صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17

موضوع: دانستني هاي زبان فارسي

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : دانستني هاي زبان فارسي

    آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان معنی واژه ی " پندار" را "اندیشه" دانسته و به نادرستی عبارت " پندار نیک، گفتار نیک، رفتار نیک" را در گفتار و نوشتار خود به کار می برند ؟

    پندار به معنی گمان، خیال، وَهم (توهّم)، انگاشت و تصور بی *بنیاد و برابر با illusion در انگلیسی ا*ست؛ حال آن كه «هومَتَ» ی اوستایی، مفهوم "اندیشه*ی نیك" دارد.
    دهخدا به گفتاورد (نقل قول) از برهان، آورده است: پندار: فکر (برهان قاطع)، اندیشه : صد چون مسیح زنده ز انفاسش / روح الامین تجلی پندارش (ناصرخسرو )
    برداشت برهان از معنی ی "پندار" در این بیت ناصرخسرو– كه دهخدانیز آن را تكراركرده است – دقیق و درست نیست. شاعر می گوید كه روح الامین (= جبرئیل) – كه هستی*اش، در اندیشه*ی آدمی، نمی*گنجد – تنها جلوه و نمودی از پندار ِ(= وَهْم و انگاشت ِِ) اوست.
    برای كاوش و پژوهش بیش تر، متن كاملِ آن چه را كه دهخدا در زیر درآمد ِ "پندار" آورده است، نگاه می کنیم:
    پندار: (اِ مص، اِ)، تکبّر و عُجب را گویند. (برهان قاطع). و به معنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است (برهان قاطع). بادسری . خودبینی . باد. برمنشی . خودپسندی . خودپرستی . نخوت . پغار. منی . برتنی (مقابل فروتنی ). بزرگ خویشتنی (کیمیای سعادت ). خویشتن بینی. کبر. استکبار. خودفروشی . بالش . خودنمایی . خودستایی .خودخواهی . بَطَر: نور من در جنب نور حق ظلمت بود. عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت. عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. ای بر در بامداد [ کذا ] پندار فارغ چو همه خران نشسته نامت بمیان مردمان درچون آتشی از خیار جسته. (تذکرةالاولیاء عطار).
    انوری: برو پیل پندار از کعبه ٔدل برون / ران کز این به وغایی نیابی.
    خاقانی: چو خطبه ٔ لمن الملک بر جهان خواند برون / برد ز دماغ جهانیان پندار.
    ظهیر (از فرهنگ سروری): گرچه حجاب تو برون از حد است / هیچ حجابیت چو پندار نیست.
    عطار: تا کی از تزویر باشم خودنمای / تا کی از پندار باشم خودپرست.
    عطار: چون همه ی رخت تو خاکستر شود / ذرّه ٔ پندار تو کم تر شود.
    عطار.: یکی را که پندار در سر بود / مپندار هرگز که حق بشنود.
    سعدی: نبیند مدعی جزخویشتن را / که دارد پرده ٔ پندار در پیش.
    سعدی (گلستان): اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن / شکر ایزد که نه در پرده ٔ پندار بماند.
    حافظ: رندی یی کان سبب کم زنی من باشد / به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
    اوحدی: بندگی طاعت بود پندار نی / علم دانستن بود گفتار نی.
    امیرحسینی سادات: فرمودند کار صاحب پندار در این راه بغایت مشکل است (بخاری ). خیال و تصور. (برهان قاطع). گمان . خیاله . تخیل . ظن . وهم . حَسبان . (منتهی الارب). پندار به معنی پنداشت و به معنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است و در دو جا که در لغت نامه ها استشهاد کرده اند یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از ابیات الحاقی است: به تو حاجت آنستم ای مهربان / که پندار باشی و روشن روان .
    فردوسی: ز دشمن چه آید جز این ها بگوی/ جز این است آیین و پندار اوی.
    نظامی: به خسرو بیش از آنش بود پندار / کزان نیکوترش باشد طلبکار.
    نظامی: لیکن ار کس حریف پنداری / عقل طعن آورد بر این پندار.
    خاقانی: گفت کان شهباز در نَسْرَین ِ گردون ننگرد / بر کبوتر پرگشاید؛ اینت پنداری خطا.
    خاقانی: هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد / لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست.
    عطار: به پندار نتوان سخن گفت زود / نگفتم ترا تا یقینم نبود.
    سعدی: ندیدم چنین نیک پندار کس / که پنداشت عیب من اینست و بس.
    سعدی: مشو غرّه بر حسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش.
    سعدی (گلستان): چه زنار مغ در میانت چه دلق که در پوشی از بهر پندار خلق .
    سعدی: ای به ناموس کرده جامه سفید / بهر پندار خلق و نامه سیاه .
    معنی*ی ِ پندار در دو نمونه*ی اخیر از سعدی – كه در لغت*نامه*ی دهخدا "نامعلوم" شمرده*شده – آشكارست. شاعر می گوید: فریب*كاران و نیرنگ*بازان، برای آن كه خلق را نسبت به درون خویش دچارِ پندار (/ گمان / وَهم) گردانند، بیرون ِ خود را می*آرایند و جلوه می*فروشند.
    از مجموع این گفتاوردها از دهخداو دقت در نمونه های كاربرد این واژه در نوشته ها و سروده های پیشینیان، برمی آید كه "پندار" هیچ گاه به معنی ی اندیشه به كار نرفته و همواره مفهوم انگاشت و وَهم و خیال داشته است. حتا معنی های برتنی، تكبر و خودستایی نیز – كه دهخدا به گفتاورد از دیگر فرهنگ ها برای "پندار" آورده است – در واقع، فرعی و برآمده از معنی ی بنیادین ِ آن ست. یعنی بر اثر گمان و وَهم دچار ِ اشتباه و خودبرترانگاری شدن.
    عبدالحسین نوشین نیز در "واژه نامك"، پنداشت ( = پندار) را در شاهنامه، به معنی ی وَهم و گمان می شناسد و این بیت ِ دقیقی را از گشتاسپ نامه ی گنجانیده در شاهنامه، شاهد می آورد:
    "... چگونه بُوَد در میان، آشتی/ ولیكن مرا بود پنداشتی."
    نوشین یادآوری نكرده است كه خود ِ فردوسی در جاهایی از شاهنامه، مپندار را به معنی ی گمان مَبَر، دچار وَهم مشو، به كار برده است. دو نمونه ی جداگانه ی زیر، از آن جمله است:
    مپندار کان لشکری دیگرست
    مپندار کاین نیز نابودنی*ست
    از مجموع دلایل آورده شده در بالا باید گفت که عبارت مورد نظر فارسی زبانان باید به صورت "اندیشه ی نیک، گفتار نیک، رفتار نیک" گفته و نوشته شود. (از: کانون پژوهش های ایران شناختی)
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : دانستني هاي زبان فارسي

    آیا می دانستید که دکتر محمود حسابی که از پایه گذاران دانشگاه تهران و فرهنگستان ایران است و پدر دانش فیزیک در ایران به شمار می رود، پایان نامه ی دکترای خود را از شخص آلبرت اینشتین Albert Einstein دریافت کرده است؟
    دکتر محمود حسابی (تهران- ١٢٨١، پاریس- ١٣٧١) که در زمان نخست وزیری دکتر مصدق وزیر فرهنگ وی بوده است و افزون بر کار در زمینه های دانش فیزیک در کنار تسلط بر چهار زبان زنده ی اروپایی انگلیسی، فرانسه، آلمانی و ایتالیایی، همچنین به زبان های سانسکریت، یونانی، لاتین، پهلوی، اوستا و ترکی آشنایی داشته و آن را در پژوهش های فرهنگی و ادبی خود به ویژه در کار واژه گزینی علمی در زبان فارسی به کار می برده است، تنها شاگرد ایرانی پرفسور آلبرت اینشتین بوده و پایان نامه ی دکترای فیزیک خود را از شخص وی دریافت کرده است. آقای ایرج حسابی فرزند ایشان در کتاب "استاد عشق" چنین نوشته است:
    «دكتر محمود حسابی چند نظریه ی بُنیادین در فیزیك داشت كه مهم ترین آن ها "بی نهایت بودن ِ ذرّه ها" بود. در این زمینه با چند تن از دانشمندان اروپایی، نامه نگاری و گفت و شنود كرده بود و همگی به او سفارش كرده بودند كه وقت ِ دیداری با پروفسور آلبرت اینشتین بگیرد و نظریه ی خود را با او در میان بگذارد.
    او بر پایه ی این سفارش ها، نامه ای به پیوست ِ محاسبه های وابسته به نظریه اش، به دانشگاه پرینستون (جای كار اینشتین) نوشت و درخواست دیداری با آن استاد نام دار را كرد. پس از چندی، به آن دانشگاه فراخوانده شد و زمان دیداری با پرفسور شتراووس، دستیارِ اینشتین، برای او تعیین گردید تا او پس از آشنایی با كار وی، زمانی را برای ملاقات حسابی با اینشتین و طرح نظریه اش به طور ِ حضوری، معین كند.
    زمان این دیدار تعیین گردید و حسابیدر روز ِ موعود به دفتر اینشتینرفت. او درباره ی این ملاقات نوشته است:
    « وقتی برای نخستین بار با استاد ِ فیزیك ِ جهان آلبرت اینشتین رو به رو شدم، ایشان را بی اندازه ساده و آرام و بسیار مؤدب و صمیمی یافتم. زودتر از من در اتاق انتظار دفتر خودش حاضرشده و چشم به راه نشسته بود. همین كه من وارد شدم، با استقبال گرمی مرا به دفتر كارش برد و به جای آن كه در پشت میز كارش بنشیند، در كنار من، روی مبل نشست. نظریه ی خود را در ارتباط با بی نهایت بودن ِ ذرّه ها، برایش شرح دادم. پس از این كه نگاهی به برگه های محاسبه های من انداخت، گفت كه: برای یك ماه دیگر، وقت ملاقات دیگری تعیین خواهیم كرد.
    یك ماه بعد كه دوباره به دیدار وی رفتم، به من گفت: «من به عنوان كسی كه در فیزیك تجربه ای دارم، می توانم بگویم كه نظریه ی شما در آینده ای نه چندان دور، علم فیزیك را متحوّل خواهدكرد.»
    باورم نمی شد كه چه شنیده ام. دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بكشم. او در ادامه، توضیح داد كه: «البته نظریه ی شما هنوز متقارن نیست. باید بیش تر روی آن كاركنید. برای همین، به ترست كه به تحقیق*های خود، ادامه*دهید. من به دستیارم خواهم گفت كه همه ی امكان های لازم را در اختیار شما بگذارند.»
    به این ترتیب، با پی*گیری* دستیار او و نامه ای به امضای خود اینشتین، به ترین آزمایشگاه نور آمریكا در دانشگاه شیكاگو، امكان های لازم را در اختیار من قرارداد و در خوابگاه دانشگاه نیز یك اتاق بسیار مجهز، مانند اتاق یك هتل، در اختیار من گذاشتند.
    در نخستین روزی كه كارم را در آزمایشگاه شروع*كردم، مشغول جا به جایی* وسیله*های شخصی بر روی میزم و در كشوهای آن بودم كه متوجه*شدم یك دسته چك سفید با برگه*های امضاشده، در داخل یكی از كشوها جامانده است. به سرعت، آن را به نزد رییسِ آزمایشگاه بردم و موضوع را توضیح*دادم. گفت:
    «این دسته چك، جانمانده و متعلق به شماست كه بتوانید تمام نیازمندی های تحقیق*های خود را بدون تشریفات اداری تهیه*كنید. این امكان، برای تمام پژوهشگران این آزمایشگاه فراهم*شده*است.»
    گفتم: «امّا با این روش، امكان سوء استفاده هم وجوددارد.»
    او در پاسخ گفت:
    «درصد خطای احتمالی* همكاران و سوء استفاده از این اعتماد، در مقابل پیشرفت ما، بسیار ناچیزست.»
    پس از مدّت*ها تحقیق، سرانجام، نظریه*ام آماده*شد و درخواست جلسه*ی دفاعیه را به دانشگاه پرینستون فرستادم و روز ِ دفاع، مشخص*شد. با تشویقِ حاضران در جلسه، واردِ تالار شدم و با كمال شگفتی دیدم كه اینشتین در مقابل من ایستاد و ابراز احترام كرد و به دنبال او، سایر استادان و دانشمندان هم برخاستند. من كاملن مضطرب شده و دست و پای ِ خود را گم*كرده*بودم. با اشاره*ی اینشتین و نشستن در كنار ایشان و كمی صحبت كه با من كرد، آرام*ترشدم و سپس به پای تخته رفتم و شروع*كردم به توضیحِ معادله*ها و محاسبه*هایم و سعی*كردم كه با عجله نظرهایم را بگویم كه پرفسور اینشتین مرا صداكرد و گفت: «چرا این همه با عجله ؟».
    گفتم: «نمی*خواهم وقت ِ شما و استادان را بگیرم»
    ولی او با محبت گفت: «خیر، الآن شما پرفسور حسابی هستید و من و دیگران، دانش جویان شما هستیم و وقت ما كاملن در اختیار شماست.»
    آن جلسه*ی دفاعیه، برای من یكی از شیرین*ترین و آموزنده*ترین لحظه*های زندگی*ام بود. وقتی بزرگ ترین دانشمند ِ فیزیك جهان، یعنی آلبرت اینشتین، مرا استاد خود خطاب*كرد، من بزرگ ترین درس زندگی*ام را در آن*جا آموختم كه هرچه انسانی وجود ارزشمندتری دارد، به همان اندازه، متواضع و مؤدب نیز هست.
    یك ماه بعد، پس از كسب درجه*ی دكترا، اینشتین به من اجازه* داد كه در كنار او در دانشگاه پرینستون، به تدریس و نیز به تحقیق*های خود، ادامه*دهم.»
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : دانستني هاي زبان فارسي

    آیا می دانستید که نه تنها مردم عامی، بلکه حتا برخی از فرهیختگان و سازمان های دولتی نیز اصطلاح های "آثار باستانی"، "آثار تاریخی" و "آثار یادمانی" را بدون توجه به تفاوت معنایی آن ها به جای یکدیگر به کار می برند؟
    گاهی دیده می شود که اصطلاح های "آثار باستانی"، "آثار تاریخی" و "آثار یادمانی" به جای یکدیگر به کار گرفته می شوند. استفاده ی نادرست از نام ها هم به وجاهت مفهوم ها آسیب می زند و هم از فخر زبان می کاهد و هم ما را در تشخیص و تمیز ارزش ها ناتوان می کند.
    دانشمندان و پژوهشگران ما از آغاز پرداختن به تاریخ به روش علمی و نو، پیش از اسلام را دوره ی "باستانی" نامیده اند و اکنون تقریبن همه به این اصطلاح خوگرفته اند. بنابراین تخت جمشید و آرامگاه کورش در پاسارگاد و تندیس بلندبالای شاپور در غار شاپور آثاری باستانی و میدان نقش جهان در اصفهان و مسجد وکیل در شیراز و برج طغرل در ری آثاری تاریخی هستند. ولی آرامگاه فردوسی در توس و آرامگاه ابن سینا در همدان نه باستانی هستند و نه تاریخی، بلکه این آرامگاه ها یادمان هایی هستند برای دو شخصیت تاریخی.
    متاسفانه گاهی دیده می شود که سازمان های دولتی و نیز بنگاه های گردشگری در جزوه های راهنمای خود باور چندانی به جداسازی این اصطلاح ها ندارند و برای نمونه آرامگاه کمال الملک در نیشابور را اثری باستانی و تاریخی می نامند و موجب سردرگمی بسیاری می شوند. پیداست که هر اثر باستانی، تاریخی نیز هست و فراوانند در میان آثار باستانی و تاریخی، آثار یادمانی.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : دانستني هاي زبان فارسي

    آیا می دانستید که لباسی که در غرب، دانش آموختگان به هنگام دریافت دانش نامه ی دکترای خود بر تن می کنند، برای ادای احترام به پدر دانش جهان، افتخار ایرانیان، "پور سینا" است؟
    لابُد شما هم تا کنون دیده اید كه در دانشگاه های غرب، هنگامی که یك دانشجو می خواهد دانش نامه ی دكترای خود را بگیرد، یك لباس بلند مشكی بر تن می كند و یك كلاه چهارگوش كه از یك گوشه آن منگوله ای آویزان است بر سر می گذارد و سپس لوح ِ دانش آموختگی خود را می خواند.
    اگر از اروپایی، ژاپنی و یا آمریكایی بپرسید: این جامه چیست كه شما بر تن ِ دانش آموختگان تان می كنید؟ می گوید: ما به احترام "آوی سنت" (پور ِ سینا) پدر ِ دانش ِ جهان، این جامه را به گونه ای نمادین (سمبلیک) می پوشیم.
    یعنی آنان به احترام «آوی سنت» كه همان "ابن سینا" است، جامه ی ِ بلند ِ رداگونه ای را بر تن دانشمندان خود می كنند. آن كلاه نشانه ی همان دستار است و منگوله ی آن نمادی از گوشه ی دستار خراسانی است كه ما ایرانیان در قدیم از آن آویزان می كردیم و بر دوش می انداختیم.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : دانستني هاي زبان فارسي

    آیا می دانستید که کسانی در زبان های اروپایی، (به ویژه در زبان انگلیسی) نام زبان فارسی را (که در انگلیسی "پرشن" (Persian) گفته می شود،) به نادرستی "فارسی" (Farsi) می نامند ؟
    نام زبان ما فارسی است. در انگلیسی به آن پرژن (یا پرشن) (Persian) می گویند. اگر چه این گفته ساده می نماید، ولی در سال های اخیر در زبان انگلیسی به گونه ای روز افزون به جای واژه ی پرژن (Persian)، از واژه ی فارسی (Farsi) استفاده می شود
    سده ها است که در غرب برای نامیدن زبان فارسی از واژه ی پرژن (Persian) استفاده می کنند که اصل آن به واژه های "پارس" و "پارسی" بر می گردد. هنگامی که هزار سال پیش از میلاد مسیح قوم های آریایی به سرزمین پرسیس مهاجرت کردند، نامشان پارس و زبانشان نیز پارسی شناخته شد. این زبان از آن هنگام تا کنون دچار دگرگونی های بسیاری در دوره های گوناگون شده است که نتیجه ی آن پدیداری پارسی کهن (که تا سه سده پیش از میلاد زنده بوده)، پارسی میانه یا پهلوی (که تا سده ی نهم پس از میلاد رایج بوده) و پارسی نو که پس از تسلط عرب ها "فارسی" نامیده شد. ولی در غرب از همان دوران یونان و رم باستان این زبان زا پرژن (Persian) - یا با تلفظی شبیه به آن خواندند. اکنون ولی ناگهان در امریکا و نیز در بسیاری از کشورهای اروپایی به جای نام انگلیسی (Persian) یا فرانسوی (Persane) یا آلمانی Persisch)) آن، واژه ی "فارسی" (Farsi) که در واقع نام بومی زبان ما در ایران یا کشورهای فارسی زبان است، به کار برده می شود
    کسانی که (با انگیزه ها و دلایل گوناگون) به رایج کردن این واژه در زبان های خارجی کمک کردند اینان بودند:
    - مدیران کشوری پس از انقلاب که در اخبار انگلیسی و دیگر زبان های خارجی، در نشریات انگلیسی، در بروشورهای جهان گردی، و در اعلامیه های انقلابی به زبان های خارجی و در هر کجا که لازم بود از واژه فارسی (Farsi) استفاده کردند. با انقلاب بهمن و سپس با رویداد گروگان گیری، ایران نا گهان در مرکز توجه قرار گرفت. اکنون دیگر همه به این توجه داشتند که مسئولان انقلاب ایران چه می گفتند و اینان از واژه ی فارسی (Farsi) در ارتباطات خود استفاده می کردند. برای مثال حتا امروز نیز دریک تارنمای رسمی کشور بخشی وجود دارد به نام "فارسی سرویسس" (Farsi Services). هنگامی که نهادی رسمی زبان خود را در انگلیسی فارسی بخواند، طبعن بسیاری از وابسته های سیاسی کشور های دیگر که در ایران اقامت دارند نیز آن را به همان نام می خوانند. به ویژه اگر آنان از کشورهایی باشند که در آن جا نیز به زبان ما فارسی می گویند (برای مثال کشورهای عربی، پاکستان، ترکیه و غیره). این افراد نیز به پیروی از مقامات رسمی ما هنگام سخن گفتن به زبان انگلیسی زبان ما راFarsi می نامند.
    - گروه دیگری که به رواج استفاده از واژه فارسی (Farsi) در زبان انگلیسی کمک کردند، برخی از خبرنگاران خارجی بودند که برای تهیه ی گزارش به ایران سفر می کردند. با توجه به زمان محدودی که ایشان در آن جا می گذراندند، شگفت آور نبود که تنها کلمه ای را که حتمن یاد می گرفتند همین واژه ی "فارسی" بود به ویژه که از مسئولان هم هنگام انگلیسی صحبت کردنشان به انگلیسی، کلمه ی پرژن را نمی شنیدند.
    - گروه بعدی که از واژه ی فارسی (Farsi) برای نامیدن این زبان در انگلیسی استفاده می کنند برخی از زبان شناسان هستند. این ها معتقدند که برای تشخیص زبان هایی که در ایران، افغانستان، و تاجیکستان رایج است به تراست که زبان ایران را فارسی (Farsi)، زبان افعانستان را دری (Dari) و زبان تاجیکستان را تاجیک (Tajik) بنامند و اطلاق واژه پرژن (Persian) به همه ی آن ها درست نیست. و این اعتقاد بر این پایه استوار است که این ها سه زبان مختلف، یا بر طبق نظرات برخی دیگر از آنان، دست کم سه گویش گوناگون هستند. دلایل بسیاری برای رد این نظریه ی زبان شناسانه وجود دارد. برای مثال زبان انگلیسی در انگلستان و انگلیسی در آمریکا با یکدیگر تفاوت هایی دارند، ولی این دو گونه را دو زبان مختلف به نام های انگلیسی و امریکایی نمی خوانند بلکه در صورت لزوم به آن ها انگلیسی (English) و انگلیسی امریکایی (American English) اطلاق می کنند. به همین روال فرانسوی فرانسه و فرانسوی کبک (در کانادا) با یکدیگر تفاوت های فاحشی دارند، اما هر دو فرانسوی هستند: French و Canadian French. .
    - کسان دیگری که از این واژه برای نامیدن زبان فارسی در زبان های دیگر تا حدی به طور طبیعی استفاده می کنند، عبارتند از آنان که نام این زبان در زبان مادری اشان نیز فارسی است. این ها شامل هندی ها، پاکستانی ها، عرب ها، ترک ها، پنجابی ها، و غیره هستند که در هنگام مکالمه به انگلیسی تمایل دارند که از همان واژه آشناتر در زبان خود استفاده کنند.
    - گروه بعدی و عامل عمده ی رواج واژه ی "فارسی" در زبان انگلیسی، مهاجران و پناهندگان سیاسی / اقتصادی پس از انقلاب هستند. این گروه از همه بزرگ تر بوده و دسترسی به آنان برای گفت و گو پیرامون نام زبان فارسی در زبان های خارجی نیز از همه دشوارتر است. بیش تر این افراد به هنگام ورود به غرب به هیچ زبانی به جز فارسی آشنایی نداشته اند و برخی از آنان هنوز هم زبان کشور میزبان را به خوبی فرا نگرفته اند. آنان هنگام پر کردن درخواست نامه های اداره های مهاجرت در امریکا و کانادا و کشورهای اروپایی و در برابر پرسش "زبان مادری شما چیست؟" می نوشتند فارسی (Farsi) و نمی دانستند یا هنوز هم نمی دانند که نام زبان آنان در انگلیسی یا دیگر زبان های اروپایی فارسی (Farsi) نیست. نتیجه این که که در سال های اخیر ما شاهد ظهور این واژه در اسناد و ادبیات اداره های مهاجرت کشورهای غربی بوده ایم.
    - گروه بعد و در ادامه گروه قبلی، ایرانیان نسل دوم هستند. اینان از پدر و مادر خود شنیده اند که نام زبان مادری اشان فارسی (Farsi) است و این احتمالن همان چیزی است که در مدارس آخر هفته که برخی از آنان برای فراگیری زبان فارسی در آن شرکت می کنند نیز بدان ها آموزش داده شده است، ولی از آن جا که بسیاری از جوانان نسل دومی مطالعه ی چندانی در باره ی زبان و فرهنگ خود به زبان انگلیسی ندارند، هیچ گاه این فرصت را نیافته اند که نام زبان خود را در کشور دومشان کشف کنند. از این ها گذشته، برخی از نسل دومی ها بنا به عادت، هنگامی که به زبان دیگری سخن می گویند، از واژه های زبان دیگر استفاده می کنند و واژه های فارسی هم از این عادت در امان نیست و رفت و برگشت بر سر آن از یک زبان به زبان دیگر به آسانی صورت می گیرد. ولی مجامع علمی، فرهنگی، هنری و دانشگاهی درز این کشورها همچنان از همان واژه ی پرژن (Persian) در زبان انگلیسی و سایر زبان های اروپایی استفاده می کنند. ایران شناسان غربی که از زمره ی نخستین کسانی هستند که به مطالعه ی علمی و نظام مند فرهنگ ایران باستان و ادبیات فارسی کلاسیک پرداختند، در استفاده از نام درست زبان فارسی در زبان های خارجی نهایت دقت را به خرج داده و به ندرت کسی را می توان یافت که از این قاعده خطور کرده باشد.
    برای آشنایی با دلایل متعدد نادرست بودن کاربرد Farsi به جایPersian به مقاله ی "نام زبان فارسی در انگلیسی" در موضوع "مسایل امروز زبان فارسی" نگاه کنید.
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : دانستني هاي زبان فارسي

    آیا می دانستید که به جز شمار اندکی از پژوهشگران، همه ی فارسی زبانان و فارسی دانان، و همه ی مردم ایران، به نادرستی بر این باورند که بیت:
    "بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی"
    سروده ی شاه سخن، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی است؟
    جمله*ی "عجم زنده كردم بدین پارسی" نیمه*ی دوم بیتی بسیار مشهور (" بسی رنج بردم در این سال سی/ ...") و زبانزد ِ خاص و عام است. این بیت، در هیچ یك از دست *نوشت *های كهن شاهنامه، در متن بنیادین (اصلی) نیامده و تنها در زمره*ی بیت*های نسبت داده شده به فردوسی در "هجونامه"ی برساخته به نام او دیده *می*شود. كلیدواژه*ی معنا شناختی* ِ این بیت، واژه*ی "عجم" است كه در "فرهنگ وُلف"، تنها چهار كاربرد از آن در سراسر شاهنامه، به ثبت رسیده *است: یكی در "گشتاسپ*نامه*ی دقیقی" (مُل، ج ٤، برگ ٢١٤، = مسكو، ج ٦، برگ ١٢٠، = خالقی*مطلق، دفتر ٥، برگ ١٥٠، دیگری در بیت ٣٤ از ٤٥ بیت ِ "ستایش *نامه*ی محمود" در آغاز ِ "روایت پادشاهی* اشكانیان" (مُل، ج ٥، برگ ١٣٥، = مسكو، ج ٧، برگ ١١٤، = خالقی*مطلق، دفتر ٦، برگ ١٣٧ )، سومین آن ها در پایان ِ "روایت پادشاهی* ِ یزدگرد سوم " (مُل، ج ٧، برگ ٢٥٢، = مسكو، ج ٩، برگ ٣٨٢، = خالقی*مطلق، دفتر ٨ ، برگ ٤٨٧) و سرانجام، چهارمین مورد در بیت ِ آمده در "هجونامه"ی آن چنانی كه پیش تر، بدان اشاره *رفت.
    چنان كه می*بینیم، یك مورد از این بسامد های چهارگانه*ی واژه*ی "عجم" – كه وُلف بدان*ها اشاره*می*كند – در میان بیت*های سروده*ی دقیقی و افزوده بر شاهنامه است كه حساب ِ سراینده*اش را باید از فردوسی جداشمرد و مورد دیگر در "هجونامه" جای *دارد – كه همه*ی شاهنامه*شناسان ِ روشمند این روزگار در ساختگی و افزوده* بودن آن، همداستانند – و تنها دو كاربرد آن در سرآغاز "روایت پادشاهی* اشكانیان" و پایان "روایت پادشاهی* یزدگرد سوم "، سروده*ی فردوسی است و این هر دو نه در ساختار متن بُنیادین شاهنامه؛ بلكه در میان بیت*هایی جای*دارد كه استاد ِ توس، آگاهانه و به خواست ِ پاس داشتن ِ حماسه*ی بزرگش از گزند محمود ِ فرهنگ ستیز و كارگزارانش – ناگزیر و با اكراه – بر متن اثر خویش افزوده*است و بایستگی*های سخن *گفتن با و یا درباره*ی كسی همچون محمود، "یمین" ِ (دست ِ راست ِ) دولت ِ خلیفه*ی ایران ستیز ِ بغداد را نیز می* شناسیم. پس، هرگاه گفته*شود كه دشنام *واژه*ی "عجم" در متنِ شاهنامه*ی فردوسی هیچ كاربُِردی ندارد، گزافه*گویی نیست. (١)
    چنین می*نماید كه واژه*ی "عجم" به دلیل بار منفی و مفهوم اهانت بار و ریشخند آمیزی كه در اصل داشته (گنگ، لال) – و عرب*ها [برای نخستین بار پس از بنی امیه، آریا ادیب *] آن را در اشاره به ایرانیان و دیگر قوم*هایی كه نمی*توانستند واژه*های عربی را مانند خود آنان بر زبان آورند – به كار می*بردند، در ناهمخوانی* آشكار با دیدگاه فرهیخته*ی ایرانی،* فردوسی بوده و نمی*توانسته*است در واژگان ِ شاهنامه*ی او جایی داشته *باشد و تنها در سده*های پس از او – كه بار وَهن *آمیز این دشنام واژه فراموش*شده *بوده است – بیت ِ "بسی رنج*بُردم ..." با دربرگیری *ِ این واژه به فردوسی نسبت داده* شده* است و از آن زمان تاكنون بسیاری از كسان، آن را اصیل شمرده و حتا مایه*ی فخر شمرده و در هر یادكردی از فردوسی و شاهنامه، آن را با آب و تاب تمام و هیجان زدگی، بر زبان آورده یا بر قلم رانده* و نادانسته، نكوهش را به جای ستایش برای ملت و تاریخ و فرهنگ خود، پذیرفته*اند!
    سازنده*ی این بیت، سخن ِ راستین شاعر را در پیش چشم داشته* كه گفته*است:
    "من این نامه فرّخ *گرفتم به فال / بسی رنج *بُردم به بسیار سال".
    آن*گاه در حال و هوای ذهنی* خود و بیگانه با نگرش ِ فرهیخته*ی ایرانی* حماسه*سرای بزرگ و سرافراز، چنین سخن ِ خوار انگارانه و كوچك *شمارانه*ای را پرداخته و – با این خام اندیشی كه اشاره به "رنج *بُرداری* سی*ساله"ی شاعر می*تواند پرده*ی پوشاننده*ی دشنام واژه*ی "عجم" باشد – همانند ِ وصله*ی ناهم رنگی بر جامه*ی زرْبفت و گران *بهای گفتار ِ گوهرین ِ خداوندگار زبان فارسی* دَری، پیوند زده* است.
    گفتنی*ست كه در روزگار ما، دانشمند بزرگ ایران شناس و شاهنامه*پژوه آلمانی فریتز وُلف، با هوشمندی و آگاهی* تمام، بیت ِ راستین فردوسی "من این نامه فرّخ گرفتم به فال / بسی رنج *بُردم به بسیار سال" را پیشانه *نوشت ِ اثر ماندگار و ارزشمند خود، فرهنگ واژگان شاهنامه كرده*است. می*دانیم كه دو سده پس از خاموشی* استاد توس، چكامه*سرای نامدار، جمال*الدین عبدالرزاق اصفهانی، در یكی از سروده*هایش گفته*است: "هنوز گویندگان هستند اندر عجم / كه قوّه*ی ناطقه، مدد ازیشان بَرَد!" یعنی، از یك سو دشنام واژه*ی "عجم" را به منزله*ی عنوانی برای نامیدن قوم و مردم خود پذیرفته و از سوی دیگر، خواسته *است در صدد ِ جبران آن اهانت تاریخی به ایرانیان برآید و سر ِ آزادگی و غرور برافرازد كه ملت ِ او "گنگ" نیستند و "گوینده"اند و همین به ناسزا "گنگ *خواندگان" چنان "گویندگان"ی را در دامان خویش می*پرورند كه هنوز هم "قوّه*ی ناطقه" از ایشان "مدد می*بَرَد".
    اما امروز در روی*كرد و برخورد با گذشته*ی نابه*سامان تاریخی*مان و آن همه ناروا كه ایران* ستیزان ِ بیگانه و "خودی" بر ما رواداشته*اند، دیگر جای كوتاه*آمدن و سازش *كاری و سخن در پرده گفتن و پی روی چشم بسته از رهنمود ِ فریبنده و گمراه*كننده*ی "رَه چُنان رَو كه رَه رََوان رفتند!" نیست. هنگام آن رسیده*است كه همه*ی گذشته*ی تاریخی و فرهنگی*مان را آشكارا و بی*پروا به كارگاه ِ نقدی فرهیخته ببریم و از "چراگفتن" و "شك* ورزیدن" و "باز اندیشیدن" در هیچ اصل و باوری، پروا و پرهیزی نداشته*باشیم.
    در مورد درون *مایه*ی این یادداشت، از "عام" توقعی نیست كه بداند این بیت با همه*ی بلند آوازگی* و نمود ِ فریبنده و كاربُرد گسترده*اش، سروده*ی فردوسی نیست و دشنام *واژه*ی* "عجم" جایی در واژگان متن شاهنامه ندارد. اما "خاص" چرا بی هیچ پشتوانه*ی دست *نوشت شناختی و بدون ژرف *نگری در درون مایه*ی ایران *ستیزانه و اهانت آمیز آن، انتسابش به استاد توس را پذیرفته و در همه جا به منزله*ی سخنی افتخارآمیز و غرورانگیز می*خواند و می*نویسد تا جایی كه در یك نشست ِ شاهنامه*پژوهی* ویژه*ی گرامی*داشت شاعر نیز، آن را عنوان ِ یك سخن*رانی قرارمی*دهد؟ دیگر چه بگویم؟ "در خانه اگر كس است، یك حرف بس است!"
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    55
    نوشته
    7,121
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    اللهم عجل لولیک الفرج
    تشکر
    1,515
    مورد تشکر
    4,040 در 2,087
    دریافت
    6
    آپلود
    8

    پیش فرض پاسخ : دانستني هاي زبان فارسي

    آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان گمان می کنند واژه ی "عینک" از "عین" عربی به معنی "چشم" ساخته شده است؟
    نخستین بار «حسن ابن هیثم بصری» (زاده: ۳۴۳ ش = ۹۶۵ م / مرگ: ۴۱۳ ش = ۱۰۳۹ م) در سده*ی پنجم قمری / یازدهم میلادی در کتاب فیزیک نور خود به نام «کتاب المناظر» (۴۱۱ ق = ۳۹۹ ش = ۱۰۲۱ م) به خاصیت عدسی*ها در بهبود بینایی چشم اشاره کرد. این کتاب نزدیک به ۱۰۰ سال پس از نگارش به لاتین برگردانده شد و نزدیک به ۱۰۰ سال پس از آن نیز در سده*ی سیزدهم میلادی بر پایه ی آن در ایتالیا دستگاهی ساخته شد که ما امروزه به نام عینک می*شناسیم.
    درباره*ی نام گذاری این ابزار به «عینک» در زبان پارسی برخی ها بر آین باورند که ریشه*ی آن «عین» عربی به معنی چشم است. یعنی چشم کوچک. حال آن که اصل این واژه «آیینه*اک» است. زنده*یاد استاد سعید نفیسی در کتاب «پای سخن استاد» با اشاره به ابزار دیگری برای بهبود شنوایی که در پارسی «سمعک» خوانده می*شود طرفدار نظریه*ی نخست است و نظریه*ی دوم را درست نمی*داند. ولی دکتر محمد حیدری ملایری طرفدار نظریه*ی دوم است که عینک را در اصل آیینه*اک می داند. وی پس از بازخوانی نظر سعید نفیسی معتقد است که واژه ی "سمعک" بسیار جدیدتر از "عینک" است و احتمال دارد که در پارسی امروزی در قیاس با عینک و با این گمان که عینک از عین عربی (=چشم) است، این ابزار را هم سمعک (=گوش کوچک) نامیده*اند. فرهنگ دهخدا دو مترادف دیگر "عینک" را چنین آورده است: عینک: چشم فرنگی. آیینه ی فرنگی.
    اشاره*ای به این ابزار در شعر «نورالدین عبدالرحمان جامی» شاعر ایرانی سده*ی نهم قمری نیز وجود دارد که شاید قدیمی*ترین اشاره در شعر پارسی باشد. جامی در آغاز داستان عشقی «سَلامان و اَبسال» که یکی از اورنگ*های «هفت اورنگ» است و آن را در نزدیک هفتاد سالگی سروده در بیان پیری خود می*گوید:
    از دو چشم من نیاید هیچ کار / از فرنگی شیشه ناگشته چهار
    که در آن به روشنی اشاره می*کند که دیگر از چشم*هایم کاری برنمی*آید و با این شیشه*ی فرنگی (عینک) نیز دو چشم من چهار چشم نمی*شود که بتوانم به تر ببینم. بدین ترتیب شاید جامی نخستین شاعر عینکی ایرانی باشد!
    در واقع مترادف*های دهخدا و این بیت جامی نظر دکتر حیدری ملایری را تقویت می*کند که "عینک" در اصل "آیینه*اک" بوده است. زیرا آیینه یا آبگینه در پارسی به معنی شیشه نیز هست. دکتر ملایری همچنین می*نویسد که پسوند «-اک» نیز در این مورد به معنی کوچک نیست، بلکه در معنی صفت نسبی است، مانند: «دستک»، «پشتک»، «ناخنک».
    امضاء
    خدایا...
    خسته ام از همه چیز...
    ...از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
    خسته اماز اینکه دیگر دعاهایم اجابت نمی شوند
    نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
    خدایا...شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
    من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام .می پذیری؟

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi