پلک بر هم بگذار!
زینبم، چشم بر هم بگذار!
چشم بر این دنیای پرآشوب و هیاهو فرو بند!
دیگر آسوده شدی مادر، از آنکه ناله بی مادری را در
گلو خفه کنی و شبانه در پی تابوت من بدوی؛
بار سترگ امانت مرا به دوش بکشی و حسرت زده
دستان گرم مادری که گیسوانت را ببافد،
برای برادرانت جای خالی او را پر کنی.
دیگر آسوده شدی مادر، از اینکه تنهایی و غربت پدرت علی
را در کوچه های مدینه ببینی و غم سنگینی که
کمر مرا خم کرد در دل کوچکت جای دهی.
عزیز مادر! دیگر آسوده شدی از دیدن فرق شکافته
عدالت و کاسه های شیر در دست یتیمان بی پدر مانده کوفه.
پاره تن مادر! چشم فرو بند بر تزویر معاویه و طمع یاران
دنیازده. دیگر آسوده شدی از فرو دادن جرعه های
زهری که جگر حسنم را هزار پاره کرد.
زینبم! دیگر آرام بگیر.
از سعی میان صفای گودال تا مروه خیمه گاه
چشم فرو بند بر قامت رعنا و خونین علی اکبر
و لاله های شکفته بر سپیدی گلوی اصغر!
دیگر علمداری از سمت شط برنمی گردد و دیگر خورشیدی
که عاشقش بودی، بر فراز گودال طلوع نخواهد کرد.
عزیز دلم! خطبه هایت، ستون های ستم را لرزاند.
شرم را بر چهره بی وفایی، و عجز و
زبونی را درچشمان آن پست دیدم؛
ن گاه که از حنجره پاک تو، «ما رأیت الا جمیلا» جاری شد.
دختر دردانه ام! اینک، کنار بسترت به استقبال آمده ام.
صدای «یا ایتها النفس المطمئنه» تمام ملکوت
را پر کرده است؛
زینبم، پلک بر هم بگذار!
فاطره ذبیح زاده