صفحه 3 از 9 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 88

موضوع: *^^*دروغ *^^*

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*


    دروغ گناه كبيره است
    گناه و فطرت
    گناه رفتارى است كه بشر به حسب فطرت از آن بيزار است و مرتكب آن را پليد و بدكار مى شمارد. قضاوت هاى بشر، تنها با توجه به موضوع است ، يعنى همين اندازه كه موضوع ، مورد توجه قرار گرفت ، فطرت حكم مى كند و احتياج به مطالعه چيزهاى ديگر ندارد.
    احكام فطرت به جز احكام عقل است ، زيرا قضاوت هاى فطرى در كودك و در ديوانه موجود است ، در صورتى كه تشخيص عقلى صحيح كامل در اين دو موجود نمى باشد.
    كودك و ديوانه هر دو ظلم را زشت مى شمارند و از آن تنفر دارند. كودك وقتى بيند كودك ديگر را كتك مى زنند مى گريد و از زننده بيزارى مى جويد.
    هماهنگى عقل با فطرت
    عقل نيز مانند فطرت ، گناه را زشت و ناروا مى شمارد و گناه كار را سزاوار كيفر مى داند. تفاوتى كه ميان عقل و فطرت موجود است ، آن است كه عقل ، گاهى به علل خارجى ، گناه كار را مستحق عقاب نمى داند، چنان كه در هنگام اضطرار، بسيارى از نارواها روا را مى شمارد.
    به طور كلى ، عقل براى قضاوت هاى فطرت ، حدودى قائل مى شود و آن ها را همان طور كه هست نمى پذيرد و افرادى را از تحت موضوعات حكم فطرت ، خارج مى كند و افرادى را داخل مى كند.
    دين
    دين هم با فطرت و عقل موافق است ، يعنى گناه را ناروا و گنه كار را مستحق عقاب مى داند. چون بر جامعه انسانيت ، شهوت و غضب حكومت مى كند و اين دو مانعى بسيار بزرگ براى جلوگيرى از قضاوت هاى فطرت و عقل به شمار مى آيند، زيرا تسلط هر يك از شهوت و غضب بر مغز، پرده اى پيش ‍ تشخيص صحيح فطرت و عقل مى كشد، خداى بزرگ ، دين را براى سعادت جامعه بشرى فرستاد كه آن را به سوى فطرت اصلى و تشخيص ‍ عقلى صحيح رهنمايى كند. تسلط شهوت و غضب ، هر چه بر جامعه بيش تر شود، نياز جامعه به دين بيش تر خواهد بود، به ويژه اگر بيمارى هاى روحى و نفسانى در آن فراوان باشد.
    دروغ گناه است
    فطرت بشرى از دروغ بيزار است و دروغ گو را پست و نابكار مى داند. عقل پاك و نيالوده ، دروغ را زشت مى شمارد و دروغ گو را سزاوار تنبيه و كيفر مى داند. همه دين ها دروغ را حرام و ناروا گفته اند. چنان كه شيخ انصارى در كتاب مكاسب تصريح مى كند، دين مقدس اسلام ، دروغ گو را فاسق و پرده در ناميده .
    و پيشوايان بزرگ اين دين جهانى ، جهانيان را از دروغ بر حذر داشته اند.
    گناه كبيره
    در نظر اسلام ، گناهان با هم تفاوت دارند. پاره اى از گناهان زشت تر و پليدتر و نارواتر هستند؛ اسلام اين ها را كبيره ناميده است .
    اسلام كسى را شايسته پيشوايى مى داند كه عادل و درست كار باشد. عادل كسى است كه مرتكب گناه كبيره نشود كه شماره آن ها را 25 گفته اند.
    گناهانى كه شومى آن ها به اندازه گناهان كبيره نباشد، صغيره ناميده شده اند.
    دروغ گناه كبيره است
    پيغمبر اسلام فرمود:
    ((الا اخبرك باكبر الكبائر: الا شرك بالله ، و عقوق الوالدين ، و قول الزور؛(41)
    بزرگ ترين گناهان كبيره را به شما اعلام مى دارم : شرك به خدا، نامهربانى به پدر و مادر، سخن دروغ .))
    شرك به خدا يعنى در پرستش براى خدا شريك قرار دادن و خداى يگانه را دوگانه خواندن و موجودى ديگر را مانند خداى عبادت كردن و آفريننده اى ديگر به جز ذات پاك خداوند يكتا براى جهان دانستن .
    نامهربانى به پدر و مادر، يعنى حقوق آن ها را مراعات نكردن و مراسم اطاعت و ادب را نسبت به آن ها به جاى نياوردن و نافرمان بودن .
    سخن دروغ سومين گناه از بزرگ ترين گناهان بزرگ مى باشد.
    قرآن اين دروغ گو را رسوا كرد
    گفته شد: دين مقدس اسلام ، دروغ گو را فاسق و پرده در ناميده ، اينك گواه :
    رسول خدا (ص) در سال نهم هجرت ، وليد را به سوى عشيره مصطلق بفرستاد تا مقدار بدهى دينى آن ها را تعيين كند و زكات آن ها را بگيرد و بياورد. مصطلقيان كه آگاه شدند، همگى سوار بر اسب شدند و به استقبال وليد شتافتند. وليد كه از آنان كينه اى در دل داشت ، وقت را غنيمت شمرد و با شتاب به سوى رسول خدا (ص) بازگشت و گزارشى دروغين داد كه عشيره بنى مصطلق از دين برگشته اند، از اين رو از دادن زكات امتناع ورزيدند و آهنگ كشتن مرا كردند.
    مقصود وليد اين بود كه رسول خدا را برانگيزد، تا سپاهى براى سركوبى بنى مصطلق گسيل دارد، در نتيجه انتقام خود را از آن ها كشيده باشد.
    پيغمبر اسلام گزارش دروغ وليد پليد را تصديق نفرمود، ولى دسته هايى از مسلمانان كه ايمانى محكم نداشتند و چندان مطيع پيغمبر نبودند، گزارش ‍ وليد را باور كردند.
    اينان به رسول خدا (ص) فشار مى آوردند كه براى كوبيدن عشيره مصطلق اقدام كند. در اين هنگام قرآن نازل شد و وليد را فاسق و پرده در ناميد و او را مفتضح گردانيد:
    ((يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن جَاءَكمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمَا بجَهَلَةٍ فَتُصبِحُوا عَلى مَا فَعَلْتُمْ نادِمِينَ * وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكمْ فى كَثِيرٍ مِّنَ الاَمْرِ لَعَنِتُّمْ؛(42)
    اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر پرده درى به شما خبرى داد تحقيق كنيد! مبادا از روى نادانى به مردمى زيان برسانيد! و بدانيد كه رسول خدا در ميان شما مى باشد. اگر شما را در بسيارى از كارها اطاعت كند به بدبختى خواهيد افتاد.))
    (43)

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*


    قرآن ، مسلمانان را از باور كردن گزارش وليد باز داشت و وى را فاسق و پرده در لقب داد و از بى گدار به آب زدن و بدون تحقيق اقدام كردن ، بر حذر داشت .
    دستور كلى كه از قرآن استفاده مى شود، آن است كه وظيفه مسلمانان در برابر خبرى كه صحتش مورد ترديد است ، تحقيق و جست و جوست ؛ نه بايستى آن را به زودى رد كرد و نه بايستى به زودى پذيرفتش .
    قرآن به مسلمانان غافل و خودخواه اعلام داشت كه نبايد نظريات خود را بر رسول خدا تحميل كنند. مسلمان بايستى مطيع و منقاد پيغمبر اسلام باشد.
    دروغ در دروغ
    تاريخ نويسانى كه دوستى وليد را به دل مى پرورانيده اند، نتوانسته اند اين نقطه سياه را براى وليد تحمل كنند، از اين رو آنان داستان را دگرگونه كرده و چنين آورده اند:
    چون وليد از عشيره بنى مصطلق ، كينه اى داشت ، از استقبال آن ها بهراسيد و گمان برد كه آن ها قصد قتلش را دارند، لذا به زودى برگشت و چنان گزارشى داد.
    اگر داستان اين گونه باشد، پس وليد دروغ گو نبوده ، بلكه اشتباهى كرده ، ولى قرآن مى گويد: وليد، فاسق ، يعنى دروغ گو بوده است . قرآن دروغ دوستان وليد را در تاريخ نيز روشن مى كند. چه بسيار داستانهايى كه در تاريخ دگرگونه نقل شده ، و چقدر مجعولات تاريخ فراوان است .
    بوى گند دروغ
    رسول خدا (ص) فرمود:
    (( ان المؤمن اذا كذب بغير عذر لعنه سبعون الف ملك و خرج من قلبه نتن حتى يبلغ العرش
    (44)
    مؤمن هرگاه بدون عذر دروغ بگويد، هفتاد هزار ملك ، لعنتش مى كنند (يعنى از خداوند مى خواهند كه از رحمت خودش دور سازد، مورد لطفش ‍ قرار ندهد) و نيز بر اثر دروغ ، بوى گندى از قلبش بيرون مى آيد كه جهان را پر مى كند و مى رود تا به عرش خداى برسد.))
    توضيح اين سخن آن كه هر گناهى صورتى در پرده دارد كه در عالم بصيرت و حقايق ، بدان نمايان مى شود؛ كسى كه شايستگى پس زدن اين پرده و ديدن حقايق را داشته باشد، شايد بتواند چهره كريه پنهانى گناه را ببيند؛ چنان كه نيكوكارى ها نيز هر كدام صورتى بسيار زيبا در عالم مثال دارند، اگر چشم دل به آن عالم گشوده شود، آن چهره هاى زيبا را خواهد ديد.
    دروغ گو نيز در عالم ، چهره اى زشت و قيافه اى منفور دارد كه يكى از خصوصيات آن ، بوى گندى است كه از قلبش خارج مى شود كه آسمانيان و ملكوتيان را از او بيزار و متنفر مى سازد.
    دروغ گو را مادامى كه دروغ مى گويد در آن عالم قدس راهى نيست . عالم قدس ، جهان آسايش و خوشبختى است . چگونه مى شود كسى را در آن جهان بار باشد، در صورتى كه قدسيان از وجودش در عذاب باشند.
    دروغ گو، در اين جهان ، رسوا و سخنانش نزد همه كس بى ارزش مى باشد. مى گويند: دروغ كه از دور مى آيد، يك پايش مى لنگد. يعنى همه كس دروغ را تشخيص مى دهد.
    ممكن است كسانى شتر مآبى كنند (اين صفت در ايران خيلى رواج دارد) و دروغِ دروغ گو را به رخش نكشند، ولى در دل از او بيزار مى باشند و براى سخنش اعتبارى قايل نيستند؛ در پشت سر، دروغ گويى او را به دگران مى گويند و گند رسوايى او را پراكنده تر مى سازند.
    دروغ به زن و فرزند
    مرد اگر در خانه به زن و فرزند خود دروغ بگويد اعتبار و حيثيتش نزد آن ها مى رود و براى سخنانش قيمتى قائل نخواهند شد. كسى كه در خانه خود احترامى ندارد، بسيار بدبخت مى باشد.
    هر كس كه در بيرون احترام نداشته باشد خود را دل خوش مى دارد كه در خانه نزد زن و فرزند احترام دارد. بيچاره دروغ گو، چقدر بدبخت است ، نه پيش بيگانگان احترامى دارد و نه پيش زن و فرزندانش .
    مرد كه به زن و فرزندش دروغ گفت ، آن ها نيز از او ياد مى گيرند و دروغ گو مى شوند و بدو دروغ مى گويند، در نتيجه اعتماد در خانواده از ميان مى رود و اين كانون آسايش ، تبديل به كانون ناراحتى و شكنجه مى گردد. آيا زندگى از اين تلخ ‌تر مى شود كه مرد به زنش اعتماد نداشته باشد و زن سخن شوهرش را باور نكند، پدر از فرزندش دروغ بشنود و فرزند از پدر؟ فرزندان و نونهالان اين خانواده چگونه خواهند شد؟ فرزندى كه بايستى به راستى و درستى تربيت شود، به جاى آن در كانون دروغ و ناراستى پرورش مى يابد. شما خود قضاوت كنيد كه چگونه اين بچه هاى خردسال كه در آينده مرد مى شوند، چگونه فردى از جامعه خواهند بود.
    دوست عزيز
    اگر دروغ نگفته اى خوشا به حالت ، ولى اگر گاهى دروغ مى گويى ، بيا از همين جا با هم تصميمى بگيريم و دست به دست يكديگر بدهيم و پيمانى ببنديم كه ديگر دروغ نگوييم و اين بى ارجى در اين جهان و بوى گند در عالم حقايق را از خود دور كنيم تا خدا و رسول او را از خود راضى كنيم ، تا سماواتيان و قدسيان ، ما را به جايگاه خود راه دهند تا در نظر مردم ، ارجمند گرديم ، تا رسوايى و بى آبرويى تبديل به عزت گردد، تبديل به شرف گردد، تبديل به آبرو شود، تا در دنيا و آخرت عزيز و محترم باشيم ، تا نزد خدا و خلق سربلند باشيم ، تا در آتش جهنم نسوزيم ، تا در بهشت جاويد، جاى داشته باشيم .
    دوست عزيز از دروغ بپرهيز و از دروغ ، نزد فرزندان و پيروان خود، بيشتر بپرهيز، زيرا در اين صورت ، دروغ تو تصاعد عددى و هندسى پيدا مى كند و يك دروغ تو مساوى با چندين دروغ مى شود. هنگامى كه خاموش هستى ، دروغى كه آنان مى گويند، در آن شركت دارى و همچنين در هنگام خواب و پس از مرگ .
    چقدر بدبخت است مرده اى كه در گور باشد و پيوسته در نامه عملش ‍ گناهى بنويسند!
    دروغ پدر و مادر
    دروغ پدر و مادر، از دروغ هاى ديگر، زشت تر و ناپسندتر است . دروغ آنان از دو نظر زشت است :
    يكى از نظر زشتى خود دروغ ، ديگر از تعليم دروغ گويى به فرزند و پرورش ‍ فردى نادرست و تقديم آن به جامعه .
    پدر و مادر نبايستى مؤ سس مكتب دروغ گويى در دودمان خود باشند و هر چندگاه فردى دروغ گو پرورش دهند، تا هم خود را گناه كار كرده و هم نور ديده خود را بدبخت سازند و هم دريچه فساد را به روى جامعه گشوده و فسادى بر فساد آن بيفزايند.
    پدر و مادر دروغ گو، دوست فرزند خود نيستند و بر خلاف فطرت مهر به فرزند، قدم بر مى دارند؛ آنان دشمن فرزند خود هستند، زيرا نه تنها راه سعادت بر او مى بندند، بلكه كودك بى گناه خويش را در سراشيبى ذلت و خوارى سرازير مى سازند و در منجلاب گناه كارى اش غوطه ور مى سازند.
    از همين نظر است كه معلمان بايستى شديدا از دروغ احتراز كنند تا براى شاگردان ، راهنماى سعادت و خوش بختى باشند، نه سرازيركننده آن ها در چاه شقاوت و بدبختى .
    و به طور كلى هر فردى كه داراى موقعيتى است كه رفتارش سرمشق يك يا دو يا چند تن مى باشد نبايد با دروغ سروكار داشته باشد تا مبادا رهبر بدبختى و معلم مكتب دروغ گويى گردد. تربيت يافتگان مكتب او، هر چه دروغ بگويند و به وسيله دروغ به سوى هر گناهى قدم بردارند، بلكه هر چه زيان و بيچارگى از اين راه نصيب آن ها بشود، گناه كار و جنايت كار اصلى او خواهد بود و زيان از ناحيه او به آن ها رسيده و عامل بيچارگى و بدبختى آن ها در دنيا و آخرت او مى باشد و بس .

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*



    دروغ كليد گناهان است
    كليد
    كليد، ابزارى است كه بدان وسيله ، بسته ها باز مى شود و اگر كليد نباشد، بسته اى گشوده نخواهد شد. كليد را در عربى مفتاح خوانند. مفتاح ، ما يفتح به ، مى باشد، يعنى چيزى كه مى گشايد. فتح ، گشودن است و مفتاح ، وسيله آن .
    هر كليدى با بسته اى سنخيت دارد. بسته اى كليد فلزى مى خواهد. بسته اى به كليدهاى چوبى نياز دارد. پاره اى از بسته ها كليد چرمى مى خواهند، چنان كه مى گويند: كليدهاى گنج هاى قارون چرمى بوده است . رمز كليدى مى خواهد كه بدان وسيله گشوده گردد. هر علمى كليدى دارد. مسائل رياضى ، كليد ويژه خود دارند. خردمندان براى گشودن دشوارى هاى زندگى ، در پى كليد آن ها مى گردند. زبان هر كس كليد شخصيت علمى و عقلى اوست .


    زبان در دهان خردمند چيست كليد در گنج صاحب هنر چو در بسته باشد چه داند كسى كه گوهر فروش است يا پيله ور
    سخن ، كليد پى بردن به ارزش يا بى ارزشى سخن گوست .


    تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد
    به هر حال ، هر قفلى را كليدى است ، خواه قفل سعادت و خوش بختى باشد، خواه قفل زيان و بدبختى . پس كليد، هم در سعادت و خوش بختى را مى گشايد و هم درهاى بسته زيان و بدبختى را باز مى كند.
    دربسته
    درى را كه مى بندند از دو نظر است :
    گاهى بستن در براى محفوظ نگاهداشتن اشياى قيمتى و گران بها مى باشد كه دزدى نربايد و گاهى موجودات خطرناك را مى بندند تا مردم را از خطر آن ها محفوظ نگاه دارند. پس بستن در براى جلوگيرى از خطر مردم ، از خطر بر مردم است و باز شدن در بسته ، يكى از دو خطر را داراست .
    هر موجودى كه داراى يكى از اين دو خصوصيت نباشد، درى به رويش ‍ بسته نخواهد شد. تنها موجودى كه سر تا پا سود است و درش به روى همه كس باز است ، خداى مهربان مى باشد.
    كليد گناهان
    حضرت امام حسن عسكرى (ع) امام يازدهم مى فرمايد:
    ((جعلت الخبائث كلها فى بيت واحد و جعل مفتاحها الكذب ؛(45)
    زشتى ها را در خانه اى گذاشته اند و دروغ را كليد آن خانه قرار داده اند.))
    كسى كه با دروغ سروكارى نداشته باشد، از خطر گناهان به دور است و به نيكوكارى نزديك مى باشد، ولى هنگامى كه با دروغ آشنا شد، درهاى گناهان به رويش گشوده مى شود و در سياه چال بدبختى خواهد افتاد و گاه چنان در آن جا مسكن خواهد گزيد كه بيرون شدنش بسيار دشوار خواهد بود.
    طرز فكر دروغ
    دروغ گو از ارتكاب گناه ، چندان ابايى ندارد. او اگر از گناهى مى هراسيد، دروغ نمى گفت . دروغ او را بر گناه جرى مى كند، تنها هراس دروغ گو از ارتكاب گناه ، همانا دانستن دگران است . وى اگر اطمينان يابد كه از گناه و بدكارى هايش ، كسى آگاه نخواهد شد، هر گناهى را كه مرتكب شده و از زشت كارى دريغى نخواهد داشت . دروغ اين مشكل را براى وى حل مى كند، و او را اطمينان مى دهد كه نخواهد گذارد كه دگران به گناهش پى ببرند.
    دروغ گو با خود مى انديشد كه اگر كسى به من بدگمان شد، زود انكار مى كنم و مى گويم : كه من نكرده ام ؛ مى گويم : چنين پيش آمدى رخ نداده و اگر بر فرض هم رخ داده ، من مرتكب آن نبوده ام ؛ ادله و براهينى براى برائت خود اقامه خواهم كرد و خود را پاك دامن نشان مى دهم و قيافه اى معصومانه به خود خواهم گرفت ، به طورى كه همه كس مرا بى گناه بداند. او مى گويد: انكار، چه چيز خوبى است ، هم انسان به خواهش دل رسيده است و هم به وسيله انكار، خود را بى تقصير، معرفى مى كند.
    اين گونه فكر، در گناهان را به روى او باز مى كند و هر مانعى را از پيش پايش ‍ بر مى دارد. پس دروغ ، كليد ارتكاب همه گناهان مى باشد.
    راه بدبختى
    حضرت باقر امام پنجم (ع) مى فرمايد:
    (( ان الله جعل للشر اقفالا و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب . و الكذب شر من الشراب ؛(46)

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*


    خداى بر در بدى ها و زشتى ها قفل هايى زده و شراب را كليد آن قفل ها قرار داده ، ولى دروغ از شراب بدتر است .))
    شراب عقل را مى برد، شرم و حيا را مى برد و شراب خوار را به سوى هر كار زشتى مى كشاند. شراب خوار، ارتكاب گناه مانعى ندارد شراب خوردن گناه است و آن را مى نوشد، تنها چيزى كه ممكن است او را جلوگير از گناه باشد، عقل و شرم است و شراب هر دو را مى برد.

    تو از تكبر حسن و من از حيا خاموش كجاست باده كه شرم از ميانه بردارد
    ايمان كه نباشد عقل كه نباشد، شرم كه نباشد، ديگر چه چيز از گناه جلوگير مى شود؟
    شايد به اين علت امام باقر (ع) دروغ را از شراب خطرناك تر دانسته ، كه دروغ گفتن از شراب خوردن آسان تر است ؛ دروغ را نزد همه كس و در همه جا مى توان گفت ، ولى شراب را نزد همه كس و در همه جا نمى توان خورد. دروغ ، خريدن ، آماده كردن و پول خرج كردن ندارد، شراب ، خريدن ، آماده كردن و پول خرج كردن دارد. دروغ مستى آشكار ندارد، ولى شراب مستى آشكار دارد. ميگسارى كليدى است كه تحت اختيار همه كس نيست ، ولى دروغ كليدى است كه در جيب همه كس مى باشد، از اين رو خطر دروغ از خطر شراب بيشتر است .
    دروغ گو احمق و بى شرم است
    دروغ گفتن از راست گفتن ، بسيار آسان تر است . راست گفتن ، شجاعت مى خواهد، اراده مى خواهد، نيرو مى خواهد، شخصيت مى خواهد، ولى دروغ هيچ شرطى ندارد و چيزى كه دروغ گو را به دروغ وادار مى سازد، نادانى است و بس .
    دروغ گو چنين مى پندارد كه شنونده به دروغ او پى نمى برد ولى دروغ گوهايى هستند كه اضافه بر نادانى از بى شرمى و بى حيايى نيز برخوردارند. آنان دروغ گوهايى مى باشند كه مى دانند شنونده از دروغ آن ها آگاه است ، باز با كمال بى شرمى به دروغ گفتن در حضور او ادامه مى دهند. آيا اين بى شرمى را دروغ براى دروغ گو، ارمغان آورده ؟
    پيمان با پيغمبر اسلام
    مردى به حضور رسول خدا (ص) شرفياب گشت و مسلمان شد، سپس ‍ عرض كرد:
    يا رسول الله ! من به گناهانى آلوده هستم كه نمى توانم از آن ها دست بردارم و از حضرتش چاره خواست . رسول خدا (ص) فرمود: آيا با من پيمان مى بندى كه دروغ نگويى ؟
    عرض كرد: آرى و با آن حضرت پيمان بست كه دروغ نگويد و سپس ‍ مراجعت كرد.
    در راه با خود مى گفت : اين پيغمبر بزرگوار چه چيز آسانى از من خواست ، چون پيمان بسته بود كه در ميان همه گناهان ، تنها از دروغ گفتن بپرهيزد.
    وقتى خواست دزدى كند، با خود گفت : اگر من دزدى كردم و رسول خدا (ص) از من پرسيد، چه جواب بگويم ؟ اگر بگويم دزدى كرده ام ، حضرتش ‍ مرا دزد مى شناسد و سزاوار كيفر خواهم بود و اگر بگويم نكرده ام ، آن وقت دروغ گفته ام و من پيمان بسته ام كه دروغ نگويم و براى هميشه به پيمان خود وفادار خواهم ماند، پس بهتر آن است كه دزدى نكنم . اين را بگفت و دزدى را ترك كرد. پس از آن به هر گناهى كه نزديك مى شد، پيمان با رسول به يادش مى آمد و از آن خوددارى مى كرد. كم كم از آلودگى به گناهان پاكيزه شد و از نيكان گشت .
    بهترين روش در پرورش
    رسول خدا (ص) با عالى ترين روش عملى در تربيت كليد گناهان را از اين مرد گرفت و او را از آلودگى پاك كرد.
    همان طور كه دروغ ، كليد زشت كارى هاست ، تصميم بر نگفتن دروغ ، كليد نيكو كارى ها مى باشد. پيغمبر بزرگ ، آن كليد را از او گرفت و اين كليد را بدو عنايت كرد.
    مردى كه خود را در برابر خواهش دل ، ضعيف و شكست خورده مى ديد، ولى بر اثر پيمان با رسول ، چنان قوى و توانا گرديد، كه با مشتى آهنين همه خواسته هاى دل را كوبيد و چنان شد كه از ملك پران شد و آن چه اندر وهم نايد آن گردد.
    اگر مسلمانان امروز
    اگر امروز هر مسلمان ، پيغمبر بزرگ را در برابر خويش ببيند كه به وى مى فرمايد:
    با من پيمان ببند كه دروغ نگويى ... او هم اين پيمان را با حضرتش ببندد و به عهد خود وفا كند، بى شك از سعادتمندترين افراد خواهد بود.
    او كسى است كه كليد گناه را به دور انداخته و كليد سعادت و خوش بختى را به دست آورده است ، چنين كسى سروكارش با هم پيمان خود رسول مقدس خواهد بود.
    رسول خدا (ص) و نخستين خليفه آن حضرت و خليفه ششم و يازدهم حضرتش ، همگى يك چيز گفته اند و هر كدام جورى كليد گناه را نشان داده و از هيچ گونه راهنمايى دريغ نكرده اند. خواننده عزيز دگرباره سخنان آن ها را بنگرد و در آن ها بينديشد.
    راه پاك شدن از گناه
    ((قال رجل لرسول اللّه (ص): يا رسول اللّه دلّنى على عمل اتقرّب به الى اللّه تعالى فقال لا تكذب .
    فكان ذلك سببا لاجتنابه كلّ معصية للّه لانّه لم يقصد وجها من وجوه المعاصى الّا وجد فيه كذبا او ما تدعو الى الكذب فزال عنه ذلك من وجوه المعاصى .

    مردى خدمت رسول خدا (ص) عرض كرد: چه كنم تا به خداى نزديك شوم ؟ پيغمبر فرمود: دروغ نگوى !
    اين كار سبب شد كه از هر گناهى دورى كند، چون به هر گناهى رو كرد، يا دروغى در آن ديد، يا چيزى كه به دروغ گويى مى كشاند. با دورى از دروغ از تمام گناهان پاك شد.))
    گناه كار در وضع عادى به گناه خود اعتراف نمى كند.


    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*

    او مى داند كه گناه ننگ است ، جرم است ، خطر است . او پيوسته خود را از گناه مبرّا مى خواند، پس بايستى هميشه دروغ بگويد، نه تنها پس از ارتكاب گناه از دروغ كمك مى گيرد، بسا كه پيش از ارتكاب نيز بايستى دروغ بگويد. كليد گناه كه به دور انداخته شد، قفل همچنان بسته مى ماند و انسان از خطر گناه محفوظ خواهد بود.
    كليد همه سعادت ها
    وجود مقدس رسول خدا (ص) و خلفاى دوازده گانه آن حضرت ، خود كليدهاى سعادت بشر بوده اند، ولى بشر نفهم خودخواه ، بشر حريص ، آن چنان كه بايسته و شايسته بود، نخواست از اين پاكان بهره برگيرد و خود را از چرك هر گناهى پاكيزه گرداند.
    اين بزرگواران را خداى مهربان كليد بوستان سعادت قرار داده است . هر كه پرتوى از اين كليدهاى سعادت در دلش تابيدن گيرد، بى گمان به درون بهشت خوش بختى راه خواهد يافت .
    پروردگارا، روز به روز مهر محمد و آل محمد را در دل هاى ما بيفزاى . پروردگارا، مقدر مگردان كه روزى بيايد كه اين دل ، بى مهر على باشد، آرى مهر على ، مهر محمد است و مهر محمد، مهر على و اين دو جدايى پذير نيستند. قرآن در آيه مباهله ، على را جان محمد گفت . محمد هم بارها فرمود: على از من است و من از على .
    صَعصَعه چه گفت ؟
    هنگامى كه دو پسر على ، امام حسن (ع) و امام حسين (ع)، جنازه پدر را به خاك مى سپارند. صعصعه كه از ياران باوفا و سخنور على بود. دستى به روى قلبش مى گذارد و با دست ديگر از خاك مقدس قبر بر مى دارد و بر سر مى ريزد و مى گويد:
    يا اميرالمؤمنين ! پدر و مادرم فداى تو، آن گاه شروع مى كند با على سخن گفتن ، سخنانى كه در زيبايى و حقيقت گويى كم تر نظير داشته ، سخنانى كه از قلبى گداخته و روانى سوخته برخاسته بود. صعصعه سخنان خود را بدين جمله پايان مى دهد:
    به خدا سوگند كه حيات تو، كليد خير و سعادت بود و مرگت كليد شقاوت و بدبختى . امروز كه روز مرگ توست ، درهاى شر گشوده شد و درهاى خير بسته گشت . اگر مردم سخنان تو را اطاعت مى كردند، از زمين و آسمان بر آن ها نعمت مى باريد، ولى مردم دنيا را بر آخرت مقدم داشتند.
    در اين هنگام ، احساساتش به جوش مى آيد و با شديدترين وضع به گريه مى افتد و چند تنى كه جنازه على را تشييع كرده بودند مى گريند. آن گاه به طور دسته جمعى به پسران دل شكسته على روى مى كنند و به امام حسن و امام حسين و محمد و جعفر و عباس و يحيى و عون و عبدالله تسليت مى گويند.
    (47)


    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*


    بالاتر از دروغ گناهى نيست
    سخنى از على (ع)
    اميرالمؤمنين فرمود:
    ((لا سوء اءسوء من الكذب ؛
    بديى از دروغ بدتر نيست .))
    وصى رسول (ص) زشتى دروغ را قطعى دانسته ، بلكه بر آن افزوده كه زشت تر از دروغ ، گناهى نيست .
    زشتى و ناپسندى دروغ ، نزد همه كس مسلم مى باشد، مجهولى كه در اين ميان موجود است ، مقدار زشتى و بدى دروغ است كه شهسوار ايمان از آن پرده برداشته و آن را بالاترين زشتى ها گفته است ؛ بنابراين مقدار زشتى دروغ نامحدود مى باشد و ناپسندى آن اندازه ندارد. همچنان كه بالاتر از سياهى رنگى نيست ، بالاتر از دروغ هم گناهى نه .
    چرا؟
    در اين جا پرسشى پيش مى آيد كه چرا زشتى دروغ از گناهان ديگر بيش تر است ؟
    شايد يكى از نكته هاى سخن على (ع) اين باشد كه بيش تر گناهان يا از شهوت بر مى خيزد يا از غضب و هر كدام را كه گناه كار مرتكب شود، لذتى خيالى و موقتى خواهد برد. گناهى را كه بر اثر شهوت و خواهش دل مرتكب مى شود، لذتى به او مى دهد و گناهى را كه بر اثر خشم و غضب مرتكب مى شود، از لذت انتقام برخوردار مى گردد.
    ولى دروغ ، خود به خود، لذتى ندارد و كار بيهوده اى است . بر اثر آن ، نه به خواسته دل مى رسد و نه آتش انتقام را خاموش مى كند، بلكه گناهى است شوم و بى خاصيت ، هر چند دروغ گو براى دروغ خاصيتى مى پندارد و آن پرده اى است كه بدان وسيله ، روى نقايص و گناهان خويش مى كشد، ولى اشتباه او همين است ، زيرا حقيقت ، آشكار خواهد شد و زير پرده نخواهد ماند، دروغى كه هيچ گونه لذتى براى آن تصور نمى شود و دروغ گو براى دروغش نمى تواند هيچ گونه عذرى بتراشد، در صورتى كه دروغ براى او شومى در جهان را خواهد آورد؛ پس سزاوار است كه بالاتر از آن گناهى نباشد.
    شايد نكته ديگر سخن على اين باشد كه دروغ ، دروغ مى زايد. دروغ ، راه را براى زشتى ها باز مى كند. دروغ سپر جنايات قرار مى گيرد و دروغ گو را بر اثر ارتكاب گناه دلير مى كند. دروغ نه تنها خودش گناه است ، بلكه گناه در پى دارد، ولى گناهان ديگر خودشان مى باشند و بس . گناه كار پس از ارتكاب گناه ، پشيمانى به وى دست مى دهد كه ممكن است موجب توبه اش بشود، ولى دروغ گو، پس از دروغ ، خود را موفق تر مى بيند و براى دروغ ديگر آماده تر مى شود (آرى مار جز مار نيارد.)
    سخنى ديگر از على (ع)
    لَا يَصْلُحُ مِنَ الْكَذِبِ جِدٌّ وَ لَا هَزْلٌ وَ لَا أَنْ يَعِدَ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ثُمَّ لَا يَفِيَ لَهُ إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ وَ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى يُقَالَ كَذَبَ وَ فَجَرَ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى لَا يَبْقَى فِي قَلْبِهِ مَوْضِعَ إِبْرَةٍ صِدْقٌ فَيُسَمَّى عِنْدَ اللَّهِ كَذَّابا.
    پيشواى بزرگ بشر، اميرالمؤمنين (ع) در اين سخنان زرين ، بشر را به چند چيز راهنمايى فرمود كه همه درباره دروغ است .
    نخست آن كه ، دروغ جدى و دروغ شوخى ، هيچ كدام پسنديده نيست كسى كه مى خواهد سروكارش با گفتار نيك باشد و از راستان به شمار آيد، بايستى از دروغ ، خواه جدى باشد و خواه شوخى ، بپرهيزد. دروغ شوخى نبايستى كوچك شمرده شود، دروغ شوخى ، دروغ گو را به سر منزل دروغ جدى مى كشاند.
    ديگر آن كه پدرى كه داراى فرزندانى است ، نبايستى به فرزند وعده اى بدهد كه بدان وفا نكند؛ اين كار، پدر را نزد فرزند، سبك و بى ارزش ‍ مى سازد و سرمشقى براى فرزند مى شود كه دروغ گويى را بياموزد. پدر نبايد كسى باشد كه موجود دروغ گويى را ايجاد كرده و به جامعه تحويل دهد.

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*



    دنباله هاى دروغ
    سپس امام به شومى هاى دروغ اشاره مى كند. در سومين مطلب چنين مى گويد:
    سرانجام دروغ ، پرده درى است و سرانجام پرده درى آتش دوزخ است .
    ابليس در آغاز، دروغ گو را گول مى زند و به وى مى گويد:
    اين گناه را مرتكب شود و اطمينان داشته باشد كه كسى از آن آگاه نخواهد شد و اگر هم به گوش كسى رسيد، چاره اش انكار است و بدين وسيله هراس ‍ دروغ گو را از گناه مى برد تا يك يك گناهان را مرتكب مى شود؛ ديگر حيايى و شرمى در او نمى ماند و از هيچ گناهى ، ابايى ندارد. آيا پرده درى جز اين مى باشد؟ سرانجام پرده درى ، آتش دوزخ است .
    دام شيطان
    از اين سخن دانسته شد كه دروغ ، يكى از دام هاى شيطان است . شيطان با دروغ ، افراد بشر را شكار مى كند و آن ها را تحت اختيار خود قرار مى دهد. هر چه شيطان مى خواهد بايد بكنند، چون اختيارى از خود ندارند و در برابر شيطان ، مسلوب الاراده گرديده اند. شيطان كسانى را كه زبانشان را تصرف كرده ، گوش و چشمشان را تصرف كرده ، دست و پايشان را تصرف كرده ، مغزشان را پايگاهى براى نيروى شيطانى خود قرار داده ، چنين كسانى را آلت خود قرار مى دهد و به سراغ پاك دلانى ديگر مى فرستد. تا آن ها را به دام آورند و اين روش ، پيوسته تكرار مى شود.


    باز مرغ هوسش پر گيرد عمل شوم خود از سر گيرد
    رسوايى و افتضاح
    چهارمين مطلب اين روايت شريف ، شايد اين باشد كه سرانجام دروغ رسوايى و افتضاح است و اين نكته را نگارنده از اين جمله على (ع) استفاده مى كند:
    وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى يُقَالَ كَذَبَ وَ فَجَرَ دروغ گو بايستى منتظر باشد كه كوس رسوايى اش را بر سر بازار بزنند. شايد از نخستين دروغ ، كم تر كسى آگاه شود و همين چيز هم دروغ گو را در دروغ گويى جرى تر مى كند، ولى كم كم دروغ ادامه پيدا مى كند و مردم وى را به دروغ گويى مى شناسند. همين كه مورد بدگمانى مردم قرار گرفت ، به گناهان ديگرش نيز پى مى برند و اسرار نهانى اش برملا خواهد شد. هر چه بخواهد به روى زشت كارى هايش سرپوشى بگذارد، سوءظن مردم ، آن سرپوش را بر مى دارد و نخواهد گذاشت سياه كارى هايش پنهان بماند. واى به بدبختى كه مورد سوءظن قرار بگيرد. اگر گناه كوچكى كرده باشد، سوءظن آن را بزرگ مى نماياند. اگر يكى باشد، آن را ده مى بينند، بلكه گناه ديگرى را نيز به گردن او خواهند انداخت .
    بدگمانى مردم به اين زودى برطرف شدنى نيست و اين لكه سياه دور است كه پاك شود، بلكه سرايت نيز مى كند و كسان و دوستان او نيز مورد سوءظن قرار خواهند گرفت .
    سه سال
    كسانى هستند كه عمر خود را كم مى گويند. اينان گمان مى كنند كه مردم به دروغ آن ها پى نخواهند برد. در صورتى كه اگر بگويم كه مردم ، حساب عمر هر كسى را بهتر از خود او دارند، چندان گزافه نمى باشد. گويند: مردى وارد باشگاهى شد و عمر خود را پنجاه و دو سال گفت . پس از سه سال ، دوباره به همان باشگاه رفت و عمر خود را نيز پنجاه و دو سال گفت . متصدى ثبت نام ، هنگامى كه كارت ورودى سابق اين شخص را ديد، پرسيد: شما در اين سه سال كجا بوديد؟
    مطلب پنجم
    امام ، در پايان سخنش ، سومين بدبختى دروغ گو را بيان مى كند و آن بالاترين بدبختى مى باشد. امام مى فرمايد:
    كار دروغ گو به جايى مى رسد كه يك سر سوزن راستى در قلبش نمى ماند. در اين موقع ، از طرف مقام مقدس الهى كذاب ناميده مى شود.
    كسى كه يك سر سوزن در قلبش راستى نباشد، تمام حقيقتش دروغ گويى خواهد بود، دروغ با سرشتش آميخته شده و با جانش به در خواهد رفت ؛ چنين كسى شايستگى ندارد كه مورد لطف خداى مهربان قرار گيرد و به مقام قرب الهى برسد. مهر حق ، سال ها با او مدارا مى كند، ولى هنگامى كه بى شرمى دروغ گو از حد گذشت ، رسوايش مى كند و كذابش مى خواند(اگر پشيمان نشود و دست از دروغ بر ندارد).
    دروغ گو بداند كه درگاه حق ، درگاه نوميدى نيست و مهر خداى ، هميشه راه بازگشت را باز نگاه داشته . گناه كار به هر جاى كه برسد، اگر حقيقتا پشيمان شود و توبه كند خدايش وى را با آغوش باز خواهد پذيرفت .

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*


    داستانى از تاريخ
    هنگامى كه وجود مقدس پيغمبر اسلام به مدينه هجرت فرمود، نخستين قدمى كه برداشت ، ساختن مسجد بود. حضرتش زمينى را براى مسجد تهيه كرده و سپس به ديوار كشيدن به دور آن اقدام فرمود. نخستين خشت را با دست مبارك خود به كار گذاشت . سپس مسلمانان و ياران رسول ، مشغول كار شدند. پى در پى خشت مى آوردند و به كار مى گذاشتند. شوق و شعفى زايدالوصف بر مسلمانان چيره شده بود و همگى خوشحال و خرم به كار ادامه مى دادند، گويى كارگرى خانه خدا براى ايشان بهترين لذت بود، سرود مى خواندند و بار مى بردند، آن جا يك پارچه شادى و نشاط و فعاليت بود.
    در اين حال ، رفتار دو تن از مسلمانان ، جلب توجه كرد: يكى عمار ياسر و ديگرى عثمان !
    عمار بيش از دگران ، خشت بر مى داشت . گاه گاهى هم بعضى بر بار او مى افزودند و بارش را سنگين تر مى كردند عمار خدمت رسول خدا (ص) عرض كرد: يا رسول الله مرا كشتند.
    پيغمبر مهربان ، زلف هاى مجعد عمار را تكان داده ، تا از گرد و خاك پاك شود و فرمود: اين ها قاتل تو نيستند، قاتل تو مردمى جنايتكار خواهند بود.
    عثمان ، جامه اى تميز بر تن كرده بود و خود را كنار مى گرفت تا مبادا جامه اش خاكى شود. برادر رسول خدا (ص) على (ع) بر وى گذر كرد و بگفت :
    لا يستوى من يعمر المساجدا
    يداب فيها قائما و قاعدا
    و من يرى عن الغبار حائدا

    ((كسى كه مسجد مى سازد و نشسته و ايستاده كار مى كند و زحمت مى كشد با كسى كه خود را از گرد و خاك دور مى دارد، يكسان نخواهد بود.))
    عثمان به على چيزى نگفت . على برادر رسول خدا و شهسوار اسلام بود، ولى عمار اين رجز را از على بياموخت و هنگام رفت و آمد و نشست و برخاست آن را مى خواند. اين كار بر عثمان گران آمد و در خشم شد و به عمار گفت : پسر سميه ! چه مى گويى ، به خدا سوگند اين عصا را بر بينى تو خواهم كوبيد.
    از اين سخن ، حالت پيغمبر اسلام دگرگونه گرديد و خشم حضرتش نمايان شد. نفسها در سينه ها حبس گرديد. چون در هنگام غضب آن حضرت ، كسى قدرت دم زدن نداشت . سپس رسول خدا فرمود: به عمار چه كار دارند او آن ها را به سوى بهشت دعوت مى كند و آن ها عمار را به سوى جهنم مى خوانند و سخنان ديگر در فضيلت عمار فرمود.
    دروغ تاريخ
    اين داستان را ابن اسحاق در سيره به نام عثمان بن عفّان نقل كرده ، ولى ابن هشام در تهذيب سيره ابن اسحاق ، نام عثمان را انداخته و از او به مردى از صحابه تعبير مى كند.(48) گواه بر اين سخن ، تصريح خود او در سيره مى باشد كه مى گويد: ((و قد سمى ابن اسحق الرجل )) و گواه بر اين كه داستان مربوط به عثمان است ، تصريح ابوذر است در شرح سيره ابن هشام كه مى گويد: آن مرد عثمان بن عفان بوده .
    در سيره حلبيه
    (49) وضع عوض شده و به جاى نام عثمان بن عفان ، نام عثمان بن مظعون نوشته شده است . نمى گويم اين خيانت را نويسنده سيره حلبيه كرده و اين گناه را او مرتكب شده است ، شايد اين دروغ از راويانى باشد كه داستان را براى او روايت كرده اند.
    سرگذشت ها در سير تاريخ ، سيرهايى دارند. مورّخان سابق ، نام نمى برند و قهرمانان را مجعول مى گذارند و مورخان آينده نام ديگرى به قهرمان هاى داستان ها مى دهند.
    عثمان بن مَظعون
    او از پاكان و اتقياى ياران رسول خدا (ص) بوده و در دومين سال هجرت از دنيا رفته است . اين مرد پاك از بنى اميه نبود كه دوستانى در تاريخ داشته باشد كه از او دفاع كنند يا داستان ها را به نفع او تغيير دهند. كسى كه بى دفاع شد، همه گونه حمله اى به او مى شود. پس مانعى ندارد كه به دروغ به او تهمت زنند و نسبت به عمار ظالمش خوانند و مورد غضب رسول خدايش ‍ (ص) بگويند. اين نمونه كوچكى بود از جنايت هاى تاريخ نويسان (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ).
    عثمان پس از آن كه در غزوه بدر شركت كرد، در مدينه از دنيا رفت و رسول خدا (ص) پس از مرگ ، او را بوسيد در حالى كه مى گريست و از ديدگانش ‍ اشك مى ريخت .

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*

    كذّاب
    ((إِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّاب ؛(50)
    خداى كسى را كه از حد بگذراند و بسيار دروغ بگويد، هدايت نخواهد كرد.))
    از نظر لفظ
    كذّاب ، مبالغه كاذب است . كاذب كسى است كه دروغ بگويد. كذّاب كسى است كه بسيار دروغ بگويد. در زبان فارسى ، هياءتى كه دلالت بر مبالغه در معنا داشته باشد، سراغ ندارم . شايد واژه دروغ گو، بسيار دروغ گفتن را نيز برساند. اگر بگوييم او دروغ مى گويد يا بگوييم او دروغ گوست ، جمله نخست كسى را كه يك بار دروغ گفته باشد شامل مى شود، ولى جمله دوم ويژه كسى است كه بارها دروغ گفته باشد، به طورى كه دروغ گويى از صفات او شده باشد.
    از اين سخن دانسته شد كه دروغ گفتن با دروغ گوبودن تفاوت دارد و دروغ گو از نظر معنا به كذّاب نزديك مى باشد.
    كذّاب چه كسى است ؟
    مردى خدمت خليفه پنجم پيغمبر اسلام (ص) امام محمد باقر (ع) عرض ‍ مى كند:
    كذّاب كسى است كه دروغ بگويد؟ امام مى فرمايد:
    ((لا ولكن المطبوع على الكذب ؛
    (51)
    كذاب كسى است كه طبيعتش به دروغ آميخته شده و دروغ گويى جبلى او شده باشد.))
    كسانى كه به بعضى از مواد مخدر اعتياد پيدا مى كنند، در آغاز كار، از دگران شرم مى كنند كه در حضور آن ها ماده مخدر را استعمال كنند و به طور نهانى و سرى اين كار را انجام مى دهند، ولى وقتى كه عادت شد، شرم برطرف مى شود و از آگاه شدن دگران ابايى نخواهند داشت ، مگر آن كه از خطرى بيم داشته باشند.
    دروغ گو در آغاز دروغ گويى چنين است و شرم دارد كه دگران به دورغش ‍ پى ببرند، ولى هنگامى كه دروغ گويى عادت او گرديد، شرم برطرف مى شود و گاه مى شود كه يكى از حاضران را بر سخن خود گواه مى گيرد، در صورتى كه خودش مى داند كه گواه ، او را دروغ گو مى داند.
    اين گونه دروغ گويان بسيارند. آن ها مى دانند كه كسى را كه گواه خود گرفته اند، از صدق سخنشان بى خبر، بلكه به نادرستى آن يقين دارد و گواه گرفتن ، دروغ ديگرى از دورغ هاى آن ها مى باشد.
    كاذب و كذّاب
    كاذب اگر دروغ بگويد، پشيمان مى گردد، بلكه در وقت دروغ گفتن اعصابش نيز ناراحت مى باشد و از چشم و رنگ چهره و لرزش صدايش ، ممكن است به دروغش پى برد.
    ولى كذّاب از دروغ گويى پشيمانى ندارد. هنگام دروغ گفتن ، اعصابش ‍ ناراحت نمى شود، از چشم و رنگ چهره و لرزش صدايش ، نمى توان به دروغش پى برد، چون همگى حالت طبيعى دارند و با كمال قرصى دروغ مى گويد و براى اثبات صحت گفتارش سوگند مى خورد؛ او دروغ گويى را راه موفقيت و محبوب شدن مى داند! او دروغ گويى را نشانه زيركى و عقل مى شناسد! زهى تصور باطل ! زهى خيال محال !
    فراموشى كذاب
    امام جعفر صادق (ع) مى فرمايد:
    ((إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللَّهُ بِهِ عَلَى الْكَذَّابِينَ النِّسْيَان ؛
    (52)
    از چيزهايى كه خدا براى رسوايى دروغ گويان ، كمك قرار داده ، فراموشى است .))
    كذاب ، دروغى را كه مى گويد به زودى فراموش مى كند، چون واقعيت ندارد و چيز بى واقعيت دوامى نخواهد داشت و مانند موج هاى سراب نمايان مى شود و سپس نابود مى گردد.
    بار ديگر، جور ديگر دروغ مى گويد. در دو مجلس نسبت به يك موضوع ، دو گونه سخن مى گويد، شنوندگان كه اطلاعات خود را در مورد سخنان او، تحت اختيار يكديگر گذاردند، همگى به دروغش پى خواهند برد. آيا چنين كسى سخنش نزد دگران ارزش دارد؟ هرگز! هرچند داراى عالى ترين مقامات باشد. آيا ديگر كسى به او اعتماد خواهد كرد؟ آيا چنين كسى قابل هدايت خواهد بود؟
    قرآن چه نيكو مى گويد:
    إِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّاب .(53)


    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^^*دروغ *^^*



    نخستين كذاب در اسلام
    نخستين كسى كه از طرف رسول خدا (ص) به لقب كذاب ناميده شد، عربى بود به نام مُسَيلَمه . او در آغاز، مسلمان شد ولى سپس ادعاى پيغمبرى كرد و نامه اى بدين مضمون براى پيغمبر اسلام فرستاد:
    ((از مسيلمه رسول الله به سوى محمد رسول الله ، سلام عليك . بدان كه من با تو در پيغمبرى شريك هستم . حكومت نصف زمين از آن من و نصف ديگر از آن قريش . تا آخر نامه .))
    پيغمبر اسلام در جواب چنين نوشت :
    بسم الله الرحمن الرحيم
    از محمد رسول الله به مسيلمه كذاب . سلام بر كسى كه راه حق را پيروى كند. زمين از آن خداست و به هر كس از بندگانش بخواهد مى دهد. سرانجام نيك ، از آن مردم باتقواست و بس .
    رسول خدا (ص) از دنيا رفت . مسيلمه كارش بالا گرفت . تعصب عشيره اى و منطقه اى كه در عرب فراوان مى باشد، موجب شد كه در ميان افراد عشيره اش و اهالى مرز و بومش ، پيروان بسيارى پيدا كند. سرانجام در زمان حكومت ابوبكر به دست مسلمانان كشته شد.
    كذّاب ديگر
    هنگامى كه رسول خدا (ص) از سفر حجّة الوداع مراجعت مى فرمود، بر اثر خستگى و كوفتگى سفر، بيمارى بر حضرتش عارض شد. اين خبر در يمن به گوش اَسوَد عنسى رسيد. او هم ادعاى پيغمبرى كرد و چون اطلاعاتى از شعبده داشت ، كارهاى عجيب و غريبى از خود نشان مى داد.
    اسود نيز پيروان بسيارى پيدا كرد و كشور يمن را به تصرف در آورد و ماءموران رسول خدا (ص) را بيرون كرد.
    فرماندار كل كه نامش ((شهر)) بود و گويا ايرانى بود در برابر او مقاومت كرد. اين مسلمان ، آن قدر استقامت كرد تا در راه دفاع از اسلام جان داد و كشته شد.
    اسود همسر اين مرد بزرگوار رشيد را به زنى گرفت . حدود متصرفات اسود، از طرفى حضر موت و از طرفى طائف و از طرفى احسا و بحرين بود، بلكه تا عدن برسيد و وجودش براى اسلام خطر بزرگى شد.
    از طرف خدا، كشته شدن اسود عنسى به رسول وحى شد. پيغمبر فرمود: عنسى كشته شد. او را مبارك مردى كشت كه از دودمانى مبارك بود. پرسيدند: كه او را كشت ؟ پيغمبر فرمود: فيروز فاز فيروز.
    (54)
    مدعيان پيغمبرى
    به طور كلى هر يك از مدعيان پيغمبرى كذاب مى باشند، چون لازمه ادعاى پيغمبرى دروغ بسيار گفتن است ، چه از نظر تكرار دعواى پيغمبرى و چه از نظر تشريع احكام و جعل قوانين .
    دروغ گويانى بسيار در جهان بوده و هستند و خواهند بود كه بر اثر جاه طلبى و خودپسندى ، ادعاى پيغمبرى و فرستادگى از جانب خدا كرده اند و مى كنند و خواهند كرد.
    گاهى هم بر اثر نادانى بشر، موفقيتى چندروزه به دست آورده اند و دسته اى پيرو براى خويش درست كرده اند، ولى چندان دوامى نداشته اند. از اين گونه دين هاى دروغى تا كنون در جهان بسيار پيدا شده و سپس ناپديد شده است . چيزى كه حقيقت نداشته باشد، قابل بقا نخواهد بود. ممكن است اوضاع و احوال محيط، چند روزى به ادامه اين دين ها كمك كند، ولى به اصطلاح فلاسفه ، اين ها حركت قسرى است و قسر دوام ندارد.
    راه موفقيت اين پيغمبرهاى دروغين ، استفاده از غريزه طمع و شهوت بشر يا تحريك حس انتقام او مى باشد، چنان كه كمونيست ها نيز براى نشر مسلك خود از اين سه غريزه استفاده مى كنند، بلكه اصل مسلك كمونيست نيز پيدا شده و برخاسته از اين سه غريزه مى باشد. صفت حسد هم در رشد آن مدخليت كامل دارد، چنان چه در جلد دوم (حسد) گفته شد.
    هلاكت كذاب
    خليفه ششم پيغمبر اسلام ، امام جعفر صادق (ع) چنين مى گويد:
    (( إِنَّ الْكَذَّابَ يَهْلِكُ بِالْبَيِّنَاتِ وَ يَهْلِكُ أَتْبَاعُهُ بِالشُّبُهَات ؛
    (55)
    كذاب از روى دانستن هلاك مى شود و پيروان خود را از روى ندانستن هلاك مى كند.))
    كذاب خود مى داند كه دروغ مى گويد. او هيچ اشتباه نمى كند. پيش او مانند روز روشن است كه در ادعايش دروغ گو مى باشد، ولى پيروان خود را در اشتباه مى اندازد و نمى گذارد كه حقيقت براى آن ها روشن شود.
    وى از نادانى مردم ، سوءاستفاده مى كند و آن ها را گمراه كرده و بر اثر گمراهى به هلاكت مى اندازد. آرى كذاب ، خودش را دانسته ، جهنمى مى كند و پيروان خود را ندانسته به جهنم مى برد.
    روش پيغمبران دروغين
    روش پيغمبران دروغين ، در دعوت ، نشر دروغ مى باشد و بس . اينان بايستى ادعاى دروغ خود را از بامداد تا شامگاه ، هزاران بار، نزد هر كسى تكرار كنند. صدها دستورهاى جعلى و حكم هاى دروغى بياورند، عباراتى عجيب و غريب و غيرعادى از خود ببافند و سپس آن ها را جمع كرده و كتاب آسمانى خود بنامند و ادعا كنند كه آن عبارات بى سروته ، وحى الهى مى باشد؛ رفتار خود را پيغمبرى وانمود كنند و انكار معجزه كنند و يا به سحر و جادو مردم را بفريبند و آن ها را به نام معجزه قالب بزنند و دروغ عملى را بر دروغ هاى لفظى خود بيفزايند.
    بايستى هزاران حقه و نيرنگ و افسون به كار برند تا براى ادعاى خود پيرو پيدا كنند و با پيروان ، طورى رفتار كنند كه آن ها در اين پيروى ثابت بمانند و وسط راه او را ول نكنند.

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


صفحه 3 از 9 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi