اين پرسشها كه از اعماق جان انسانها برمىخيزد، از سؤالى ذاتى حكايت دارد. حضرت على(ع) مىفرمايد: «اِنْ لَمْ تَعْلَمْ مِنْ اَيْنَ جِئْتَ لاتَعْلَمُ اِلىَ اَيْنَ تَذْهَبُ؛(2) اگر ندانى از كجا آمدهاى، نخواهى دانست به كجا مىروى». با عدم توجه به خداوند ومبدأ هستى هرگز نمىتوان فهميد براى چه آمدهايم و مقصد نهايى چيست.
عالم پس از مرگ و دهها پرسش ديگر در اين باره قرنهاست كه ذهن متفكران را به خود مشغول كرده، آنها براى پيدا كردن پاسخ، تلاش بىوقفهاى را آغاز كردهاند، در صورتى كه اينپرسشها را فقط فرهنگ ايمان به قيامت مىتواند پاسخ دهد. به قول ماكس مولر، دانشمند غربى، هيچ مكتبى در جهان وجود ندارد كه اكثر فلاسفه جهان به اندازه مكتب معاد دربارهاش هماهنگ و متّفقالرأى باشند.(3) مكتب معاد از دير زمان تاكنون به مجهولات انسان پاسخ خِرَدپذير داده است.
فرضيه اين كه پس از مرگِ بدن، روح هم مىميرد و عالَم ديگرى وجود ندارد، از اثبات زندگى پس از مرگ مشكلتر و پيچيدهتر است. موريس مترلينگ اعتراف مىكند:
با وجود اين كه نور حقيقت به طور واضح و كامل بر صحنه زندگى نمىتابد، ولى از روز هم روشنتر است كه پس از دوران حيات پرتگاهى وجود دارد و اين پرتگاه را كسى درست نشناخته و شايد وحشتناكترين مهالك بشر مىباشد.(4)
موريس مترلينگ در مواردى به حقايق نزديك شده، ولى بدون دستيابى به حقيقت، گرفتار تناقض و سردرگمى مىشود، زيرا از طريق فلسفه الهى وارد اين عرصه نشده است. اوخواسته است با فطرت و عقل - بدون كمك از وحى - اين مراحل را بپيمايد. او در جايى اعتراف مىكند:
عقيده ما درباره مرگ از حدود فهميدن سرنوشت جسدمان تجاوز نمىكند و نمىتواند شامل فهم سرنوشت نهايى جهان باشد، ما چيزى را مرده مىپنداريم كه طرز زندگىاش با ما متفاوت باشد.(5)