ورعبى است که در دلها پديد مى آورد، از جمله علامات قيام او وخروج سفيانى از جانب شام وشخص يمنى از يمن، وصدايى آسمانى در ماه مبارک رمضان، وندا کننده اى است که او را به نام ونام پدرش صدا مى زند).(9)
    تاريخچه مختصر زندگى امام مهدى چيست؟
    پاسخ: نام: امام محمد (عليه السلام).
    القاب معروف:مهدى موعود، ولى عصر، صاحب الزمان، قائم، منتظر، حجت الله، ومنتقم و... (عليه السلام).
    کنيه: ابو القاسم، ابو عبد الله (عليه السلام).
    نام پدر ومادر: امام حسن عسکرى (عليه السلام)، نرجس خاتون (عليه السلام).
    وقت ومحل تولد: روز پانزدهم شعبان سال 255 يا 256 هجرى قمرى در سامرا متولد شد، وحدود پنج سال تحت کفالت پدر بزرگوارش مخفيانه زندگى کرد.
    مدت غيبت صغرى: بعد از شهادت امام حسن عسکرى (عليه السلام) عهده دار امامت شد واز همين تاريخ(260 هجرى) به اذن خداوند غيبت صغرى که تقريبا هفتاد سال - يعنى تا سال 329 ه.ق - طول کشيد آغاز شد، ودر اين مدت چهار نايب خاص بين خود ومردم داشت.
    غيبت کبرى: از سال 329 ه. ق غيبت کبرى شروع شد وباب نيابت خاصه بسته وباب نيابت عامه مفتوح گشت. اين غيبت تا وقتى که مشيت الهى باشد ادامه دارد وهر وقت که خدا بخواهد ظهور کرده وجهان را از عدالت برخوردار کند.
    چه دليلى بر متولد شدن امام مهدى در دست است؟ آيا کسى آن حضرت را ديده است؟
    پاسخ: بنابر آنچه که مؤرخان شيعه وسنى در خصوص تاريخ وچگونگى ولادت حضرت مهدى (عجل الله فرجه) نوشته اند، اصل ولادت خجسته امام زمان (عليه السلام) وبه دنيا آمدنش جزء امور مسلم وقطعى تاريخ است.
    به عنوان نمونه: مؤرخ شهير اهل سنت، على بن حسين مسعودى مى گويد: (در سال 260 ابو محمد حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على ابن ابيطالب عليهم السلام، در زمان خلافت معتمد عباسى درگذشت او به هنگام درگذشت، 29 سال داشت، واو پدر مهدى منتظر است).(10)
    وشيخ سليمان قندوزى گويد: (خبر معلوم ومسلم، در نزد موثقان، اين است که ولادت قائم (عليه السلام)، در شب نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى، در شهر سامرا واقع شده است).(11)
    اما از آنجايى که خلفاى بنى عباس دانسته بودند که دوازدهمين امام شيعيان همان مهدى موعود است که زمين را پر از عدل وداد مى کند ودژهاى گمراهى وفساد را درهم مى کوبد، ونيز مى دانستند که از فرزندان امام حسن عسکرى (عليه السلام) است؛ درصدد برآمدند اين نور را خاموش کنند. از اين رو امام مهدى (عجل الله فرجه) از نخستين روز ولادت، همواره در نهان مى زيست ومردم به طور عموم او را نمى ديدند. ولى با اين وجود، عده اى از اصحاب امام حسن عسکرى (عليه السلام) بودند که توفيق شرفيابى ومعرفى را يافته بودند.بعضى از آنها عبارتند از:
    1- حکيمه خاتون، دختر امام جواد، خواهر امام هادى وعمه امام حسن عسکرى عليهم السلام، که شب تولد حضرت مهدى (عجل الله فرجه)، او را زيارت کرد، ونسيم وماريه کنيزان آن حضرت گفتند: تا آن کودک متولد شد به خاک سجده کرد وانگشت سبابه را رو به آسمان بلند نمود وعطسه زد وگفت: (الحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآله).(12)
    2- ابو بصير خادم است که گفت: بر صاحب الزمان (عجل الله فرجه) وارد شدم، در حالى که درون گهواره بود، نزديک رفتم وسلام کردم، حضرت فرمود: مرا مى شناسى؟ عرض کردم: آرى، تو بزرگ وسيد من وفرزند امام من هستى... حضرت فرمود: (انا خاتم الاوصياء، وبى يرفع البلاء من اهلى وشيعتى).(13)
    3- سعد بن عبد الله قمى است که با نامه هاى فراوان با جمعى براى زيارت آن حضرت به سامره رفته وطرف راست امام حسن (عليه السلام)، کودکى را ديدند که مانند ماه درخشان بود؛ پرسيدند: اين کيست؟ گفته شد: (مهدى قائم آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)) است.(14)
    4- روزى جمعى از شيعيان - چهل تن - نزد امام يازدهم آمدند، واز آن امام تقاضا کردند تا حجت پس از خويش را به آنان بنماياند وبشناساند. وامام چنان کرد. وآنان پسرى را ديدند که بيرون آمد همچون پاره ماه، شبيه به پدر خويش. امام عسکرى (عليه السلام) فرمود: (پس از من، اين پسر، امام شماست، وخليفه من است در ميان شما، امر او را اطاعت کنيد، از گرد رهبرى او پراکنده نگرديد که هلاک مى شويد ودينتان تباه مى گردد اين را هم بدانيد که شما او را، پس از امروز، نخواهيد ديد، تا اينکه زمانى دراز بگذرد، بنابراين از نايب او، (عثمان بن سعيد) اطاعت کنيد).(15)
    پاورقى:‌



    (1) فوائد السمطين، محمد جوينى خراسانى، ج 2، ص 325، ينابيع الموده، قندوزى، ج 3، ص 163.
    (2) فصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص 294.
    (3) همان ماخذ.
    (4) البيان فى اخبار صاحب الزمان، حافظ گنجى شافعى، ص 493.
    (5) ينابيع الموده، قندوزى، ج 3، ص 163. فصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص 293.
    (6) فصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص 293.
    (7) اديان ومهدويت، محمد بهشتى، ص 71، با تصرف در الفاظ.
    (8) کمال الدين وتمام النعمه، شيخ صدوق، ص 322.
    (9) مهدى موعود، ترجمه ونگارش على دوانى، ص 481.
    (10) مروج الذهب، مسعودى، ج 4، ص 199.
    (11) ينابيع الموده، قندوزى، ج 3، ص 114.
    (12) الزام الناصب، شيخ حائرى يزدى، ج 1 ص 340.

    (13) کشف الغمه، علامه اربلى، ج 2، ص 499.
    (14) الزام الناصب، ج 1، ص 342.
    (15) الزام الناصب، ج 1، ص 341.




    امضاء

  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    5- ابو سهل نوبختى گويد: در آن حال بيمارى، امام عسکرى خواست تا آن کودک را نزد او آوردند. مهدى را که در آن هنگام کودک بود، نزد پدر آوردند. وى به پدر سلام کرد. من به او نگاه کردم، رنگى سفيد ودرخشان داشت، موهايش پيچيده ومجعد بود ودندانهايش گشاده، امام حسن (عليه السلام) او را با جمله (يا سيد اهل بيته) مخاطب قرار داد، يعنى: اى سرور خاندان خود. سپس از آن فرزند خواست تا در خوردن دوايى که برايش جوشانيده بودند به او کمک کند. او چنين کرد. سپس پدر را وضو داد. آنگاه امام عسکرى (عليه السلام) به او فرمود: (اى پسرک من! تويى مهدى، وتويى حجت خدا بر روى زمين..).(1)


    امضاء

  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    چرا امام مهدى با وجود دشمنان زيادى که داشت روز شهادت پدر خود حاضر شد؟


    پاسخ: چنانکه گفته شد، به خاطر شرايط خاص عصر امام مهدى (عليه السلام)، مردم - جز چند تن از خواص - حضرت را نديده بودند. کار به اين منوال گذشت، تا روز درگذشت امام يازدهم فرا رسيد، يعنى روز هشتم ماه ربيع الاول سال 260 هجرى قمرى. در اين روز چهار امر باعث شد تا مهدى (عليه السلام) خود را به گروهى از مردم بنماياند وبه حوزه کسانى که بر مراسم تشييع وخاک سپارى امام عسکرى (عليه السلام) حاضر شده بودند، آشکارا پا نهد:
    1- اينکه بايد امام بر جنازه امام نماز گزارد. مهدى (عليه السلام) براى رعايت اين سنت الهى، وسر ربانى، لازم بود که ظاهر شود وبر پيکر پدر نماز گزارد.
    2- اينکه جلوگيرى شود از اين امر که کسى از سوى خليفه بيايد وبر پيکر مطهر امام يازدهم نماز بخواند وسپس جريان امامت ختم شده اعلام گردد، وخليفه جابر عباسى، وارث امامت شيعى معرفى شود.
    3- اينکه جلوگيرى شود، از روى دادن انحراف داخلى در جريان امامت. زيرا که جعفر بن على الهادى، معروف به جعفر کذاب، که برادر امام عسکرى (عليه السلام)، ودر صدد ادعاى امامت بود، آمد تا بر پيکر امام شهيد نماز گزارد.
    4- اينکه ادامه جريان امامت حقه وولايت اسلاميه، تثبيت گردد وبر معتقدان به امامت معلوم گردد که پس از امام حسن عسکرى (عليه السلام)، امام ديگرى - امام دوازدهم - حامل اين وارث معنوى، ورسالت اسلامى، وولايت دينى ودنيايى است، واو هست، تولد يافته وموجود است.(2)
    آرى! در اين زمان بود که عباسيان دانستند: فروکشنده جباران، درهم کوبنده ستمگران ومنتقم خون مظلومان، تولد يافته ورشد نموده است.

    امضاء

  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,724
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,626 در 2,115
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    امام عصر چگونه ودر چه شرايطى متولد شد؟


    پاسخ: حکيمه خاتون دختر امام جواد (عليه السلام) وعمه امام حسن عسکرى (عليه السلام) کيفيت وچگونگى ولادت حضرت مهدى (عليه السلام) را چنين نقل مى کند:
    (ابو محمد امام حسن عسکرى (عليه السلام) کسى را به دنبال من فرستاد که امشب (نيمه شعبان) براى افطار نزد من بيا، چون خداوند امشب حجتش را آشکار مى کند. پرسيدم: اين مولود از چه کسى است؟ آن حضرت فرمود: از نرجس، عرض کردم: من در نرجس خاتون هيچ اثر حملى مشاهده نمى کنم! حضرت فرمود: موضوع همين است که گفتم.
    من در حالى که نشسته بودم، نرجس آمد وکفش مرا از پايم بيرون آورد وفرمود: بانوى من! حالتان چطور است! من گفتم: تو بانوى من وخانواده ام هستى. او از سخن من تعجب کرده ناراحت شد وفرمود: اين چه سخنى است؟ گفتم: خداوند در اين شب به تو فرزندى عطا مى کند که سرور وآقاى دنيا وآخرت خواهد شد. نرجس خاتون از سخن من خجالت کشيد.
    سپس بعد از افطار، نماز عشاء را به جا آوردم وبه بستر رفتم. چون پاسى از نيمه شب گذشت، برخاستم ونماز شب خواندم. بعد از تعقيب نماز به خواب رفتم ودوباره بيدار شدم. در اين هنگام، نرجس نيز بيدار شد ونماز شب را به جا آورد. سپس از اتاق بيرون رفتم، تا از طلوع فجر با خبر شوم. ديدم فجر اول طلوع کرده ونرجس در خواب است. در آن حال، اين سؤال به ذهنم خطور کرد که چرا حجت خدا آشکار نشد. نزديک بود شکى در دلم ايجاد شود که ناگهان حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) از اتاق مجاور صدا زد: (اى عمه شتاب مکن که موعد نزديک است). من نيز نشستم وسوره (الم سجده وياسين) را خواندم. هنگامى که مشغول خواندن قرآن بودم، ناگهان نرجس خاتون با ناراحتى از خواب بيدار شد.(3)
    من با شتاب خودم را به او رساندم وپرسيدم: چيزى احساس مى کنى؟
    نرجس گفت: آرى. گفتم: نام خدا را بر زبان جارى کن، اين همان موضوعى است که اول شب به تو گفتم. مضطرب مباش ودلت را آرام کن.
    در اين هنگام پرده نورى ميان من واو کشيده شد. ناگاه متوجه شدم کودک ولادت يافته است. چون جامه را از روى نرجس برداشتم، آن مولود سر به سجده گذاشته ومشغول ذکر خدا بود. هنگامى که او را برگرفتم، ديدم پاک وپاکيزه است. در اين موقع، حضرت امام حسن (عليه السلام) صدا زد؛ عمه! فرزندم را نزد من بياور، وقتى که نوزاد را خدمت آن حضرت بردم، وى را درآغوش گرفت، وبر دست وچشم کودک دست کشيد ودر گوش راستش اذان ودر گوش چپش اقامه گفت وفرمود: فرزندم! سخن بگو! پس آن طفل گفت: (اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمدا رسول الله). پس از آن به امامت امير المؤمنين (عليه السلام) وساير امامان معصوم عليهم السلام، شهادت وگواهى داد وچون به نام خود رسيد گفت: (اللهم انجزلى وعدى، واتمم لى امرى، وثبت وطأتى، وامل الارض بى عدلا وقسطا). پروردگارا! وعده مرا قطعى گردان وامر مرا به اتمام رسان، ومرا ثابت قدم بدار، وزمين را به وسيله من از عدل وداد پر کن.
    روز هفتم که خدمت حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) رسيدم، ايشان فرزندش را از من طلب کرد. من نيز او را در پارچه اى پيچيده، نزد پدرش بردم. آن حضرت فرمود: پسرم! با من حرف بزن، در اين هنگام، او آيه (ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض...) را خواند.(4)
    ودر روايت ديگر چنان است که: چون حضرت صاحب الامر عليه السلام متولد شد، نورى از او ساطع گرديد که به آفاق آسمان پهن شد ومرغان سفيد را ديدم که از آسمان به زير مى آمدند وبالهاى خود را بر سر وروى وبدن آن حضرت مى ماليدند وپرواز مى کردند. پس حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) مرا آواز داد که اى عمه، فرزند را برگير وبه نزد من بياور، چون برگرفتم، او را ختنه کرده وناف بريده وپاک وپاکيزه يافتم وبر ذراع راستش نوشته شده بود: (جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل کان زهوقا).(5)
    بارى مهدى موعود (عليه السلام) به گونه اى پا به عرصه وجود گذاشت که از خود کرامات بسيارى را نشان داد. وبدين ترتيب بود که وجود مقدس ولى عصر (عجل الله فرجه) در روز جمعه نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى متولد شد.
    واما راجع به قسمت دوم سؤال بايد گفت: از روايات چنين استفاده مى شود که امام عسکرى (عليه السلام) را به خاطر مولودى که موعود مظلومان جهان است، چنان تحت نظر داشتند که وقتى امام زمان (عجل الله فرجه) متولد شد، امام عسکرى (عليه السلام) حتى با نزديکان خود هم با ايماء واشاره سخن مى گفت، تا مبادا کسى سخن آن امام را شنيده وبه دولت گزارش دهد، وايجاد خطر کند.
    چنان که در کتاب (غيبت) شيخ طوسى (رحمة الله عليه) روايت کند: (احمد بن اسحاق قمى از امام حسن عسکرى (عليه السلام) در خصوص صاحب الزمان (عجل الله فرجه) سؤال کرد، حضرت با اشاره دست او را متوجه نمود که او زنده وسالم است).(6)
    مادر امام زمان کيست؟
    پاسخ: (نرجس خاتون) مادر امام عصر (عليه السلام) يکى از ملکه هاى وجاهت وزيبايى است که از نسل حواريون عيسى بن مريم بوده است. قدرت الهى آن بانوى مکرمه را براى همسرى حضرت عسکرى (عليه السلام) از روم به سامرا فرستاده تا گوهر تابناک وجود مهدويت در آن رحم پاک پرورش يابد. وى دختر بزرگترين قياصر روم واز خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسيح است. واما ماجرا از اين قرار است که:
    (بشر بن سليمان برده فروش، از فرزندان ابو ايوب انصارى واز شيعيان با اخلاص حضرت امام هادى وامام حسن عسکرى عليهما السلام بود ودر سامره افتخار همسايگرى حضرت عسکرى (عليه السلام) را داشت. او گفت که روزى کافور - يکى از خدمتگزاران امام هادى (عليه السلام) - به خانه ام آمد وگفت: امام با شما کار دارد، وقتى من به خدمت حضرت رسيدم، چنين فرمود: اى بشر تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) به يارى آن جناب به پا خاستند، ودوستى شما نسبت به ما اهل بيت مسلم است، بنابراين به شما اطمينان زيادى دارم ومى خواهم به تو افتخارى بدهم. رازى را با تو در ميان مى گذارم که نزدت محفوظ بماند. سپس نامه پاکيزه اى به خط وزبان رومى مرقوم فرموده وسر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد، وکيسه زردى که در آن 225 اشرفى بود بيرون آورد وفرمود: اين کيسه را بگير وبه بغداد برو، وصبح فلان روز سر پل فرات مى روى، در اين حال کشتى مى آيد، در آن اسيران زيادى خواهى ديد که بيشتر آنان مشتريان فرستادگان اشراف بنى عباس خواهند بود وکمى از جوانان عرب مى باشند.

    در چنين وقتى متوجه شخصى به نام عمر بن زيد برده فروش باش که کنيزى با چنين وصفى خواهى ديد که دو لباس حرير پوشيده وخود را از دسترس مشتريان حفظ مى کند.
    در اين حال صداى ناله اى به زبان رومى از پس پرده رقيق ونازکى خواهى شنيد که بر هتک احترام خود مى نالد، در اين حال يک مشترى مى آيد ومى گويد عفت اين کنيزک مرا به خود جلب کرده او را به سيصد دينار به من بفروش.
    کنيزک به زبان عربى مى گويد اگر تو حضرت سليمان باشى وحشمت وجلال او را داشته باشى من به تو رغبت نخواهم کرد ومالت را بيهوده وبيجا خرج نکن. فروشنده مى گويد پس چاره چيست؟ من چاره اى جز فروش شما ندارم. کنيزک مى گويد: اين قدر شتاب نکن، بگذار خريدارى پيدا شود که قلب من به او آرام بگيرد. در اين هنگام نزد فروشنده رفته وبگو من نامه اى دارم که يکى از بزرگان به خط وزبان رومى نوشته وآنچه که بايد بنويسد در آن نامه درج است، نامه را به کنيزک نشان بده تا درباره نويسنده آن بينديشد، اگر او به نويسنده نامه تمايل پيدا کرد وشما هم اگر راضى شدى من به وکالت او اين کنيزک را مى خرم.
    بشر بن سليمان گويد: من به فرموده حضرت امام على النقى عمل کردم وبه همانجا رفتم وآنچه امام فرموده بود من ديدم ونامه را به آن کنيزک دادم، چون نگاه وى به نامه حضرت افتاد به شدت گريه کرد ونگاه (به عمر بن زيد) کرد وگفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش، وقسم ياد نمود که در غير اين صورت خودم را هلاک خواهم کرد.
    من در تعيين قيمت با فروشنده گفتگوى زيادى کردم تا به همان مبلغى که امام داده بود راضى شد، من هم پول را تسليم کردم وبا کنيزک که خندان وشادان بود به محلى که قبلا در بغداد تهيه کرده بودم، در آمديم. پس از ورود، ديدم نامه را با کمال بى قرارى از جيب خود درآورد وبوسيد وروى ديدگان ومژگان خود نهاد وبر بدن وصورت خود ماليد.
    گفتم: خيلى شگفت است که شما نامه اى را مى بوسى که نويسنده آن را نمى شناسى. گفت: آنچه مى گويم بشنو، تا علت آن را دريابى: من ملکه دختر يشوعا، پسر قيصر روم هستم، مادرم از فرزندان حواريين است واز نظر نسب، نسبت به حضرت عيسى دارم، بگذار داستان عجيب خودم را برايت نقل کنم.
    جد من قيصر ميخواست مرا در سن سيزده سالگى براى برادرزاده اش تزويج کند. سيصد نفر از رهبانان وقسيسين نصارى از دودمان حواريين عيسى بن مريم وهفتصد نفر از رجال واشراف وچهار هزار نفر از امرا وفرماندهان وسران لشگر وبزرگان مملکت را جمع نمود، آنگاه تختى آراسته به انواع جواهرات را روى چهل پايه نصب کرد، وقتى که پسر برادرش را روى آن نشانيد صليبها را بيرون آورد واسقفها پيش روى او قرار گرفتند وانجيلها را گشودند، ناگهان صليبها از بلندى روى زمين ريخت وپايه هاى تخت درهم شکست.
    پسرعمويم با حالت بيهوشى از بالاى تخت بر روى زمين درافتاده ورنگ صورت اسقفها دگرگون گشت وبه شدت لرزيد.
    بزرگ اسقفها چون چنين ديد، به جدم گفت: پادشاها! ما را از مشاهدى اين اوضاع منحوس، که علامت بزرگى مربوط به زوال دين مسيح ومذهب پادشاهى است، معاف بدار.
    جدم در حالى که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقفها دستور داد تا پايه هاى تخت را استوار کنند ودوباره صليبها را برافرازند وگفت: پسر بدبخت برادرم را بياوريد تا هر طور هست اين دختر را به وى تزويج نمايم تا شايد که اين وصلت مبارک، نحوست آن از بين برود.
    وقتى که دستور ثانوى او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول ديده بودند تجديد شد، مردم پراکنده گشتند وجدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت وپرده ها بيفتاد.
    همان شب در عالم خواب ديدم مثل اينکه حضرت عيسى وشمعون وصى او وگروهى از حواريين در قصر جدم قيصر اجتماع کرده اند ودر جاى تخت منبرى که نور از آن مى درخشيد قرار داد. طولى نکشيد که (محمد) (صلى الله عليه وآله وسلم) پيغمبر خاتم وداماد وجانشين او وجمعى از فرزندان او وارد قصر شدند. حضرت عيسى به استقبال شتافت وبا حضرت (محمد) معانقه کرد وحضرت فرمود: يا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام، ودر اين هنگام اشاره به امام حسن عسکرى (عليه السلام) نمود، حضرت عيسى نگاهى به شمعون کرده وگفت: شرافت به سوى تو روى آورده است، با اين وصلت با ميمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم.
    آنگاه ديد که حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) بالاى منبر رفت وخطبه اى بيان فرمود ومرا براى فرزندش تزويج کرد، سپس حضرت عيسى وحواريون را گواه گرفت، وقتى که از خواب بيدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدرم وجدم نقل نکردم وپيوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته وپوشيده مى داشتم.
    از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکرى (عليه السلام) موج مى زند تا به جايى که از خوراک بازماندم، وکم کم رنجور ولاغر شدم، وبه شدت بيمار گرديدم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد وهمه از مداواى من عاجز گرديدند، وقتى از مداوا مايوس شدند جدم گفت: اى نور ديده! شما هر خواهشى دارى به من بگو تا حاجتت را برآورم. گفتم: پدر جان! اگر در به روى اسيران مسلمين بگشايى وقيد وبند از آنان بردارى واز زندان آزاد گردانى اميد است که عيسى ومادرش مرا شفا دهند.
    پدرم درخواست مرا پذيرفت ومن نيز به ظاهر اظهار شفا وبهبودى کردم وکمى غذا خوردم، پدرم خيلى خوشحال شد واز آن روز به بعد، نسبت به اسيران مسلمين احترام شديد انجام مى داد.
    در حدود چهارده شب از اين ماجرا گذشت. باز در خواب ديدم که دختر پيغمبر اسلام، حضرت فاطمه (سلام الله عليها) به همراهى حضرت مريم وحوريان بهشتى به عيادت من آمدند، حضرت مريم به من توجه کرد وفرمود: اين بانوى بانوان جهان، ومادر شوهر تو است. من فورى دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم وبسيار گريستم واز اين که امام حسن عسکرى (عليه السلام) به ديدن من نيامده خدمت حضرت زهرا (سلام الله عليها) شکايت کردم، فرمود: او به عيادت تو نخواهد آمد، زيرا تو به خداوند متعال مشرکى ودر مذهب نصارا زندگى مى کنى، اگر مى خواهى خداوند وعيسى ومريم از تو خشنود باشند وميل دارى فرزندم به ديدنت بيايد، شهادت به يگانگى خداوند ونبوت پدرم که خاتم الانبيا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه (سلام الله عليها) آنچه فرموده بود گفتم، حضرت مرا در آغوش گرفت واين باعث بر بهبودى من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) باش که او را به نزدت خواهم فرستاد.
    وقتى از خواب بيدار شدم، شوق زيادى در تمام اعماق وجودم راه يافت ومشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اينکه شب بعد امام را در خواب ديدم، در حالى که از گذشته شکوه مى نمودم، گفتم: اى محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود: نيامدن من علتى جز مذهب تو نداشت، ولى حالا که اسلام آورده اى، هر شب به ديدنت مى آيم تا آنکه کم کم وصال واقعى پيش آيد، از آن شب تا حال پيوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.
    (بشر بن سليمان) پرسيد چگونه در ميان اسيران افتادى؟ گفت: در يکى از شبها در عالم خواب حضرت عسکرى را ديدم فرمود: فلان روز جدت قيصر، لشگرى به جنگ مسلمانان مى فرستد، تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از کنيزان که از فلان راه مى روند به آنها ملحق شوى.
    من به فرموده حضرت عمل کردم، وپيش قراولان اسلام با خبر شدند وما را اسير گرفتند وکار من به اينجا کشيد که ديدى، ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اينکه پيرمردى که در تقسيم غنايم جنگى سهم او شده بودم، نامم را پرسيد، من اظهار نکردم وگفتم: نرجس. گفت: نام کنيزان؟
    (بشر) گفت چه بسيار جاى تعجب است که تو رومى هستى وزبانت عربى است؟
    گفتم: جدم در تربيت من جهدى بليغ وسعى بسيارى داشت، وزنى را که چندين زبان مى دانست، براى من تهيه کرده بود واز صبح وشام نزد من مى آمد وزبان عربى به من مى آموخت، روى همين اصل است که مى توانم عربى حرف بزنم.
    (بشر) مى گويد: وقتى او را به سامره خدمت امام على النقى (عليه السلام) بردم، حضرت از وى پرسيد: عزت اسلام وذلت نصارى وشرف خاندان پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را چگونه ديدى؟
    گفت: در موردى که شما از من داناتريد چه بگويم. فرمود: مى خواهم ده هزار دينار ويا مژده مسرت انگيزى به تو بدهم، کدام يک را انتخاب مى کنى؟ عرض کرد: فرزندى به من بدهيد، فرمود: تو را مژده به فرزندى مى دهم که شرق وغرب عالم را مالک مى شود وجهان را پر از عدل وداد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم وجور شده باشد.
    عرض کرد: اين فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پيغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه وفلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عيسى بن مريم ووصى او تو را به چه کسى تزويج کردند؟
    گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود او را مى شناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست حضرت فاطمه (عليها السلام) اسلام آوردم، ديگر شبى نبود که او به ديدن من نيامده باشد.
    آنگاه حضرت امام على النقى (عليه السلام) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکيمه را بگو نزد من بيايد، وقتى که آن بانوى محترم آمد فرمود: خواهرم اين همان زنى است که گفته بودم، حکيمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت واز ديدارش شادمان گرديد، آنگاه حضرت فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر وفرايض مذهبى واعمال مستحبه را به وى ياد بده که او همسر فرزندم حسن ومادر قائم آل محمد (عليه السلام) است).(7)
    واما اسامى مختلفى براى مادر گرامى امام زمان (عجل الله فرجه) ذکر شده که محمد بن على بن حمزه، ضمن نقل حديثى از امام عسکرى (عليه السلام) در اين رابطه مى گويد: مادرش (مادر حضرت حجت) مليکه بود که او را در بعضى روزها سوسن، ودر بعضى از ايام ريحانه مى گفتند وصيقل ونرجس نيز از نامهاى او بود.(8) البته در بعضى احاديث (صقيل) نيز وارد شده است.
    نام، لقب ها وکنيه هاى حضرت کدامند؟
    پاسخ: نام اصلى حضرت، (محمد) است. نامى که پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) براى او گذارده وفرمود: اسم او اسم من وکنيه او کنيه من است.
    کنيه حضرت: ابو القاسم است. ونيز ابو صالح وابو عبد الله وابو ابراهيم وابو جعفر وابو الحسين هم گفته شده است.(9)
    القاب حضرت: بسيار است، از جمله:
    1- مهدى: مشهورترين لقب حضرت است. مهدى به اسم مصدر هدايت است، به معنى کسى که به وسيله خدا هدايت شده باشد. امام صادق (عليه السلام) در ضمن حديثى فرموده است: (آن حضرت را مهدى گويند، زيرا او مردم را به امرى که گم کرده اند هدايت مى کند). ونيز امام باقر (عليه السلام) فرموده است: (او را مهدى ناميدند براى اينکه به امرى پنهان (اسلام راستين) هدايت مى کند).(10)
    2- قائم: يعنى قيام کننده به حق. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: (از اين جهت قائم را (قائم) ناميدند، که پس از فراموش شدن نامش قيام کند).(11)
    3- منصور: امام باقر (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (من قتل مظلوما) فرمود: (او حسين بن على (عليهما السلام) است، وبقيه آيه شريفه: (فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يشرف فى القتل انه کان منصورا)(12) مقصود امام زمان (عجل الله فرجه) است، مقصود امام زمان (عجل الله فرجه) است، که نامش در اين آيه (منصور) مى باشد، چنان که خداوند احمد ومحمد را محمود، وعيسى را مسيح خوانده است).(13)
    4- منتظر: از امام جواد (عليه السلام) پرسيدند: چرا وى را (منتظر) مى گويند؟ فرمود: (زيرا وى براى مدتى طولانى غيبت مى نمايد وعلاقمندان، منتظر ظهورش خواهند بود وآنها که ترديد دارند انکار مى کنند..).(14)
    5- بقيه الله: روايت شده که چون آن حضرت خروج کند، پشت به کعبه مى کند، وسيصد وسيزده مرد به دور او جمع مى شوند واول چيزى که تکلم مى فرمايد، اين آيه است: (بقيه الله خير لکم ان کنتم مؤمنين).(15)
    آنگاه مى فرمايد: منم بقيه الله وحجت او وخليفه او بر شما، پس هيچ سلام کننده اى به او سلام نمى کند، مگر اينکه گويد: (السلام عليک يا بقيه الله فى ارضه).(16)
    آن حضرت است که در بسيارى از ادعيه واخبار به همين لقب مذکور شده اند، وبيشترين محدثين آن را ذکر نموده اند وبا آنکه در اين لقب ساير ائمه عليهم السلام شريکند وهمه حجت خدايند بر خلق، ليکن چنان اختصاص به آن جناب دارد که در اخبار هر جا بدون قرينه وشاهدى ذکر شود، مراد آن حضرت است. وبعضى گفته اند: لقب آن حضرت (حجه الله) است. به معنى غلبه، يا سلطنت خداى بر خلايق، چه اين هر دو به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسيد. ونقش خاتم آن جناب، (انا حجه الله) است.(17)
    القاب ديگرى چون: خلف صالح، شريد (رانده شده)، غريم (طلب کار)، مؤمل (منتظر، وآرزو برآورده شده)، منتقم، ماء معين (آب ظاهر وجارى بر روى زمين)، ولى الله، صاحب الزمان وغيره است که جهت توضيحات بيشتر مى توان به کتاب منتهى الآمال وبحار الانوار وکتب مربوطه مراجعه نمود.
    چرا وقتى که نام قائم برده مى شود شيعيان تمام قد روى پاى مى ايستند؟
    پاسخ: يکى از اعمالى که در بين شيعيان مرسوم ومعمول بوده است، اين است که چون نام (قائم) (عجل الله فرجه) در جايى برده مى شود، اهل مجلس، بلند مى شوند. اگر چه دليلى مسلم بر وجوب قيام به هنگام ذکر اين لفظ در دست نيست، اما در اين حد مى توان گفت که اين امر در بين مردم، به عنوان يک عمل مستحب، ريشه اى مذهبى دارد ودر حقيقت، اظهار ادب واحترام به آن امام عزيز است.
    چنانکه نقل شده: حضور امام رضا (عليه السلام) در خراسان کلمه (قائم) ذکر شد، حضرت برخاست ودستش را بر سر نهاد وفرمود: (اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه) خداوندا! بر فرجش شتاب کن، وراه ظهور ونهضتش را آسان گردان).(18)
    واز روايتى چنين استفاده مى شود که اين رفتار در عصر امام صادق (عليه السلام) نيز معمول بوده است. از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال شد: علت قيام در موقع ذکر (قائم) چيست؟
    حضرت فرمود: صاحب الامر غيبتى دارد بسيار طولانى، واز کثرت لطف ومحبتى که به دوستانش دارد، هر کس وى را به لقب قائم - که مشعر است به دولت کريمه او، واظهار تأثرى است از غربت او - ياد کند، آن حضرت هم نظر لطفى به او خواهد نمود؛ وچون در اين حال، مورد توجه امام واقع مى شود سزاوار است از باب احترام به پا خيزد واز خدا تعجيل در فرجش را مسئلت نمايد).(19)
    البته مى توان گفت در بعضى شرايط واجب مى باشد. مثل اينکه اين لقب يا القاب ديگر حضرت در مجلس ياد شود، آنگاه همه اهل مجلس به احترام آن به پا خيزند. در اين حال اگر کسى از اهل مجلس بدون عذر از جاى خود برنخيزد، اين برنخاستن توهين وهتک حرمت آن حضرت خواهد بود، وبديهى است اين عمل حرام مى باشد.
    آيت الله سيد محمود طالقانى - رحمه الله عليه - مى گويد: (اين دستور قيام، شايد (فقط) براى احترام نباشد، والا بايد براى خدا ورسول واولياى مکرم ديگر هم به قيام احترام کرد، بلکه دستور آمادگى وفراهم کردن مقدمات نهضت جهانى ودر صف ايستادن براى پشتيبانى اين حقيقت است... اين همه فشار ومصيبت، از آغاز حکومت دودمان دنائت ورذالت اموى، تا جنگهاى صليبى وحمله مغول واختناق وتعديلهاى دولتهاى استعمارى، بر سر هر ملتى وارد مى آمد، خاکسترش هم به باد فنا رفته بود؛ ليکن دينى که پيشوايان حق آن دستور مى دهند که چون اسم صريح (قائم) مؤسس دولت حقه اسلام برده مى شود، به پا بايستيد وآمادگى خود را براى انجام تمام دستورات اعلام کنيد، وخود را هميشه نيرومند ومقتدر نشان دهيد، هيچ وقت نخواهد مرد).(20)
    پاورقى:‌



    (1) همان ماخذ، ص 351.
    (2) خورشيد مغرب، محمد رضا حکيمى، ص 24.
    (3) بر اساس بعضى روايات که در منتهى الآمال نيز آمده، حکيمه خاتون مى گويد: (بعد از آنکه نرجس از خواب بيدار شد، من او را به سينه چسباندم ونام خدا را بر زبان جارى کردم. امام حسن عسکرى (عليه السلام) فرمود: سوره (قدر) را برايش بخوان. آن سوره را خواندم واز نرجس پرسيدم حالت چطور است؟ او گفت: آنچه مولايت فرموده بود، ظاهر شد. من دوباره سوره (قدر) را خواندم. کودک نيز در شکم مادر، همراه من سوره (قدر) را خواند که من ترسيدم).
    (4) بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 51، ص 19.
    (5) منتهى الآمال، محدث قمى، ج 2، ص 285.
    (6) مهدى موعود، ترجمه ونگارش، على دوانى، ص 393.
    (7) کتاب غيبت، شيخ طوسى، ص 124.
    (8) کشف الحق، خاتون آباى، ص 34.
    (9) الزام الناصب، شيخ حائرى يزدى، ج 1، ص 483.
    (10) اثبات الهداه، شيخ حر عاملى، ج 7، ص 110 و169.
    (11) معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 65.
    (12) سوره اسراء، آيه 35.
    (13) تفسير فرات کوفى، ص 240.
    (14) کمال الدين وتمام النعمه، صدوق، ص 378.
    (15) سوره هود، آيه 86.
    (16) منتهى الآمال، محدث قمى، ج 2، ص 286.

    (17) منتهى الآمال، محدث قمى، ج 2، ص 287.
    (18) بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 51، ص 30.
    (19) الزام الناصب، شيخ حائرى يزدى، ج 1، ص 271.
    (20) خورشيد مغرب، محمد رضا حکيمى، ص 264.

    امضاء

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 24-04-2011, 17:08
  2. نشر شاهد و رويكرد انتشار آثار مستند شهدا و ايثارگران
    توسط نرگس منتظر در انجمن دفاع مقدس
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-05-2010, 14:13
  3. سردار باقر زاده خبر داد:تدفين پيكرهاي مطهر 89 شهيد
    توسط نرگس منتظر در انجمن دفاع مقدس
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-05-2010, 13:22
  4. قوم غول پيكران(عاد)
    توسط ganjineh در انجمن جهان در ائينه تاريخ
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 14-04-2010, 20:52
  5. جنگ‌هاي ‌انفصال ‌آمريكا پايان يافت
    توسط ganjineh در انجمن جهان در ائينه تاريخ
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-04-2010, 18:16

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi