نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: *^*مناظرات شاگردان امام صادق (علیه السلام)^*^

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh *^*مناظرات شاگردان امام صادق (علیه السلام)^*^



    مناظرات شاگردان امام صادق (علیه السلام)




    1. مناظره شاگردان در علوم مختلف

    2. مناظره شاگردان امام صادق (ع )؛ با دانشمند شامى

    3. اين جواب را از حجاز آورده اى (مناظره هشام)

    4. مناظره هشام بن حكم با استاد معتزلى

    5. مناظره عبدالله ديصانى با هشام بن حكم







       


    منابع و مآخذ

    1.شبکه بلاغ

    2. پایگاه حوزه

    3. مرکز اطلاع رسانی غدیر

    4. سایت تبیان

    5. پایگاه اطلاع رسانی اهل البیت

    6. مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت



    ویرایش توسط مدير محتوايي : 14-01-2014 در ساعت 14:19
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  2. تشكر

    محب الحسین (07-09-2012)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*مناظرات شاگردان امام صادق (علیه السلام)^*^





    مناظره با شامى به وسيله شاگردان

    ‏مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه تعالى عليه به نقل از هشام بن سالم حكايت فرمايد:

    روزى به همراه جماعتى از اصحاب حضرت ابو عبداللّه ، امام جعفر صادق عليه السلام ، در مجلس و محضر مباركش نشسته بوديم ، كه شخصى از اهالى شهر شام اجازه گرفت و سپس وارد مجلس شد و سلام كرد.

    امام عليه السلام جواب سلام او را داد و فرمود: بنشين . پس از آن كه نشست ، حضرت او را مخاطب قرار داد و فرمود:

    اى مرد شامى ! خواسته ات چيست ؟ و براى چه به اين جا آمده اى ؟

    آن شخص اظهار داشت : شنيده ام كه شما نسبت به تمام علوم و به همه مسائل آشنا وعالم هستى ، لذا آمده ام تا مناظره كنم .

    حضرت فرمود: در چه موردى ؟

    عرضه داشت : پيرامون قرآن ؛ و حروف مقطّعه و إ عراب آن .

    حضرت فرمود: مطالب خود را در اين رابطه با حمران بن اعين در ميان بگذار.

    مرد شامى گفت : مى خواهم با شخص خودت مباحثه و مناظره نمايم ، نه با ديگران .

    امام عليه السلام فرمود: مسائل خود را با حمران مطرح كن ، چنانچه بر او غلبه كردى ، بر من نيز غالب خواهى شد.

    پس از آن ، شامى با حمران مشغول مذاكره و مناظره گرديد، به طورى كه خود خسته و عاجز گشت .

    حضرت فرمود: اى مرد شامى ! او را چگونه يافتى ؟

    پاسخ داد: او را شخصى متخصّص و آشنا يافتم ، هر آنچه سؤ ال كردم ، جواب كاملى شنيدم .

    سپس عرضه داشت : چنانچه ممكن باشد مى خواهم با خودت پيرامون علوم عربى مناظره نمايم ؟

    امام صادق عليه السلام اشاره به ابان بن تغلب نمود و اظهار داشت : آنچه مى خواهى با اين شخص مناظره كن .

    مرد شامى كنار ابان بن تغلب رفت و در مناظره با او مغلوب شد، اين بار به حضرت گفت : مى خواهم در علم فقه مناظره كنم .

    حضرت در اين مرحله يكى ديگر از شاگردان خويش را به نام زراره ، معرّفى نمود و به مرد شامى فرمود: با او مناظره كن ، كه تو را در مسائل ، قانع مى نمايد.و چون با زراره مباحثه و مناظره كرد، نيز مغلوب گشت و شكست خورد؛ حضرت را مخاطب قرار داد و گفت : اين بار مى خواهم با خودت درباره علم كلام مناظره نمايم .

    امام عليه السلام اين بار نيز به يكى ديگر از شاگردان خود به نام مؤ من طاق خطاب نمود و فرمود: اى مؤ من طاق ! با اين مرد شامى در آنچه كه مى خواهد مناظره نما. پس او طبق دستور حضرت با مرد شامى در علم كلام مناظره نمود و بر او غالب گرديد.

    و بر همين منوال با هشام بن سالم در توحيد و خداشناسى ؛ و بعد از آن با هشام بن حكم پيرامون امامت و خلافت مناظره انجام گرفت و مرد شامى شكست خورد.

    و امام جعفر صادق عليه السلام شادمان بود و تبسّم مى نمود.سپس شامى اظهار داشت : مثل اين كه ، خواستى به من بفهمانى ، كه در بين شيعيانشما اين چنين افرادى وجود دارند كه در علوم مختلف آشنا و مسلّط مى باشند؟!

    حضرت فرمود: اين چنين فكر كن .و پس از صحبت هائى حضرت فرمود: خداوند متعال حقّ و باطل را در كنار يكديگر قرارداد؛ و پيامبران و اوصيا را فرستاد تا بين آن دو را جدا سازند؛ و انبيا را قبلاز اوصيا منصوب نمود تا فضيلت و عظمت هر يك بر ديگرى روشن شود.

    مرد شامى در اين لحظه گفت : خوشا به حال كسى كه با شما همنشين باشد.

    امام عليه السلام در پايان فرمود: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل با رسول خدا - صلوات اللّه عليهم - همنشين بودند؛ و اخبار و جريانات را از طرف خداوند متعال براى آن حضرت مى آوردند.

    سپس مرد شامى اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! آيا ممكن است ، كه من هم جزء شيعيان شما قرار گيرم ؟و مرا نيز از علوم و بركات خود بهره مند فرمائى ؟

    حضرت هم او را پذيرفت و به هشام فرمود: مسائل مورد نياز او را تعليمش ‍ بده ، كه برايت شاگردى شايسته باشد.




    اختيار معرفة الرّجال : ص 275، ح 494.

    ویرایش توسط مدير محتوايي : 14-01-2014 در ساعت 14:23
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  5. تشكر

    محب الحسین (07-09-2012)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو ثابت
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    75
    نوشته
    911
    تشکر
    4,151
    مورد تشکر
    2,549 در 723
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    4

    پیش فرض





    مناظره شاگردان امام صادق (ع )؛ با دانشمند شامى


    يكى از دانشمندان شام (در مكه ) به حضور امام صادق (ع ) رسيد و خود را چنين معرفى كرد:

    من به علم كلام و فقه و فرائض ؛ آگاه هستم و براى بحث و مناظره با اصحاب و شاگردان شما به اينجا آمده ام .

    - سخن تو از گفتار پيامبر (ص ) گرفته شده ؛ يا از خودت مى باشد؟
    هم از گفتار پيامبر (ص ) است و هم از خودم مى باشد(آميخته اى از سخن پيامبر (ص ) و خودم هست ).
    - پس تو شريك پيامبر (ص ) هستى ؟
    نه ؛ شريك او نيستم .

    - آيا بر تو وحى نازل مى شود؟
    نه .

    - آيا اگر اطاعت پيامبر (ص ) را واجب مى دانى ؛ اطاعت خودت را نيز واجب مى دانى ؟
    اطاعت خودم را واجب نمى دانم .

    آنگاه امام صادق (ع ) به يونس بن يعقوب (يكى ازشاگردان برجسته اش ) رو كرد و فرمود:
    - اى يونس ! اين مرد؛ قبل از آنكه به بحث و مناظره پردازد؛ خودش را محكوم نمود( زيرا بدون دليل ؛ سخن خود را حجت دانست )؛ اى يونس ! اگر علم كلام را به خوبى مى دانستى با اين مرد شامى ؛ مناظره مى كردى.

    واى و افسوس !! كه به علم كلام آگاهى ندارم ؛ فدايت گردم ؛ شما از علم كلام نهى فرمودى ؛ و مى فرمودى واى بر كسانى كه با علم كلام سروكار دارند و مى گويند: اين درست مى آيد؛ و آن بى اساس است ؛ اين به نتيجه مى رسد؛ اين را مى فهميم و آن را نمى فهميم ...

    - آنچه من نهى كرده ام ؛ اين است كه سخن مرا رها كنند و به آنچه خود دانسته اند (و بافته اند) تكيه كنند؛ اى يونس ! اكنون بيرون برو و هر كدام از دانشمندان علم كلام را ديدى (كه از شاگردان امام هستند) به اينجا بياور.

    من از حضور امام صادق (ع ) بيرون رفتم ؛ و سه نفر به نامهاى : حمران بن اعين ؛ مؤمن الطاق احوال و هشام بن سالم را كه علم كلام را به خوبى مى دانستند به حضور امام صادق (ع) آوردم و نيز قيس بن ماصر را كه به نظرم در علم كلام ؛ از همه برتر بود؛ و اين علم را از امام سجاد (ع ) آموخته بود؛ به محضر امام آوردم ؛ وقتى همگى در كنار هم اجتماع كرديم ؛ امام صادق (ع ) سر از خيمه بيرون آورد (از همان خيمه اى كه در كوه كنار حرم مكه براى آن حضرت برپا مى داشتند و آن جناب چند روز قبل از شروع مراسم حج در آنجا به سر مى برد) در اين هنگام چشم حضرت به شترى افتاد كه دوان دوان مى آمد؛ فرمود: به خداى كعبه سوگند سواره اين شتر؛ هشام است كه به اينجا مى آيد.

    حضار فكر كردند منظور امام ؛ هشام از فرزندان عقيل است ؛ زيرا امام او را بسيار دوست داشت ؛ ناگاه ديدند شتر نزديك شد؛ و سواره آن ؛ هشام بن حكم (يكى از دانشمندان و شاگردان بزرگ امام ) است كه وارد شد؛ او در آن هنگام نوجوان بود؛ و تازه موى چهره اش روئيده شده بود و همه حاضران در سن و سال از او بزرگتر بودند؛ امام صادق (ع ) تا هشام را ديد؛ از او استقبال گرم كرد؛ و برايش جا باز نمود؛ و در شأن او فرمود:

    ناصرنا بقلبه و لسانه و يده :

    هشام با دل و زبان و عملش ؛ يارى كننده ما است .

    آنگاه امام صادق (ع ) (به چند نفر از شاگردانش كه در آنجا حاضر بودند؛ به هر كدام جداگانه فرمود: با آن دانشمند شامى مناظره و گفتگو كنند) نخست به حمران فرمود: با مرد شامى مناظره كن ؛ او به مناظره با مرد شامى پرداخت و طولى نكشيد كه مرد شامى در برابر حمران ؛ درمانده شد.

    سپس امام (ع ) به (مؤمن الطاق ) فرمود: اى طاقى ! با مرد شامى گفتگو كن ؛ او با مرد شامى به مناظره پرداخت و طولى نكشيد كه بر مردم شامى چيره و پيروز گرديد.

    سپس امام (ع ) به هشام بن سالم فرمود: تو هم با مرد شامى سخن بگو؛ او نيز با شامى به گفتگو پرداخت ؛ ولى بر شامى چيره نشد؛ بلكه برابر شدند.

    آنگاه امام (ع ) به قيس بن ماصر فرمود: تو با او سخن بگو؛ قيس با مرد شامى به مناظره پرداخت ؛ امام (ع ) مناظره آنها را گوش مى كرد؛ و خنده بر لب داشت ؛ زيرا دانشمند شامى ؛ درمانده شده بود؛ و نشانه هاى درماندگى و عجز در چهره اش ديده مى شد...

    سپس امام صادق (ع ) به دانشمند شامى رو كرد و فرمود: با اين جوان ؛ اشاره به هشام بن حكم گفتگو كن .

    دانشمند شامى ؛ آمادگى خود را براى مناظره با هشام اعلام كرد و گفتگوى آنها در حضور امام صادق (ع ) به ترتيب زير ادامه يافت :

    (خطاب به هشام ) اى جوان ! درباره امامت اين مرد (امام صادق (ع)) از من سؤال كن (مى خواهم در اين باره با تو گفتگو كنم ).

    - هشام (از بى ادبى و گستاخى مرد شامى به ساحت مقدس امام ) به گونه اى خشمگين شد كه بدنش مى لرزيد؛ در اين حال به مرد شامى گفت : آيا پروردگارت خير و سعادت بندگانش را بهتر و بيشتر مى خواهد؛ يا بندگان ؛ خير خود را نسبت به خود؟.

    بلكه پروردگار؛ خير بندگانش را بيشتر مى خواهد.

    - خداوند براى خير و سعادت انسانها چه كرده است ؟
    خداوند حجت خود را براى آنها استوار نموده ؛ تا پراكنده نگردند؛ و او بين بندگانش را در پرتو حجتش الفت و دوستى بخشد؛ تا نابسمامانيها خود را در پرتو دوستى سامان دهند؛ و همچنين خداوند بندگانش را به قانون الهى آگاه مى كند.

    - آن حجت كيست ؟

    او رسول خدا است .

    - بعد از رسول خدا (ص ) كيست ؟

    بعد از پيامبر (ص )؛ حجت خدا؛ قرآن و سنت است .

    - آيا قرآن و سنت ؛ براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است ؟
    آرى .

    - پس چرا بين من و تو اختلاف است و تو براى همين جهت از شام به اينجا (مكه ) آمده اى ؟!
    دانشمند شامى در برابر اين سؤال خاموش ماند؛
    - امام صادق (ع ) به او فرمود: چرا سخن نمى گوئى ؟
    اگر در پاسخ سؤال هشام بگويم : قرآن و سنت ؛ اختلاف بين ما را رفع مى كند؛ سخن بيهوده اى گفته ام زيرا عبارت قرآن و سنت ؛ داراى معانى گوناگون است ؛ و اگر بگويم : اختلاف ما در فهم قرآن و سنت ؛ به عقيده ما لطمه نمى زند و هر كدام از ما ادعاى حق مى كنيم ؛ در اين صورت ؛ قرآن و سنت به ما سودى (در رفع اختلاف ) نبخشد؛ ولى همين استدلال (مذكور) به نفع عقيده من است ؛ نه بنفع عقيده هشام .

    - از هشام همين مسأله را بپرس ؛ كه پاسخ قانع كننده را از او كه وجودش سرشار از علم و كمال است ؛ مى يابى .

    آيا خداوند شخصى را به سوى بشر فرستاده تا آنها را متحد و هماهنگ كند؟ و نابسامانيهايشان را سامان بخشد و حق و باطل را بر ايشان شرح دهد؟
    - در عصر رسول خدا (ص ) يا امروز؟

    در عصر رسول خدا (ص ) كه خود آن حضرت بود؛ ولى امروز؛ آن شخص كيست ؟
    - امروز همين شخصى كه در مسند نشسته (اشاره به امام صادق (ع )) و از هر سو مردم به حضورش مى آيند؛ (حجت و برطرف كننده اختلاف ما است ؛ زيرا) ميراث دار علم نبوت است كه دست به دست از پدرانش به او رسيده است ؛ اخبار زمين و آسمان را براى ما بازگو مى سازد.

    من چگونه بفهمم كه اين شخص (امام صادق ) همان حجت حق است ؟!
    - هر چه خواهى از او بپرس ؛ تا به حجت حق بودن او پى ببرى .

    اى هشام با اين سخن ؛ ديگر عذرى براى من باقى نگذاشتى ؛ از من است كه بپرسم و با سؤال به حقيقت برسم .

    - (امام صادق(ع)): آيا مى خواهى گزارش چگونگى سفر و مسير راه مسافرت تو را از شام به اينجا؛ به تو خبر دهم ؟ كه چنين و چنان بود (امام مقدارى از چگونگى سفر او را بيان كرد).

    (مرد شامي كه شيفته بيانات امام صادق (ع ) شده بود؛ حقيقت را دريافت و نور ايمان بر صفحه قلبش تابيد و هماندم ) با شادمانى گفت : راست گفتى ؛ اكنون به خدا؛ اسلام آوردم .

    - بلكه اكنون به خدا ايمان آوردى ؛ و اسلام ؛ قبل از ايمان است ؛ به وسيله اسلام از يكديگر ارث مى برند و ازدواج كنند ولى ثواب بردن در پرتو ايمان است ؛ (تو قبلاً مسلمان بودى ؛ ولى امامت مرا قبول نداشتى ؛ و اكنون با];ّّ پذيرش امامت من ؛ به ثواب اعمالت مى رسى ).

    صحيح فرمودى ؛ گواهى مى دهم كه : معبودى جز خداى يكتا نيست ؛ و محمد (ص ) خدا است ؛ و تو جانشين اوصيا پيامبر اسلام (ص ) هستى .

    در اين هنگام امام صادق (ع ) در باره چگونگى مناظرات شاگردانش با دانشمند شامى (نامبرده ) چنين نظر داد: به حمران فرمود: تو سخن خود را هماهنگى با حديث ؛ به پيش مى برى و به حق نائل مى شوى .

    و به هشام بن سالم فرمود: تو در جستجوى يافتن حديث ؛ مى پردازى ؛ ولى توان و شناخت پياده كردن آن را به طور صحيح ندارى .

    و به مؤمن الطاق فرمود: تو بسيار با قياس و تشبيه وارد بحث مى شوى ؛ و از موضوع بحث خارج مى گردى ؛ باطلى را بوسيله باطلى رد مى كنى ؛ و باطل تو روشنتر است .

    و به قيس بن ماصر فرمود: تو به گونه اى سخن مى گويى كه آن را به حديث پيامبر (ص ) نزديكتر سازد؛ ولى دورتر شود؛ حق را با باطل مخلوط مى كنى ؛ با اينكه حق اندك انسان را از باطل بسيار بى نياز مى كند؛ تو و احول (مؤمن الطاق ) هنگام بحث از شاخه اى به شاخه ديگر مى پريد و در اين جهت داراى مهارت و زبردستى هستيد.

    يونس مى گويد: به خدا من فكر مى كردم كه امام درباره هشام نيز همان را بگويد كه به قيس و احول فرمود؛ ولى (هشام را با عاليترين وصف ؛ ستود و) در شأن او چنين گفت : اى هشام با هر دو پا به زمين نمى خورى ؛ تا كارت به جائى رسد كه نزديك است به زمين سقوط كنى ؛ در هماندم پرواز مى كنى (يعنى تا نشانه درماندگى را درخود احساس كردى ؛ با زبردستى ؛ خود را نجات مى دهى ) آنگاه به هشام فرمود: افرادى مانند تو بايد با سخنوران ؛ مناظره كنند؛ مراقب باش كه در بحثها لغزش نكنى ؛ كه به خواست خدا شفاعت ما از پيامدهاى اين گونه شيوه بحث و مناظره براى طراح و گرداننده چنين شيوه است.

    و از گفتار امام صادق (ع ) در شأن هشام بن حكم است : هشام مدافع حق ما و جلوبرنده گفتار و رأى ما؛ و اثباتگر حقانيت ما؛ و كوبنده مطالب بيهوده دشمنان ما است ؛ كسى كه از او پيروى كند و افكار او را دنبال نمايد؛ از ما پيروى كرده و كسى كه با او مخالفت نمايد؛ با ما دشمنى نموده است.



    پي نوشت

    - دانشمند شامى ؛ يكى از علماى اهل تسنن بوده است .

    - علم كلام ؛ علمى است كه در اصول عقائد؛ براساس استدلالال قوى عقلى و نقلى بحث مى كند.

    - منظور؛ ابوجعفر؛ محمد بن على بن نعمان كوفى است كه لقبش احول بود؛ و در محله طاق المحامل كوفه ؛ مغازه داشت ؛ از اين رو به او مؤمن الطاق مى گفتند؛ ولى مخالفان او را به عنوان شيطان الطاق مى خواندند (سفينة البحار؛ ج 2ص 100).

    ویرایش توسط مدير محتوايي : 14-01-2014 در ساعت 14:24
    امضاء

  7. تشكر

    محب الحسین (07-09-2012)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو ثابت
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    75
    نوشته
    911
    تشکر
    4,151
    مورد تشکر
    2,549 در 723
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    4

    پیش فرض





    نفى جسميت خدا


    يونس بن ظبيان مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم : هشام بن حكم (شاگرد برجسته امام صادق ) سخن سخت و پيچيده اى را مطرح كرده كه قسمتى از آن را به طور خلاصه براى شما مى گويم : هشام معتقد است كه خدا جسم است ؛ زيرا هر چيزى دو گونه است ؛ جسم و عمل جسم ؛ و از آنجا كه روا نيست كه آفريننده جسمها؛ كار جسم باشد؛ پس رواست كه فاعل جسم باشد.

    - واى بر هشام ! مگر او نمى داند كه جسم ؛ محدود و متناهى است ؛ و چون جسم ؛ محدود مى باشد؛ قابل كم و زياد است ؛ و چنين چيزى ؛ مخلوق خواهد بود.

    پس من در اين مورد چگونه معتقد باشم ؟

    - خدا؛ نه جسم است و نه شكل ؛ او جسمها را جسم كند؛ و شكلها را شكل نمايد؛ جزء ندارد؛ بى نهايت است ؛ دستخوش كاهش و افزايش نيست ؛ و اگر كسى قائل به جسميت خدا شود؛ پس چه فرقى بين خالق و مخلوق خواهد بود؛ ولى خداوند آفريدگار و پديد آورنده است ؛ و بين او و مخلوقات ؛ فرق است چرا كه او يكتا و بى همتا است .

    اين جواب را از حجاز آورده اى

    (ابوشا كر ديصانى از دانشمندان معروف عصر امام صادق (ع ) بود؛ و در صف منكران توحيد قرار داشت ؛ ومعتقد به خداي نور و خداى ظلمت بود و همواره مى كوشيد تا با بحثهاى كلامى ؛ عقيده خود را ثابت كند؛ و اسلام را نقض نمايد؛ او بنيانگذار مكتبى به نام ديصانيه شده بود و شاگردانى داشت ؛ و حتى مدتى هشام بن حكم از شاگردان او بود؛ در اينجا به يك نمونه از ايراد تراشى هاى او توجه كنيد: )
    ابو شاكر به نظر خود ايرادى براى قرآن يافته بود؛ روزى به هشام بن حكم (شاگرد برجسته امام صادق ) گفت : در قرآن آيه اى وجود دارد كه عقيده ما (دوگانه پرستى ) را تصديق مى كند.

    كدام آيه را مى گوئى ؟ آنجا كه (در آيه 84سوره زخرف ) مى خوانيم :

    و هو الذى فى السما اله و فى الارض اله : او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين نيز معبود مى باشد؛ بنابراين آسمان معبودى دارد؛ و زمين معبود ديگر.

    هشام مى گويد: من ندانستم چگونه به او پاسخ بگويم ؛ در آن سال به زيارت خانه خدا مشرف شدم ؛ و نزد امام صادق (ع ) رفتم و ماجرا را عرض كردم .

    امام صادق (ع ) فرمود: اين سخن بى دين خبيثى است ؛ هنگامى كه بازگشتى ؛ از او بپرس : نام تو در كوفه چيست ؟ مى گويد: فلان .

    بگو: نام تو در بصره چيست ؟

    مى گويد: فلان ؛ سپس بگو: پروردگار ما نيز همين گونه است ؛ نام او در آسمان اله است و در زمين نام او اله است ؛ و همچنين در درياها؛ و صحراها و در هر مكانى ؛ اله و معبود؛ او است .

    هشام مى گويد: هنگامى كه بازگشتم ؛ به سراغ ابوشاكر رفتم ؛ و اين پاسخ را به او دادم .
    گفت : اين سخن از تو نيست ؛ اين را از حجاز آورده اى (هذه نقلت من الحجاز)



    ویرایش توسط مدير محتوايي : 14-01-2014 در ساعت 14:25
    امضاء

  9. تشكر

    محب الحسین (07-09-2012)

  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو ثابت
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    75
    نوشته
    911
    تشکر
    4,151
    مورد تشکر
    2,549 در 723
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    4

    پیش فرض




    مناظره هشام بن حكم با استاد معتزلى



    عمر بن عبيد (80ـ 128ه. ق ) از اساتيد و بزرگان فرقه معتزله اسلامى ؛ در عصر امام صادق (ع ) بود؛ و از دوستان نزديك منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى ) به شمار مى رفت ؛ و در بصره ؛ جلسه درسى داشت ؛ و شاگردان بسيارى در آن جلسه ؛ شركت مى كردند؛ و او طبق مرام خود (كه بر خلاف اعتقادات تشيع بود) تدريس مى نمود؛ هشام بن حكم كه از شاگردان زبردست امام صادق (ع ) و از محققان نيرومند تشيع بود؛ روزى در جلسه درس او شركت نمود؛ و با او به مناظره پرداخت به گونه اى كه او را محكوم كرد اينك به شيوه مناظره او توجه كنيد) جمعى از شاگردان امام صادق (ع )؛ از جمله هشام ؛ در محضر آن حضرت بودند؛ امام صادق (ع ) به هشام كه در اين وقت جوان بود؛ رو كرد و فرمود: آنچه كه بين تو و عمروبن عبيد (استاد معتزلى ) مناظره و بحث شده ؛ براى ما بيان كن .

    فدايت شوم اى فرزند رسول خدا! من مقام شما را گرامى مى دارم ؛ و از سخن گفتن در حضور شما شرم دارم ؛ زيرا زبانم را در محضر شما؛ ياراى سخن گفتن نيست !.

    هرگاه ما دستورى به شما مى دهيم ؛ اطاعت كنيد.

    به من خبر رسيد كه عمروبن عبيد روزها در مسجد بصره با شاگردان خود مى نشيند (و درباره مسأله امامت و رهبرى ؛ بحث و گفتگو مى كند؛ و عقيده شيعه را در مورد مسأله امامت ؛ بى اساس جلوه مى دهد).

    اين خبر براى من بسيار ناگوار بود؛ از اين رو (از كوفه ) به بصره رفتم ؛ و در روز جمعه به مسجد بصره وارد شدم ؛ ديدم جمعيت زيادى گرداگرد او حلقه زده اند؛ و او نيز جامه سياه پشمى بر تن كرده ؛ و عبايى به دوش افكنده ؛ و حاضران از او سؤال مى كردند و او جواب مى داد.

    از حاضران تقاضا كردم ؛ تا در حلقه خود به من جائى بدهند؛ سرانجام راه باز كردند؛ و در آخر جمعيت ؛ بر دو زانو نشستم ؛ آنگاه مناظره من با او به اين ترتيب شروع شد: (خطاب به عمروبن عبيد): اى دانشمند؛ من مرد غريبى هستم ؛ آيا اجازه دارم از شما سؤالى كنم ؟ آرى اجازه دارى .

    آيا چشم دارى ؟ فرزندم ! اين چه سؤالى است كه مطرح مى كنى ؛ چيزى را كه مى بينى چرا از آن مى پرسى ؟ سؤالات من همين گونه است .

    گرچه سؤالات تو احمقانه است ؛ ولى آنچه خواهى بپرس .

    آيا چشم دارى ؟ آرى .

    به وسيله چشم چكار مى كنى ؟ به وسيله چشم ؛ رنگها و اشخاص و ساير منظره ها را مى نگرم .

    آيا بينى دارى ؟ آرى .

    با آن چه استفاده مى برى ؟ به سيله بينى بوها را استسشمام مى نمايم .

    آيا زبان و دهان دارى ؟ آرى .

    با آن چه نفعى مى برى ؟ با زبان طعم غذاها را چشيده و درك مى كنم .

    آيا گوش دارى ؟ آرى .

    با گوش چه استفاده مى كنى ؟ با گوش ؛ صداها را مى شنوم .

    آيا قلب دارى ؟ آرى .

    با قلب چه مى كنى ؟ به وسيله قلب (مركز ادراكات ) آنچه بر اعضاى بدنم مى گذرد؛ و بر حواس من خطور مى كند؛ برطرف كرده و صحيح را از باطل تشخيص مى دهم .

    آيا اعضا؛ از قلب بى نياز نيستند؟ نه ؛ نه هرگز.

    وقتى كه اعضا بدن ؛ صحيح و سالم هستند؛ چه نيازى به قلب دارند؟ پسر جانم ! اعضا بدن در بوئيدن يا ديدن يا شنيدن يا چشيدن ؛ ترديد پيدا كنند؛ و در امرى از امور دچار حيرت شوند؛ فوراً به قلب (مركز ادراكات ) مراجعه مى كنند؛ تا ترديدشان رفع شود و يقين حاصل كنند.

    بنابراين خداوند قلب را براى رفع ترديد قرار داده است .

    آرى .

    اى مرد دانشمند! وقتى كه خداوند براى تنظيم اداره امور كشور كوچك تن تو؛ پيشوايى به نام قلب قرار داده ؛ چگونه ممكن است كه خداى مهربان آنهمه مخلوق و بندگان خود را بدون رهبر؛ واگذارد؛ تا در حيرت و شكت ؛ به سر برند و براى رفع شك و حيرت آنها؛ امام و پيشوا نيافريده باشد؛ تا مردم در موارد مختلف به او مراجعه كنند.

    در اين هنگام ؛عمرو سكوت عميقى كرد و لب به سخن نگشود؛ و پس از زمانى تأمل ؛ به هشام گفت : آيا تو هشام بن حكم نيستى ؟ نه ؛ (اين پاسخ هشام يكنوع تاكتيك بود).

    آيا با او نشست و برخاست نكرده اى ؟ و در تماس نبوده اى ؟ نه .

    پس تو از اهل كجائى ؟ از اهل كوفه هستم .

    پس تو همان هشام هستى .

    در اين هنگام ؛ عمرو از جا برخاست و مرا در آغوش كشيد و بر جاى خود نشانيد؛ و تا من بر آن مسند نشسته بودم ؛ سخنى نگفت .

    وقتى كه سخن هشام به اينجا رسيده امام صادق (ع ) خنديد و به هشام فرمود: اين طرز استدلال را از كه آموخته اى ؟ هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم .

    امام صادق (ع ) فرمود:

    هذا والله مكتوب فى صحف ابراهيم و موسى : سوگند به خدا؛ اين گونه مناظره تو در صحف ابراهيم و موسى (ع ) نوشته شده است .



    ویرایش توسط مدير محتوايي : 14-01-2014 در ساعت 14:27
    امضاء

  11. تشكر

    محب الحسین (07-09-2012)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو ثابت
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    75
    نوشته
    911
    تشکر
    4,151
    مورد تشکر
    2,549 در 723
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    4

    پیش فرض



    مناظره عبدالله ديصانى با هشام بن حكم

    هشام بن حكم از شاگردان زبردست و هوشمند امام صادق (ع ) بود؛ روزى يكى از منكران خدا به نام عبدالله ديصانى با هشام ملاقات كرد و پرسيد: آيا تو خدا دارى ؟
    - آرى .

    آيا خداى تو قادر است ؟
    - آرى ؛ هم توانا است و هم بر همه چيز مسلط است .

    آيا خداى تو مى تواند همه دنيا را در ميان تخم مرغ بگنجاند؛ بى آنكه دنيا كوچك شود و درون تخم مرغ وسيع گردد؟
    - براى پاسخ به اين سؤال به من مهلت بده .

    يك سال به تو مهلت مى دهم .

    هشام : سوار شد و به حضور امام صادق (ع ) رسيد؛ و عرض كرد: اى فرزند رسول خدا؛ عبدالله ديصانى نزد من آمده و سؤالى از من كرد كه براى پاسخ به آن ؛ تكيه گاهى جز خدا و شما كسى نيست .

    او چه سؤالى كرد؟
    - او گفت : آيا خدا قدرت دارد كه دنيا با آن وسعت را در درون تخم مرغ قرار دهد؛ بى آنكه دنيا را كوچك كند و تخم مرغ را بزرگ نمايد؟
    اى هشام ! تو داراى چند حس هستى ؟
    - داراى پنج حس هستم (بينايى ؛ چشائى ؛ شنوائى ؛ بويائى و بساوائى لامسه ).

    كداميك از اين پنج حس كوچكتر است ؟

    - حس بينائى .

    اندازه وسيله بينائى (عدسى چشم ) چقدر است ؟
    - به اندازه يك عدس ؛ يا كوچكتر از آن است .

    اى هشام ! جلو و بالاى سرت را نگاه كن ؛ و به من بگو چه مى بينى ؟

    هشام نگاه كرد و گفت : آسمان ؛ زمين ؛ خانه ها، كاخها، بيابانها، كوهها و نهرها را مى نگرم .

    خدائى كه قادر است آنچه را با آن همه وسعت كه مى بينى ؛ در ميان عدسى چشم تو قرار دهد؛ مى تواند همه جهان را در درون تخم مرغى قرار دهد؛ بى آنكه جهان كوچك گردد و تخم مرغ بزرگ شود.

    در اين هنگام ؛ هشام خم شد و دست و پاى امام صادق (ع ) را بوسيد؛ و گفت : اى پسر رسول خدا! همين پاسخ براى من بس است هشام به خانه خود بازگشت ؛ فرداى آن روز عبدالله نزد هشام آمد و گفت : براى عرض سلام آمده ام نه براى گرفتن جواب آن سؤال .

    هشام گفت : اگر جواب آن سؤال را مى خواهى ؛ اين است جواب آن (سپس جواب امام را براى او بيان كرد).

    عبدالله ديصانى (تصميم گرفت شخصاً به حضور امام صادق (ع ) برسد و سؤالاتى را مطرح كند) به خانه امام صادق (ع ) رهسپار شد و اجازه ورود طلبيد؛ و به او اجازه داده شد؛ او به محضر آن حضرت رسيد و نشست و گفت : اى جعفر بن محمد! مرا به معبودم راهنمائى كن .

    امام : نامت چيست ؟ عبدالله بيرون رفت نامش را نگفت دوستانش به او گفتند: چرا نامت را نگفتى .

    او جواب داد: اگر نامم را كه عبدالله (بنده خدا) است مى گفتم ؛ از من مى پرسيد: آنكه تو بنده او هستى كيست ؟ دوستان عبدالله گفتند: نزد امام برگرد و بگو: مرا به معبودم راهنمايى كن و از نام مپرس .

    عبدالله بازگشت به امام صادق (ع ) عرض كرد: مرا به معبودم راهنمائى كن و از نامم مپرس .

    امام اشاره به جايى كرد و فرمود: در آنجا بنشين .

    عبدالله نشست ؛ در همين هنگام ؛ يكى از كودكان امام كه تخم مرغى در دست داشت و با آن بازى مى كرد؛ به آنجا آمد؛ امام به كودك فرمود: آن تخم مرغ را به من بده .

    كودك ؛ تخم مرغ را به امام داد.

    امام آن را بدست گرفت و به عبدالله رو كرد و فرمود: اى ديصانى ! اين تخم را نگاه كن كه سنگرى پوشيده است ؛ داراى :

    1- پوست كلفتى است .

    2- زير پوست كلفت ؛ پوست نازكى قرار دارد.

    3- زير آن پوست نازك ؛ (مانند) نقره اى است روان (سفيده ).

    4- سپس طلائى است آب شده (زرده ) كه نه طلاى آب شده با آن نقره روان بياميزد؛ و نه آن نقره روان با آن طلاى روان مخلوط گردد؛ و به همين وضع باقى است ؛ نه سامان دهنده اى از ميان آمده كه بگويد: من آن را آن گونه ساخته ام ؛ و نه تباه كننده اى از بيرون به درونش رفته ؛ كه بگويد من آن را تباه ساختم ؛ و روشن نيست كه براى توليد فرزند نر؛ درست شده يا براى توليد فرزند ماده ؛ ناگاه پس از مدتى شكافته مى شود و پرنده اى مانند طاووس رنگارنگ ؛ از آن بيرون مى آيد؛ آيا به نظر تو چنين تشكيلات (ظريفى ) داراى تدبير كننده اى نيست ؟ عبدالله ديصانى در برابر اين سؤال ؛ مدتى سر به زير افكند؛ سپس (در حالى كه نور ايمان بر قلبش تابيده بود) سربلند كرد و گفت : گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا يكتا نيست و او يكتا و بى همتا است ؛ و گواهى مى دهم كه محمد (ص )؛ بنده و رسول خدا است ؛ و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستى ؛ و من از عقيده باطل و كرده خود توبه كردم و پشيمان هستم.



    ویرایش توسط مدير محتوايي : 14-01-2014 در ساعت 14:28
    امضاء

  13. تشكر

    محب الحسین (07-09-2012)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi