نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: *^*داستان انبياء عليهم السلام *^*

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh *^*داستان انبياء عليهم السلام *^*



    عشق بازى با نام معشوق



    نشسته بود، و گوسفندانش پیش چشم او، علف‏هاى زمین را به دهان مى‏گرفتند و مى‏جویدند .
    صدها گوسفند، در دسته‏هاى پراکنده، منظره کوهستان را زیباتر کرده بود . پشت سرش، چند صخره و کوه و کتل، به صف ایستاده بودند . ابراهیم، به چه مى‏اندیشد؟ به شماره گوسفندانش؟ یا عجایب خلقت و پرودگار هستى؟
    نگاهش به خانه‏اى مى‏ماند که در هر گوشه آن، چراغى روشن است . گویى در حال کشف رازى یا حل معمایى بود . نه گوسفندان، و نه ماه و خورشید و ستارگان، جایى در قلب شیفته او نداشتند . آن جا . جز خدا نبود، و خدا، در آن جا، بیش از همه جا بود.
    گوسفندان مى‏رفتند و مى‏آمدند، و ابراهیم از اندیشه پروردگار خود، بیرون نمى‏آمد . ناگهان، صدایى شنید؛ صدایى که او سالیان دراز در آرزوى شنیدن آن از زبان قوم خود بود . اما آنان جز بت و بت پرستى، هنرى نداشتند . آن صدا، نام معشوق ابراهیم را به گوش او مى‏رساند.
    - یا قدوس!
    (اى خداک پاک و بى‏عیب و نقص )
    ابراهیم از خود بى‏خود شد و لذت شنیدن آن نام دل‏انگیز، هوش از سر او برد . چون به هوش آمد، مردى را دید که بر صخره بلندى ایستاده است . گفت: اى بنده خدا!اگر یک بار دیگر، همان نام را بر زبان آرى، دسته‏اى از گوسفندانم را به تو مى‏دهم . همان دم، صداى «یا قدوس » دوباره در کوه و دشت پیچید . ابراهیم در لذتى دوباره و بى‏پایان، غرق شد .شوق شنیدن نام دوست، در او چنان اثر کرد که جز شنیدن دوباره و چند باره، اندیشه‏اى نداشت .
    - دوباره بگو، تا دسته‏اى دیگر از گوسفندانم را نثار تو کنم .
    - یا قدوس!
    - باز هم بگو!
    - یا قدوس!
    عاشق واقعی کسی است که برای محبوب بیقرار باشد و اما و اگری در کارش نباشد و برای او جان افشانی کند حتی برای شنیدن نامش.
    دیگر براى ابراهیم، گوسفندى، باقى نمانده بود؛ اما جانش همچنان خواستار شنیدن نام مبارک خداوند، بود . ناگهان، چشمش بر سگ گله افتاد و قلاده زرینى که بر گردن او بود . دوباره به شوق آمد و از گوینده ناشناس خواست که باز بگوید و عطایى دیگر بگیرد . مرد ناشناس یک بار دیگر، صداى «یا قدوس » را روانه کوه‏ها کرد و ابراهیم بار دیگر به وجد آمد. اکنون،
    دیگر چیزى براى ابراهیم نمانده است تا بدهد و نام دوست خود را باز بشنود . شوق ابراهیم، پایان نپذیرفته بود، اما چیزى براى نثار کردن در بساط خود نمى‏یافت . نگاهى به مرد ناشناس انداخت و آخرین دارایى را نیز به او پیشنهاد کرد .
    - اى بنده خوب خدا! یک بار دیگر آن نام دلنشین را بگوى تا جان خود را نثار تو کنم .
    مرد ناشناس، تبسمى زیبا در صورت خود ظاهر کرد و نزد ابراهیم آمد . ابراهیم در انتظار شنیدن نام دوست خود بود؛ اما آن مرد، گویى سخن دیگرى با ابراهیم داشت .
    - من جبرئیل، فرشته مقرب خداوندم . در آسمان‏ها سخن تو در میان بود و فرشتگان از تو مى‏گفتند؛ تا این که همگى خداى خویش را ندا کردیم و گفتیم: بارالها! چرا ابراهیم که بنده خاکى تو است به مقام «خلیل الهى» رسید و ما را این مقام نیست . خداوند، مرا فرمان داد که به نزد تو بیایم و تو را بیازمایم . اکنون معلوم گشت که چرا تو خلیل خدا هستى؛ زیرا تو در عاشقى، به کمال رسیده‏اى.(در قرآن کریم، ابراهیم، خلیل و دوست خدا خوانده شده است)
    اى ابراهیم! گوسفندان، به کار ما نمى‏آیند و ما را به آنها نیازى نیست . همه آنها را به تو باز مى‏گردانم.
    ابراهیم گفت: شرط جوانمردى و در مرام آزادگان نیست که چیزى را به کسى ببخشند و سپس بازگیرند. من آنها را بخشیده‏ام و باز پس نمى‏گیرم . جبرئیل گفت: پس آنها را بر روى زمین مى‏پراکنم، تا هر یک در هر کجاى صحرا و بیابان که مى‏خواهد، بچرد. پس، تا قیامت، هر که از این گوسفندان، شکار کند و طعام سازد و بخورد، مهمان تو است و بر سفره تو نشسته است.1

    چون میسر نیست ما را کام دوستعشق بازی میکنم با نام دوست







    1- میبدى، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 1، ص 377 و حدیقة الحقیقه، ص 168 و تذکرة الاولیاء، ص 508 و قصص الانبیاء، ص 65 و تفسیر ابوالفتوح رازى، ج 3، ص 553 و ج 5، ص 184 و ...
    ویرایش توسط شكوه انتظار : 30-06-2010 در ساعت 09:23
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*داستان انبياء عليهم السلام *^*



    شاهراه مرگ



    سلیمان نبى(ع) را فرزندى بود نیك‏سیرت و با جمال. در كودكى درگذشت و پدر را در ماتم خود گذاشت. سلیمان، سخت رنجور شد و مدّتى در غم او مى‏سوخت.
    روزى دو مرد نزد او آمدند و گفتند: «اى پیامبر خدا! میان ما نزاعى افتاده است. خواهیم كه حُكم كنى و ظالم را كیفر دهى و مظلوم را غرامت بستانى».
    سلیمان گفت: «نزاع خود بگویید».
    یكى گفت: «من در زمین، تخم افكندم تا برویَد و برگ و بار دهد. این مرد بیامد و پاى بر آن گذاشت و تخم را تباه كرد».
    آن دیگر گفت: «وى، بذر در شاهْ‏راه افكنده بود و چون از چپ و راست، راه نبود، من پا بر آن نهادم و گذشتم».
    سلیمان گفت: «تو این قدر نمى‏دانى كه تخم در شاه‏راه نمى‏افكنند كه از روندگان، خالى نیست».
    همان دم، مرد به سلیمان گفت: «تو نیز این‏قدر نمى‏دانى كه آدمى به شاه‏راهِ مرگ است و چندان نگذرد كه مرگ بر او پاى خواهد نهاد، كه به مرگ پسر، جامه ماتم پوشیده‏اى؟».
    سلیمان دانست كه آن دو مرد، فرشتگان خدایند كه به تعلیم و تربیت او آمده‏اند. پس توبه كرد و استغفار گفت.
    منبع:

    كیمیاى سعادت، محمّد غزالى، به كوشش: حسین خدیو جم، تهران: علمى و فرهنگى، 1361، ج 2، ص 383.
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*داستان انبياء عليهم السلام *^*



    كار عجیب دختر نمرود



    نمرود با دخترش (رعضه) نشسته بودند و منظره آتش انداختن حضرت ابراهیم(علیه السلام) را نگاه می‌كردند.
    دختر نمرود بالای بلندی ایستاد تا ماجرا را به خوبی ببیند، دید كه ابراهیم(علیه السلام) در میان آتش است اما در محوطه آتش، گلستانی ایجاد شده است.
    دختر نمرود گفت: ای ابراهیم این چه حالی است كه آتش تو را نمی‌سوزاند؟
    حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود: زبانی كه به ذكر خداوند گویا باشد و قلبی كه معرفت خدا در او باشد آتش در او اثر ندارد.
    دختر نمرود گفت: من هم مایل هستم با تو همراه باشم.
    حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود: بگو لا اله الا الله، ابراهیم خلیل الله و داخل آتش بشو .

    دختر نمرود این جملات را گفت و پا در آتش نهاد و خود را نزد حضرت ابراهیم(علیه السلام) رساند و در حضورش ایمان آورد و به سلامت به جانب پدرش برگشت.
    نمرود با دیدن این منظره تعجب كرد و در عین حال به خاطر ترس از مملكتش دختر را از راه موعظه و نصیحت نزد خود خواند ولی حرف نمرود در دختر اثر نكرد و دستور داد او را در میان آفتاب سوزان به چهار میخ بكشند.
    خداوند مهربان به جبرییل فرمود: بگیر بنده مرا .
    جبرییل رعضه را از آن مهلكه رهانید و نزد حضرت ابراهیم(علیه السلام) آورد.
    رعضه در تمام مشقت‌ها با حضرت ابراهیم(علیه السلام) همراه بود تا آن كه حضرت او را به همسری یكی از فرزندانش درآورد و خدای تعالی فرزندانی به آنها عنایت فرمود كه همه بر مسند نبوت و پیامبری قرار گرفتند.

    منبع:
    خزینه الجواهر، ص663 .
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*داستان انبياء عليهم السلام *^*



    برکت نام پنج تن

    شخصی از یکی ائمه از «کهیعص» و رمز این حروف پرسید. امام علیه السلام گفت که: انبیاء در مناجات، و استدعای قضای حاجت التجا به خمسه آل عبا کردندی، محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام).
    زکرّیا نیز بر عادت انبیا دعا می کرد. روزی گفت: الهی! سبب چیست نام محمّد و علی و فاطمه و حسن برم، غم ها از دل من برود و چون نام حسین برم، گریه در حلق می افتد و اندوه بر من غالب گردد؟ حق تعالی احوال قتل و مظلومی وی با زکرّیا بگفت به سوره کهیعص «ک» کربلاست. و «ه» هلاک عترت وی، «ی» یزید است، «ع» عطش امام حسین و «ص» صبر وی است بر آن بلیّت. چون زکریا به وحی الهی حال امام حسین بدانسته از خلق مفارقت کرد و در مسجد شد و سه روز نوحه و زاری می کرد و با کس سخن نگفت. به آخر دعا کرد که: خداوندا! مرا به کِبرِ سن فرزندی ده که به مناسبت حسین باشد و به قتل وی مبتلا گردان چنانچه محمّد و علی و فاطمه و حسن علیهم السلام را به قتل وی مبتلا کردی. و پیش از یحیی و حسین اسمی نبود، اوّل این اسم ها بر ایشان افتاد خاص، و حمل یحیی و حسین شش ماه بود.

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi