اين احساس والاست كه اگر دارنده آن، كارى انجام بدهد، مىتواند يك قانون كلّى براى كارهاى شايسته بوده باشد و اگر سخنى بگويد و بتوان آن را به صورت قضيه كلّيه درآورد، آن سخن، قانونى براى انسانها تلقى شود.
اكنون به نتيجهگيرى از مسائلى كه پيرامون تكليف مطرح نموديم، مىپردازيم؛ دو نتيجه فوقالعاده با اهميت را مىتوان از مسائل مطرح شده، به دست آورد:
نتيجه يكم، عظمت و قداست و شرافت انسانى را بايستى با قرار گرفتن او در گروه آخرى سراغ گرفت، كه احساس و انجام تكليف براى آنان فوق خشنودى وجدان و احساس جبر يا شبه جبر در خود تكليف - مانند احساس وظيفه اكثر سربازان در جبهه جنگ - مىباشد. اينان حيات بدون تكليف را حيات نمىدانند و آگاهى و هشيارى بدون تكليف را خواب و خيالى بيش تلقى نمىكنند. اين است سخن كوتاه يكى از اين رشد يافتگان كه مىگويد:
من خواب بودم. از خواب، هنگامى بيدار شدم كه فهميدم زندگى همان احساس و انجام وظيفه است و بس. اگر چه مسير تكليف بسيار سنگلاخ و ناهموار است، ولى چه باك از سپرى كردن راه دشوارى كه پايانش حقيقت است.