صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 31

موضوع: معاد و جهان پس از مرگ

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    ناظرسایت
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9132
    نوشته
    3,539
    تشکر
    6,646
    مورد تشکر
    6,925 در 2,277
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض



    دو ترسيم مختلف از چشم انداز سرنوشت انسان


    آيا لحظه مرگ لحظه وداع با همه چيز است؟ لحظه پايان راه زندگى؟ لحظه بيگانگى ابدى و جدايى مطلق از اين جهان؟ و تجزيه و بازگشت مواد تركيبى بدن انسان به عالم طبيعت است؟
    يا لحظه تولد ثانوى؟
    بيرون شتافتن از رحم دنيا به جهان وسيع و پهناور ديگر؟
    شكسته شدن يك زندان وحشتناك؟
    آزاد شدن از يك فقس كوچك و تنگ و گشوده شدن دريچه اى به سوى جهانى وسيع و روح پرور، دور از آلايش ماده اين جهان، پاك از غمها و اندوه ه، رنج ها و خصومت ه، دروغ ها و بى عدالتى ه، ستمگرى ها و تن به ستم دادن ه، تنگ چشمى ها و كوته نظرى ه، كينه توزى ها و جنگ ها و آنچه در اين جهان محدود و زندگى پر دردسر رخ مى دهد و با جان و سرشت آدمى بيگانه است، كدام يك؟...
    قطع نظر از اين كه كدام يك از اين دو «چشم انداز» به حقيقت و منطق نزديك تر است - كه طبعاً در بحث هاى آينده از آن سخن خواهيم گفت - اولى چقدر تاريك و وحشت زا و هول انگيز و درد آلود است، و دومى چقدر زيبا و دلپذير و دل انگيز و آرام بخش.
    تصوير مرگ در قيافه نخست كافى است كه همين شربت زندگى را - هر قدر هم زندگى مرفه باشد - در كام آدمى تلخ و ناگوار سازد و يا او را براى فرار از مرگ به تن در دادن به هر چيز وادارد و در برابر هر شرطى تسليم كند.

    در حالى كه تصوير آن در چهره دوم، مى تواند شربت زندگى گوارا و شربت شهادت را در راه حق و هدف هاى پاك از آن گواراتر سازد و به انسان بگويد به خاطر اين زندگى در برابر هر شرطى تسليم نشو، و به هر قيمتى آن را مپذير، آزادباش و از مرگ افتخارآميز نترس! خلاصه مرگ هميشه وحشتناك نيست، گاهى اين زندگى از آن وحشتناك تر است.

    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    ناظرسایت
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9132
    نوشته
    3,539
    تشکر
    6,646
    مورد تشکر
    6,925 در 2,277
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض



    چرا از مرگ مى ترسيم؟


    دو كس از مرگ مى ترسند، آن كس كه آن را به معنى نيستى و فناى مطلق تفسير مى كند، و آن كس كه پرونده اش سياه و تاريك است!
    آنها كه نه جزء اين دسته اند و نه آن، چرا از مرگ در راه هدف هاى پاك وحشت كنند مگر چيزى از دست مى دهند؟
    دستان «آب حيات» با آب و تاب فراوان در همه جا مشهور است.
    و نيز از قديمترين ايام، بشر در جستجوى چيزى به نام «اكسير جوانى» بوده است، و براى آن افسانه ها به هم بافته، و آرزوها در دل پرورانده است.
    اين همه گفتگو، از يك چيز حكايت مى كند و آن مسأله وحشت آدمى از مرگ، و عشق به ادامه حيات و فرار از پايان زندگى است، همان طور كه افسانه «كيمي» همان ماده شيميايى مرموزى كه چون به مس كم ارزش برسد تبديل به طلاى پرارزش مى شود، روشنگر وحشت انسان از فقر اقتصادى، و تلاش و كوشش براى جلب ثروت بيشتر مى باشد.
    افسانه اكسير جوانى نيز منعكس كننده وحشت از پيرى و فرسودگى و بالاخره پايان زندگى و مرگ است.
    بيشتر مردم از نام مرگ مى ترسند، از مظاهر آن مى گريزند، از اسم گورستان متنفرند و با زرق و برق دادن به قبرها مى كوشند ماهيت اصلى آن را به دست فراموشى بسپارند حتى براى فرار دادن افراد از هر چيز خطرناك ـ يا غير خطرناكى كه مى خواهند كسى آن را دستكارى و خراب نكند ـ روى آن مى نويسند «خطر مرگ» و در كنار آن هم عكس يك جفت استخوان مرده آدمى به حالت «ضربدر» ! در پشت يك جمجمه كه خيره و بى روح به انسان نگاه مى كند قرار مى دهند.
    ویرایش توسط ناظرسایت : 25-01-2024 در ساعت 19:59
    امضاء


  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    ناظرسایت
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9132
    نوشته
    3,539
    تشکر
    6,646
    مورد تشکر
    6,925 در 2,277
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض


    آثار وحشت انسان از مرگ در ادبيات مختلف دنيا فراوان ديده مى شود، تعبيراتى همچون «هيولاى مرگ» ، «سيلى اجل» ، «چنگال موت» و دهها مانند آن همه نشانه هاى اين وحشت و اضطراب همگانى است.
    داستان معروف رؤياى هارن الرشيد - كه در خواب ديده بود همه دندان هاى او ريخته است - و تعبير خواب كردن آن دو نفر كه يكى گفت: «همه كسان تو پيش از تو بميرند» .
    و ديگرى گفت: «عمر خليفه از همه بستگانش طولانى تر خواهد بود» و واكنش هارون در برابر دو تعبير كننده - كه به دومى صد دينار داد و اولى را صد تازيانه زد - نيز دليل ديگرى براى اين حقيقت است.
    زيرا هر دو يك مطلب را گفته بودند اما آنكه نام مرگ كسان خليفه را بر زبان جارى كرده بود صدتازيانه نوش جان كرد، و كسى كه مرگ آنها را در قالب «طول عمر خليفه» ! ادا نمود صد دينار پاداش گرفت!
    ضرب المثلهاى مملو از اغراق، همانند «هرچه خاك فلانى است عمر تو باشد» ! يا به هنگامى كه مى خواهند كسى را با كسى كه از دنيا رفته است در جنبه مثبتى تشبيه كنند مى گويند: «دور از شما فلانى هم چنين بود» و يا «زبانم لال!» بعد از شما چنين و چنان مى شود» ويا ترتيب اثر دادن به هر چيز كه احتمال مرگ را دور كند و يا در طول عمر مؤثر باشد اگر چه صد در صد خرافى و بى اساس به نظر برسد و همچنين دعاهايى كه با كلمه دوام خلود، جاويدان بودن مانند دامَ عُمْرَه، دامَ مَجْدُه، دامَتْ بَرَكَاتُهُ وَ خَلَّدَ اللّهُ مُلْكُه يا خدا عمر يك روزه تو را هزار سال كند و يا صد سال به اين سالها!...
    امضاء


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    ناظرسایت
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9132
    نوشته
    3,539
    تشکر
    6,646
    مورد تشکر
    6,925 در 2,277
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض


    هر كدام نشانه ديگرى از اين حقيقت است.
    البته انكار نمى توان كرد كه افراد نادرى هستند كه از مرگ به هيچ وجه وحشت ندارند و حتى با آغوش باز به استقبال آن مى شتابند اما تعداد آن ها كم است و تعداد واقعى به مراتب كمتر از آنهايى است كه چنين ادعايى را دارند!
    اكنون بايد ديد سرچشمه اين ترس و وحشت از كجاست؟
    اصولا انسان از «عدم» و «نيستى» مى هراسد.
    از فقر مى ترسد، چون نيستى ثروت است.
    از بيمارى مى ترسد، چون نيستى سلامت است.
    از تاريكى مى ترسد، چون نور در آن نيست.
    از بيابان خالى و گاهى از خانه خالى مى ترسد، چون كسى در آن نيست.
    حتى از مرده مى ترسد، چون روح ندارد، ، در صورتى كه از زنده همان شخص نمى ترسيد!
    بنابراين اگر انسان از مرگ مى ترسد به خاطر اين است كه مرگ در نظر او «فناى مطلق» و نيستى همه چيز است.
    و اگر از زلزله و صاعقه و حيوان درنده وحشت دارد چون او را به فنا و نيستى تهديد مى كند.

    ویرایش توسط ناظرسایت : 29-01-2024 در ساعت 14:19
    امضاء


  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    ناظرسایت
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9132
    نوشته
    3,539
    تشکر
    6,646
    مورد تشکر
    6,925 در 2,277
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض



    البته از نظر فلسفى; اين طرز روحيه چندان دور و بيراه نيست، زيرا انسان «هستى» است، و هستى با هستى آشناست و جنس خود را همچون كاه و كهرباست.
    اما با «نيستى» هيچ گونه تناسب و سنخيت ندارد، بايد از آن بگريزد و فرار كند، چرا فرار نكند؟
    ولى در اينجا يك سخن باقى مى ماند و آن اينكه: همه اينها صحيح است اگر مرگ به معنى نيستى و فنا و پايان همه چيز تفسير شود، و راستى اگر اين چنين تفسير شود چيزى از آن وحشتناك تر نخواهد بود و آنچه درباره هيولاى مرگ گفته اند كاملاً به جا و به مورد است.
    اما اگر مرگ را - همچون تولد جنين از مادر - يك تولد ثانوى بدانيم، و معتقد باشيم با عبور از اين گذرگاه سخت، به جهانى گام مى گذاريم كه از اين جهان بسيار وسيعتر، پرفروغتر، آرام بخش ترو مملو از انواع نعمت هايى است كه در شرايط كنونى و در زندگى فعلى براى ما قابل تصور نيست، خلاصه اگر مرگ را نوع كامل تر و عالى ترى از زندگى بدانيم كه در مقايسه با آن، اين زندگى كه در آن هستيم مرگ محسوب مى شود، در اين صورت مسلماً چيز نفرت انگيز و وحشتناك و هيول، نخواهد بود، بلكه - در جاى خود - دل انگيز و رؤيايى، زيبا و دوست داشتنى است.
    زيرا اگر جسمى از انسان مى گيرد، بال و پرى به او مى بخشد كه بر فراز آسمان ناپيدا كرانه ارواح، با آن همه لطافت و زيبايى فوق حد تصور و خالى از هر گونه جنگ و نزاع و اندوه و غم، پرواز مى كند.

    امضاء


  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    ناظرسایت
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9132
    نوشته
    3,539
    تشکر
    6,646
    مورد تشکر
    6,925 در 2,277
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض



    اينجاست كه شاعرى كه اين طرز تفكر را دارد به حكيم دانشمند دستور مى دهد:

    بمير اى حكيم از چنين زندگانى *** كز اين زندگى چون بميرى بمانى
    سفرهاى علوى كند مرغ جانت *** چو از چنبر آز بازش رهانى

    مترس از حياتى كه در پيش دارى *** از اين زندگى ترس، كاينك در آنى!

    و نيز شاعر ديگرى با مباهات و وجد و سرور مى گويد:
    حجاب چهره جان مى شود غبار تنم *** خوش آن دمى كه از اين چهره پرده بر فكنم
    چنين قفس نه سزاى من خوش الحانى است *** روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
    و ديگرى مى گويد:
    مرغ باغ ملكوتم، نيم از عالم خاك *** دو سه روزى قفسى ساخته اند از بدنم
    خرّم آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست *** به هواى سر كويش پر و بالى بنم
    بالاخره شاعر ديگر به مرگ فرياد مى زند و او را به سوى خود دعوت مى كند:
    مرگ اگر مرد است گو نزد من آى *** تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
    من ز او جانى ستانم جاودان *** او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ

    ویرایش توسط ناظرسایت : 05-02-2024 در ساعت 16:13
    امضاء


  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    ناظرسایت
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9132
    نوشته
    3,539
    تشکر
    6,646
    مورد تشکر
    6,925 در 2,277
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض



    اينجاست كه چهره مطلب به كلى دگرگون مى شود و مسأله شكل ديگرى به خود مى گيرد كه هيچ شباهتى با شكل اول ندارد.
    بديهى است، آن كس كه چنين برداشتى از مسأله مرگ دارد هرگز نمى گويد مرگ بى حاصل، بدون دليل، و يا مثلاً از طريق انتحار و خودكشى، دريچه به آنچنان عالمى است، بلكه او به استقبال مرگى پرشكوه مى شتابد كه در راه هدف و آرمان پاك و آميخته با قهرمانى و فداكارى و شهامت باشد، مرگى كه انسان را از تن در دادن به ذلت و هر گونه بدبختى به خاطر چند روز عمر بيشتر مى رهاند.


    امضاء


  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    ناظرسایت
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9132
    نوشته
    3,539
    تشکر
    6,646
    مورد تشکر
    6,925 در 2,277
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض



    عامل ديگر وحشت از مرگ

    جمعى ديگر نيز هستند كه از مردن وحشت دارند، نه به خاطراينكه مرگ را به معنى فنا و نيستى مطلق تفسير كنند، و منكر زندگانى پس از آن باشند، بلكه به خاطر اينكه آنقدر پرونده اعمال خود را سياه و تاريك مى بينند كه شكنجه هاى طاقت فرسا و مجازات هاى دردناك بعد از مرگ را گويا با چشم خود مشاهده مى كنند و يا لااقل چنين احتمالى را مى دهند.
    اينها نيز حق دارند از مرگ بترسند، زيرا به مجرمى مى مانند كه از پشت ميلمه هاى زندان آزاد شده و به سوى چوبه دار مى رود، البته آزادى خوب است، اما نه آزادى از زندان به سوى چوبه دار!
    آزادى اينها هم از زندان بدن، يا زندان دني، نيز توأم با رفتن به سوى چوبه دار است، «دار» نه به معنى اعدام بلكه به معنى شكنجه هايى بدتر از آن.
    اما آنها كه نه مرگ را فنا مى بينند، نه پرونده تاريك و سياه دارند چرا از مرگ بترسند؟ چرا از مرگ در راه هدف هاى پاك وحشت داشته باشند؟ چرا؟...

    امضاء


  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    ناظرسایت
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9132
    نوشته
    3,539
    تشکر
    6,646
    مورد تشکر
    6,925 در 2,277
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض



    ريشه هاى معاد در اعماق فطرت

    الهامات فطرى به ما مى گويند: مرگ پايان زندگى نيست، اين الهامات منحصر به ما نمى باشد، تمام اقوام حتى انسان هاى نخستين كه قبل از تاريخ مى زيسته اند به گواهى مدارك موجود به طرز جالبى به آن ايمان داشته اند.
    مى گويند: پيوسته از اعماق آسمانه، از درون كهكشان ه، امواج مرموزى - شبيه امواج راديويى - پخش مى شود كه روى دستگاه هاى گيرنده قوى اثر مى گذارد.
    هيچ كس نمى داند اين امواج از كجا مخابره مى شود و سرچشمه اصلى آن از كجاست؟ آيا تمدنهايى به مراتب پيشرفته تر از تمدن زمينيان در ماوراى منظومه شمسى ما وجود دارد كه صاحبان آنها به وسيله اين امواج پيام هايى به جهانيان مخابره مى كنند؟ و يا سرچشمه ديگرى دارد؟ نمى دانيم.

    ویرایش توسط ناظرسایت : 09-02-2024 در ساعت 16:31
    امضاء


  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    ناظرسایت
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9132
    نوشته
    3,539
    تشکر
    6,646
    مورد تشکر
    6,925 در 2,277
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض


    عجيب تر اينكه از اعماق وجود م، از درون جان م، نيز پيامهاى مرموزى مرتباً به ما مى رسد كه سرچشمه آن نيز ناشناخته است و به ناچار نام «فطرت» يا «نهاد» بر آن مى گذاريم، همين قدر مى دانيم الهامات مختلفى به ما مى شود، بر سر دو راهى ها خطوط اصلى را به ما نشان مى دهند، و اين الهامات به طرز مرموزى از درون ما مى جوشد.
    مثلاً: يك حادثه ناگهانى در نزديك ما يا در دورترين نقطه جهان رخ مى دهد، همين نيروى مرموز درونى; ما را به دنبال كسب خبر مى فرستد و بدون اينكه خودمان بدانيم چرا و به چه علت اين همه اشتياق به ديدن و شنيدن ماجراى حادثه اى كه معلوم نيست ارتباطى به ما داشته باشد داريم نيروهاى خود را در اين راه به كار مى اندازيم و تا نفهميم چه بوده آرام نمى گيريم.
    اين حالت از نخستين لحظات عمر همراه ماست و تا آخر عمر هم از ما جدا نمى شود. بعد مى بينيم نام آن را «حس كنجكاوى» گذارده اند و مى گويند جزء فطرت و نهاد آدمى است.
    نظير اين غرايز و الهامات فطرى فراوان است، ولى هيچ كس نمى تواند توضيح بيشترى درباره سرچشمه اين الهامات فطرى در اختيار ما بگذارد، اما به هر حال در اصل وجود آنها و نفش آنها در راهنمايى تكوينى ما ترديدى نيست.

    امضاء


صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi