می دانم آدينه ای خواهی آمد
که سحرگاهانش سوای همه روزهاست
خورشيد شادمانه ترين طلوعش را خواهد کرد
و دنيا رنگ ديگری خواهد گرفت
چهار فصل يکی خواهند شد و در پيکر بهار به تو خوشامد خواهند گفت
و جهان دوباره طعم محبت و دوستی خواهد چشيد
تو خواهی آمد
و تشنگی قرنها را فرو خواهی نشاند
به ما نگفتند ....
راستش را به ما نگفتند ، يا لااقل همه راست را به ما نگفتند.
گفتند : تو که بيايي خون به پا می کنی . جوی خون به راه می اندازی و از کشته ، پشته می سازی و ما را از ظهور تو ترساندند.
درست مثل اينکه حادثه ای به شيرينی تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگويند.
ما از همان کودکی ، تو را دوست داشتيم. با همه فطرتمان به تو عشق می ورزيديم و با همه وجودمان بی تاب آمدنت بوديم.
عشق تو با سرشت ما عجين شده بود و آمدنت ، طبيعی ترين و شيرين ترين نيازمان بود.
اما ... اما کسی که به ما نگفت که چه گلستانی می شود جهان وقتی تو بيايي.
همه پيش از آنکه نگاه مهر کشسر و دست های عاطفه تو را توصيف کنند ، شمشير تو را نشانمان دادند.
آری ، برای اينکه گلها و نهالها رشد کنند ، بايد علف های هرز را وجين کرد و اين جز با داسی برنده و سهمگين ، ممکن نيست.
آری ، برای اينکه مظلومان تاريخ ، نفسی به راحتی بکشند ، بايد پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاک ماليد و نسلشان را از روی زمين برچيد.
آری ، برای اينکه عدالت بر کرسی بنشيند ، هر چه سريؤ ستم آلود سلطنت را بايد واژگون کرد و به دست نابودی سپرد.
و اينها همه ، همان معجزه ای است که تنها از دست تو بر می آيد و تنها با دست تو محقق می شود.
اما مگر نه اينکه اينها همه مقدمه است برای رسيدن به بهشتی که تو بانی آنی.
آن بهشت را کسی برای ما ترسيم نکرد. کسی به ما نگفت که آن ساحل اميد که در پس اين دريای خون نشسته است ، چگونه ساحلی است ؟ !
پرندگان در آشيانه های خود جشن می گيرند و ماهيان دريآها شادمان می شوند و چشمه ساران می جوشند و زمين چندين برابر محصول خويش را عرضه می کند !
به ما نگفتند که وقتی تو بيايي :
دل های بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت می کنی و عدالت بر همه جا دامن می گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ريشه کن می کند و خوی ستمگری و درندگی را محو می سازد و طوق ذلت و بردگی را از گردن خلايق بر می دارد.
به ما نگفتند که وقتی تو بيايي :
ساکنان زمين و آسمان به تو عشق می ورزند. آسمان بارانش را فرو می فرستد. زمين ، گياهان خود را می روياند ... و زندگان آرزو می کنند که کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقی را می ديدند. و می ديدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمين می فرستد.
به ما نگفتند وقتی تو بيايي :
همه امت به آغوش تو پناه می آورند ، همانند زنبوران عسل به ملکه خويش ، و تو عدالت را آنچنان که بايأ و شايأ در پهنه جهان می گستری و خفته ای را بيدار نمی کنی و خونی را نمی ريزی .
به ما نگفته بودند که وقتی تو بيايي :
رفاه و آسايش می آيد که نظير آن پيش از اين نيامده است. مال و ثروت آنچنان وفور می يابد که هر که نزد تو بيايد ، فوق تصورش دريافت می کند.
به ما نگفتند که وقتی تو بيايي :
اموال را چون سيل ، جاری می کنی و بخشش های کلان خويش را هرگز شماره نمی کنی.
به ما نگفتند که وقتی تو بيايي :
هيچ کس فقير نمی ماند و مردم برای صدقه دادن به دنبال نيازمند می گردند و پيدا نمی کنند.
مال را به هر که عرضه می کنند، می گويد : بی نيازم .
ای محبوب ازلی و ای معشوق آسمانی !
ما بی آنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانيم و مدينه فاضله حضور تو را بشناسيم تو را دوست می داشتيم و به تو عشق می ورزيديم.
که عشق تو با سرشت ها عجين شده بود و امدنت طبيعی ترين و شيرين ترين نيازمان بود.
ظهور تو بی ترديد بزرگترين جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خير خواهد کرد.
کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد
هر که اقرار بدين حسن خدا داد نکردمنبع:سيد مهدی شجاعی
( برگرفته از مجله موعود / شماره 28 )