دوش که به سينهی فراخ آسمان نگريستم
و چشم به چشمکهای اختران دوختم
در آن ميانه، ماه را ديدم
که چونان گويی سفيد در آسمان پهنهور میدرخشيد
و بر زمين نور میپاشيد
ديدم که مهتاب همهی بسيط خاک را روشن کرده
و بر راه پيش روی من تابيده است
ديدم که اگر چشم خود نيک بگشايم
و خود با لغزش در راه نيايم
او راه را به من نموده است
ديدم که اگر ديده از راه خويش برنگيرم
و هدايتهای او را بپذيرم
راهم روشن است و رخشان و به مقصد توانم رسيد
ماهآفرينا !
اگر پايم لرزيد
و اين بنده به مقصد نرسيد
مرا سزا مده
و اگر گامم استوار نبود، بار کيفر بر دوش خستهام منه
من را از خطا برَهان
و از لغزش بگريزان
يک ماهِ چهاردهشَبه، چنان بر بستر زمين نور میريزد
که همگان راه خويش میيابند
و ياوه نمیشوند
و در پرتو تابش آن از آفات میرهند
رحمت بیپايان تو با اين بشر سردرگم چه میکند!
و دستش را تا کجا میگيرد!
مرا در بوتهی آزمون و آسيب مگداز
مباد که سرافکنده شوم
و شرمسار گردم
پروردگارا !
ای که امت اسلام را جامهی ارج و ارز پوشاندهای!
و پيروان اين آيين را حرمت نهادهای
ما را نيز در شمار عزيزان خويش بر شمار