صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 67

موضوع: *^*احسن القصص*^*

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    *^*احسن القصص*^*




    احسن القصص (شرح مستند داستان حضرت يوسف عليه السلام)
    مؤ لف : سيد هاشم رسولى محلاتى



    مقدمه چاپ جديد
    پيش گفتار
    خواب يوسف
    خواب يوسف و تعبير آن
    در جلسه مشورتى
    حل مشكل
    يوسف در چنگال برادران
    يوسف معصوم در چاه
    پسران يعقوب بازگشتند و...
    نجات يوسف از چاه
    يوسف را در برابر چند درهم بى ارزش فروختند
    در خانه عزيز
    درسى آموزنده از قرآن كريم
    قهرمان تقوا و عفت
    تهمت و دفاع
    نقشه زنان ديگر مصرى
    گرفتارى تازه
    انتقال به زندان
    ماه كنعان در زندان
    استدلال يوسف براى پرستش خداى يگانه
    تعبير خواب
    درخواست يوسف از رفيق زندانى
    خواب شاه و نجات يوسف از زندان
    بزرگوارى يوسف
    اشتياق شاه به ديدار يوسف
    تبليغ يكتاپرستى و گذشتى ديگر
    تحقيق و بررسى
    تقاضاى مجدد شاه براى ديدار يوسف
    درس آموزنده ديگرى از قرآن
    عظمت يوسف در مصر به آن جا رسيد كه ...
    برادران يوسف در مصر
    فرزندان يعقوب در حضور پدر
    رضايت يعقوب را جلب كردند
    دومين سفر
    هدف يعقوب در اين دستور
    در حضور عزيز مصر
    تدبير يوسف براى نگه داشتن بنيامين
    عكس العمل برادران
    براى رفع مشكل انجمن كردند
    دوباره انجمن كردند
    پاسخى كه برادران به پدر دادند
    نكته اى جالب و درسى آموزنده
    شدت اندوه يعقوب
    سومين سفر فرزندان يعقوب
    يوسف را شناختند
    اما بدانيد كه ...
    اعتراف به گناه
    شادى و شعف
    پايان دوران فراق و جدايى
    مهاجرت به مصر
    تعبير خواب يوسف
    شكرانه نعمت هاى الهى
    سپاس نعمت و آخرين درخواست از خدا
    مدت عمر و محل دفن يوسف (عليه السلام )

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*


    نام كتاب : احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف عليه السلام
    نام نويسنده : سيد هاشم رسولى محلاتى
    مقدمه چاپ جديد
    خواننده محترم
    كتابى كه اكنون پيش روى شما است درباره بهترين داستان هاى قرآن كريم ، و ترجمه و تفسير سرگذشت دو تن از بزرگترين انبياى الهى نگاشته شده و تاكنون بارها - چه در ضمن تاريخ انبياى ديگر الهى و چه به صورت جداگانه به نام احسن القصص - به چاپ رسيده ، و اخيرا موسسه بوستان كتاب قم در صدد تجديد چاپ آن برآمد و وسيله اى شد كه اينجانب اصلاحاتى در آن انجام داده و به صورتى كه ملاحظه مى كنيد چاپ و در دسترس شما قرار گرفت اميد است مورد بهره بردارى و استفاده قرار گرفته و اين بنده رو سياه درگاه الهى را از دعاى خير فراموش نفرماييد.

    والحمدلله رب العالمين
    25 اسفند ماه 1381
    سيد هاشم رسولى محلاتى
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*


    پيش گفتار
    كتابى كه اكنون پيش روى شماست ، درباره بهترين داستان هاى قرآن كريم و پيرامون سرگذشت يكى از بزرگترين پيامبران الهى نگاشته شده كه سالها پيش از اين به قلم اين بنده ناچيز به رشته تحرير درآمده و اكنون به اين صورت كه مشاهده مى كنيد به زيور طبع آراسته شده و در اختيار شما قرار گرفته است .
    نامى را كه براى اين كتاب احسن القصص ، همان نامى است كه خداى تعالى در قرآن كريم براى آن انتخاب فرموده و با توجه به معنا و محتواى آن ، بهترين نامهاست . گو اينكه برخى از مفسران درباره علت اينكه خداوند اين داستان را ((احسن القصص )) ناميده وجوهى ذكر كرده اند، مانند اينكه تمامى داستان يكجا آمده (بر خلاف داستانهاى ديگر قرآن ) و يا اينكه قهرمانان داستان هر كدام شخصيت ممتازى بوده اند... و امثال اين سخنان ، ولى به نظر ما، همان گونه كه جمعى از بزرگان اهل تفسير گفته اند، ((احسن القصص )) بودن اين داستان به خاطر اندرزها، حكمت ها، عبرت ها و درس هاى بسيار آموزنده اى است كه در اين سوره مباركه در قرآن ذكر شده و براى هر يك از اين درس هاى آموزنده زندگى ، نمونه و الگويى در اين داستان آمده كه شاهد زنده آن است .
    يكى از دوستان فاضل كه درباره قرآن و آيات كريمه آن ، كار تحقيقى انجام داده مى گفت : در اين سوره مباركه تاكنون هشتاد نكته آموزنده پيدا كرده ام و مى خواهم جايزه اى تعيين كنم براى كسى كه تحقيق بيشترى كرده و آنها را به صد نكته برساند.
    و در مقدمه قصص قرآن بلاغى از يكى از تفاسير قديمى خطى كه در موزه ايران باستان محفوظ است نقل كرده كه درباره اين داستان و سوره مباركه يوسف چنين گويد:

    ((سعد بن ابى وقاص گويد: قرآن بر پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) فرود آمد در مكه و پيغمبر بر ياران مى خواند، مگر ملالتى به طبع ايشان راه يافت . گفتند يا رسول الله ، لو قصصت علينا، چه بود اگر خداى تعالى سورتى فرستد كه در آن سورت امر و نهى نبود و در آن صورت قصه اى بود كه دل هاى ما بدان بياسايد.
    خداى عزوجل گفت : ((نحن نقص عليك احسن القصص )) اينك قصه يوسف تو را بر گوييم ، تا تو بر ايشان خوانى و اين قصه را احسن القصص ‍ خواند، زيرا كه در اين قصه ذكر پيغامبران و بسامانان
    (1)
    است و ذكر فريشتگان و پريان و آدميان و چهارپايان و مرغان و سير پادشاهان و آداب بندگان و احوال زندانيان و فضل عالمان و نقص جاهلان و مكر و حيلت زنان و شيفتگى عاشقان و عفت جوان مردان و ناله محنت زدگان و تلون احوال دوستان و (عداوت و شماتت خويشان ) در فرقت و وصلت و عز و ذل و غنا و فقر و اندوه و شادى و تهمت و بيزارى و اميرى و اسيرى اين همه نكته ها در اين قصه به جا آيد. و در اين قصه علم توحيد سر و علم فقه و علم تعبير خواب و علم فراست و علم معاشرت و سياست و تدبير معيشت در مى آيد.
    در اين قصه چهل عبرت است كه مجموع آن در هيچ قصه اى به جاى نيست . براى اين وجوه راست كه خداى عزوجل اين قصه را احسن القصص ‍ مى خواند))

    (2)
    بارى ما نيز براى خوانندگان عزيز به برخى از اين نكته ها و درس هاى آموزنده با توضيح بيشترى اشاره مى كنيم :

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*



    اين سوره مباركه به ما مى آموزد كه خوى زشت حسد، چه خوى خانمان سوزى است و چگونه دشمنى و كينه - حتى در ميان پدر و فرزند و برادر با برادر - ايجاد مى كند. و به ما مى آموزد كه انسان نبايد در برابر حوادث شكننده و بلاهاى كوبنده و مصيبت هاى سخت و دشوار ناخوانده ، شكيبايى و تعادل روحى خود را از دست بدهد، بلكه با پناه بردن به خداوند بزرگ و استمداد از او، در محكم ترين پناهگاه ها ماءوا گزيند و ياءس و نااميدى را از خود دور كرده ، به آينده اى روشن اميدوار گردد.
    هم چنين به ما مى آموزد كه جمال و زيبايى ظاهرى و صورى اگر همراه جمال درونى و زيبايى سيرت و ايمان نباشد، همه جا موجب گرفتارى و درد سر بوده و آدمى را به پرتگاه سقوط و بدبختى كشانده و در معرض ‍ تهمت هاى ناروا و زندان و محروميت و ده ها مشكلات ديگر قرار مى دهد... از اين رو انسان هايى كه خداى تعالى آنها را به زيور جمال و زيبايى ظاهرى آراسته تلاش بيشترى براى تقويت روحيه ايمانى خود نمايد تا اگر در دام توطئه هواپرستان و شهوت رانان قرار گرفت و صحنه هاى فريبنده شهوت انگيز چنان طوفانى در وجودش به پا كرد كه عقل ، حيا، وجدان ، و ديگر عوامل بازدارنده همگى قدرت كنترل خود را از دست داده و هر كدام به صورت پركاهى در برابر امواج سهمگين دريا در آمد از آن نيروى درونى كمك گرفته و خود را نجات دهد، زيرا، در اين جا تنها پناه بردن به خدا و ياد او و نيروى ايمان است كه بر دل طوفان زده آرامش مى بخشد و انسان را از هر خطر و لغزشى مصون و در امان دارد...
    اين داستان انسان ساز به صورت عملى فضيلت و ارزش والاى علم و دانش ‍ را به ما نشان مى دهد و مى آموزد چگونه علم و دانش . يك مرد الهى را كه سالها در سياه چال زندان گرفتار شده و از خاطرها محو شده بود، از زندان نجات داد و به اوج عظمت و عزت رساند و او را بر جان و دل ميليون ها زن و مرد و كوچك و بزرگ فرمانروا و حاكم گرداند.
    و نيز صبر و تقوا را مهم ترين عامل پيروزى و موفقيت در زندگى معرفى مى كند كه خداى بزرگ در گرو آن پاداش صابران و پرهيزكاران را تباه نكرده و همه عظمت ها و مقام ها در دنيا و آخرت به همين دو عامل بزرگ بستگى دارد.
    و بالاخره حامل اين پيام است كه مردان بزرگ و خود ساخته چون به قدرت رسيدند، درصدد انتقام نيستند و حتى دشمنان را مشمول عفو و گذشت و اخلاق كريمانه خود قرار داده و بدى ها را با خوبى پاداش مى دهند... و نه تنها خودشان از خطاهاى گذشته و آزارشان چشم پوشى مى كنند و مى گذرند، بلكه از خداى تعالى نيز براى آنان آمرزش و بخشش طلب مى كنند...
    گفتنى است كه اين داستان به همه آموزندگى ها و ويژگى هايى كه دارد، متاءسفانه از دست تحريف و برخى اسرائيليات در امان نمانده و نااهلان - دانسته يا ندانسته - پيرايه ها و افسانه هايى را نيز در آن گنجانده اند كه ما به يارى خداى تعالى كوشيديم تا آن ها را زدوده و در همه بخش ها از آيات كريمه قرآنى و روايت هاى معتبر اسلامى بهره بگيريم .
    اميد است اين خدمت ناچيز مقبول درگاه حضرت بارى تعالى قرار گرفته و ان شاء الله توشه اى براى روز وانفساى اين رو سياه باشد.


    سيد هاشم رسول محلاتى
    تهران - 7 رجب الخير 1419 برابر با 6/8/77

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*


    يعقوب دوازده پسر داشت و از ميان آن يوسف و برادرش ((بنيامين )) را بيش از ديگران دوست مى داشت و به خصوص يوسف بيشتر مورد علاقه وى بود. درباره سبب اين محبت و علاقه در قرآن كريم چيزى ذكر نشده و در روايت ها نيز علتى براى آن نيامده است ، ولى مفسران گفته اند كه سبب آن كودكى و نوباوگى آن دو بوده است و معمولا كسى كه چند فرزند دارد به كوچك تر بيش از ديگران محبت مى كند؛ چون معمولا كودك احتياج بيشترى به محبت پدر و مادر دارد. از اين رو يعقوب كه خود از پيغمبران بزرگ الهى است ، نوازش و محبت خود را از دو فرزند كوچك و نورسته اش ‍ دريغ نمى داشت به خصوص كه گفته اند: مادر اين دو يعنى ((راحيل )) نيز در همان دوران صباوت و كودكى آن دو از دنيا رفته بود كه اين خود انگيزه ديگرى براى اظهار محبت و نوازش يعقوب به يوسف و بنيامين بود تا بدين وسيله آن دو را دل دارى داده و مانع احساس غربت و بى مادرى آنان شود.
    و نيز گفته اند: علت اين كه يعقوب ، يوسف و برادرانش را بيشتر دوست مى داشت ، همان نبوغ ذاتى و تقوا و كمالى بود كه در آن دو مى ديد. به ويژه در چهره يوسف آينده درخشانى را از نظر كمال ظاهرى و معنوى پيش بينى مى كرد و مى دانست وى وارث نبوت و عصمت است و منصب هدايت و رهبرى مردم بدو تفويض مى شود. خوابى كه يوسف ديد و براى پدر گفت نيز اين پيش بينى و نظريه را بيشتر تقويت و تاءييد كرد، از اين رو او را بيشتر دوست مى داشت و اظهار علاقه بيشترى به او مى كرد.
    به هر صورت علت اين كه يعقوب (عليه السلام ) تفاوت و امتيازى را در محبت به آنان معمول مى داشت و به خصوص يوسف را بيش از ساير برادران دوست مى داشت ، هواى نفس و خواهش دل نبود، بلكه به سبب ايمان و تقوا و دوستى در راه خدا بود.
    اما برادران يوسف به جاى اين كه در جست و جوى علت اصلى اين امتياز و در فكر پيدا كردن انگيزه عمل پدر خردمندشان باشند، روى افكار شيطانى و تصور خام و ندانى خود، اين كار پدر را حمل بر اشتباه و گمراهى كرده و او را به بى عدالتى متهم ساختند تا جايى كه آشكارا گفتند: ((يوسف و برادرش ‍ نزد پدر محبوب تر از ما هستند - با اين كه ما گروهى نيرومنديم (و بهتر مى توانيم به پدر خود كمك كنيم ) و به راستى پدر ما در اشتباه آشكارى است ))
    (3)
    خلاصه مى خواستند بگويند پدر ما، در عشق و علاقه به يوسف زياده روى كرده و از حد اعتدال بيرون رفته است ، به حدى كه نصيحت و اندرز هم در اين راه سودى ندارد و ناچار بايد براى حل اين مشكل راه ديگرى پيش ‍ گرفت و با دور ساختن يوسف ، اين اعتدال را ايجاد كرد، زيرا
    ((از دل برود هر آن كه از ديده برفت ))
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*

    خواب يوسف
    آن چه به انجام اين نقضه ظالمانه و فكر شيطانى برادران كمك ميكرد و مصممشان ساخت تا نقشه خود را عملى كنند، خوابى بود كه يوسف (عليه السلام ) در همان اوان كودكى ديد و براى پدر باز گفت . يعقوب (عليه السلام ) نيز دانست كه خداى تعالى به يوسف رفعت مقام داده و او را به عظمت مى رساند و احساس كرد اگر خواب مزبور به گوش برادران برسد، تعبير آن را مى فهمند و از برترى يوسف بر خود بيمناك مى گردند و اين موضوع به ناراحتى هاى قبلى و حسادتى كه به وى داشتند، كمك مى كند، به طورى كه تصميم به نابودى و آزارش مى گيرند، از اين رو او را از بازگو كردن و نقل خواب براى برادران برحذر داشت . اما از آن جا كه چنين مقدر شده بود يوسف مورد اهانت و آزار برادران قرار مى گيرد و از دامن پر مهر پدر دور و به آن همه رنج و بلا مبتلا گردد، برادران از اين خواب مطلع شدند و درباره جدا كردن يوسف از پدر مصمم شدند.
    البته درباره اين كه چگونه موضوع به گوش پسران يعقوب رسيد، در روايت هاى اختلاف است . ((صدوق )) و ((عياشى )) از امام سجاد (عليه السلام ) روايت كرده اند. كه خود يوسف نتوانست آن را كتمان كند و سرانجام براى برادرانش گفت .
    (4)
    ابن اثير گويد: همسر يعقوب كه هنگام نقل خواب حضور داشت - با اين كه يعقوب او را از نقل آن براى پسران ديگرش نهى مى كرد - آن خواب را براى فرزندانش گفت .(5) و اينان بعيد دانسته اند كه خود يوسف خواب را نقل كرده باشد، ولى آنان گويا كودكى وى را از نظر دور داشته و توجه نداشته كه از يوسف در آن سن كه برخى هفت سال نوشته اند - اين مطلب مستبعد نيست و از اين رو برخى از تاريخ ‌ها و تفسيرها نيز مانند حديث فوق ، افشاى آن را به خود يوسف نسبت داده اند و در تاريخ و ادبيات فارسى نيز آمده است ، چنان چه فردوسى گويد:
    خلاف پدر كرد و راز نهفت

    به نزديك شمعون يكايك بگفت
    در تورات نقل شده كه يوسف دوبار خواب ديد: بار اول فقط خواب را براى برادرانش گفت و بار دوم كه در قرآن كريم نقل شده خواب را براى پدر و برادران باز گفت و چون پدر آن را شنيد به يوسف پرخاش كرد و گفت : اين چه خوابى است كه ديده اى ؟ آيا من و مادر و برادرانت براى سجده به پيش ‍ تو خواهيم آمد؟ ولى اين مطلب بعيد به نظر مى رسد و با آيات كلمه قرآنى هم سازگار نيست .
    بارى هنگامى كه يوسف آن خواب را نقل كرد، يعقوب آينده درخشانى را برايش پيش بينى كرد و به طور اجمال تعبير آن را بدو گفت و موهبت هايى را كه از جانب خداى تعالى در آينده به وى عنايت خواهد شد گوشزد كرد و قبل از تعبير، اين نكته را به او تذكر داد و گفت : ((اى پسرك من خوابت را براى برادرانت مگو كه براى تو نيرنگى مى انديشند و به راستى شيطان براى انسان دشمن آشكارى است ))
    (6)
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*

    خواب يوسف و تعبير آن
    قرآن كريم متن خواب يوسف و تعبير و سفارش پدرش را چنين نقل مى كند: ((ياد كن زمانى را كه يوسف به پدرش گفت : اى پدر من ، در خواب يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم كه براى من سجده مى كنند....))(7) يعقوب (عليه السلام ) نيز همان گونه كه در بالا ذكر شد از نقل آن براى برادران او را منع كرد و به دنبال آن به او گفت : ((و اين چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند و از تعبير خواب ها به تو مى آموزد و نعمتش را بر تو و خاندان يعقوب تمام مى كند، به راستى پروردگار تو داناى حكيم است ))(8)
    و بدين ترتيب استنباط و برداشت خود را نيز از اين خواب به او گوشزد فرمود.
    ابن عباس در تفسير آيه گفته است : ((يوسف در شب جمعه اى كه مصادف با شب قدر بود، يازده ستاره را به خواب ديد كه از آسمان فرود آمدند و براى او سجده كردند و همچنين خورشيد و ماه را ديد كه از آسمان به زير آمدند و برايش سجده كردند، خورشيد و ماه به پدر و مادرش تعبير شد و يازده ستاره به برادرانش )) سدى نيز گفته است كه : ((خورشيد پدرش بود و ماه ، خاله اش بود، زيرا مادرش از دنيا رفته بود))
    (9)
    در بعضى از تفسيرها و روايت ها نام هاى آن ستارگان را نيز از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل كرده اند كه چون مورد اختلاف بود، از نقل آن ها خوددارى شد.
    شيخ صدوق در علل الشرايع و در تفسير خود در اين باره حديثى از امام سجاد (عليه السلام ) روايت كرده اند كه حضرت فرمود: ((رسم يعقوب اين بود كه هر روز گوسفندى را ذبح مى كرد و مقدارى از آن را صدقه مى داد و مابقى را خود و خاندانش مصرف مى كردند، تا اين كه در شب جمعه ، شخص سائل با ايمانى ، در حالى كه روزه هم بود، به در خانه اش آمد و غذايى از آن خواست و خاندان يعقوب با اين كه صداى او را شنيدند، ولى گفته اش را باور نكردند و چيزى به او ندادند. سائل وقتى از آنان مايوس ‍ گرديد و تاريكى شب هم فرا رسيد، گريست و از گرسنگى خود به درگاه خداى تعالى شكايت برد و آن شب را گرسنه خوابيد فرداى آن روز را هم روزه گرفت . ولى خاندان يعقوب در آن شب سير خفتند و روز ديگر هم مقدارى از غذاى شب خود را داشتند و همين جريان سبب شد تا خداوند، يعقوب را به فراق يوسف مبتلا سازد، و به يعقوب وحى شد كه آماده بلاى من باش و به قضا و قدر من راضى باش كه تو و فرزندانت را در معرض بلا و مصيبت هايى قرار خواهم داد.))
    نظير اين مطلب از ابن عباس هم نقل شده است
    (10) در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه از آن پس منادى يعقوب (ع ) هر روز صبح فرياد بر مى آورد: ((هر كس روزه نيست در سر غذاى نهار يعقوب حاضر شود)) و چون شام مى شد باز ندا مى كرد: ((هر كس روزه است در سر غذاى شام يعقوب حاضر گردد))(11)
    آرى از اين نمونه غفلت ها نيز ممكن است براى مردم در هر روز و شب ، ده ها و بلكه صدها بار اتفاق بيفتد و افراد زيادى در برخورد با ما از اخلاق و رفتارمان رنجيده و ناراحت شوند و ما در وظيفه خود به آنان كوتاهى كنيم و اين بى توجهى روى زندگى ما اثرى نگذارد و دچار كفر زودرس آن نشويم ، ولى بايد بدانيم كه حساب پيامبران الهى و افراد مقرب درگاه حق با ما فرق دارد زيرا اولا: توقعى كه خداى تعالى از آنان دارد، از افرادى معمولى چون ما ندارد؛ ثانيا؛ خداوند متعال آنان را در مورد هر گونه كوتاهى در انجام وظيفه متنبه مى سازد تا براى رهبرى ديگران به حد اعلاى لياقت و كمال برسند و نظير اين گونه غفلت ها ديگر بار از آن ها سر نزده و تكرار نشود، اگر چه غفلت آنان بسيار كوچك و لغزشى قابل اغماض باشد.
    به هر حال خواب يوسف سرآغاز تحولات بسيارى در زندگى خاندان يعقوب بود و ماجراهاى بسيارى در پى داشت كه نخستين اثر را روى برادران گذارد و رشك و حسدشان را تحريك كرده و يا موجب ازدياد آن گرديد و آنان را به پياده كردن نقشه خويش - كه جدا كردن يوسف از پدرش ‍ يعقوب بود - مصمم ساخت .


    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*


    در جلسه مشورتى
    قرآن كريم گفت و گوى برادران يوسف را در شورايى كه به اين منظور تشكيل دادند، به طور اجمال اين گونه بيان فرموده است : ((... يوسف را به قتل رسانيد يا او را به سرزمينى دور بيندازيد تا توجه پدرتان (از وى قطع شده و محبت او) معطوف شما گردد و پس از آن مردى شايسته باشيد. يكى از آنها گفت : يوسف را نكشيد، اگر كارى مى كنيد، او را در نهان خانه چاه بيفكنيد، تا برخى از رهگذران او را برگيرند))(12) (و به شهر و ديار ديگرى ببرند).
    از اين آيات به ضميمه تاريخ ‌ها و روايت ها چنين به دست مى آيد كه اولا: اينها در همان آغاز به فكر قتل يوسف افتادند،
    (13) اما يكى از آنان كه معلوم مى شود كه از ديگران عاقل تر بود، يا تحت تاثير احساسات تند خود عقلش را يك سره از دست نداده بود، پيشنهاد ديگرى كرد كه به آن تندى نبود و در ضمن منظورشان را نيز عملى مى ساخت ، وى كه بعضى گفته اند ((يهودا)) برادر بزرگشان بود گفت : مگر منظور شما اين نيست كه يوسف را از ديد پدر دور كنيد و با پنهان ساختن و دور كردنش از برابر ديده پدر از قلب و دلش هم او را ببريد و تدريجا خود شما جاى محبت او را در دل پدر پر كنيد، اين منظور را از راه ديگرى كه به طور مستقيم موجب قتل يوسف نگردد، مى توان عملى ساخت به طورى كه شما نيز دست خود را به خون يك كودك بى گناه ، آن هم برادر خودتان آلوده نكرده اين ننگ را براى هميشه براى خود نخريده ايد. و آن راه اين است كه يوسف را در چاهى بيندازيم تا احيانا رهگذرانى كه از كنار آن چاه عبور مى كنند، هنگام آب كشيدن او را بيابند و همراه خود برداشته و به ديار ديگرى ببرند و شما نيز بدين ترتيب به منظور و هدفتان خواهيد رسيد))
    ثانيا: مطلب ديگرى كه از آيه به دست مى آيد و بيشتر مفسران نيز آيه را بر اين معنا حمل كرده اند، اين است كه آنان با اين كه تحت تاثير احساسات تند و حسادت شديد قرار گرفته بودند و درصدد قتل يا تبعيد يوسف معصوم برآمده بودند، اما پاسخى به نداى وجدان خود كه معمولا در اين گونه موارد انسان را تحت بازجويى قرار داده و آثار خطرناك گناه و جنايت را به ياد گناه كار مى آورد، آماده نكرده بودند. از اين رو درصدد بودند تا به طريقى ناراحتى خود را بر طرف كرده راهى براى فرار از واكنش و كيفرى كه آن گناه و جنايت در پى داشت ، به دست آورند.
    سرانجام فكرشان به اين جا رسيد كه پس از انجام كار توبه خواهيم كرد و اين مطلب را اين گونه بيان داشتند: ((... پس از او مردمى شايسته باشيد))
    (14)
    اين گونه افكار معمولا به ذهن افرادى خطور مى كند كه ارتباطى اگر چه اندك با دين و ديانت و عقيده اى ولو مختصر به خدا و پيغمبر دارند(15) و خود را با نويد به توبه دل گرم مى سازند، اما غافل از اين كه اولا؛ توبه از گناه توفيق مى خواهد و معلوم نيست انسان تا زمان توبه زنده باشد يا به انجام آن موفق شود. ثانيا: به گفته يكى از استادان محترم ، چنين توبه اى مقبول درگاه حق واقع نشده و سودى نمى دهد؛ زيرا كسى كه مى داند عملش گناه و معصيت است و خود را به توبه پس از گناه دل خوش ‍ مى كند، منظورش از توبه كردن بازگشت به سوى خدا و خشوع در برابر حق تعالى نيست ؛ بلكه در حقيقت به فكر نيرنگ و مكر با خداست و مى خواهد عذاب و عقاب حق را با اين نيرنگ از خود دور سازد و خلاصه ميان گناهان ، گناهى را كه توبه به دنبال داشته باشد انتخاب مى كند، و گرنه از معنا و حقيقت توبه - كه پشيمانى و ندامت از گناه اثرى در وجودش نيست و اين چنين توبه اى پذيرفته نخواهد شد و از آيه انما التوبه على الله للذين يعملون السؤ بجهالة ثم يتوبون من قريب ... نيز همين مطلب استنباط مى شود.(16)
    به هر حال برادران يوسف تصميم به تبعيد وى گرفتند و با پيش نهاد مزبور موافقت كردند، اما براى اجراى اين طرح مشكلى دانستند كه درصدد حل آن برآمدند.

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*


    حل مشكل
    يعقوب (عليه السلام ) يوسف را بسيار دوست مى داشت و به برادرانش نيز بدگمان و ظنين بود و اطمينان نمى كرد كه او را به دست آنان بسپارد. دزديدن يوسف نيز مقدور نبود، زيرا يعقوب كاملا مراقب او بود و شايد كم تر وقتى او را از خود جدا مى كرد. از اين رو برادران به فكر افتادند تا راهى براى انجام اين كار پيدا كنند كه هم نقشه خود را با خيالى راحت عملى سازند و هم يوسف را با رضايت و آسودگى خاطر از پدر بازگيرند و در ضمن كارى كنند تا نظر يعقوب از بدگمانى و بدبينى به خوش گمانى و خوش بينى مبدل شود.
    آنان چاره اى جز توسل به دروغ نداشتند و فكرشان به اين جا رسيد كه خود را به صورتى خيرخواهانه درآوردند و نفاق و دورويى پيشه سازند و نزد پدر آيند و سخن از كمال دوستى و خيرخواهى پيش كشند و از وى بخواهند تا او را همراه آنان براى بازى و مسابقه يا تفريح به صحرا بفرستد، تا در برنامه هاى تفريحى و سرگرمى هاى سالم و مشروعى كه در آن روزها بود، شركت كند.
    و بدين منظور نزد يعقوب آمده و گفتند: ((پدر جان ، تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمى دانى ، در حالى كه ما خيرخواه او هستيم ؟ فردا او را همراه ما بفرست تا در چمن بگردد و بازى كند و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود.))
    (17)
    فرزندان يعقوب به خيال خود با اين كار، مشكل خود را حل و راه انجام نقشه شوم خود را هموار كردند و يعقوب را به مشكل سختى دچار ساختند؛ زيرا كه يعقوب كينه باطنى آنان را درباره يوسف مى دانست و از حسد درونيشان خبر داشت ، ولى تا حدى كه مقدور بود اين مطلب را به رخشان نمى كشيد و بدگمانيش را مخفى مى كرد و مى كوشيد از تماس ‍ مستقيم آنان با يوسف ممانعت كند. اكنون با اين پيشنهاد فرزندان ، در محذور عجيبى دچار شد. چون از يك طرف نمى خواست با صراحت بدبينى و بد گمانى اش را به آنها اظهار كند تا مبادا موجب تحريك دشمنى آنان شود و از سوى ديگر از سپردن يوسف به آنان نيز نگران بود و ناچار بايد براى ممانعت خود دليلى بيان مى كرد، از اين رو به فكر رفت ، و سپس علت نسپردن يوسف را به برادران اين گونه بيان داشت : ((بردن او سخت مرا غمگين مى كند و مى ترسم از وى غفلت كنيد و گرگ او را بدرد))(18)
    فرزندان يعقوب كه خود را به هدف نزديك مى ديدند، گويا جواب اين سخن پدر را آماده كرده بودند، لذا در پاسخ او گفتند: ((اگر با وجود (برادرانى مانند) ما كه گروهى متحد و نيرومنديم ، باز هم گرگ او را بخورد، در چنين صورتى ما افرادى زيان كار خواهيم بود.))(19)

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*احسن القصص*^*



    يعقوب (عليه السلام ) حقيقتى را بيان كرده بود، زيرا علاقه اش به يوسف روشن بود و تحمل جداى اش بر وى گران مى آمد و از طرفى صحرايى مانند صحراى سرسبز كنعان كه مرتع گوسفندان و چراگاه مواشى و اغنام بود، خالى از گرگ و حيوان هاى درنده نبود. از آن سو خردسالى يوسف در مقابل برادران ميان سال و نيرومند هم اين امر را نشان مى داد كه وى توان بازى با آنان را ندارد و ممكن است كه آن ها سر گرم بازى با يكديگر شوند و او تنها مانده و درندگان آسيبى به وى برسانند.
    فرزندان يعقوب كه درصدد بودند تا از هر چه به فكرشان مى رسد، براى انجام نقشه شوم خود استفاده كنند و بر رفتار ناپسند خويش سرپوشى بگذارند و از ارتكاب دروغ و نفاق و تهمت باكى نداشتند، قيافه اى جدى به خود گرفته و بى پروا آن سخن خلاف حقيقت را اظهار كرده و به صورت تعجب آن سخنان را اظهار داشتند و بلكه در صدد تخطئه پدر برآمدند و خواستند بگويند اين چه فكرى است كه تو مى كنى ؟ و چگونه ممكن است با وجود برادران نيرومندى چون ما گرگ بتواند يوسف را بخورد!
    دسته اى مانند ابن اثير گفته اند علت اين كه يعقوب گفت : ((مى ترسم گرگ او را بخورد)) خوابى بود كه حضرت يعقوب درباره يوسف ديده بود كه در آن گرگ هايى به يوسف حمله كرده و مى خواستند او را بكشند و در ميان آن گرگان ، گرگى از يوسف حمايت كرده و مانع قتل او شد و آن گاه مشاهده كرد كه زمين شكافته شد و يوسف را در خود فرو برد. و از اين رو برخى گفته اند مقصود يعقوب از گرگ ، همان برادران يوسف بود كه از رشك آنها بر وى بيم داشت و به طور كنايه مى خواست بگويد ترس آن را دارم كه شما او را از بين ببريد ولى منظورش را با كنايه و در لفافه بيان فرمود.
    (20)
    جلال الدين بخلى در اين باره چنين گويد:


    يوسفان از رشك زشتان مخفيند

    كز عدو خوبان در آتش مى زيند يوسفان از مكر اخوان در چهند

    كز حسد يوسف به گرگان مى دهند از حسد بر يوسف مصرى چه رفت

    اين حسد اندر كمين گرگى است زفت لاجرم زين گرگ يعقوب حليم

    داشت بر يوسف هميشه خوف و بيم گرگ ظاهر گرد يوسف خود نگشت

    اين حسد در فعل از گرگان گذشت زخم كرد اين گرگ و ز عذر سبق

    آمده كانا ذهبنا نستبق ؟ صد هزاران گرگ را اين مكر نيست

    عاقبت رسوا شود اين گرگ بايست زانكه حشر حاسدان روز گزند

    بى گمان بر صورت گرگان كنند
    به هر حال از دنباله اين داستان معلوم مى شود كه سخن يعقوب (عليه السلام ) اساس دروغ بعدى آنان گرديد و نيز بهانه اى براى ناپديد كردن يوسف بود تا راهى براى عذر خويش پيدا كنند وگرنه شايد آن ها به فكرشان نمى رسيد كه گرگ هم انسان را مى خورد، يا نمى دانستند چه بهانه اى براى ناپديد شدن يوسف نزد پدر بياورند و همين كلام يعقوب سبب شد كه آنان يوسف را در چاه افكنده و بگويند گرگ او را دريد.
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi