مسلك مادى از تفسير و توضيح سادهترين عمليات عقلى و روانى عاجز است، چه اين مذهب مدعى است كه هر نمود عقلى در آخر كار به دستهاى از نمودهاى مادى منجر مىشود كه يا از پيش، معلوم بوده و مشاهده شدهاند، يا بايد وجود آنها را به شكل فرضى پذيرفت؛ و در همين حال استنتاج عمل احساس از عمل حركت به اندازهاى دشوار و غير قابل قبول است كه خود ماديون مىگويند: درك جنبه فيزيكى قضاياى روانى نيز به همين اندازه دشوار و غيرقابل تصور است؛ در صورتى كه اين ادعا صحيح نيست و ضرورت هر حادثه فيزيكى را يا از راه ادراك حسى و يا از راه ادراك عقلى ممكن است كاملاً آشكار ساخت.
مفهوم وابستگى اين معنا را مىرساند كه ميان دو نمود «الف» و «ب» رابطهاى بدانسان موجود است كه اگر «الف» تغيير كند، به دنبال آن يا همراه آن، تغيير مشابهى براى «ب» نيز ايجاد مىشود. مقصود از تغيير مشابه، تغييرى است كه از حيث كميت و كيفيت مساوىِ تغيير اول باشد، تمام شرايطى كه براى هر شىء كه بين آنها رابطه علت و معلولى وجود دارد، نيز تحقق پيدا مىكند. از جمله ارتباط زمانى هم بايد باشد و اين رابطه زمانى در مورد وابستگى تأثيرى ندارد و ظاهر نمىشود.
باملاحظه دقيق معلوم مىشود كه جسم و عقل به يكديگر وابستگى دارند و نيازمند يكديگر مىباشند و كسى كه با كمال بىطرفى به قضايا بنگرد، اين علاقه عمومى را درك مىكند و اگر بخواهد خصوصيتى را در اين رابطه عمومى وارد كرده، از وابستگى، مفهوم «عليت» را استخراج كند، ناچار بىطرفى را كنار گذاشته، از انديشههاى يك جانبه و قبلى خود پيروى كرده و اين دو قِسْم ارتباط را بر خلاف منطق، يكى دانسته و از آنرو به نتيجه غلط رسيده است.(11)
بنابر آنچه گذشت عقل و ادراكات بشرى يك حقيقت جداگانهاى دارد، كه با جسم رابطه داشته، داراى خواص و آثار جداگانهاى است كه نمودهاى مختلف آن، دليل بر اختلاف جوهرى روح و كالبد است.