صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 88

موضوع: *^^*دروغ *^^*

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*



    دو رويى با خدا و رسول (ص)
    بالاترين بى شرمى ، دورويى با خدا و رسول است ؛ خدايى كه چيزى از او پنهان نيست و از همه چيز با خبر مى باشد و رسولى كه خدايش به او خبر مى دهد و آگاهش مى سازد.
    دو رويان با كمال بى حيايى ، نزد رسول خدا مى آمدند و تظاهر به ايمان مى كردند، در صورتى كه در دل ايمان نداشتند.
    خدا اين گونه رفتارها و دورويى آنان را به رسول خود خبر مى داد. در حدود صد آيه از آيات قرآن راجع به منافقان و دو رويان است و سوره اى به نام آن ها در قرآن مى باشد كه خدا در آن سوره با رسول خود سخن مى گويد و منافقان را معرفى مى كند.
    اكنون پاره اى از مضامين آن سوره نقل مى شود:
    وقتى كه منافقان نزد تو آمدند و گفتند: شهادت مى دهيم كه تو رسول خدا هستى ، با آن كه خدا مى داند كه تو رسول او هستى ، ولى شهادت مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند.
    آن ها سوگند مى خورند و آن را سپر جان خود قرار داده تا راه خدا را سد كنند؛ اين بسيار بد و ناپسند است .
    آن ها ايمان آوردند و سپس كافر شدند و راه پى بردن به حقايق بر آن ها بسته گشت .
    وقتى كه به آن ها گفته شود، بياييد تا رسول براى شما طلب آمرزش كند، متكبرانه روى بر مى گردانند! هر چند آمرزش خواستن رسول براى آن ها و نخواستنش يكسان است ، چون خدا آن ها را نخواهد آمرزيد.
    آن ها مردمى هستند كه مى گويند به ياران رسول كمك نكنيد تا از هم بپاشند، در صورتى كه گنج هاى آسمان و زمين ، در دست خداست و منافقان نمى فهمند.
    آن ها مى گويند اگر به مدينه برگرديم بايستى عزيزتر، ذليل تر را بيرون كند، در صورتى كه عزت از آن خدا و رسول او و مردم باايمان است ، ولى منافقان نمى دانند.
    عزيزتر و ذليل تر
    شايسته است توضيحى درباره اين دو كلمه داده شود. مقصود از عزيزتر، منافق و مقصود از ذليل تر، مسلمان مهاجر است . روشن شدن مقصود از اين دو، موقوف بر نقل داستانى است كه تاريخ مى نويسد:
    هنگامى كه سپاه اسلام در سال پنجم هجرت از غزوه بنى مُصطَلَق مراجعت مى كرد، به چاه آبى رسيدند كه چندان آبى نداشت و سيراب كردن سپاه به سختى انجام مى گرفت .
    سپاهيان اسلام دو دسته بودند: دسته اى اهل مكه كه به نام مهاجرين و دسته اى اهل مدينه كه به نام انصار ناميده مى شدند.
    يكى از طرف مهاجرين به آب كشيدن از چاه پرداخت و يكى از طرف انصار؛ او براى آن ها آب مى كشيد و اين براى اين ها.
    بر سر آب كشيدن ، ميان آن دو اختلافى روى داد و كار به نزاع كشيد. آبكش ‍ مهاجرين ، سيلى محكمى به آبكش انصار زد، به طورى كه خون جارى شد.
    آبكش انصار از عشيره اش خزرج كمك خواست ، آبكش مهاجرين هم از قريش . كسانى از دو دسته ، اسلحه به دست به كمك يار خود شتافتند. آتش ‍ فتنه رو به شدت گذارد و خطر جنگى داخلى و برادركشى ، مسلمانان را تهديد مى كرد، ولى وجود مقدس رسول خدا، تشريف آورده و آتش را خاموش كرد.
    در اين هنگام عبدالله بى ابى كه از توانگران و اشراف عشيره خزرج بود و مورخان او را سردسته منافقان گفته اند، از جريان آگاه شد و بسيار خشمگين گرديد. عبدالله گفت : من به اين سفر تمايل نداشتم ؛ اكنون خود را ذليل ترين فرد عرب مى بينم ؛ من گمان نمى كردم كه زنده باشم و به فردى از عشيره من ، چنين توهينى بشود و نتوانم از او دفاع كنم . سپس به ياران خود رو كرد و گفت :
    اين سزاى شماست . شما مهاجرين را در منزل هاى خود جا داديد و از مال و ثروت خود به آن ها كمك كرديد و جانتان را سپر آن ها قرار داديد و در دفاع از محمد آماده كشته شدن شديد؛ محمد شما را به كشتن داد، زن هاى شما را بيوه و فرزندانتان را يتيم كرد. اگر مهاجرين را به شهر خود راه نمى داديد، بار دوش دگران بودند؛ اگر به مدينه برگرديم ، عزيزتر، ذليل تر را بايستى بيرون كند (يعنى ما ثروتمندان ، مهاجرين فقير را بيرون خواهيم كرد).
    در ميان كسانى كه دور عبدالله بودند، جوان نورسى بود، به نام زيد، او فورا به حضور رسول خدا شرفياب شد و جريان را گزارش داد.
    وقت ظهر بود. آن حضرت در زير سايه نشسته بود و تنى چند از مهاجرين و انصار در خدمتش بودند. حضرتش به زيد فرمود: شايد خيال كردى كه عبدالله چنين گفته ؟
    زيد عرض كرد: يقين دارم . پيغمبر فرمود: شايد تو از او دلتنگى دارى ؟ زيد عرض كرد: نه به خدا قسم ! پيغمبر امر به احضار مركوب خود فرمود و سوار شده و به راه افتاد.
    خبر در ميان مسلمانان پخش گرديد، همه دانستند كه رسول خدا (ص) غضب كرده وگرنه در چنين موقعى ، آهنگ سفر نمى كرد، اصحاب همگى عزم سفر كردند.
    سعد بن عُباده ، رئيس عشيره خزرج شرفياب شد و عرض كرد: يا رسول الله ! چه شده كه در اين وقت ، قصد سفر فرمودى ، در صورتى كه تاكنون چنين وقتى را براى حركت اختيار نفرموده بوديد؟ پيغمبر اسلام ، گفته عبدالله را براى سعد بيان داشت .
    رسول خدا (ص) تمام روز را به حركت ادامه داد و با كسى سخن نگفت . مسلمانان عشيره خزرج ، عبدالله را سرزنش كردند كه اين چه سخنى بود كه گفتى . عبدالله منكر شد و سوگند خورد كه من نگفته ام .
    پيغمبر (ص) شب را نيز به راه پيمايى ادامه داد و در تمام مدت حركت ، جز براى نماز در جايى توقف نفرمود. فردا به منزلى رسيدند، حضرتش فرود آمد، سواران پياده شدند و هر كسى از خستگى و بى خوابى به كنارى افتاد.
    عبدالله حضور مقدس رسول خدا شرفياب شد به يگانگى خدا و پيامبرى رسول شهادت داد و گزارش زيد را تكذيب كرد. پيغمبر هم از او پذيرفت .
    خزرجيان به سرزنش زيد پرداختند كه چرا چنين دروغى گفته است . زيد در جواب ، چيزى نمى گفت ، ولى به درگاه خدا مى ناليد كه او را از تهمت دروغ نجات بخشد ، آن هم دروغ با پيغمبر بزرگ اسلام .
    حالت وحى بر رسول خدا (ع) عارض گرديد و سوره منافقون نازل شد.
    خداى بزرگ ، گفته زيد را تصديق و منافقان را تكذيب كرد.
    (24)

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*


    شاهكار نظامى پيغمبر (ص)
    مشاجره اى كه در آغاز، ميان افرادى از مهاجرين و انصار، بر اثر ضعف ايمان پيدا شده بود و برطرف گرديد، نمى توان گفت ريشه كن شده بود. شايد ريشه هاى آن در دل ها هنوز باقى بود و اين خطر، هنوز موجود بود كه گفتگوهايى ميان دو طرف رخ دهد و آتش انتقام عربى تحريك شود. دستور عبدالله در وقت بازگشتن به مدينه ، نيز خطر را جدى نشان مى داد و احتمال داشت آمادگى هايى براى دو طرف ، ايجاد كند.
    از نظر روان پزشكى ، دارويى كه به سرعت آن را مداوا كند براى اين بيمارى خطرناك لازم بود؛ بايستى به طور طبيعى از اين گفتگوهاى دو تنى يا چند تنى جلوگيرى شود و غفلتى از اين براى سربازان اسلام ايجاد گردد. انجام اين مقصود، جز با حركت تند و سريع و سفرى طولانى ميسر نبود. در سفرهاى بسيار سريع ، كم تر كسى وقت سخن گفتن پيدا مى كند، هر كس به فكر خويش و مركوب خويش خواهد بود، به ويژه اگر سفر در حال مراجعت به خانه و لانه باشد؛ در اين حال ، مسافر در فكر زن و فرزند و خانه و زندگى مى افتد و پيوسته به خود وعده ديدار مى دهد و گاهى از حركت سريع خشنود مى گردد.
    اشتغالات سفر، طولانى بودن آن ، ادامه خستگى هاى پى در پى ، شوق رسيدن به زن و فرزند و خانه و شهر، موجب شد كه غضب ها آرام بگيرد و مهر برادرى اسلامى كه در زير پرده خشم پنهان شده بود، رخ نمايى كند، عصبانيت برود و خرد بيايد و حكومت كند. كم كم پشيمانى بر دعواكنندگان مستولى گشت . غضب رسول خدا (ص) بر پشيمانى مى افزود و شرمسارى در حضور آن حضرت بر پشيمانى مى افزود و سرزنش هاى مسلمانان بزرگ بر پشيمانى مى افزود. هيچ مسلمانى حاضر نبود، رسول خدا را به غضب در بياورد غضب رسول خدا، غضب خداست و براى يك تن مسلمان ، بالاترين بدبختى است .
    سرانجام حالت مسلمانان عوض شد، برادرى ميان مهاجرين و انصار برقرار گرديد؛ البته مقصود، كسانى است كه در مشاجره شركت كرده بودند و گرنه همه مهاجرين و انصار چنين نبودند.
    همگى از سخنان عبدالله بيزارى جستند. چيزى نگذشت ، كه پسر عبدالله شرفياب حضور مقدس رسول خدا گرديد و اجازه خواست كه اگر پدرش ‍ مستحق قتل است ، خودش اين كار را انجام دهد. پيغمبر مهربان با وى ملاطفت فرمود و از اين خيال منصرفش ساخت . رسول خدا (ص) با اين شاهكار نظامى و درمان روانى ، بيمارى مزمن و خطرناك انتقام عشيره اى و شهرى گرى را كه كيان اسلام را تهديد مى كرد، بر طرف ساخت .
    اشتباه دروغ !
    رسول خدا (ص) فرمود:
    (( اجتنبوا الكذب و ان راءيتم فيه النجاة فانّ فيه الهلكه
    از دروغ دورى كنيد، اگر چه نجات خود را در آن بپنداريد، زيرا هلاك شما در آن است .))
    كسى كه دروغ را وسيله اى براى موفقيت مى داند، از بى آبرويى و رسوايى آن پس از كشف غافل نباشد. گناه كارى كه دروغ را وسيله تبرئه خود مى شمارد، بداند كه گناهش در كتاب بزرگ جهان محفوظ است و محوشدنى نيست ؛ بايستى منتظر باشد كه روزى به كيفر گناهش برسد و داور بزرگ عالم ، حكمش را درباره او اجرا خواهد كرد. بر فرض ، چند روزى مردم را گول بزند و گناه كارش نخوانند، ولى وجدان خودش گناه كارش ‍ مى داند، اضافه بر اين ديرى نخواهد پاييد كه دروغش برملا گردد و نزد خلق نيز روسياه شود.
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*


    علامت هاى منافق
    آيه اى از قرآن
    لِّيَجْزِى اللَّهُ الصادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّب الْمُنافِقِينَ إِن شاءَ أَوْ يَتُوب عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَّحِيماً(25)
    قرآن در اين آيه مباركه ، منافق را در برابر صادق قرار داده است ؛ از اين دانسته مى شود كه منافق صادق نمى باشد و دروغ گو خواهد بود و نفاق نمونه اى است از دروغ گويى .
    اكنون شايسته است كه منافق شناسانيده و علامت هايش نشان داده شود.
    سخنى از رسول خدا (ص)
    امام جعفر صادق (ع) فرمايش جدش رسول خدا را چنين بيان مى كند:
    (( سه چيز است كه در هر كس يافت شود، منافق خواهد بود، هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خودش چنين پندارد كه مسلمان است : در امانت خيانت كند؛ در سخن دروغ بگويد؛ در وعده خلف كند.))
    بنابراين ، خيانت در امانت ، دروغ در سخن ، خلف در وعده ، اگر در كسى يافت شود، او منافق مى باشد و او را در صف مسلمانان با ايمان راه نيست . نظر دقيق ، تشخيص مى دهد كه هر يك از اين صفات سه گانه ، نوعى از بى حقيقتى مى باشد.
    امانت چيست ؟
    مقصود از امانت ، سپرده اى كه در دست كسى مى باشد (خواه زر و سيم باشد، خواه جواهرات ، خواه ناموس و خواه چيزهاى ديگر) و به طور كلى چيزى كه در نظر امانتگذار، ارجمند و گران بهاست و به همين علت ، آن را به امانتدار مى سپارد، چون خود را قادر بر حفظ آن نمى بيند.
    خردمندان ، گوهر گران بهاى خود را نزد كسى امانت مى گذارند كه آن را خطرى تهديد نكند و احتمال رسيدن گزندى بدان ندهند. چيزى كه چندان ارزشى ندارد يا نزد صاحبش عزيز نمى باشد، به امانت سپرده نمى شود، چون بود و نبودش تفاوتى ندارد.
    امانتدار كيست ؟
    امانتدار كسى است كه مورد اعتماد باشد و امانت سپار بدو بدگمان نباشد و او را از نظر دوستى و تقوا فردى كامل بداند.
    كسى به زودى مورد اعتماد قرار نمى گيرد. روزها بايستى بگذرد، آزمايش ها بشود تا اعتمادى در دل پيدا گردد.
    كسانى كه زود به كسى اعتماد پيدا مى كنند، از خرد دورند و احساسات بر آن ها حكومت مى كند. عاقل به آسانى عزيز خود را به دست كسى نمى دهد، مگر پس از آن كه وى را مورد مطالعه قرار دهد؛ گفتارش را بشنود؛ رفتارش را بنگرد؛ از دگران درباره او تحقيق كند؛ پس از آن كه همه اين ها درست بود، اعتمادى در قلب پيدا خواهد شد.
    امانتدارى و نادرستى
    امانتدار خائن از بدترين مردم است . او گرگى است پوست ميش بر خود كشيده ، او ديوى است در زى فرشتگان در آمده . بايستى سال ها تظاهر كند، رياكارى كند تا ساده لوحان به ديده خوش بينى بدو بنگرند و او را نمونه اى از پاكى بشناسند. خود را درست كار و امين نشان دادن ، ولى در باطن ، نادرست و خيانت كار بودن ، زشت ترين زشتى ها و پليدترين پليدى هاست ، آن هم زشتى و پليديى كه با نامردى همراه است .
    قاضى خيانتكار
    عبدالله مستوفى در كتابش آورده كه مردى نزد ميرزاتقى خان اميركبير شكوه برد كه پارچه بسته اى از شال كشميرى كه پول زر در آن بود، نزد قاضى امانت گذاردم و به سفرى رفتم . اكنون كه بازگشته ام و سپرده خود را پس ‍ گرفته و بسته را گشوده ام ، مى بينم كه زر رفته و سيم به جاى آن نشسته ، در صورتى كه گره آن گشوده نشده است و شال هم پارگى ندارد و چون بر سخن خود گواه ندارم ، كسى از من نمى پذيرد، آن هم نسبت به قاضى !
    امير دانست كه راست مى گويد. پارچه شال را بگرفت و دقيقا مورد مطالعه قرار داد، فكرى به خاطرش رسيد و گفت : برو چندى ديگر بيا، اين دستمال شال نزد من باشد، مشروط بر آن كه به كسى نگويى .
    روز بگذشت و شب فرا رسيد و امير براى خواب به بستر رفت . نيمه شب از جاى برخاست و به طورى كه كسى آگاه نشود، گوشه اى از رويه لحاف ترمه را به قدر يك مهر نماز بسوزانيد و سپس در بستر بيارميد.
    شب ديگر كه براى خواب به بستر شد، ديد لحاف عوض شده ولى چيزى نگفت .
    پس از چند شب ، امير ديد، لحاف ترمه بازگشته . گوشه رفو شده لحاف را با دستمال شال تطبيق كرد، ديد هر دو كار يك استاد است .
    از بانو پرسيد كه اين لحاف سوخته بود، چه كرديد؟ بانو كه گمان نمى كرد امير از سوختگى آگاه باشد، ناراحت شد، ولى پس از آن كه امير گفت : من خود سوزانده بودم ، آسوده خاطر شده و گفت : استاد رفوگرى آورديم و لحاف را رفو كرد.
    امير امر به احضار استاد كرد. دستمال شال را بدو نشان داد و پرسيد: اين را تو رفو كردى ؟ استاد رفوگر نظرى به پارچه انداخت و گفت : آرى .
    دليل براى خيانت قاضى پيدا شد. به احضار قاضى امر كرد و زرها را بگرفت و به صاحبش پس داد و قاضى خيانت كار نتوانست منكر بشود.
    تفو بر ملتى كه قضات آن خيانت كار باشند. هستى چنين ملت و حياتش در خطر نابودى خواهد بود. افراد چنين ملت آسايش نخواهند ديد و پيوسته در عذاب به سر خواهند برد. شكايت ها بايستى نزد قاضى برده شود، پس ‍ از قاضى بايد به كه شكايت كرد؟

    هر چه بگندد نمكش مى زنند

    واى از آن دم كه بگندد نمك !
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*

    قاضى كه خيانت كار شد و امنيت قضايى از ميان رفت ، كسى بر مال و جان و ناموسش ايمن نخواهد بود. وقتى كه مال و جان و ناموس در خطر باشد، مرگ به از زندگى است .
    دنياى امروز براى رسيدگى به گناهان قضات ، محكمه انتظامى قضات تشكيل داده است .
    من نمى دانم اگر فساد در دستگاه قضاوت راه يافت ، محكمه انتظامى به چه درد مى خورد، چون قضات آن محكمه هم مورد سوءظن خواهند بود؛ آن ها هم از ميان همان قضات انتخاب شده اند و از آسمان نيامده اند.
    اگر كسى از محكمه انتظامى قضات شكايتى داشته باشد، بايد به كه و كجا شكايت كند؟
    در اسلام ، قضاوت انتخابى است نه انتصابى . در زمان اميركبير هم قضاوت انتخابى بوده و اين قاضى شوم ، چقدر تظاهر كرده ، چقدر حقه بازى و عوام فريبى كرده تا جلب اعتماد مردم را كرده كه او را پناهگاه دعاوى قضايى و امانت هاى خود قرار داده اند.
    اين قاضى در زمان اميركبير از دنيا خبرى نداشت و به زندگى كوچكى قانع بود، فقط طبع پليدش وى را به خيانت واداشت . اما قاضى امروز از همه چيز خبر دارد، كاخ ‌هاى آسمان خراش را مى بيند، باغ شميران را مى بيند، اتوموبيل لينكلن و كاديلاك را مى بيند، دوشيزگان زيبا و مهوشان پرى پيكر را مى بيند، پست هاى عالى و مناصب ارجمند را مى نگرد و دلش همه را مى خواهد، صبرش هم كم است و براى رسيدن به اين ها عجله نيز دارد.
    خُلف وعده
    دومين چيزى كه رسول خدا (ص) از نشانه هاى منافقان قرار داده ، دروغ در سخن است كه اين كتاب درباره آن بحث مى كند.
    سومين علامت ، خلف در وعده مى باشد. منافق ، اضافه بر آن دو دروغ ، داراى اين دروغ نيز مى باشد؛ او هرگاه وعده اى بدهد و عهدى كند به وعده اش وفادار نيست و به عهدش پاى بند نمى باشد.
    پاره اى از سياستمداران امروز، يكى از طرق سياستمدارى را اين مى دانند كه در برابر تقاضاها وعده دروغ بدهند، پيمان ببندند و بدان پايدار نباشند و اين كار را نشانه زيركى و عقل مى دانند.
    اسلام از اين كار ناجوان مردانه به دور است و پيغمبر اسلام از آن بيزار.
    پيمان بستن و پيمان شكستن ، گناهى است بس بزرگ ، به ويژه اگر با خدا باشد.
    عده اى با اميرالمؤمنين (ع) برادر پيغمبر اسلام بيعت كردند و سپس پيمان على را شكستند و با حضرتش به جنگ پرداختند و خسر الدنيا و الآخره شدند؛ پيغمبر اسلام ، آنان را ناكثين يعنى پيمان شكنان لقب داد.
    اقسام منافق
    دو رنگى اقسامى دارد و منافق چند گونه است :
    منافقى است كه به دروغ اظهار اسلام مى كند ولى در دين كافر است .
    منافقى است كه اظهار قدس و تقوا مى كند و خود را عادل و درست كار مى نماياند، ولى در باطن ، فاسقى است بى بندوبار كه به هيچ چيز پاى بند نمى باشد؛ منافق سوم كسى است كه اظهار دوستى مى كند و از خود صميميت نشان مى دهد، ولى در باطن دشمن مى باشد؛ او اين كارها را نشانه عقل و خرد مى داند.
    منافقان صدر اسلام ، ظاهرى فريبا داشتند و به دروغ ، اظهار مسلمانى مى كردند و در نماز جماعت رسول خدا حاضر مى شدند، ولى در باطن ، معتقد نبودند و بر كفر خود باقى بودند. آن ها با رسول خدا بيعت كرده بودند كه با جان و مال از اسلام دفاع كنند اما نه تنها به اين پيمان عمل نكردند، بلكه در نبردهاى اسلام فرار مى كردند و موجبات شكست اسلام را فراهم مى ساختند؛ پيوسته مترصد بودند كه فرصتى به دست آورند تا با ضربتى قطعى كمر اسلام را بشكنند.



    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*



    نقشه خطرناك منافقان
    در سال يازدهم هجرت ، به رسول خدا (ص) خبر رسيد كه روم ، آهنگ حمله به اسلام دارد. حضرتش پيش دستى كرده و با سپاهى گران از مدينه به سوى شام روان شد تا خانه دشمن را ميدان نبرد قرار دهد؛ اين جهاد را مورخان غزوه تبوك ناميده و عده سپاهيان اسلام را از سى هزار تا هفتاد هزار نوشته اند.
    منافقان از موقعيت استفاده كردند و خطرناك ترين نقشه را براى نابودى اسلام كشيدند. نخست به ضعيف كردن روحيه سربازان اسلام و ترسانيدن آن ها از روم بپرداختند؛ عظمت و نيرومندى و اسلحه آن دولت را به رخ مسلمانان مى كشيدند و مى گفتند: رسول خدا در نبرد با روم شكست خواهد خورد.
    خرماها رسيده بود و فصل چيدن خرما بود، به مسلمانان مى گفتند: اگر برويد و خرماهاى خود را نچينيد بايستى منتظر فاسد شدن خرماها بر سر درختان و خرابى باغ هايتان باشيد كه شايد بدين وسيله بتوانند آن ها را از رفتن در ركاب رسول خدا (ص) باز دارند و حضرتش را در اين نبرد سهمگين تنها بگذارند.
    وقتى وجود مقدس پيغمبر اسلام از مدينه خارج شد، منافقان نيز در ركاب حضرتش خارج شدند، چون پيمان بسته بودند كه براى نشر دعوت اسلام از هيچ گونه كمك و يارى دريغ نكنند، ولى به اين پيمان وفا نكردند. ناگهان از نيمه راه به طور دسته جمعى از سپاه اسلام جدا شده و به مدينه بازگشتند. مورخان شماره منافقان را كه چنين شكافى در لشكر اسلام ايجاد كردند، با شماره سپاهيان رسول خدا (ص) برابر گفته اند.
    خبرگان نظامى مى دانند كه در اين ساعت ، وظيفه رسول خدا (ص) چقدر دشوار بوده ، كسى كه نيمى از سپاهيانش ، يك باره سر از فرمان بپيچند و فرار را بر قرار ترجيح دهند.
    پس از اين حادثه ، روحيه سربازان در اين نبرد خطرناك چگونه بوده ؟ وجود مقدس رسول خدا (ص) در اين وقت چه شاهكار نظامى به كار برده تا توانسته روحيه مسلمانان را نگاه دارد و با خود به استقبال مرگ برد؟ بدبختانه تاريخ در اين جا ساكت است و از ذكر اين نكته حساس غفلت ورزيده است .
    اين ها قسمتى از نقشه خطرناك منافقان بود و يا مقدمه اى براى اجراى نقشه خطرناك ترى بود كه اگر خدا نخواسته ، آن نقشه اجرا مى شد، تاريخ اسلام به شكل ديگرى در مى آمد.
    هنگام حركتِ رسول بزرگوار از مدينه براى جهاد با روم ، وضع مدينه چنين شد كه جز زنان و كودكان كسى در مدينه باقى نماند، چون هر مسلمانى كه توانايى حمل اسلحه داشته ، بايستى به قصد جهاد در ركاب رسول از مدينه خارج شود.
    پايتخت اسلام در خطر قرار گرفت و مدافعى در آن به نظر نمى رسيد و بهترين فرصت براى غارت مدينه و اسارت زنان و فرزندان مسلمانان بود.
    عرب هاى بيابانگرد و غارتگر از اين وضع آگاه شدند. بسيارى از آنان هنوز كافر بودند و اسلام نياورده بودند، دسته اى هم كه به صورت ظاهر، اسلام آورده بودند، هنوز روح چپاولگرى در آن ها موجود بود، چون مسلمان حقيقى نشده بودند، بلكه پاره اى از آن ها در دل تخم دشمنى با اسلام كاشته بودند.
    بدون مدافع شدن مدينه را چه كسى به غارتگران عرب اطلاع داد؟ جز منافقان كسى ديگر نمى تواند باشد. كار از اين هم بالاتر بود؛ ميان دشمنان داخلى اسلام ، يعنى منافقان و دشمنان خارجى اسلام ، يعنى يغماگران عرب ، قراردادى بسته شده و نقشه شومى براى ريشه كن كردن اسلام و نابود كردن مسلمانان طرح شده بود.
    نقشه چه بود؟ نقشه اين بود كه پس از بيرون رفتن رسول با سپاه و دور شدن از مدينه و بلكه شروع نبرد با روم ، به يك باره از داخل و خارج حمله كنند و شهر مدينه را به تصرف در آورند؛ اموال مسلمانان را غارت و زنان و فرزندانشان را اسير سازند.
    مسلمانان هم كه گرفتار جنگ با روم هستند، نمى توانند به مدينه كمكى كنند و بر فرض هم كمكى بشود، نوش دارويى خواهد بود پس از مرگ سهراب .
    اين كار، خنجرى بود كه از پشت بر پيكر اسلام زده مى شد. نبرد در روم هم صد در صد به زيان اسلام تمام مى شد، زيرا سپاهى كه خانه اش تصرف شده باشد، زن و فرزندش اسير شده باشد، هستى اش به يغما رفته باشد، نخواهد توانست نبرد كند يا همگى كشته خواهند شد و يا پا به گريز خواهند نهاد، در نتيجه پيغمبر اسلام نيز در ميدان جنگ ، كشته خواهد شد و اثرى از اسلام و مسلمانى باقى نخواهد ماند.
    وجود مقدس پيغمبر بزرگ اسلام ، با بهترين طرز، اين نقشه را خنثى فرمود و به سوى روم حركت كرد. حضرتش مردى لايق ، دلير، فداكار، جنگنده ، دانا، مدبر شب زنده دار و با ايمانى را براى جلوگيرى از اين خطر در نظر گرفت و او را محافظ و مدافع مدينه قرار داد. او مردى بود كه عرب از ضرب شمشيرش مى ترسيد. او مردى بود كه بهترين راه مبارزه با كفار و منافقان را از رسول حق آموخته بود. او مردى بود كه تا يك نفر مسلمان ناراحت بود، او راحتى نداشت . او مردى بود كه از آغاز دعوت اسلام در پشت سر رسول خدا ايستاده بود و قدم به قدم به دنبال حضرتش گام برداشته بود. او مردى بود كه هيچ وقت عقب نشينى نكرده بود. او مردى بود كه وقتى زن هاى مدينه دانستند كه تحت حمايتش قرار گرفته اند، همگى به خواب راحت رفتند. او مردى بود كه پس از تعيين او سربازان اسلام با اطمينان كامل به حفظ مال خود و زن و فرزند خود، به سوى ميدان جنگ قدم برداشتند. او مردى بود كه كفار و منافقان ، وجودش را براى خود بزرگ ترين خطر مى دانستند و دقيقه اى در عمر با وى دوستى نكردند. ديگر كسى جراءت حمله به مدينه را نداشت .
    اين مرد كه بود؟ اين مرد على (ع) بود كه پيغمبر اسلام او را خليفه خود قرار داده بود.
    خبر كه پخش شد، آب ها از آسياب افتاد و نقشه ها نقش بر آب شد. منافقان ماست ها را كيسه كردند. عرب هاى بيابانى در جاى خود خشك شدند. شادى و سرور، سرتاسر مدينه را فراگرفت . چقدر خوش بختند كسانى كه در زير سايه على (ع) زندگى مى كنند!
    غم از چهره منافقان مى باريد. قهقهه شادى در خانه هاى مسلمانان طنين انداز بود. مدينه اى كه پشتيبانش على (ع) باشد از هيچ چيز بيم و هراسى ندارد.
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*


    نقشه ديگر
    منافقان عكس العملى كه نشان دادند، اين بود كه شهرت دادند كه پيغمبر اسلام از على رنجيده ، از اين جهت او را با خود نبرده و گرنه تاكنون سابقه ندارد كه محمد، على را همراه نبرده باشد.
    منظور اين بود كه بدين وسيله ، على را از مدينه بيرون كنند و به دنبال رسول بفرستند و در نبودن او نقشه خود را اجرا كنند. هر منافقى در گوشه و كنار، اين خبر را به ديگرى مى گفت . كم كم خبر پخش شد. سرانجام به گوش على (ع) رسيد. على بر اسب بادپيماى خود سوار شد و خود را به رسول كه هنوز از مدينه چندان دور نشده بود رسانيد.
    فرمان خلافت
    سربازان اسلام آمدن على را خبر تازه اى گرفتند و حس كنجكاوى در آنان تحريك شد. همه مى خواستند بدانند كه على براى چه آمده و در هنگام شرفيابى خدمت رسول خدا (ص) چه عرض خواهد كرد. على شرفياب شد و عرض ادب كرد و اشتياق خود را در ملازمت رسول اظهار داشت .
    پيغمبر موافقت نكرد و فرمود: تو سمتى نسبت به من دارى كه هارون به موسى داشت ؛ تفاوت آن است كه بعد از من پيغمبرى نيست و اگر پيغمبرى بود تو بودى ؛ شايسته نيست كه به اين سفر بروم ، مگر آن كه تو خليفه من باشى .
    (26)
    على به سرعت بازگشت و سرافراز و مفتخر بود و به حفظ و حراست كشور اسلام بپرداخت . او تنها امير مدينه نبود، بلكه سمت جانشينى رسول خدا را نيز عهده دار بود.
    هارون موسى
    آيا هارون موسى ، چه سمتى نسبت به موسى داشته تا دقيقا سمت على به محمد دانسته شود؟
    قرآن پاسخ اين پرسش را مى دهد: وَ قَالَ مُوسى لاَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمِى وَ أَصلِحْ.(27)
    قرآن در جاى ديگر از زبان موسى مى گويد كه از خدايش خواست : وَ اجْعَل لى وَزِيراً مِّنْ أَهْلى * هارُونَ أَخِى *اشدُدْ بِهِ أَزْرِى * وَ أَشرِكْهُ فى أَمْرِى (28)
    قرآن پاسخ خدا را به موسى چنين نقل مى كند: قَدْ أُوتِيتَ سؤْلَك يا مُوسى
    (29)
    از اين آيه هاى مباركه دانسته مى شود كه هارون برادر موسى بود، خليفه موسى بود، وزير موسى بود، يار و ياور موسى بود، شريك موسى بود، فرمانش بر همه پيروان موسى واجب الاطاعه بود.
    پس على برادر محمد است ، خليفه محمد است ، وزير محمد است ، يار و ياور محمد است ، شريك محمد است ، فرمانش بر همه پيروان محمد واجب الاطاعه مى باشد. تنها تفاوت ، آن است كه هارون پيغمبر بود و على پيغمبر نيست .
    نكته اى چند
    در ختام فرمان رسول ، جمله اى است كه شايسته دقت مى باشد. حضرتش ‍ به على فرمود: شايسته نيست كه من به اين سفر بروم ، مگر آن كه تو خليفه من باشى .
    (نگارنده ، تعبير ((شايسته نيست )) را ترجمه ((لا يَنبَغِى )) قرار داد.)
    اكنون اين پرسش پيش مى آيد: چرا سفر رسول خدا شايسته نبوده ، مگر آن كه على خليفه اش باشد؟ ممكن است شايسته نبودن ، از اين جهت بوده كه اگر رسول خدا مى رفت و على خليفه نبود، پايتخت اسلام و كشور اسلام در خطر حمله كفار و منافقان قرار مى گرفت . على بايد خليفه باشد كه در موقع احتمال خطر به زودى از نقاط مختلف ، نيرو فراهم كند و خطر را دفع كند.
    ممكن است از اين جهت بوده كه رسول خدا (ص) در نبرد با روم ، احتمال داشت شكست بخورد. على بايستى پشت جبهه را محكم كند تا از ناحيه كافرانِ عرب در هنگام عقب نشينى خطرى متوجه نيروى اسلام نگردد.
    ممكن است از اين جهت بوده كه اگر رسول خدا (ص) در جبهه ، احتياج به نيروى كمكى پيدا كند، خليفه اش در اين مدت نيرويى آماده كرده و به امداد رسول بفرستد.
    ممكن است از اين جهت بوده كه اين نبرد براى جان رسول خدا (ص) خطر داشت ، از طرفى ممكن بود كه حضرتش در ميدان جنگ شهيد شود، چنان كه سردارانش در نبرد قبلى با روم همگى شهيد شدند و خطر شهادت براى رسول خدا بيش از آن ها بود، زيرا آن حضرت در ميدان هاى جنگ ، هميشه نزديك ترين كس به دشمن بود. احتمال شهادت رسول ، تعيين خليفه را لازم مى كرد تا مبادا مسلمانان بدون پيشوا بمانند. اسلام بايستى هميشه پايدار باشد.
    خطر ديگرى كه جان رسول را تهديد مى كرد، از ناحيه منافقان سرّى بود؛ آن هايى كه به مدينه باز نگشته بودند، بلكه همراه رسول رفته بودند. آن ها در اين سفر، قصد قتل حضرتش را داشتند، چنان كه هنگام بازگشتن به سوى مدينه ، بدين كار اقدام كردند، ولى خداى بزرگ ، پيغمبر خود را حفظ و خطر مرگ را از او دفع كرد.
    علل ديگرى هم اضافه بر اين علل نيز در كار بوده است .

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*



    ريشه دروغ
    پستى روح
    رسول خدا (ص) فرمود: دروغ گويى از پستى روح ريشه مى گيرد

    (لا يكذب الكاذب الا من مهانة نفسه ).(30)
    دروغ گو چنين مى پندارد كه بى ارزش بودن خود را مى تواند به وسيله سخن دروغ جبران كند! دانا احتياج به دروغ گويى ندارد، چون داراى دانش است . شايستگان ، احتياج به دروغ گويى ندارند، چون شايستگى دارند. ثروتمند نيازى به دروغ گويى ندارد، چون مال و منال دارد. دارندگان فضيلت ، دارندگان قدرت ، احتياجى به دروغ گفتن ندارند، چون فضيلت دارند، قدرت دارند، عطر خودش مى بويد، نيازى به ستودن عطار نيست ، وقتى به ستودن عطار نياز مى باشد كه فاقد بوى خوش باشد.
    دروغ گو، چون فاقد دانش است مى خواهد نقص خود را به وسيله ادعاى دروغ جبران كند، چون فاقد شايستگى است ؛ به دروغ مى خواهد خود را شايسته بنماياند، چون فاقد ثروت است ، چون فاقد فضيلت است ، چون فاقد قدرت است ، مى خواهد اين خلاء خود را به وسيله دروغ پر كند. لاف زدن نشانه دست خالى بودن است . توپ زدن نشانه بى عرضگى است .
    قدرتمندانِ دروغ !
    اگر ديده ايد كه قدرتمندان ، گردن كلفتان ، زمامداران ، دروغ مى گويند، دروغ آن ها از آن جهتى است كه فاقدند و چيزى در دست ندارند.


    اى برادر گرت خطايى رفت متمسك مشو به عذر دروغ كان دروغت بود خطاى دگر كه برد بار ديگر از تو فروغ
    كسى كه گناهى نكرده ، نيازى به دروغ ندارد، ولى گناه كار مى خواهد سياه رويى گناه را به وسيله دروغ از خويش بشويد و خود را بى گناه و پاكباز معرفى كند! عجب اشتباهى !
    رباخوارى و دروغ گويى
    همان طور كه دروغ گويى از بى عرضگى است . رباخوارى نيز از بى لياقتى و بى كارگى است . رباخوار اگر عرضه داشته باشد، كار مى كند، تجارت مى كند، زراعت مى كند و در نتيجه ثروتمند مى شود، ولى رباخوار عرضه اين كارها را ندارد، نالايق است ، كارى از او ساخته نمى شود، فقط مى تواند صدى چند نزول بگيرد و بخورد و بخوابد.
    رسول خدا (ص) فرمود:
    ((اربى الربا الكذب ؛
    (31)
    دروغ از ربا بالاتر است .))
    رباخوار، هر چند بى عرضه مى باشد ولى پشيزى دارد كه آن را در سودا بگذارد و نزول بخورد، ولى دروغ گو، اين پشيز را هم ندارد، بى ارزش و بى لياقت مى باشد.
    نظريه يك زن سياه پوست
    زنى زنگى و افريقايى پسرى داشت كه بسيار مورد علاقه اش بود. جهانگردى بر وى گذر كرد و پرسيد: كدام صفت پسرت را بيش تر دوست مى دارى ؟ زن زنگى اندكى به فكر فرو رفته و گفت : محبوب ترين خوى اين پسر، نزد من آن است كه هيچ وقت دروغ نمى گويد.
    معلوم مى شود فرزند باارزشى بوده ، چون راست گويى نشانه ارزش است ، نشانه دارندگى و عرضه و لياقت است .
    راست گويى نشانه درست كارى است و دروغ گويى نشانه بى لياقتى و خيانت كارى . اميرالمؤمنين (ع) فرمود:
    ((الصدق امانة و الكذب خيانة ؛
    (32)
    راست گويى درستى است و دروغ گويى نادرستى .))
    ضمانت رسول خدا (ص)
    من خانه اى را در بالاترين درجات بهشت و خانه اى را در وسط بهشت و خانه اى را در ميان باغستان هاى بهشت ، ضامن هستم ، براى كسى كه مجادله را ترك كند، هر چند حق با وى باشد و براى كسى كه دروغ را ترك كند، هر چند شوخى باشد و براى كسى كه خوش خوى باشد.
    آرى هر يك از اين سه تن ، داراى سه خانه در بهشت هستند.
    آيا ضامن از اين معتبرتر مى شود؟ آيا ترك دروغ كار بسيار دشوارى است ؟
    گمان ندارم نزد خرد، معامله اى از اين پر سودتر و پر منفعت تر باشد.
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*



    ابن حنبل و ابن معين
    احمد بن حنبل و يحيى بن معين ، از بزرگان علماى حديث برادران اهل سنت مى باشند. وقتى دو نفرى ، در مسجد رصافه بغداد نماز مى خواندند، در آن جا ديدند، كسى مى گويد: احمد بن حنبل و يحيى بن معين از رسول خدا براى من روايت كردند كه كسى كه بگويد: ((لا اله الا الله )) از هر كلمه اش مرغى آفريده مى شود كه منقارى از زر و پرهايى از مرجان دارد تا آخر داستان كه بسيار مفصل بود. احمد به يحيى نگاهى كرد و يحيى به احمد نگاهى و هر يك از ديگرى پرسيد: تو براى او چنين حديثى روايت كردى ؟ هر دو گفتند، ما تا كنون چنين حديثى نشنيده ايم .
    آن گاه صبر كردند تا آن مرد گفتارش را پايان داد. يحيى به او اشاره اى كرد كه بيا. آن مرد بيامد به گمان آن كه پولى مى خواهند به وى بدهند. يحيى از او پرسيد: كه براى تو اين حديث را نقل كرد؟ آن مرد گفت : احمد بن حنبل و يحيى بن معين ! يحيى گفت : من ابن معين و اين احمد حنبل است ، ما چنين حديثى را در ميان احاديث رسول خدا نديده ايم ، اگر مى خواهى دروغ ببندى به كس ديگر ببند نه به ما.
    آن مرد گفت : تو يحيى بن معين هستى ؟ گفت : آرى .
    آن مرد گفت : من مى شنيدم كه يحيى بن معين احمق است ، ولى باور نمى كردم ، اكنون براى من ثابت شد. يحيى پرسيد: چگونه ؟
    آن مرد گفت : گويا در جهان به جز شما دو تن ، احمد بن حنبل و يحيى بن معين نيست ، من غير از اين شخص ، از هفده احمد حنبل روايت مى كنم .
    اين مرد اگر دانشى داشت ، نيازى به اين دروغ گويى ها نداشت او به راستى مى توانست از اين دو استاد، آن قدر حديث بياموزد كه تمام عمرش بتواند آن ها را نقل كند، ولى بى سوادى و بى دانشى او را بدين بدبختى انداخته بود.
    كار اهل جهنم
    مردى به حضور وجود مقدس رسول خدا (ص) شرفياب شد و از كار اهل جهنم پرسيد.
    پيغمبر فرمود: دروغ گفتن .
    اگر اهل جهنم راست گو و با حقيقت بودند به آتش جهنم نمى سوختند. دروغ گو پرده خود را مى درد و از حق دور مى شود و به گناهان بسيار، آلوده مى گردد و كسى كه چنين شد، آتش خشم خداى در انتظار او خواهد بود.


    تا ديده ات ز پرتو اخلاص روشن است انوار حق ز چشم تو پنهان نمى شود كشت دروغ ، بار حقيقت نمى دهد اين خشك رود چشمه حيوان نمى شود
    نخستين مرحله دروغ گويى
    امام صادق مى فرمايد:
    ((كفى بالمرء كذبا ان يحدث بكل ما سمع ؛(33)
    براى دروغ گو شدن اين بس كه انسان هر چه مى شنود نقل كند.))
    خبرهايى كه در زندگانى روزانه به گوش مى خورد، نمى توان گفت كه همه راست است . كسى كه هر چه مى شنود نقل كند، سخنش نزد خردمندان ارزش ندارد.
    علماى حديث ، دانشمندانى را كه بر ضعفا اعتماد كرده يا از آنان نقل حديث مى كنند، چندان محترم نمى شمارند.
    احمد بن محمد بن عيسى كه از علماى زمان حضرت رضا (ع) و حضرت جواد و حضرت هادى (ع) بوده است ، برقى را به دليل روايت از ضعفا از شهر قم بيرون كرد.
    عذاب دروغ !
    از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود: ديشب مردى را در خواب ديدم كه نزد من آمد و گفت : من برخاستم و دو نفر را ديدم كه يكى ايستاده و ميله اى آهنين در گوشه دهان آن كه نشسته است فرو مى كند و آن قدر فشار مى دهد تا به ميان دو شانه اش برسد و سپس بيرون آورده و در گوشه ديگر دهانش ‍ فرو مى كند و اين گوشه را نيز مانند آن گوشه پاره مى كند. از كسى كه مرا حركت داده بود، پرسيدم : چرا اين را عذاب مى كنند؟
    گفت : اين مرد، دروغ گوست و تا روز قيامت ، در قبر، اين گونه شكنجه اش ‍ مى كنند.
    (34)
    كمتر از حيوان
    دروغ گو انسان نيست ، بلكه كم تر از حيوان است . انسان نيست چون فضيلت انسان بر موجودات ديگر، سخن است ، سخنى كه اخبار از حقيقت باشد و گرنه ياوه سرايى را سخن نمى توان ناميد و دروغ گو را از سخن بهره اى نيست ، چون اخبار از حقيقت در گفتارش پيدا نمى شود؛ پس سخن دروغ گو با بانگ جانوران يكسان است و جز خسته كردن گوش اثرى ندارد.
    كم تر از حيوان است ، چون در بانگ حيوان ، خيانت راه ندارد، ولى سخن دروغ گو، خيانت مى باشد؛ بنابراين ارزش جانوران از دروغ گويى كه خود را انسان مى پندارد، بيش است .
    سوگند دروغ
    بسيار سوگند خوردن ، كار خوبى نيست و سبك شمردن نام مقدسى است كه بدان سوگند، خورده مى شود. اگر سوگند، دروغ باشد، زشت تر از زشت خواهد بود، زيرا پليدى دروغ را دارا مى باشد، به اضافه سبك قرار دادن مقام مقدس ، كه زشت ترين بى ادبى است .
    رسول خدا فرمود: كسى كه كالاى خود را به وسيله سوگند دروغ بفروشد، در زمره كسانى خواهد بود كه خداى تعالى در روز قيامت با او سخن نگويد و بر وى نظر رحمت نيندازد و عملش را قبول نكند.
    كسى كه كارش به دروغ ، سوگند خوردن باشد، از بدبخت ترين مردم در دنيا و آخرت خواهد بود.
    سرانجام سوگند دروغ
    دروغ گويى به منصور دوانيقى ديكتاتور عباسى گزارش داد كه امام جعفر صادق (ع) در فكر قيام بر ضد دولت مى باشد و غلامش معلى را به سوى شيعيان فرستاده تا مال و اسلحه جمع كند.
    منصور خشمگين شده و به امير مدينه نوشت كه امام را به بغداد بفرستد.
    امام رهسپار عراق شد. هنگامى كه نزد منصور رسيد، پادشاه عباسى در آغاز به خلافت حضرتش احترام نمود، ولى پس از اندى ، عتاب آغاز كرد و سخنانى بر خلاف ادب از او سر زد، سپس گفت :
    شنيده ام كه معلى براى تو مال و اسلحه جمع مى كند.
    امام تكذيب كرده و فرمود: اين سخن ، افترا و دروغ است .
    منصور كه حال را چنين ديد، گزارش دهنده را بخواست . آن مرد از حضور امام شرم نكرد و گفت : هر چه گفته ام واقعيت دارد. امام فرمود: سوگند بخور! آن مرد كه آماده سوگند شد، صيغه قسم را چنين اجرا كرد: والله الذى لا اله الا هو الطالب الغالب الحى القيوم .
    امام فرمود: صبر كن ! هر طور كه من گفتم ، سوگند بخور! سپس فرمود: بگو از حول و قوه خدا بيرون باشم و در حول و قوه خودم داخل باشم ، اگر آن چه گفته ام دروغ باشد.
    دروغ گو صيغه قسم را همان طور اجرا كرد و همان دم افتاد و بمرد.
    (35)

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*


    دروغ و ايمان
    از كتاب
    إِنَّمَا يَفْترِى الْكَذِب الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولَئك هُمُ الْكاذِبُونَ.(36)
    كسانى دروغ مى گويند كه به آيات خدا ايمان ندارند، زيرا ميان دروغ و ايمان به آيات خدا، تضادى برقرار مى باشد، دروغ گو ايمان ندارد و دروغ از بى ايمانى سرچشمه مى گيرد.
    مى شود كه دروغ گو، در ظاهر به آداب و سنن اسلام پاى بند باشد و به گمان خويش ، مؤمن به آيات خدا باشد، ولى بايستى بداند كه اين گمان از خودخواهى و خويشتن دوستى پيدا شده و گرنه دينى كه پايه اش بر روى راستى و درستى نهاده شده با دروغ سازگار نيست .
    از سنت
    مردى به حضور پيغمبر شرفياب شد و پرسيد: مؤمن ، زنا مى كند؟ پيغمبر فرمود: گاه مى شود. پرسيد: مؤمن ، دزدى مى كند؟ فرمود: گاه مى شود. عرض كرد: يا رسول الله ! مؤمن دروغ مى گويد؟ فرمود: نه . خداى فرمود: إِنَّمَا يَفْترِى الْكَذِب الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ كتاب خدا و سنت پيغمبر همصدا هستند كه دروغ با ايمان ، چندان سر و كارى ندارد.
    اگر مسلمانى گناهى مرتكب شود، ممكن است ايمانش بماند و در زمره فاسقان در آيد، ولى هرگاه دروغ گو گرديد، گوهر گران بهاى ايمان از دستش ‍ گرفته شده است . ايمان دل را روشن مى كند، دل كه روشن شد، زبان و همه اعضا و جوارح روشن مى شود، زبان كه روشن شد، تاريكى دروغ را در آن راه نيست .
    از عترت
    ناسازگارى دروغ با ايمان چگونه است ، آيا دروغ با ايمان حقيقى و ايمان ظاهرى هر دو نمى سازد، يا فقط ايمان حقيقى و باطنى را مى برد، ولى با صورت ايمان مخالفتى ندارد؟
    اميرالمؤمنين (ع) پاسخ ما را مى دهد: هيچ بنده اى حقيقت ايمان را نخواهد يافت ، مگر در وقتى كه دست از دروغ بردارد، خواه جدى باشد و خواه شوخى .
    مسلمان تا وقتى دروغ بگويد، مزه ايمان را نخواهد چشيد، هر چند روزها را روزه بدارد و شب ها را زنده بدارد و از بيچارگان دستگيرى كند. اين نيكوكارى ها مانند رنگ و روغنى است كه براى نقش و نگار خانه اى به كار برند، در صورتى كه خانه از پاى بند ويران باشد.
    از اهل بيت
    امام محمد باقر (ع) مى فرمايد:
    (( ان الكذب هو خراب الايمان ؛(37)
    دروغ خود، ويرانى ايمان است .))
    اگر مسلمانى بخواهد خود را بيازمايد كه آيا حقيقتا به دين اسلام ، ايمان آورده و پيرو پيغمبر اسلام گرديده ، راه آزمايش اين است كه خود را تحت نظر دقيق قرار دهد، اگر در سخنان خود، دروغ پيدا كرد، بداند كه خانه ايمان را ويران دارد و داراى دلى تاريك و ظلمانى مى باشد و ايمان در دلش ‍ تابندگى و درخشندگى ندارد، ولى اگر جست و جو كرد و در ميان سخنان خود، دروغى نيافت ، چه جدى و چه شوخى (خوشا به حال چنين كسى كه از سعادتمندترين مردم خواهد بود) سر و كار او با قرآن است ، سروكار او با پيغمبر است ، سروكار او با على و آل على است ؛ اين پاكان ياران او هستند و او پيرو قرآن و مؤمن به محمد و آل محمد مى باشد.
    دروغ گوى بى ايمان
    سمره در مسلك مسلمانان قرار داشت و در زمره اصحاب رسولش ‍ نوشته اند. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد:
    سمره از معاويه ، چهارصد هزار درهم پول گرفت و حديثى از رسول خدا (ص) در ذم اميرالمؤمنين (ع) و مدح ابن ملجم جعل كرد.
    حديثش چنين بود كه گفت : اين آيه قرآن در نكوهش على (ع) نازل شده است :
    ((وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُك قَوْلُهُ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يُشهِدُ اللَّهَ عَلى مَا فى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ؛
    (38)
    از اين مردم ، كسى است كه در اين جهان ، سخنش تو را دلپذير است و خداى را بر دل خويش گواه مى گيرد، در صورتى كه سر سخت ترين دشمن ها مى باشد.))
    و اين آيه را گفت كه در ستايش ابن ملجم نازل شده :
    ((وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ؛
    (39)
    از اين مردم كسى است كه جان خود را براى خريدن خشنودى خدا مى فروشد.))
    بى حيايى به حدى است كه نهايت ندارد. آيه دومين به اتفاق مسلمانان درباره اميرالمؤمنين (ع) نازل شده . هنگامى كه شبانه رسول خدا (ص) از شر كفار قريش ، عزم هجرت به مدينه كرد، على دست از جان بشست و در بستر رسول خدا آرميد و خود را در خطر مرگ قرار داد تا رسول خدا به سلامت از مكه بيرون شود.
    سخنى ديگر از رسول خدا (ص)
    امام رضا (ع) فرمود: ((از رسول خدا (ص) پرسيدند:
    مؤمن ترسو مى شود؟ فرمود: آرى . پرسيدند: بخيل مى شود؟ فرمود: آرى . پرسيدند: كذّاب مى شود؟ فرمود: نه .))
    (40)
    اين تصريحى ديگر از پيامبر بزرگ كه كذاب بودن با ايمان داشتن نمى سازد.

    به صدق كوش كه اخلاص آيد از نفست

    كه از دروغ سيه گشت روى صبح نخست
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*



    من نمى دانم چرا اين قدر دروغ در ميان ما متداول است آيا رواج بازار دروغ براى آن است كه كالاى ايمان در آن نيست ؟ عجب اين جاست كه گويا دروغ را بعضى قبيح نمى دانند و دروغ گو را پليد نمى شمارند. كسى پيش من تصريح كرد كه فلان كس دروغ مى گويد، ولى در عين حال مى بينم كه با همان دروغ گو، رفتار صميمانه دارد. در صورتى كه دروغ گو با هيچ كس ‍ رفتار صميمانه ندارد.
    ارزش ايمان
    اكنون كه روشن شد كه دروغ با ايمان سازگار نيست ، شايسته است كه اشاره اى به ارزش ايمان براى جامعه بشود و بدبختى هايى كه بر اثر بى ايمانى نصيب جامعه مى گردد، گوشزد گردد تا بزرگى خطر دروغ براى اجتماع روشن شود. اگر طبيب ، ايمان نداشته باشد، نه به تشخيص او مى توان اعتماد كرد نه به دستور طبى او، نه بيمار زيبا از خيانت او محفوظ خواهد بود و نه مريض پولدار. حال چنين جامعه اى بدتر از جامعه اى است كه طبيب نداشته باشد، زيرا اين جامعه سربار دارد، مزاحم دارد، خائن دارد، ولى آن جامعه از گزند اين گونه پزشك آسوده است .
    اگر كاسب ، ايمان نداشته باشد، نه به كالا مى توان اعتماد داشت ، نه به قيمت آن . اگر در ارباب و رعيت ايمان نباشد، هر يك به ديگرى تعدى مى كند و هر كدام از ديگرى مى دزدد، باغستان ها و كشتزارها دزدگاه مى شود و محصولات كشاورزى در خطر نابودى قرار مى گيرد و خطر قحطى جامعه را تهديد مى كند و ديو گرسنگى پرده از رخ بر مى دارد.
    اگر زن ايمان نداشته باشد، شوهر چگونه مى تواند بدو اعتماد كند و ساعتى وى را تنها بگذارد، اگر شوهر ايمان نداشته باشد، تكليف زن بدبختش چه خواهد بود.
    اگر دستگاه حاكمه ايمان نداشته باشد، نه به قانون مى توان اعتماد كرد و نه به قانونگذار و نه به اجراى قانون و ملت روى آسايش را نخواهد ديد؛ زندگى كردن در چنين جامعه اى ، جز سوختن و جان كندن چيز ديگرى نيست .
    دزد دروغ !
    به منصور، شهريار ظالم و لئيم عباسى گزارش دادند ودايع و ذخاير بنى اميه نزد مردى مى باشد. طمع منصور تحريك شد و به زودى امر جلب آن مرد را صادر كرد. هنگامى كه حاضر شد، منصور بدو گفت : به ما خبر رسيده كه اموال و سپرده هاى بنى اميه نزد تو مى باشد، به فورى بياور و تحويل بده !
    آن مرد پرسيد: شما وارث بنى اميه هستيد؟ منصور گفت : نه . پرسيد: شما وصى آن ها هستيد؟ منصور گفت : نه . پرسيد: پس به چه دليل از من مطالبه مى كنيد؟!
    منصور سر به زير انداخته و به فكر فرو رفت و پس از لحظه اى چند سر برداشته و گفت :
    بنى اميه به مسلمانان ظلم كردند، اين اموال را به زور از آن ها گرفتند؛ من وكيل مسلمانان هستم ، مى خواهم آن ها را پس بگيرم و به بيت المال بدهم .
    مرد گفت : خليفه بايستى دو شاهد عادل بياورد تا گواهى دهند كه اموالى كه در دست من است ، ملك بنى اميه نيست و غصب است و از مسلمانان گرفته شده ، چون كه بنى اميه اموالى هم داشتند كه از آن خودشان بوده و غصب نبوده است .
    منصور دگرباره به فكر فرو رفت ، آن گاه سر برداشت و با لبخندى پرسيد:
    آيا حاجتى دارى ؟ مرد گفت : آرى . دو حاجت دارم :
    يكى آن كه به زن و فرزندم خبر دهى و از سلامتى من آگاهشان سازى ، زيرا جلب من ، آن ها را دچار پريشانى و اضطراب كرد.
    ديگر آن كه مرا با كسى كه چنين گزارشى داده رو به رو كنى . به خدا سوگند! هيچ چيزى از بنى اميه نزد من نيست و نه مى دانم كه ودايع و ذخاير آن ها نزد كيست ، ولى وقتى كه به حضور خليفه رسيدم ، به نظرم آمد كه اين گونه سخن گفتن به نجات نزديك تر مى باشد.
    منصور گزارش دهنده را احضار كرد. هنگامى كه با يكديگر روبه رو شدند، آن مرد گفت : اين شخص غلام من است و از من سه هزار دينار دزديده و فرار كرده . غلام پس از اندكى به اقرار آمد و سخن خواجه را تصديق كرد و گفت :


    اين خبر دروغ را دادم كه خواجه ام را به كشتن دهم تا از خطر سه هزار دينار رهايى يابم .
    هر گناه كارى وقتى مى خواهد گناهش را پنهان سازد يا از كيفر گناهش ايمن گردد، گناه ديگرى را مرتكب مى شود و دست به جنايتى ديگر آلوده مى سازد؛ آرى گناه گناه مى آورد.
    منطق قوى و محكم خواجه ، موجب نجات او از دست ظالمى بى رحم ، مانند منصور گرديد و گر نه اين دزد دروغ گو، خاندانى را به روز سياه انداخته بود كه طليعه آن از كيفيت جلب خواجه كه موجب پريشانى و اضطراب خاندانش شده بود، آشكار گرديد؛ اگر غلام از بى ايمانى دستگاه خبر نداشت چنين گزارشى نمى داد.
    اين نمونه اى بود بسيار كوچك از دستگاه حاكم بى ايمان ، نمونه هاى ديگرش را شب و روز، پشت سر هم ، با دو چشم مى بينيم و با دو گوش ‍ مى شنويم .
    دروغ و عقل
    امام هفتم (ع) مى فرمايد: عاقل ، دروغ نمى گويد، هر چند دلش ‍ بخواهد.
    خردمند آن چه عقل بگويد، مى كند. نادان هر چه دلش بخواهد، مى كند. عاقل تابع گفته هاى عقل مى باشد و نادان تابع خواهش دل . نادان زيان را مى بيند، ولى ناديده مى گيرد، چون دلش مى خواهد. دل به سوى دروغ راهنمايى مى كند و نادان ، دروغ گو مى شود. عقل با دروغ مى ستيزد، عاقل از دروغ مى گريزد. نادان از ديوانه بدتر است . ديوانه زيان را نمى بيند، ولى نادان مى بيند و ناديده مى انگارد.
    دعاى داريوش كبير
    اين نوشته بر ديوار جنوبى كاخ آپادانا به فرمان داريوش كنده شده است :
    خدا اين كشور را، از دشمن ، از خشك سالى ، از دروغ حفظ نمايد. از اين سخن دانسته مى شود كه داريوش ، از سه چيز بر كشورش بيم دارد: دشمن ، خشك سالى ، دروغ .
    خطر دشمن از ناحيه بيگانه است . دشمن خوانخوار نه به كوچك رحم مى كند نه به بزرگ .
    خشك سالى بلايى است آسمانى كه جز سياه روزى و مرگ همگانى ثمرى ندارد.
    دروغ ايمان را مى برد و كشور را از درون ويران مى سازد. ايمان كه رفت هر جرم و جنايتى ارتكابش آسان مى شود. كشورى كه مردمش از ارتكاب جرم و جنايت بيم نداشته باشد، سرانجامى شوم در پيش خواهند داشت .




    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi