خدايا !
دريايی موجخيز مرا فرا گرفته
پيکر رنجورم را اين سو و آن سو میبرد
ابرهايی سياه بر سَرم سايه افکنده
هراسِ گم شدن، تار و پود سويدای خستهام را از هم میدرد
تنها يک نقطهی اميد برای منِ درمانده به جا مانده
که با نويدی جانفزا مرا به خويش خوانده است
و آن آهنگ دلنوازی است که از آستان تو برمیخيزد
و روح و روان مرا برمیانگيزد
جانآفرينا !
مرا آنسان گردان که به رشتهی سُتوار عنايات تو چنگ زنم
و به ذات جاودانهی تو تکيه کنم
هر که به ريسمان صدگره تو بَرآويخت
گناهانش يکيک بريخت
و هر که آهنگ تو کرد
ارمغانی از رهايی با خود آورد
الها !
کاميابی من در رستگاری نزد تو است
مرا بیبهره مگردان
و رهايی من در پرهيز و دوری از غير تو است
مرا آلوده مگردان
خدايا !
دَه روز است که کام از طعام فرو بستهام
و از شهد و شيرينی گسستهام
دَه روز است که به لطف و کرم تو، گناه و ناپسند را فروهشتهام
و اگر تو بپذيری، در صف پرستندگانت نشستهام
امروز اميد آن دارم که در اين بزمگاهِ خويش مرا نزديکتر بنشانی
و لذت قرب آستانت را نيز به من بچشانی
ای که همهی پويندگان، راه تو را میپويند
و همهی دردمندانِ خواهنده، نزديکی به درگاه تو را میجويند
بر من نيز نيکی و پاکی تمام کن
و آتش سوزان دوزخ را بر پيکر رنجورم حرام