صفحه 2 از 13 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 129

موضوع: ایسم ها

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : ایسم ها

    3 - جمع‏بنديى از مؤلفه‏هاى اومانيسم

    در مجموع، از قرن چهاردهم ميلادى تا به امروز، اومانيسم در معناى عام خود، مؤلفه‏هاى زير را مد نظر داشته است. مسلما شدت و ضعف و چگونگى بعضى از اين عناصر در نحله‏هاى مختلف اومانيستى و انديشه‏هاى افراد گوناگون، متفاوت خواهد بود:
    1 - محوريت انسان و پايبندى به خواستها و علايق انسانى؛ 2 - اعتقاد به عقل، شك گرايى و روش عملى به عنوان ابزارى مناسب براى كشف حقيقت و ساختن جامعه انسانى؛ 3 - برشمردن عقل و اختيار به عنوان ابعاد بنيادى وجودى انسان؛ 4 - اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبناى خودمختارى و برابرى اخلاقى؛ 5 - اعتقاد به جامعه باز و تكثرگرا؛ 6 - تاكيد بر دموكراسى، به عنوان بهترين تضمين كننده حقوق انسانى در برابر اقتدار فرمانروايان و سلطه‏جويى حاكمان؛ 7 - التزام به اصل جدايى نهادهاى دينى از دولت؛ 8 - پرورش هنر مذاكره و گفتگو، به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابل فهم‏هاى مختلف؛ 9 - اعتقاد به اين مطلب كه تبيين جهان بر پايه واقعيات ماوراى طبيعى و توجه به يك جهان غيردنيوى براى حل معضلات بشرى، تلاشى است‏براى ضعيف و بى‏ارزش كردن عقل انسانى. جهان موجودى خود پيدايش (4) و انسان نيز بخشى از همين جهان طبيعت است كه بر اساس يك فرايند تحولى مداوم پديد آمده است؛ 10 - اعتقاد به اين كه تمام ايدئولوژيها و سنتها اعم از دينى، سياسى يا اجتماعى، بايد توسط انسان ارزش‏گذارى شود؛ نه اين كه صرفا بر اساس ايمان پذيرفته شود؛ 11 - جستجوى دائم براى يافتن حقيقت ملموس و عينى؛ با درك و اعتراف به اين كه شناخت و تجربه جديد، پيوسته ادراكهاى ناقص ما را از آن حقيقت عينى تغيير مى‏دهد؛ 12 - اعتقاد به اين كه اومانيسم، جانشين و بديلى واقع بينانه و معقول براى الهيات نااميد كننده و ايدئولوژيهاى زيان آور است؛ زيرا با اعتقاد به اومانيسم، خوش‏بينى، اميد، حقيقت‏طلبى، تساهل و بردبارى، عشق، ترحم و دلسوزى و زيبايى حاكم مى‏گردد و عقل‏گرايى به جاى بدبينى، ياس، جزميت، گناه، خشم و نفرت، تعصبات، ايمان كوركورانه و غيرعقلانى مى‏نشيند.
    در اين ميان، عناصر و مؤلفه‏هايى چون «بى همتايى فرد انسانى‏»، «خرد» و «روش علمى‏» هسته مركزى و كانونى اومانيسم را تشكيل مى‏دهند.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : ایسم ها

    4 - اقسام اومانيسم

    با توجه به سير تاريخى و نيز عرصه فعاليت و تاثيرگذارى اومانيسم، مى‏توان انواع مختلفى براى آن برشمرد:
    1 - اومانيسم ادبى (5) : دلبستگى و تعلق خاطر به ادبيات و علوم انسانى يا فرهنگ ادبى.
    2 - اومانيسم رنسانسى (6) : تكيه بر برنامه آموزشى كه در اواخر قرون وسطى، و پس از آن، همراه با احياى نوشته‏هاى كلاسيك، گسترش يافت. در اين زمان، دوباره اعتماد به انسان براى تعيين صدق يا كذب امور، پديد مى‏آيد.
    3 - اومانيسم فلسفى (7) : مجموعه‏اى از مفاهيم و نگرشها راجع به ماهيت، ويژگيها، توانايى‏ها، تعليم و تربيت، و ارزشهاى اشخاص انسانى. دو نوع اومانيسم مسيحى و اومانيسم جديد، در ذيل اين نوع اومانيسم گنجانده مى‏شود.
    4 - اومانيسم مسيحى (8) : فلسفه‏اى كه از خودشكوفايى انسان در چارچوب اصول مسيحى جانبدارى مى‏كند.
    5 - اومانيسم جديد (9) : اين نوع اومانيسم به نامهاى اومانيسم ناتوراليستى، اومانيسم علمى، اومانيسم اخلاقى و اومانيسم دموكراتيك ناميده مى‏شود. در تعريف آن گفته شده است: فلسفه‏اى كه هر گونه موجود مافوق طبيعى را طرد مى‏كند و به طور عمده، بر عقل و علم، دموكراسى و رحم و عطوفت انسانى تكيه مى‏كند. اومانيسم جديد نيز منشا دوگانه دارد؛ هم منشا دينى و هم منشا دنيوى. البته، از دين در اين معنا، معنايى گسترده‏تر از دينهاى رسمى و الهى منظور مى‏شود. از اين رو، مى‏توان گفت كه دو نوع ديگر اومانيسم؛ يعنى اومانيسم دينى و سكولار، ذيل اومانيسم جديد قرار مى‏گيرند.
    6 - اومانيسم دنيوى گرا (10) : اين نوع اومانيسم، محصول عقل‏گرايى عصر روشنگرى در قرن هجدهم و نيز آزاد انديشى قرن نوزدهم است. امروزه، بسيارى از گروههاى اومانيستى نظير انجمن اومانيسم دموكراتيك و سكولار و اتحاديه عقل‏گرايان امريكايى و فيلسوفان و دانشمندان دانشگاهى، از اين نوع فلسفه حمايت مى‏كنند. اين نوع اومانيسم، هرگونه تلاش ماوراى طبيعى را براى حل معضلات بشرى و تبيين واقعيت‏هاى هستى، طرد و نفى مى‏كند.
    7 - اومانيسم دينى (11) : بسيارى از افراد توحيدگرا و كل‏گراى مسيحى و همه گروههايى كه فرهنگ وابسته به اخلاق را ترويج مى‏كنند، خود را اومانيست دينى مى‏نامند. اومانيسم دينى، ديدگاههاى مشتركى با اومانيسم سكولار دارد. تنها تمايز عمده آنها، در تعريف دين و وظيفه دين است. اومانيسم دينى، تعريفى كاركردى از دين ارائه مى‏دهد: دين چيزى است كه نيازهاى فردى و اجتماعى انسانهايى را كه از يك جهان‏بينى فلسفى برخوردارند، برآورده مى‏سازد.
    همچنان كه گذشت، گرايشهاى اومانيستى از جهتى به دو گرايش «فردگرا» و «جمع‏گرا» نيز تقسيم مى‏شود.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : ایسم ها

    5 - تاثير اومانيسم بر انديشه‏هاى دينى و فلسفى در غرب

    نگرش اومانيستى، با توجهات تازه خود نسبت‏به زندگى طبيعى انسان و محيط او، بى ترديد بر دستگاه دينى اثرى فوق‏العاده داشت. اومانيست‏هاى ديندار با حركتهاى شورشگرانه خود، در صدد اصلاح دين بودند. نام جنبش دين‏پيرايى، هر چند قرين با نام مارتين لوتر است، اما نخستين زمينه‏هاى آن را اومانيست‏ها و بويژه اراسموس روتردامى، يكى از پيشتازان اومانيسم، فراهم آوردند. اراسموس كه در واقع مبشر عقل بود، مى‏خواست كليسا را اصلاح كند و آن را تكيه‏گاه عقلانى، اخلاقى و طبيعى قرار دهد. با وجود اختلاف ديدگاهها ميان اراسموس و لوتر، نظرات اراسموس نقش مهمى در قيام مارتين لوتر - كه منتهى به تشكيل مذهب پروتستان شد - داشت. هر چند اولين پيشگامان اومانيسم دينى سعى در سازش‏دادن انديشه‏هاى اومانيستى با انديشه‏هاى دينى داشتند، اما پس از دوره اصلاح، سمت و سوى اين جريان به مرور به گسترش انديشه اومانيستى و غلبه و سيطره آن بر انديشه‏هاى دينى و الهى تمايل پيدا كرد. به يك معنا، ابتدا تلاش اومانيست‏ها و مصلحان بر آن بود كه انديشه اومانيستى در چارچوب اصول مسيحيت تبيين گردد، ولى بعدها، به عكس؛ اين اصول مسيحى بود كه در چارچوب انديشه اومانيستى تعبير و قرائت‏شد. در واقع، نگرش انسان گرايانه بر نگرش دينى غالب آمد و دينهايى با عنوان «دين انسانى‏» مطرح گرديد. شدت اين حركت‏به گونه‏اى بود كه حتى برخى اومانيست‏ها از اساس منكر هرگونه آيين وحيانى شدند.
    از جمله اين نوع تفكر مى‏توان از «مذهب انسانى‏» آگوست كنت، پوزيتويست فرانسوى، نام برد كه به يك «مذهب بشرى مبتنى بر بى‏خدايى‏» ، به منظور اصلاح اجتماعى ، اعتقاد داشت.
    در مجموع، مهمترين تاثير نگرش اومانيستى بر انديشه‏هاى دينى در غرب را مى‏توان به صورت زير خلاصه كرد:
    1 - نفى واسطه‏گرى صاحبان قدرت و كليسا، ميان انسان و خدا؛ 2 - مقابله با تفاسير ارباب كليسا از كتاب مقدس؛ 3 - فطرى دانستن آموزه‏هاى عصر باستان همانند تعاليم مسيحيت؛ 4 - مطرح شدن همه اديان و طرح سازگارى آنها با هم؛ 5 - پيدا شدن صبغه اين جهانى و انسانى در دين.
    اما ، در مورد تاثير اين تفكر بر انديشه‏هاى فلسفى بايد گفت اغلب فلسفه‏هاى پس از رنسانس به نحوى تحت نفوذ نگرش اومانيستى قرار گرفته‏اند. اساسا، اين نوع نگرش، از مهمترين شاخصه‏هاى فلسفه دوره جديد به شمار مى‏آيد. همچنان كه گذشت، اومانيسم دوره رنسانس، اومانيسم فلسفى نبود؛ اما در دوره جديد با ظهور فيلسوفانى چون دكارت، اسپينوزا، لاك، باركلى، هيوم و نيز رواج دو جريان عمده فلسفى؛ يعنى جريان عقل گرايى و تجربه‏گرايى، بتدريج مفاهيم فلسفى خود را باز مى‏يافت. در فلسفه‏هاى عقل‏گرا، اگر سخن از اصالت عقل به ميان مى‏آيد، در واقع مرجع خود را در يك من عقلانى انسانى باز مى‏جويد. همچنان كه در فلسفه‏هاى تجربه‏گرا كه بر اصالت‏حس و تجربه تاكيد مى‏شود ، مرجع را در من تجربى انسانى بايد جستجو كرد. اصل معروف دكارتى؛ يعنى مى‏انديشم پس هستم (كوجيتو (12) )، نقطه آغاز محوريت دادن به انسان در قالب «من انديشنده‏» و نقطه آغاز اومانيسم فلسفى بود. البته، بايد دانست كه در فلسفه دوره جديد و بويژه در عصر روشنگرى ، رويكرد انسان گرايانه ، بيشتر در مباحث معرفت‏شناختى جلوه و نمود پيدا مى‏كند. گروهى از انديشمندان و فيلسوفان بر عنصر عقلى شناخت تاكيد مى‏ورزيدند و گروهى ديگر بر عنصر حس.
    توجه به خود انسان و در نظر گرفتن هويت‏شخصى و فرد انسانى به عنوان نقطه عزيمت تاملات فلسفى ، در فلسفه‏هاى معاصر بويژه پراگماتيسم ، ماركسيسم و اگزيستانسياليسم دنبال مى‏شود.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : ایسم ها

    6 - ملاحظه

    نكته اول: با توجه به مطالب گذشته، مى‏توان دريافت كه دامنه معانى اومانيسم و گرايشهاى اومانيستى بسيار گسترده است؛ به گونه‏اى كه با تامل و بررسى مى‏توان لايه‏هاى مختلف معنايى آن را در دورانهاى تاريخى مختلف نشان داد. اومانيسم (در معناى عام خود) همواره محور مباحث دنياى مدرن و حتى به شكلهاى مختلف، مورد توجه دوره پست مدرن است. از لحاظ گستردگى معانى، اومانيسم ، بايد در هر گونه نقد و بررسى درباره آن ، به تفكيك معنايى آن توجه داشت و نيز بايستى ميان گرايش‏هاى معتدل و افراطى آن تفاوت نهاد.
    نكته دوم: اين كه اكثر تحولات دنياى جديد و شكوفايى‏ها و ترقيها را در زمينه‏هاى علمى ، صنعتى ، رفاهى ، حقوقى و نيز پيدايش ساز و كارها و نظامهاى سياسى مدرن و... بايستى به نحوى در كارنامه تفكرات اومانيستى نوشت، قابل انكار نيست. اما منتقدان بى شمارى از ابتداى تاريخ اومانيسم و خصوصا امروزه ، براى اين سكه، روى ديگرى نيز قائلند. بسيارى از ايرادهاى نگرش اومانيستى را مى‏توان در توجه به حد و حصر و افراطى به شان و منزلت انسانى و نخوت و غرور واهى انسان به خويش و ناديده انگاشتن كاستيها و محدوديتهاى خود و عقل خود خلاصه كرد. منتقدان مى‏گويند عدم تامل در اين محدوديتها و كاستيها بوده است كه فرد و جامعه انسانى مدرن را دچار آسيبها و بحرانهاى جدى كرده است (ر. ك.: مدرنيته و مدرنيسم).
    انسان دوره جديد مى‏كوشد تا خود را يگانه حقيقت هستى و خالق تمام ارزشهاى واقعى اين جهانى و حاكم بر شؤون هستى و ساير موجودات معرفى نمايد؛ فرمانرواى مطلق‏العنانى كه هيچ كس را ياراى مقاومت در برابر آن نيست. اين نگرش در مقاطع فراوانى بويژه در دوره روشنگرى ، شكلى افراطى و راديكال يافت؛ در صدد حذف هرگونه انديشه ماوراى طبيعى، وحيانى و دين الوهى برآمد؛ انديشه‏ها و رويكردهاى دينى را به عنوان بزرگترين مانع جدى بر سر راه حاكميت‏خرد و ارزشهاى انسانى برآمد؛ انسان را به موجودى مطلق تبديل كرد. سپس كوشيد تا ارزشها و آرمانهاى انسانى و صرفا دنيوى را، بر تمام عرصه‏هاى مختلف علمى، فرهنگى ، سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى و... حاكم نمايد؛ كوششى كه در نهايت ، نام دين به خود گرفت و عنوان «دين انسانيت‏» نيز پيدا كرد.
    نكته سوم: در اديان آسمانى ، بويژه دين اسلام ، انسان علاوه بر اين كه از جايگاه ممتاز كرامت انسانى و جانشينى حضرت حق (ذات ربوبى واجد تمام صفات كمال) برخوردار است و آسمان و زمين ، «مسخر» او قلمداد شده‏اند ، اما آنچنان وانهاده در عرصه هستى نيست كه غيرمسؤولانه تنها به خود بينديشد و آنگاه كه چيزى را در برابر منافع خود تشخيص داد، آن را ناحق تلقى كند. شان و عظمت تمامى انسانها در تفكر اسلامى محفوظ است ، ولى شان آنها به ميزان تحصيل كمالات (قرب به مقام الوهى) همچنان افزوده مى‏گردد. نكته بسيار مهم اين است كه جهان‏بينى اسلامى ، شان انسان را محبوس و منحصر در امور دنيوى نمى‏كند، اساسا در اين انديشه پايگاه و شان انسان در ارتباط با مبدا و مقصد (خداوند) معنا مى‏شود. ارزشهاى اخلاقى انسانى نيز، در اين راستا در نظر گرفته مى‏شوند. بنابراين، دين اسلام ، به يك معنا نگرش انسان‏گرايى را تا آنجا كه به نفى ارزشهاى انسانى، اخلاقى و الهى نينجامد ، مى‏پذيرد و بر كسب ارزشهاى انسانى و شكوفايى استعدادهاى زمينى و آسمانى او تاكيد مى‏نمايد، اما هيچ‏گاه ، انسان را يگانه خالق ارزش نمى‏داند.
    پی نوشتها:
    1) مطالب اين بخش برگرفته و تلخيصى است از كتاب «فرهنگ واژه‏ها» نوشته عبدالرسول بيات، مؤسسه انديشه و فرهنگ دينى، قم، چاپ دوم، 1381، صص 54 - 38.
    2. humanism.
    3. Reformation.
    4. self-existing.
    5. literary humanism.
    6. renaissance humanism.
    7. philosophical humanism.
    8. christian humanism.
    9. modern humanism.
    10. secular humanism.
    11. religious humanism.
    12. cogito.
    منبع:ماهنامه رواق اندیشه ، 1382 ، شماره 26
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : ایسم ها

    مارکسیسم ( Marxism )
    تهیه کننده : راسخون



    كمونيسم به معناي خاصي كه امروز در نقاط مختلف دنيا رايج است كمونيسم ماركسيسم است. زيرا مؤسس كمونيسم "كارل ماركس" فيلسوف آلماني (1883-1818م.) بود كه بعد از ماركس، "فريدريش انگلس (1895-1825م.)"، "لنين" و "استالين" از رهبران كمونيسم بودند. بعد از درگذشت استالين (1953) "مالنكوف" ، "بولگانين" و "خروشچف" جانشين وي شدند. البته آراء ماركس و اِنگلس توسط نفوذ فلاسفه آلماني مخصوصاً "هگل" و "فويرباخ" گسترش يافت.
    مارکسیسم (Marxism) مکتبی سیاسی و اجتماعی است که تحت تأثیر اندیشه‌های کارل مارکس فیلسوف و انقلابی آلمانی در اواخر قرن نوزدهم پیدا شد. فردریش انگلس نیز از شکل‌دهندگان مهم به اندیشه مارکسیسم بوده ‌است و مارکسیست‌ها با اصول کلی اندیشه او نیز موافق هستند.
    اساس مارکسیسم آن طور که در « مانیفست کمونیست» (نوشته مارکس و انگلس) بیان شده‌است بر این باور استوار است که تاریخ جوامع تاکنون تاریخ مبارزه طبقاتی بوده‌است و در دنیای حاضر دو طبقه، بورژوازی و پرولتاریا وجود دارند که کشاکش این دو تاریخ را رقم خواهد زد.
    میان مارکسیست‌های مختلف، برداشت‌های بسیار متفاوتی از مارکسیسم و تحلیل مسائل جهان با آن موجود است اما موضوعی که تقریباً همه در آن توافق دارند: «واژگونی نظام سرمایه‌داری از طریق انقلاب کارگران و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و لغو کار مزدی و ایجاد جامعه‌ای بی طبقه با مردمی آزاد و برابر و در نتیجه، پایان ازخودبیگانگی انسان» است. (که کمونیست‌ها معتقدند در جهان سرمایه‌داری ناگزیر است)
    مارکس و انگلس همانند بقیه سوسیالیست‌ها، تلاش کردند تا به کاپیتالیسم و سیستم هایی که در جهت به خدمت گرفتن کارگران پایه ریزی شده بودند خاتمه دهند. در حالی که سوسیالیست‌ها در آغاز راه به دنبال اصلاحات اجتماعی بلند مدت بودند، مارکس و انگلز معتقد بودند که انقلاب اجتماعی اجتناب ناپذیر بوده و تنها مسیر ممکن به سوی سوسیالیسم است.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : ایسم ها

    اساس نظریه

    مطابق نظرات مارکسیست‌ها در مورد کمونیسم، مهم‌ترین ویژگی زندگی انسان‌ها در یک جامعه طبقاتی از خود بیگانگی است و کمونیسم به این دلیل که آزادی انسان‌ها را به طور کامل به رسمیت می‌شناسد مکتبی مطلوب است. مارکس مطابق نظر گئورگ ویلهلم فردریش هگل آزادی را فراتر از حذف محدودیت‌ها و عملی با محتوای اخلاقی می‌داند. آنها اعتقاد دارند که کمونیسم به مردم اجازه می‌دهد که هر کاری را که دوست دارند انجام دهند اما در عین حال مردم را در شرایطی قرار می‌دهند که نیاز به خدمت گرفتن همنوعشان را احساس نمی‌کنند. در حالی که هگل اعتقاد دارد که با پرده برداشتن از این نوع زندگی اخلاقی به حیطه افکار انسان‌ها می رسیم، مارکس کمونیسم را نشأت گرفته از مادیات و به خصوص رشد ابزارهای تولید می‌داند.
    مارکسیسم اعلام می‌کند که تضاد طبقاتی و جنگجویی انقلابی در نهایت به پیروزی پرولتاریا (طبقه کارگر) و تشکیل جامعه‌ای می انجامد که در آن مالکیت خصوصی برچیده شده و ابزارهای تولید و اموال به جامعه تعلق دارد. مارکس در مورد زندگی در جامعه کمونیستی سخن زیادی نمی‌گوید و تنها به دادن شمای کلی جامعه کمونیسم اکتفا می‌کند. واضح است که در چنین جامعه‌ای برای پروژه‌های قابل اجرا توسط بشر محدودیت اندکی وجود دارد. جنبش کمونیسم در شعار اصلی خود، مکتبش را جهانی معرفی می‌کند که در آن هر فرد مطابق توانایی‌هایش تولید می‌کند و مطابق نیازهایش دریافت می‌کند. « ایدئولوژی آلمانی» (۱۸۴۵) یکی از اندک نوشته‌های مارکس در مورد آینده کمونیسم است:
    « در جامعه کمونیسمی، که دایره آزادی هر فرد بیش از همیشه‌است و وی می‌تواند در رشته مورد علاقه به موفقیت دست پیدا کند، جامعه فرآیند تولید را کنترل می‌کند و بنابراین فردی مثل من می‌تواند امروز کاری انجام دهدو فردا کار دیگری، صبح شکار کند ، بعدازظهر ماهیگیری کند، شب گله را به چرا ببرد ، بعد از شام هم به انتقاد بپردازد، همان چیزی که در ذهنش است را اجرا کند بدون آنکه شکارچی، ماهیگیر، چوپان یا نقاد باشد.» "[۱] دیدگاه نهایی مارکس افزودن این دیدگاه به یک نظریه علمی در مورد نحوه حرکت جامعه در یک مسیر قانون – مدار به سمت کمونیسم و با کمی کشمکش، یک نظریه سیاسی، در مورد لزوم استفاده از یک جنبش انقلابی برای رسیدن به هدف است.
    در انتهای قرن نوزدهم دو کلمه «سوسیالیسم» و «کمونیسم» در معنای واحدی به کار می‌رفتند. با این وجود، مارکس و انگلز استدلال کردند که کمونیسم در یک فرآیند تک مرحله‌ای از دل کاپیتالیسم بیرون نمی‌آید و باید از «فاز اولیه‌ای» عبور کند که در آن مالک اغلب کالاهای تولیدی جامعه‌است اما در عین هنوز ردپایی از تضاد طبقاتی دیده می‌شود. «فاز اول» راه را برای رسیدن به «فاز بالاتر» هموار می‌کند که در این فاز تضاد طبقاتی برچیده شده و نیاز به دولت حس نمی‌شود. لنین بارها از اصطلاح «سوسیالیسم» برای اشاره به « مفهوم فاز اول» کمونیسم که توسط مارکس و انگلز ارائه شد استفاده کرد و « کمونیسم» را « فاز بالاتر» کمونیسم مارکس و انگلز می‌دانست. مطالبی که عنوان شد وآنچه لنین گفت راه را برای تشکیل حزب های کمونیستی در قرن بیستم هموار کرد. بعدها نویسندگانی چون لوئیس آلتوسر و نیکوس پولانزاس دیدگاه مارکس را اصلاح کردند و در فرآیند رشد جوامع ، مرکزیتی را برای دولت قائل شدند، با این استدلال که برای رسیدن به کمونیسم کامل، سوسیالیسم می بایست یک مرحله گذر طولانی مدت را طی کند.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : ایسم ها

    برخی از هم عصران مارکس، مانند میخائیل باکونین همین تفکرات را مطرح کردند با این تفاوت که در مورد نحوه رسیدن به یک جامعه هماهنگ در غیاب طبقات اجتماعی نظر دیگری داشتند. همواره در جنبش کارگری بین کمونیست‌ها و آنارشیست‌ها شکافی وجود داشته‌است. آنارشیست‌ها مخالف هر سازمان سلسله مراتبی دولت هستند. در میان آنها کمونیست های آنارشیست مانند پیتر کروپوتکین از گذر ناگهانی به جامعه بدون سطوح طبقاتی تحت اقتصاد هدیه‌ای سخن می‌گویند در حالی که اتحادیه گرایان آنارشیست اعتقاد دارند که اتحادیه‌های کارگری برخلاف احزاب کمونیست سازمان هایی هستند که در ایجاد تغییرات در جامعه نقش دارند.
    فلسفه ماركسيسم، فلسفه معروفي در جهان امروز مي‌باشد كه تقريباً پرنفوذترين و بحث انگيزترين فلسفه‌هاست و پاسخ همه سوالها را به مردم مي‌دهد و كاملترين توضيح را درباره دنيا و تاريخ و زندگي به طور كلي فراهم مي‌كند و به هر چيز و هر كس مقصودي اختصاص مي‌دهد.
    ماركسيسم در اساس نظريه‌اي در جامعه شناسي است، نظريه‌اي است درباره تكامل اجتماعي نوع بشر.
    تعيين كننده يا موجب حقيقت و كذب و حق و ناحق و زيبايي و زشتي، منافع طبقاتي است. ماركسيسمها، سعي در كم اهميت كردن فلسفه در حد يك علوم اجتماعي مي‌كنند.
    - ماركسيسم ، از جهتي بسيار واضح، داراي كتابهاي مقدس و پيامبران و فرقه‌هاي مختلف و شقاقها و تكفيرها و تعقيبها و محاكم تفتيش عقايد و شهدا و – از همه مهمتر از حيث اخلاقي – ميليونها مرتد بوده است كه به قتل رسيده‌اند. ماركسيسم حتي از لحاظ رواج و گسترش هم به اديان شباهت داشته است. فقط صد سال پيش، ماركس روشنفكر پناهنده نسبتاً گمنامي ‌بود كه از راه صدقاتي كه از دوستان مي‌گرفت در لندن زندگي مي‌كرد. ولي كمتر از هفتاد سال پس از مرگش، يك سوم مردم دنيا زير سلطه رژيمهايي زندگي مي‌كردند كه نامشان از اسم او گرفته شده بود و به خودشان مي‌گفتند "ماركسيست". چنين پديده‌اي براستي شگفت انگيز است و تنها مورد مشابهي كه به خاطر مي‌رسد، گسترش مسيحيت و اسلام است.
    نحوه برداشت ماركس از ديالكتيك هگل ماترياليستي است. همانگونه كه در جلد اول كاپيتال مي‌نويسد، وي "سيستم هگل، كه بر سر خود ايستاده بود را، بر سر پا استوار مي‌كند." اين موضع ماترياليستي را ماركس از فوئر‌باخ تاسي مي‌كند، و فوئرباخ نيز نگرش خود را پس از جدائي از جمع هگلي‌هاي جوان، با اتخاذ موضع احساس‌گرائي sensationalism برگزيده بود ماترياليسم ديالكتيك ، يعني فلسفه ماركسيسم ، تمام اصول پايه‌اي سيستم هگلي را حفظ مي‌كند، و تنها ايده مطلق Absolute Idea هگل را با ماده جايگزين مي‌كند.
    ماترياليسم در واقع ، وحدت مونيستي را براي روشنفكراني ممكن كرد، كه ديگر نمي‌توانستند به يك وحدت معنوي معتقد باشند. جهان تضادها دوباره به سبك هراكليد به وحدت رسيد، اما نه چون هراكليد با ماده معيني نظير آتش، بلكه با ماده‌اي مطلق و انتزاعي ، نظير فضاي اشغال شده بوسيله ماده، يا آنچه پري plenum پارامينيدوس در يونان باستان مي‌خواندند، و اينگونه ماده فلسفي ، وحدت و مونيسم با ديناميك جديد ، يعني مابرياليسم ديالكتيك را ، در روياروئي با كشفيات جديد اجزا ماده طرح كرد.
    در اصطلاح كنوني، فلسفه ماركس ابزارگرايانه instrumentalist است ، يعني وي فلسفه خود را ابزاري براي تغيير جهان مي‌پندارد. اين انديشه ابزار روشنفكري‌اي بود در دست طبقه كارگر (پرولتاريا) و روشنفكراني كه آوانگارديسم اين طبقه را براي تغيير اجتماعي پذيرفته بودند. به عبارت ديگر ، مذهب گونه ادعا مي‌شد، كه اين فلسفه را تنها معتقدان واقعي ماركسيست مي‌توانستند به درستي بفهمند، چرا كه جدا از جايگاه طبقاتي فرد، درك واقعي اين مكتب نمي‌توانست كامل باشد. بطور خلاصه ابزاري بود براي آنهائي كه به آن ايمان داشتند. اين ديدگاه در برخورد به همه عرصه‌هاي زندگي در ماركسيسم تكرار مي‌شود.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : ایسم ها

    اساس ماركسيسم پنج اصل پايين است :

    1- پرولتارا انقلابي‌ترين طبقه اجتماعي است.
    2- رهبري اين طبقه مي‌بايست از طريق پيشتاز وي يعني حزب كمونيست اعمال شود.
    3- اين حزب مي‌بايست قدرت سياسي را به دست گيرد و ديكتاتوري پرولتاريا را برقرار كند (دولت سوسياليستي).
    4- اين دولت بايستي همه چيز را ملي كند ، در نتيجه مالكيت خصوصي را با مالكيت عمومي ‌از طريق مالكيت دولتي نفي كند.
    5- سوسياليسم دوران گذاري است كه طي آن دولت محو مي‌شود و عصر كمونيسم متولد مي‌شود.
    جالب است كه 300 سال قبل از ماركس، توماس مور همه جزئيات سوسياليسم را ذكر كرده، اما نقشهاي براي رسيدن به آن ارائه نكرده است، در صورتيكه ماركس مشخصاً مالكيت دولتي را به عنوان راه رسيدن به سوسياليسم در مانيفست مشخص مي‌كند و اين نقطه اشتراك همه سيستمهاي سوسياليستي عصر مدرن است.
    پنج اصل بالا مشخصاً در كتاب‌هاي جنگ داخلي در فرانسه و نقد برنامه گوتا باكيد شده‌اند، زمانيكه از قدرت "سحرآميز" و مطلقه دولت "خيرانديش" بر عليه اولين رويزيونيستها، يعني لاسالين‌ها Lassa leans، دفاع شده است. همچنين در "نقد برنامه گوتا" مخالفت ماركس با همه اصول ليبرالي عدالت، دموكراسي، و آزادي به روشني آشكار است، هرچند مي‌گويد كه بيان اين اصول از طرف بورژوازي عوام فريبي است، اما آلترناتيو پرولتاريا در مقابل آنچه نفي مي‌شود ارائه نمي‌شود و گوئي فقط خصلت طبقاتي دولت است كه مساله است، و اين نيز بشكل مونيستي با ارائه ديكتاتوري پرولتاريا حل مي‌شود.
    اين است كه بعدها كشورهاي سوسياليستي با اينكه از نظر حقوق كار پيشرفت داشتند، منشا اصول نوين عدالت قضائي در فراسوي آنچه جان لاك ارائه كرده بود نشده، بلكه از آن هم تنزل كردند. سوسيال دموكراسي اروپا نقد برنامه گوتا را سالها مخفي كرد و از ديكتاتوري پرولتاريا فاصله گرفت، اما آنان نيز اساساً در بينش خود دولت گرائي ماركسيسم را حفظ كردند، و هر چند جامعه پيشرفته اروپا از تبديل دولت گرائي آنها به ديكتاتوري نظير شوروي جلوگيري مي‌كرد، ولي بوروكراسي و فساد دولت گرائي را همانقدر داشته و دارند كه شوروي و چين.
    ماركسيسم يكي از پرنفوذترين سيستم هاي مونيستي (يكتاگرايانه) در عصر مدرن بوده است. هرچند برخي صاحب نظران ماركسيست در متدولوژي خود در عرصه‌هاي معيني از انديشه پلوراليست بودند، اما فلسفه ماركسيستي اساساً سنتي مونيستي بوده است.
    منابع تحقیق :
    ویکی پدیا
    پایگاه حیات اندیشه
    کانون گفتمان قرآنی
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : ایسم ها

    امپریالیسم ( Imperialism )
    تهیه کننده : راسخون



    کلمه امپریالیسم در لغت از ریشه امپراتوری مشتق شده است؛ یعنی تشکیل امپراتوری دادن. ولی در اصطلاح به هر نوع گسترش و توسعه ارضی و سلطه قوی بر ضعیف را در برمی‌گیرد. بدیهی است این نوع امپریالیسم در طول تاریخ همیشه وجود داشته است: امپراتوری ایران، روم، عثمانی و غیره. امپریالیسم در معنای جدید به گسترش سیطره کشورهای پیشرفته اروپایی بر بقیه جهان در 500 سال اخیر گفته می‌شود.
    در زمان ویلیام اول (قرن 19) ، پادشاه انگلستان ، بین او و پاپ هفتم در مورد قلمرو آمریت و اعطای مناصب ، کشمکش و برخورد سختی صورت گرفت. نتیجه آن شد که از آن پس دو جمعیت یا دو حزب بسیار مقتدر و در عین حال مخالف یکدیگر در انگلستان مشکل گرفت که یکی در جهت طرفداری از پاپ و کلیسا فعالیت می‌کرد و اعضای آن را با پالیست‌ها می‌نامیدند و دیگری حزبی بود که طرفدار امپراطور و نفوذ قدرت دنیوی امپراطور در مسائل اخروی بود که به امپریالیست‌ها مشهور شدند.
    نظریه امپریالیسم نخستین بار توسط مورخ انگلیسی‌ هابسن مطرح شد و بوسیله لینن رهبر شوروی خود تحت تأثیر اندیشه‌های مارکس بود ، أخذ گشت. اثرهایش در اوائل دهه 1900 در زمان تلاش ملل غربی برای دست یافتن بر آمریکا منتشر گردید. هابسن تلاش برای استیلا یافتن بر اقوام دیگر و تحت انقیاد درآوردن آنها را امپریالیسم می‌نامد. این فرآیند از نظر او هم به توسعه اقتصادی کشورهای غربی کمک می‌کرد و هم بسیاری از مناطق دیگر جهان را به فقر می‌کشاند.[1]
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : ایسم ها

    انواع امپریالیسم

    جوهره امپریالیسم ، بهره‌کشی و استثمار ملتها و سرزمینهای دیگر است که هم‌اکنون نیز از راه حفظ وابستگی‌های اقتصادی و مالی ادامه یافته است که به آن امپریالیسم نو می‌گویند.[2] عده‌ای امپریالیسم را نتیجه طبیعی سرمایه‌داری و نه ضرورتی برای انباشت سرمایه می‌دانند؛ یعنی سرمایه‌داری پیشرفته بدون امپریالیسم هم می‌تواند به زندگی خود ادامه داده و روند انباشت سرمایه را تداوم دهد.[3] از این واژه برای بیان کشاکشهای قدرتهای اروپایی رقیب برای به دست آوردن مستعمره و حوزه‌ی نفوذ در آفریقا و دیگر قاره‌ها هم استفاده می‌شود. این کشاکش‌ها که از دهه 1914 – 1880 بر سیاست بین‌المللی حاکم بود، سبب شد که این دوره عصر امپریالیسم نامیده شود. هم انگلیس‌ها و هم امپریالیستهای اروپایی ادعا می‌کردند که هدفشان گسترش تمدن و رساندن دستاوردهای آن به مردمان دارای نژاد و فرهنگ پست‌تر است ولی در بنیاد این احساس رسالت برای تمامی بشریت ایمان بر برتری نژادی ، مادی و فرهنگ نژادهای سفید وجود داشت.
    پس از جنگ اول ایدئولوژی امپریالیسم در ایدئوژیهای فاشیم و نازیسم به کمال خود رسید. امپریالیسم نو که ذکر آن گذشت به معنای وضعیتی است که در آن کشوری با داشتن استقلال سیاسی، از دست اندازی و دخالت کشور دیگر و یا عوامل آن آسیب ببیند ، مثل آمریکای لاتین که در این صورت به آن امپریالیسم اقتصادی یا امپریالیسم دلار نیز می‌گویند. و همین‌طور اگر قدرت سیاسی و اقتصادی برای پراکندگی ارزش‌ها و عادت‌های فرهنگ متعلق به آن قدرت در میان مردمی دیگر و به زبان فرهنگ آن مردم صورت گیرد امپریالیسم فرهنگی می‌گویند مثل فیلمهای آمریکایی.[4]
    تدوین تئوری مربوط به امپریالیسم و تجزیه و تحلیل پنج وجه مشخصه اساسی آن میگوید:
    1 ـ تمرکز و تراکم تولید و سرمایه موجب ایجاد انحصارها (مونوپول ها) شد. انحصارها دراین مرحله نقش قاطع را در حیات اقتصادی بازی می کنند.
    2 ـ ترکیب سرمایه بانکی و سرمایه صنعتی به پیدایش سرمایه مالی و الیگارشی مالی منجر گردید.
    3 ـ صدور سرمایه به جای صدور کالا اهمیت ویژه ای کسب می کند.
    4 ـ ایجاد اتحادیه ها و کنسول های انحصاری سرمایه داران، این اتحادیه ها به صورت کارتل ها، تراست ها و کنسرسیوم ها جهان را از نظر اقتصادی بین خود تقسیم می کنند.
    5 ـ پایان تقسیم منطقه ای سرزمین های جهان بین بزرگ ترین و ثروتمندترین دول سرمایه داری و آغاز تجدید تقسیم آن ها.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

صفحه 2 از 13 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi