صفحه 7 از 7 نخستنخست ... 34567
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 67 , از مجموع 67

موضوع: *^*احسن القصص*^*

  1. Top | #61

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *^*احسن القصص*^*


    پسران يعقوب اندرز پدر بزرگوارشان را به جان و دل پذيرفتند و به حقيقتى كه يعقوب گوشزدشان فرمود، واقف گشتند، فقط يك مشكل ديگر برايشان باقى مانده بود كه براى رفع آن نيز از پدر استمداد كردند و از او خواستند تا براى گناهانشان كه در اين مدت از آنان سرزده و سبب آزار و دورى يوسف و آن همه غم و اندوه يعقوب گرديده بود، از خداى تعالى آمرزش بخواهد و در پيشگاه پروردگار متعال شفيع و واسطه شود، تا خداوند گناهانشان را بيامرزد. بدين منظور رو به پدر كرده ، گفتند: ((پدر جان از خدا براى گناهان ما آمرزش بخواه كه به راستى ما خطاكار بوده ايم ))(153) و بعيد نيست منظورشان از اين گناه آن قسمتى بوده كه به بنيامين و خود يعقوب بستگى دارد، اما در مورد گناهانى كه مستقيما با يوسف ارتباط داشته ، قبلا حضرت وعده آمرزش خدا را به آنها داده و بدين ترتيب براى ايشان استغفار كرده بود.
    يعقوب بزرگوار نيز در سيماى فرزندانش شرمندگى و پشيمانى از اعمال گذشته را به خوبى مشاهده مى كند و مى بيند كه حقيقتا وجدانشان ناراحت است و از عواقب سهمگين گناهانشان بيمناك و نگرانند؛ لذا وعده استغفار داد و به آنها فرمود: ((در آينده نزديكى براى شما از پروردگار خود آمرزش ‍ خواهم خواست و به راستى او آمرزنده و مهربان است ))
    چنان كه روايت و اخبار هست دعايش را در اين باره به ساعتى موكول كرد كه دعا در آن مستجاب مى شود و با اين وعده اطمينان بخش خواست تا قلبشان را به استجابت دعايش محكم كند و خاطرشان را از نظر آمرزش ‍ خداى تعالى مطمئن سازد.
    در حديثى است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((يعقوب به آن ها وعده داد در سحر شب جمعه
    (154) (كه وقت استجابت دعاست ) براى آنان آمرزش طلب كند)).
    و در حديث ديگرى مى فرمايد: آمرزش آنها را به وقت سحر موكول كرد. در بعضى از نقل ها چنين آمده است : يعقوب بيست سال تمام به درگاه خداوند مى ايستاد و دعا مى كرد و آمرزش آنان را از خدا مى خواست و فرزندانش نيز پشت سرش به صف مى ايستادند و به دعايش آمين مى گفتند تا خدا توبه شان را پذيرفت . روايت شده جبرئيل دعاى زير را به يعقوب تعليم داد تا براى آمرزش پسرانش بخواند:
    يا رجاء المومنين لا تخيب رجائى ، و يا غوث المومنين اءغثنى ، و يا عون المومنين اءعنى ؛ يا حبيب التوابين تب على واستجب لهم ؛(155) اى اميد مومنان اميدم را به نوميدى مبدل مكن و اى فرياد رس مومنان به فريادم برس و اى ياور مومنان كمكم ده و اى دوست دار توبه كنندگان توبه ام را بپذير و دعاى اينها را مستجاب فرما)).
    خداى تعالى نيز طبق روايتى به وى وحى فرمود: كه من آنها را آمرزيدم .
    از اين قسمت داستان يعقوب و پسران وى مطلب ديگرى نيز به دست مى آيد كه پاسخ دندان شكنى براى آن دسته مغرضانى است كه به پيروان مكتب اهل بيت عصمت خرده و ايراد مى گيرند و مى گويند چرا شما براى رفع نيازمندى هاى خود پيغمبر و امام را به درگاه خدا شفيع قرار مى دهيد و به آنان متوسل مى شويد؟ و چرا خود مستقيما به درگاه خدا نمى رويد و حاجت هاى خود را از او نمى خواهيد؟ تا جايى كه پيروان فرقه ((وهابيه )) پا را فراتر نهاده و نسبت هاى ناروايى در اين باره به شيعه داده اند و ذهن هاى ديگران را آلوده ساخته اند.
    در اين جا مى بينيم خداى تعالى از قول فرزندان يعقوب حكايت مى كند آنها براى استغفار و آمرزش گناهانشان به يعقوب كه مقرب درگاه الهى بود و مقام والاترى در پيش گاه خداى تعالى داشت ، متوسل شدند و از او خواستند تا براى آمرزش گناهانشان به درگاه خداوند دعا كند و يعقوب نيز كه يكى از پيامبران بزرگ الهى است درخواستشان را پذيرفت و در جواب آنها نفرمود كه شما خودتان مستقيما به درگاه خدا برويد و از او آمرزش بخواهيد، بلكه خود شفيع آنان شد و خداوند دعايش را مستجاب و گناهانش را آمرزيد.
    از اين جا معلوم مى شود براى شخص حاجتمند توسل به پيغمبر و امام كه از هر بنده اى به درگاه الهى مقربترند و واسطه قرار دادن آنها براى برآورده شدن حاجت ها در پيش گاه خداوند، گذشته از اين كه اشكالى ندارد، عمل مشروع و پسنديده اى است و قبل از اسلام نيز در اديان گذشته و ملت هاى متدين ديگر سابقه داشته است .
    در قرآن كريم آيات بسيارى در اين باره هست كه اين مطلب به خوبى از آن ها استنباط مى شود و دانشمندان بزرگ شيعه نيز به آنها استشهاد كرده اند.

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #62

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *^*احسن القصص*^*


    مهاجرت به مصر
    ورود پسران اسرائيل به كنعان و بينا شدن يعقوب و درخواستشان از پدر در مورد طلب آمرزش از خداوند متعال و وعده پدر در اين باره ، همگى به سرعت انجام شد و در پى آن پيغام يوسف و وضع كنونى و شوكت و عظمتش را در مصر به اطلاع پدرش رساندند و روح تازه اى در كالبد فرسوده پير كنعان دميده شد و نشاط تازه اى چهره اش را فراگرفت .
    يوسف پيغام داده بود پس از اين كه چشم پدرم بينا شد خاندان خود را برداشته و همگى نزد من آييد.
    در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: ((يعقوب به فرزندان خود دستور داد همين امروز بار سفر را ببنديد و با همه خاندان خود حركت كنيد و به دنبال اين دستور فرزندان يعقوب به سرعت وسايل سفر را آماده كرده و با اشتياق فراوان راه مصر را در پيش گرفتند و فاصله طولانى ميان كنعان و مصر را نه روزه پيموده و به مصر وارد شدند.))
    از گفتار قرآن كريم و هم چنين روايت ها و تاريخ استفاده مى شود يوسف براى استقبال پدر و خاندان خود از مصر خارج شد و طبيعى است بزرگان و رجال و اعيان مصر نيز به احترام يوسف در مراسم استقبال شركت كرده بودند و شايد به سبب محبوبيت فوق العاده اى كه يوسف نزد مردم مصر پيدا كرده بود، گروه بسيارى از مردم ديگر نيز براى استقبال پدر و برادرانش ‍ به خارج شهر آمده بودند و به هر ترتيب اجتماع بزرگى در بيرون شهر به انتظار ورود كاروان فلسطين تشكيل شد.
    آخرين ساعت هاى فراق نيز سپرى شد و كاروان فلسطين از راه رسيد و پدر و پسر هم ديگر را در آغوش كشيده و پس از سالها جدايى و غم و اندوه به ديدار يكديگر نائل شدند.
    چنان كه از ظاهر آيات قرآنى به دست مى آيد، مادر يوسف نيز در آن روز زنده بود و همراه كاروان به مصر آمد و موفق به ديدار فرزند دلبندش شد. اگر چه بعضى گفته اند مادرش زنده نبود و يعقوب پس از مرگ مادر يوسف ، خاله اش را به همسرى انتخاب كرده بود و در اين مراسم همان خاله يوسف حضور داشت كه قرآن كريم از او به مادر يوسف تعبير كرده است .
    (156)
    بارى آن لحظات روح بخش هم گذشت و شور و هيجانى كه در آن ساعت به پدر و مادر يوسف و خاندان يوسف دست داد قابل توصيف و قلم فرسايى نيست و ناگفته پيداست كه هلهله ها و شادى ها در آن ساعت تاريخى در فضاى صحرا طنين انداز شد و چه اشك شوقى با مشاهده آن منظره بر گونه ها غلطيد، آن گاه يوسف بدون ملاحظه حشمت و مقام و عظمت و شوكتى كه داشت ، با كمال ادب پدر و مادر خود را در كنار خود جاى داد و پس از انجام مراسم استقبال و آرامش مختصرى كه باز يافتند؛ پيش آمده و بدان ها گفت : ((اكنون (حركت كنيد) و به خواست خدا با كمال آسايش خاطر به مصر درآييد))(157)

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  4. Top | #63

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *^*احسن القصص*^*


    تعبير خواب يوسف
    مراسم اين استقبال تاريخى و ديدار هيجان انگيز به پايان رسيد و كاروان كنعانيان به سوى مصر حركت كردند و يوسف و مردم مصر نيز به شهر مراجعت نمودند. براى برادران يوسف ديدن مصر تازگى نداشت ، ولى براى يعقوب و افراد ديگر خانواده اش اين سرزمين تاريخى ، جالب و ديدنى بود.
    به خصوص وقتى كه چشمانش به كاخ با عظمت يوسف افتاد و مقر حكومت وى را از نزديك مشاهده كردند.
    هنگامى كه وارد كاخ شدند، يوسف بزرگوار پيش آمد و پدر و مادر خود را بر تخت خويش بالا برد و بهترين مكان را براى جلوس آنان انتخاب فرمود، ولى همگى با مشاهده آن مقام و شوكت خيره كننده براى يوسف به سجده افتادند و ظاهرا سجده كردن آنان وقتى اتفاق افتاد كه يوسف در لباس ‍ سلطنتى خود در آمده و براى ديدار آنان وارد كاخ شد.
    اين جا محل اختلاف است كه آيا اين سجده آنان به منظور شكرانه نعمت بزرگى بود كه خداوند به آنان كرامت كرده بود يا به عنوان احترام به مقام يوسف و عظمتش بود و آيا خود يوسف نيز با آنها سجده كرد و يا او ايستاد و آنان در برابرش سجده كردند؟ آنچه مسلم است اينكه اين سجده آنان جنبه پرستش نداشت و منظورشان شكرانه نعمت الهى بود و بعيد نيست خود يوسف نيز در همان حال يا بعد از آن به سجده افتاده باشد، چنان كه اين مطلب در حديثى نيز آمده است .
    به هر صورت يوسف كه آن منظره را ديد رو به پدر كرد و گفت : پدر جان اين بود تعبير آن خوابى كه من (در كودكى ) ديدم ، و خداى تعالى آن را (در اين روز) تحقق بخشيد.))
    (158)

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  5. Top | #64

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*



    شكرانه نعمت هاى الهى
    يوسف سپاسگذارى كه هر چه دارد همه را از الطاف حق تعالى مى داند و همه جا دست عنايت حق را بالاى سر خود ديده است ، در اين جا به چند نعمت بزرگ از نعمت هاى بى شمار الهى كه در طول اين مدت شامل حالش ‍ شده بود، اشاره مى كند و مراتب سپاس خود را به درگاهش اظهار مى دارد و در ابتدا به برخى از بلاها و گرفتارى هايى كه خدا از وى دور كرده بود اشاره مى كند.
    يوسف نخستين جمله اى را كه گفت اين بود: ((خدايم به من احسان كرد كه مرا از زندان بيرون آورد))
    (159)
    حضرت از اين كه از گرفتارى چاه و به دنبال آن بردگيش نامى به زبان نياورد، ظاهرا روى همان جوان مردى و بزرگواريش بود كه نخواست برادران را خجالت زده كند و آزارهايى كه از آنان ديده بود، اظهار كند و آن خاطره هاى تلخ را تجديد نمايد.
    آزار و سختى هايى كه در آن چند روز توقف در چاه يوسف از برادران كشيد از نظر كيفيت شايد كمتر از سختى هاى زندان نبود، ولى حضرت به دليل همان بزرگوارى مخصوصى كه داشت ، آن ماجراى دل خراش را پيش ‍ نكشيد و سخن خود را از داستان نجات از زندان شروع كرد.
    برخى گفته اند: علت آن كه يوسف موضوع افتادن در چاه و آزارهاى برادران را پيش نكشيد و با داستان نجات از زندان ، سخن خود را آغاز كرد، آن بود كه افتادن در چاه ، بلاهاى ديگر را چون بردگى و گرفتارى هاى داخلى كاخ به دنبال داشت ، اما بيرون آمدن از زندان مقدمه فرمانروايى و عظمت او بود از اين رو از چاه و گرفتارى هاى بعد از آن نامى به ميان نياورد.
    دومين نعمت كه يوسف سپاسگذارى آن را مى كند و لطف خدا را ياد آور مى شود، اين بود كه خداى تعالى پدر و مادر و خاندان او را از باديه و زندگى بيابان نجات داد و به مصر و زندگانى متمدن شهرى در آورد، در صورتى كه شيطان مى خواست ميان او و برادرانش جدايى بيندازد و فساد و تباهى ايجاد كند.
    مضمون گفتار آن فرشته عفت و پاك دامنى اين بود: آرى اين شيطان بود كه برادرانم را وادار كرد تا آن اعمال ناشايست را انجام دهند و مرا به چاه افكنند و پدر را به فراق من مبتلا كنند، اما خداى سبحان اين احسان را فرمود كه همان رفتار نابجاى آنان را مقدمه عزت و بزرگى خاندان ما قرار داد و سرانجام شما را در كنار من جاى داد و پراكندگى ما را به اجتماع در كنار يكديگر مبدل فرمود.
    بعضى از نكته سنج ها گفته اند: اين هم از بزرگوارى يوسف بود كه رفتار ظالمانه برادران را به شيطان منسوب داشت و او را مقصر اصلى دانست تا برادران شرمنده نشوند و راه عذرى براى كارهايشان داشته باشد؛ در صورتى كه شيطان اين مقدار قوت ندارد كه بندگان خدا را به كارى مجبور كند و اراده و اختيارشان را در مورد نافرمانى خدا بگيرد و انسان هر كارى را با اختيار انجام مى دهد، اگر چه وسوسه و تحريك از شيطان است .
    به دنبال سخنان قبلى ، يوسف حق شناس و سپاسگذار بار ديگر نام پروردگار و احسان و لطف و دانايى و فرزانگى او را متذكر مى شود و مى گويد: ((به راستى پروردگار من به هر چه بخواهد لطف دارد و همانا او دانا و فرزانه است )).



    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  6. Top | #65

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*


    سپاس نعمت و آخرين درخواست از خدا
    در اين جا يوسف صديق روى نياز خود را به سوى پروردگار بى نياز كرده و به منظور سپاس نعمت هاى الهى چنين مى گويد: ((پروردگارا تو بودى كه اين فرمانروايى را به من دادى و تعبير خواب را به من آموختى ، تويى آفريدگار آسمان ها و زمين (پروردگارا) مرا مسلمان (و به حال تسليم و فرمانبردارى خود) بميران و به شايستگان ملحق فرما.))(160)
    آرى مردمان با اخلاص و خدا پرست و مردان الهى هر چه دارند و به هر چه مى رسند، همه را از الطاف خدا دانسته و هيچ گاه ولى نعمت خود را فراموش نمى كنند و حتى سختى ها و بلاها را نيز از وى دانسته و آنان را نوعى تربيت و تكامل براى خود مى دانند و در هر حال تسليم اراده حق تعالى و سپاسگذار او هستند.
    فرزند برومند اسرائيل ، در هيچ حالى خدا را فراموش نكرده بود، چه آن وقت كه در قعر چاه و سياه چال زندان بود و چه هنگامى كه بر اريكه فرمانروايى مصر تكيه زده بود و از بهترين زندگى ها برخوردار بود، هميشه به ياد خدا بود و اكنون نيز براى سپاس گزارى نعمت هاى الهى ، ابتدا زبان به تشكر باز كرده و سپس از خداوند مقام تسليم و اطاعت تا پايان عمر و ملحق شدن به شايستگان را در آخرت درخواست مى كند. در ضمن اين حقيقت را نيز به ديگران گوشزد مى كند كه نعمت واقعى آن است كه بنده خدا تا در دنيا زنده است ، هميشه در حال تسليم و فرمان بردارى حق باشد و پس از مرگ نيز به مردمان شايسته و صالح درگاه الهى ملحق شود.
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  7. Top | #66

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*


    مدت عمر و محل دفن يوسف (عليه السلام )
    در احوال يعقوب آمده است چون آن حضرت از دنيا رفت ، يوسف طبق وصيت پدر جنازه اش را به فلسطين برد و در كنار قبر ابراهيم و اسحاق دفن نمود و به مصر بازگشت . در اين كه يعقوب پس از ورود به مصر چند سال در آنجا زيست ، اختلاف است . جمع كثيرى گفته اند مدت توقف آن حضرت در مصر هفده سال بوده كه پس از آن وفات نمود.
    درباره مدت عمر يوسف (عليه السلام ) نيز اختلافى در روايت ها و تاريخ ديده مى شود برخى 110 سال ذكر كرده اند و از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايتى طبق اين قول هست و جمعى نيز عمر حضرت را 120 سال نوشته اند.
    طبرسى در تفسير خود نقل كرده چون يوسف از دنيا رفت ، او را در تابوتى از سنگ مرمر نهاده و ميان رود نيل دفن كردند و علتش اين بود كه چون يوسف از دنيا رفت ، مردم مصر به نزاع برخاسته و هر دسته اى مى خواستند تا جنازه آن حضرت را در محله خود دفن كنند و از بركت آن پيكر مطهر بهره مند گردند و سرانجام مصلحت ديدند جنازه را در رود نيل دفن كنند تا آب نيل از روى آن بگذرد و به همه شهر برسد و تا مردم در اين بهره يكسان باشند و بركت آن جنازه به طور مساوى به همه مردم برسد و اين قبر تا زمان حضرت موسى (عليه السلام ) هم چنان در رود نيل بود تا وقتى كه آن حضرت بيامد و او از نيل بيرون آورد و به فلسطين برد.
    (161)
    مسعودى مى گويد: سبب اين كه موسى جنازه يوسف را از مصر حمل كرد، آن بود كه باران بر بنى اسرائيل نيامد. پس خداى عزوجل به موسى وحى فرمود جنازه يوسف را بيرون آورد. موسى از محل دفن يوسف پرسيد و كسى از جاى آن مطلع نبود و تا اين كه پيرزنى نابينا و زمين گير از بنى اسرائيل را آوردند و او گفت : من جاى يوسف را مى دانم ولى سه حاجت دارم كه بايد از خدا بخواهى آنها را برآورد تا آن جا را به تو نشان دهم : يكى آن كه از اين بيمارى نجات يافته و بتوانم راه بروم ، ديگر آن كه بينا شده و جوانى ام بازگردد، سوم آن كه خداوند جايم را در بهشت پيش تو قرار دهد.
    خداوند به موسى وحى فرمود سخنش را بپذير كه ما حاجت هاى او را بر آورديم . پيرزن محل دفن يوسف را نشان داد و موسى جنازه را بيرون آورد و به فلسطين منتقل ساخت .
    (162)

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  8. Top | #67

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*



    پایان

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


صفحه 7 از 7 نخستنخست ... 34567

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi