گلچین مثنویهای احمد عزیزی
*********************
✶♥✶♥✶♥✶♥✶
شب در سد وا میشود
صبح روی بند، غوغا میشود
صبح بوی گل میآمیزد به کوه
آبشار رنگ میریزد ز کوه شب
گل مهتاب را میآورند
خوشههای خواب را میآورند
مادر خورشید شب، پا میشود
پشهبند صبح وا میشود
روی کوه کاجها در نور ماه
شب چه زیبا برف میبارد به راه
روز روح جاده هم پر تب است
دانههای برف در سقف شب است
صبح اینجا چشم شب وا میشود
کرتهای روز پیدا میشود
روی نهر کرتهای بامداد
بیلها آواز میخوانند شاد
عصر، باغ سایه بی خورشید بود
آنقدر گنجشک روی بید بود
صبح، از بس ساقههای تر رسید
دست گلدانها به نیلوفر رسید
چون عروسی نقره پوش از روز رود
ماه میآید ز دوش شب فرود
آن سوی شب روستای خرمیست
سرزمین بادهای موسمیست
آه! این برف سپید شادی است
این شبان گله آزادی است
✶♥✶♥✶♥✶♥✶
********************