توضيح مسلك اصحاب الحديثگروهى از مذهبىها، و آنهايى كه در امور شرعى و شؤون عبادى و مسائل فرعى، تعصب شديدى دارند (و به طور كلى به فروع دين و احكام شريعت و نماز و روزه و تلاوت و قرائت قرآن و زيارت بيتالله و امثال آن، ملتزم هستند و شديداً هم به اين اعمال گردن مىدهند و اعمالشان را مو به مو در محو فروع و احكام انجام مىدهند) در اصول اعتقادات و در مسائل عقلى و فكرى، و در مسائلى كه مربوط به ماوراء الطبيعه است، مانند مبدأ و معاد و روز رستاخيز، و امورى كه بين مبدأ و معاد قرار دارند، يك نظر و ديدگاه بسيار خشك و جمودآميز دارند، به گونهاى كه معتقدند در اين محورها، مجوز و رخصتى نداريم، نه از طريق سلوك عقلى و منطقى و برهان و استدلال، و نه از طريق سلوك قلبى و اشراقى، يعنى هيچ نوع مجوز و رخصت و اذنى به ما داده نشد كه در اين مسائل تحقيق كنيم، تفكرى داشته باشيم و اين مسائل را تجزيه و تحليل و نقل و نقد كنيم، و به طور كلى معتقدند كه سوال و پرسش و همينطور پاسخ در اين گونه مسائل، حرام و ممنوع و غير مشروع است، بلكه بالاتر از اين، مىگويند: سوال، تحقيق، تفكر، انديشيدن، اقامه دليل و برهان در اين مسائل، بدعت است و اين را جزء بدعتهاى باطله مىدانند. به اين جماعت، با چنين تفكرى ارباب الحديث و اصحاب الحديث لقب دادند. مراد از اصصحاب الحديث يعنى متحجرين و آنهايى كه در حقيقت فكر جمودآميز دارند و مىگويند: يك سلسله احاديث و روايات به ما رسيده كه حق نداريم درباره موضوعات آن، تأمل و تدبر و درايت داشته باشيم. فرقه اشاعره از ميان فرق مسلمين، از اين گروه هستند و مكتب اينها تقريباً از اوائل قرن دوم، پيدا شد.
عده ديگرى از اصحاب الحديث به نام حنابله هستند، يعنى پيروان و تابعان احمد بن حنبل، چهارمين امام از ائمه چهارگانه اهل سنت، حنابله در جمود و تعصب و در ستيز و مخالفت با فكر و منطق و انديشه و استدلال به جايى رسيدند كه در جامعه مسلمين و بلكه در جامعه بشريت، گروه و دستهاى را سراغ نداريم كه اين قدر خشك و جامد و متحجر باشند. اين گروه مانع ترقى و رشد و ارتقاء و تعالى مسلمين شدند و يكى از علل و عوامل عقب ماندگى فكرى مسلمين در طول تاريخ، همين دسته بودهاند. اينها مىگويند: ما درباره مبدأ (خدا) هيچ نوع حقى براى بحث و مذاكره و تحقيق و بررسى نداريم. حق نداريم از عقل كمك بگيريم براى اثبات اصل وجود خدا، كه آيا خدايى هست يا خدايى نيست، حق نداريم درباره صفات ثبوتيه و سلبيه و صفات جمال خدا اندكى هم سخن بگوييم. در اين كه آيا علم از صفات ثبوتيه هست، عين ذات است، از صفات جمال است، و همين طور نسبت به حياه، اراده، سمع، بصر و امثالش، هيچ نوع حقى براى بحث و تحقيق نداريم و اگر در اين مسائل تحقيق كنيم و شروع به نقد و بررسى و تجزيه و تحليل كنيم، حرام و غيرمشروع است و بلكه بدعت بزرگى در دين است. حتى مىگويند اين مسأله كه آيا خدا يكى است يا دوتا، هيچ ارتباطى به عقل و انديشه ندارد. انديشه و عقل، حق ندارد كه در اين محور وارد بشود و بعد وحدانيت بسيط يا مركب، شريك دارد يا نه، مجرد است يا مجسم مادى است يا غيرمادى، ثابت است يا سيال، و مباحث ديگر. مىگويند: از آنچه كه مىتوانيم كمك بگيريم براى اثبات يا نفى اين مسائل، فقط وحى است و عقل حق ندارد در اين مسائل وارد بشود، قلب هم هيچ وظيفهاى ندارد كه سراغ اين مسائل برود. در توحيد، نوبت، رسالت و معاد و در مسائل ديگر نيز همين طور. اينها گروهى هستند كه به طور كلى عقل و عاقلان را از اين وارى محجور كردند، مانند حجر فقهى. همانطور كه به بعضى از افراد، محجور مالى و اقتصادى مىگويند، يا مىگويند مجنون و رفعالقلم هستند، مثل صبى غيربالغ يا غير مميز، كه حق تصرف در املاك و اموالش را ندارد، در اينجا نيز گويا قائل به حجر كلامى و اعتقادى هستند، يعنى مىگويند: عاقل اگر چه عقل، فكر، انديشه، منطق، برهان و استدلال دارد، الا اين كه حق ندارد از اين سرمايهها براى مسائل اعتقادى، كمترين استفاده را ببرد.
اين متحجرين با تحجر شديدشان در طول تاريخ، مصائب زيادى را به بار آوردند. باب اجتهاد و اسنباط و استخراج فروع و احكام را در هر عصر و زمانى، به طور كلى مسدود كردند. اين مسلك اصحاب الحديث بعداً به خيلى از افراد و اشخاص سرايت كرده و حتى مىتوان گفت اخبارىهايى كه در ميان اماميه و شيعه پيدا شدند، احتمالاً، و بلكه با ظن قوى، تحت تأثير اصحابالحديث قرار گرفتند و در مقابل مجتهدين، سالهاى سال قد علم كرده بودند و علامه وحيد بهبهانى (قدسالله نفسه الزكيه) افكار انحرافى و غلطشان را به امت اسلام و جامعه مسلمين فهماند و خطرشان را با استدلال و براهين متقن و محكم، واقعاً دفع كرد و الا اگر افكار اصحاب حديث و اخبارىها حاكم مىشد و استمرار و امتداد پيدا مىكرد و الآن در جامعه مسلمين و در عصر علم و صنعت حاكم مىشد، فاجعه و مصيبت سنگينى پيش آمد. آيا تا به حال فكر كردهايد كه چرا بعضى از مباحث زنده اسلام در طول قرون و اعصار از صحنه و جامعه و از ميان مردم، دور مانده بود و بعضى از مسائل حياتى اسلام و بعضى از مسائل بسيار مهم قرآن و سنت را قرنها از صحنه زندگى كنار زده بودند؟! چطور شد كه مسأله ولايت فقيه، امامت، خلافت، حكومت و كشوردارى و مديريت در سطح جامعه اسلامى، فقط در زمان كوتاهى، يعنى زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و عصر اميرالمومنين (عليه السلام) و عصر امام حسن و امام حسين (عليه السلام) مطرح بود ولى كمكم اين اصل حياتى كمرنگ شد، اين حقيقتى كه روح و جان جامعه اسلامى و امت اسلامى و بلكه روح و جان خود اسلام است كه اگر اين را از جسد و بنيه اسلام بيرون بكشيم، اسلاممان مىشود اسلام امريكايى. اين اصلى (امامت) را كه گرداننده حيات جامعه اسلامى است، به طور كلى از صحنه بيرون برده بودند. نمازى گذاشته بودند خالى از ولايت و امامت، روزهاى گذاشته بودند خالى از ولايت و امامت. حجى گذاشته بودند، خالى از برائت از مشركين. علت اين بود كه اين اعمال، جسدى بودند بىروح. روحشان ولايت و امامت و زعامت و مديريت جامعه اسلامى بود، روح را بيرون كشيدند و جسد را بين ما گذاشتند و اين فكر غلط هم (كه شايد ريشه و منشأش همان اخبارىگرى و يا فكر اصحاب الدحديث بوده) به تدريج در اذهان مسلمين و جوامع اسلامى القاء شد كه امام (عليه السلام) غايب شد، و با غيبت او امامت هم غايب شد.