❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 650x661 پیکسل کلیک کنید
مسیرها در خویش می پیچند از بوی بهار، امّا کجاست
شمیم آمدن بهاری تازه تر که مشام زمین را پر کند؟
پنجره ها باز می شوند با رسیدن آغاز فصل ها
، امّا آسمان، مجال بال گشودن نمی دهد
بهار می رسد، امّا نه آن بهاری که باید.
بهار می رسد؛ دست افشان و پای کوبان، بر تیره خاک افسرده
و وامانده از فصل خمود برف.
می آید و پوست خاک کشیده می شود بر پهنای زمین،
با جوانه ها و سبزه ها.
خورشید، تا بندگی اش را بر صفحه آسمان غزل می سراید
هوا، بوی رسیدن می دهد
تازگی در زوایای خاک جوانه می زند، امّا:
بهار هست و یک بهانه کم دارد
بهار یک غزل عاشقانه کم دارد
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
بهار، فریادم می زند به خود؛
به برخاستن دوباره؛
به گردشی متوالی و آغازی دوباره.
بهار، فریادم می زند به زندگی دوباره؛
به برخاستنی از بطن سرد مرگ ها و خاموشی ها.
بهار، مرا از دستان یخ زده زمستان می گیرد و می خواهد،
دامن سبز شکوفایی بر تنم بپوشاند.
بهار، فریاد می زند به بیداری از دهان تاریک خواب ها و سکوت ها.
بهار، مرا برمی دارد و به وسعت تفکری ژرف می برد؛
«یا محول الحول و الاحوال».
سال های همیشه است که بهار بر دروازه های گوش ها و چشم ها
می کوبد:«فراخ شوید و بنگرید. بشنوید، پریدن خواب
از سر سرد زمین را».
این آغازی دوباره است؛
پنجره ای دوباره به سمت دستان باز زندگی.
بهار، از انجمادها و خواب ها گذشته است.
آمده است برای تسبیحی دوباره از آفرینش، برای بیداری
در خواب ماندگانی که قنوت درختان و دست های تمنای ذرات
عالم را نمی شنوند؛ «یا مدبّر اللیل و النهار».
بهار از راه می رسد و مرا به بادیه های تفکر می سپارد؛
می برد به یاد شوری بزرگتر.بهار، با پیراهنی از یاد معاد، بر
شانه هایم می ریزد و خواب هایم را می آشوبد.
از پنجره دست هایم بالا می روم و هم نوای بهار، سراسر
مناجات می شومو تکلم نجوای عاشقان، آرامم می کند:
«حول حالنا إلی احسن الحال».
نسیم نوروز، روح طراوت را در دست هایش گرفته است
و بر تن خاموش زمین می پاشد.
یک سال دیگر بزرگ شدیم.یک سال دیگر قد کشیدیم.
سالی دیگر و آغازی فرخنده برای خوب شدن مهیاست
و من به عیدی می اندیشم
که سر سفره سال تحویل بنشینم و خودم را آغاز کنم.
من به بهاری می اندیشم که بهارانه عمرم را به دست بادها
و سیاهی ها نسپارمو در جاده هایی گام بگذارم که انجامی بهارانه داشته باشند.
من به عیدی می اندیشم که هیچ گرد و غبار عصیان
و اغفالی بر پرونده اعمالم نوشته نشود و تحویل سال جدیدم
را بی خط خوردگی، بر دفتر سال گذشته ام آغاز کنم.
ابراهیم قبله آرباطان
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
پیچیده است در خود و زمین ناله می كند
از درد زایش یك زایمان
فصلی كه سر سبد فصل های دیگر است
دیده گشوده است در دامان مادرش زمین
عمر سفید زمستان به سر رسیده است
از راه رسیده است بهار
با قامتی به بلندای درخشان كاج
و دشت های یخ زده و خراب، كه بیدار گشته اند
در گردش زمین و زمان
و روئیده است یك اتفاق سبز
كوهها كه مشت مشت شده اند در كنار هم
باران كه سرازیر می شود، باز می شود مشت های كوه
و آب از شیار انگشتان دست كوه جاری می شود
و من كه خودم را درمیان شیار انگشتان دست كوه گم كرده ام
آن دور دستها، بستر زمین همه رنگین شده است
و چشم كه می گشایم این همه زیبایی خیره كننده است!
سرخ ٬ سوسنی ٬ نارنجی ٬ گلابی
گلهای یاس و لاله و شقایق، كه بر دامن زمین سبز شده اند
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد
از آنکه دلبر دمی به فکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن
که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
صبحدم بلبل بر درخت گل به خنده می گفت
نازنینان را، مه جبینان را، وفا نباشد
اگر که با این دل حزین تو عهد بستی،
عزیز من، با رقیب من چرا نشستی
چرا دلم را، عزیز من، از کینه خستی
بیا در برم از وفا یک شب ای مه نخشب
تازه کن عهدی، که بر شکستی
" عارف قزوینی"
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
«یا مقلب القلوب و الابصار»!
این صدای توست، پیچیده در گستره خاک.
این روشنان آواز توست که در لابه لای کاینات می وزد
عطر سیال و شناورحضور توست که شامه خاک را پر
کرده از طراوت رویش،خواب را ربوده از چشم های زمین.
از عطر حضور توست که گل ها چشم گشوده اند به جلوه ات،
که زمین را حریری از یاسی های مهربانی پوشانده است.
سبحان الله از این همه زیبایی!
این اعجاز نفس های قدسی توست که جاری شده است در
شریان های خاک مرده و زندگی می بخشد به گل، به دشت، به گیاه.
این اعجاز نفس های قدسی توست که به رودخانه ها اجازه
خروش می دهد و به درختان، فرمان قیام.
این لهجه قرآنی توست که پرنده ها را خوش الحان کرده است
و ابرها را مهربان و سخاوتمند؛ دشت ها را
به میهمانی باران دعوت کرده و پرستوها
را به کاشانه فراخوانده است.
«یا مدبر اللیل و النهار»!
نسیم اراده ات وزید بر عبور و مرور شب و روز و ر
وز، به اذن تو روشن شد تا زمین، از سفره
کریمانه ات، لقمه حلال بجوید!
روز را نشاندی بر بلندای افق تا چشم ها، مهربانی
فراگیرت را شاکر باشند
و قدم ها، فضل و رحمت تو را به تلاش درآیند و دست ها،
«روزی» بگیرند از در خانه ات!
و روز و شب را که از پی هم می آیند و می روند،
اینک، بگیر از شب ها و روزهایم، تکرار و روزمرگی را.
تاریکی شب هایم را به نور خویش روشن کن و روزهایم
را میهمان سایبان دستان مهربانی ات گردان.
«یا محول الحول و الاحوال»!
قطار فصل ها می گذرد.
زمین پیر و فرسوده، به یک تبسم تو، جوان می شود.
درختان مرده، زنده می شوند.
روخانه های راکد می خروشند.
رستاخیزی به پا شده است در دقایق «زیستن»، در تکرار
مرگ و تولدهای پیاپی.
این بوی توحید توست که پیچیده است در جریان آفرینش!
در تحویل سال های جدید و قدیم، در تقویم های دیروزی و امروزی
قیامت شاهکار توست که اعجاز می کند.
تا دیروز، خاک، تهی بود از زندگی
و امروز، زمین، گستره تولد هاست!
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
بهار آمده است؛
با سبدهای شکوفه و کاسه های لبخند.
آمده است تا روح خمودمان را در دشت های معرفت و آگاهی جاری کند
تا در آیه بلند أحْسَن الْحال گسترده شویم.
یا مقلب القلوب، خاک، می شکفد و در تار و پودش، سمفونی رویش و زندگی است؛
صدایی که شکوه خداوندی ات را به تکرار نشسته است.
خاک، می شکفد و این همه، اشارتی است به ضرورت رستاخیز جان ها.
بهار می آید، تا تأکید کند آیین آسمانی رفتن را.
می آید تا بگوید سکون و ایستایی، تن دادن به تعفن و مرگ است.
«یا محوِّلَ الْحَوْلِ و الأَحوالِ»!
نیکوترین حال ها را برایمان رقم بزن و چشم دلمان را با خورشید
شناخت و پویایی، هم خانه گردان و قلبمان را روشن کن؛
آن چنان که پنجره این روزها را به دشت های خورشیدی بهار، گشوده ای.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
بهار، فریادم می زند به خود؛
به برخاستن دوباره؛
به گردشی متوالی و آغازی دوباره.
بهار، فریادم می زند به زندگی دوباره؛
به برخاستنی از بطن سرد مرگ ها و خاموشی ها.
بهار، مرا از دستان یخ زده زمستان می گیرد و می خواهد،
دامن سبز شکوفایی بر تنم بپوشاند.
بهار، فریاد می زند به بیداری از دهان تاریک خواب ها و سکوت ها.
بهار، مرا برمی دارد و به وسعت تفکری ژرف می برد؛
«یا محول الحول و الاحوال».
سال های همیشه است که بهار بر دروازه های گوش ها و چشم ها
می کوبد:«فراخ شوید و بنگرید. بشنوید، پریدن خواب
از سر سرد زمین را».
این آغازی دوباره است؛
پنجره ای دوباره به سمت دستان باز زندگی.
بهار، از انجمادها و خواب ها گذشته است.
آمده است برای تسبیحی دوباره از آفرینش، برای بیداری
در خواب ماندگانی که قنوت درختان و دست های تمنای ذرات
عالم را نمی شنوند؛ «یا مدبّر اللیل و النهار».
بهار از راه می رسد و مرا به بادیه های تفکر می سپارد؛
می برد به یاد شوری بزرگتر.بهار، با پیراهنی از یاد معاد، بر
شانه هایم می ریزد و خواب هایم را می آشوبد.
از پنجره دست هایم بالا می روم و هم نوای بهار، سراسر
مناجات می شومو تکلم نجوای عاشقان، آرامم می کند:
«حول حالنا إلی احسن الحال».
نسیم نوروز، روح طراوت را در دست هایش گرفته است
و بر تن خاموش زمین می پاشد.
یک سال دیگر بزرگ شدیم.یک سال دیگر قد کشیدیم.
سالی دیگر و آغازی فرخنده برای خوب شدن مهیاست
و من به عیدی می اندیشم
که سر سفره سال تحویل بنشینم و خودم را آغاز کنم.
من به بهاری می اندیشم که بهارانه عمرم را به دست بادها
و سیاهی ها نسپارمو در جاده هایی گام بگذارم که انجامی بهارانه داشته باشند.
من به عیدی می اندیشم که هیچ گرد و غبار عصیان
و اغفالی بر پرونده اعمالم نوشته نشود و تحویل سال جدیدم
را بی خط خوردگی، بر دفتر سال گذشته ام آغاز کنم.
ابراهیم قبله آرباطان
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
هر سال در آستانه نوروز باستانی به پیشواز بهار می رویم و
منتظر رسیدن آن هستیم.در این هنگام همه جا را می آراییم و چون
بهار زیباست،خود و اطراف خود را زیبا می کنیم.
با این حال ما بهار دیگری هم داریم که هر روز و به
خصوص هر صبح جمعهباید انتظارش را بکشیم.
باید جان را آذین ببخشیم و با پالایش آلودگی های درون،
خود را به زیبایی ها بیاراییم.
این بهار، دیگر از جنس بهار نوروز نیست؛
بلکه بهار جان ها و احیاگر دل هاست.
پس باید هرچه بیشتر به استقبال و پیشواز آن رفت و انتظارش را کشید.
اللهم عجل لولیک الفرج
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
ما منتظران بهار دیگری هم داریم که هر روز و به
خصوص هر صبح جمعه باید انتظارش را بکشیم.
باید جان را آذین ببخشیم و با پالایش آلودگی های
درون،خود را به زیبایی ها بیاراییم.
این بهار، دیگر از جنس بهار نوروز نیست؛
بلکه بهار جان ها و احیاگر دل هاست.
پس باید هرچه بیشتربه استقبال و پیشواز
آن رفت و انتظارش را کشید.
وقتی که بهار طبیعت می رسد، زمین های
حاصلخیز سرسبز می شوند
اما هنگامی که بهار ولایت منجی عالم بشریت می آید،
دیگر خبری از خشکسالی و زمین های بایر و کویر
در هیچ جا و هیچ زمانی نیست.
همزمان با تولد دوباره طبیعت و آمدن فصل بهار،
امام زمان (ع) ظهور خواهد کرد.
بنابراین نوروز باستانی همانطور که در اندیشه ملی ما یک روز
فرخنده است در اندیشه شیعی و اسلامی ما نیز گرامی و مقدس است.
در واپسین روزهای باقیمانده از سالی که گذشت و درآستانه
فرا رسیدن سال نو به درگاه حضرت حق جل جلاله برای
ظهورمولایمان و فرا رسیدن بهار مهدویت
استغاثه می کنیم
اللهم عجل لولینا الفرج
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)