صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 70

موضوع: *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*

    بسم الله الرحمن الرحیم


    در این تاپیک متن کتاب
    خاطرات و حکایتها - جلد چهارم
    نگارش می شود.


    عنوان کتاب:
    خاطرات و حكايتها - جلد چهارم
    گردآورى و تدوين : موسسه فرهنگى قدر ولايت
    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  2. تشكر

    عهد آسمانى (09-01-2011)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*



    پيشگفتار
    تفكر مادى و صاحبان وپشتيبان اين با تفكر، با تبدابيرى كه انديشه بودند و اقداماتى كه به عمل آورده بودند خود را آماده ورود به قرنى مى كردند كه بناى ديانت و اعتقاد به خدا به عنوان يك امر تكاملى اجتماعى ء سياسى به ويرانه اى تبديل شده وجغدهاى الحاد واستكبار دراين ويرانه ها، ناله شوم استيلاى زورمداران وزرداران راسردهند.انفجارانقلاب اسلامى دراين عصر ماديگرى ، زلزله بر اركان جغدان شب گستر عالم انداخت و ناگهان شكوفه هاى نهال برومند دين از قلوب سربرآورد و عطر جان فزاى آن مشام محرومان و مستضعفان و جان به رسيده ها رانوازش داد. ماتم و نگرانى و تشويق ، ارمغان اردوى كفر و استكبار بود و شوق و شادمانى و آرامش و اميد، هديه اين انقلاب به محرومان عالم . هر جا ستم ديده اى بود احساس ‍ عزت و اميد و حركت نموده و هر جا كه ظالمى بود احساس نگرانى و وحشت به او دست داد.
    تاريخ انقلاب اسلامى ، تاريخ اين دو جريان است جريانى كه مشخصا از قرون هجده به بعد در فكر تسخير عالم و حاكم كردن ماديت حيوانيت و برچيدن انسانيت ديانت بود و در همه ترقيات بشرى ازعلم و صنعت و تكنولوژى را در خدمت اهداف پليد خود گرفته بود و براى سهولت در كار، از عناصر بومى كشورها در قالب مزدوران روشنفكرى و سردمداران و شاهان و حاكمان استفاده مى نمود و هر جا ريشه دين گسترده تر بود توطئه آنان در آنجا بيشتر و قوى تر ، چنانچه در ايران ، مهد تشيع بيش از ساير نقاط بود. و جريانى كه در برابر همه اين توطئه ها با اميد به آينده اى كه دين و عدالت ، ريشه تباهى ها و ظلمت و ظلمها را در هم خواهد پيچيد و دنيا محل صلاح و تقوا عدالت و توحيد خواهد شد،ايستاده بود.
    حوزه هاى علميه و علماء بزرگ كه وظيفه تبيين اسلام و آگاهى مردم و حفظ ايمان و اعتقاد آنان را به عهده داشتند، مورد شديدترين هجمه ها و تهمت ها و سخت ترين تهاجم مسلحانه قرار گرفتند.مردم متدين ، انس و ارتباط و اعتماد خود را به حافظان دين و گسترش دهندگان فضايل انسانى نگهداشتند. و عليرغم جو شديد تبليغاتى عليه دين و ارزشهاى آن باچنگ و دندان عفت و غيرت خود را حفظ كردند. تاريخ انقلاب مشحون است از مقابله ى اين جريان ، چه قبل از پيروزى انقلاب و چه بعد از آن . ملت و جوانان هرگز نبايد ارتباط خود را با تاريخ خود كه نشان و هويت تجربه گرانقدر آنان است قطع كنند. دشمن يا درصد قطع اين ارتباط است يا تحريف تاريخ تابتواند نشان و هويت تجربه ملت را از او بگيرد. جوان بى هويت و بى توجربه در گردونه ى حوادث و توطئه هاى بى شمار دشمن چه مى تواند بكند؟
    اگر صحبت از تهاجم فرهنگى است اشاره به همين تلاش دشمن است . ايمان دينى ، اعتقاد به ارزش الهى ، عشق به مقدسات ولايت ، احساس ‍ مسؤ ليت در قبال جامعه و نظام ، حضور در صحنه هاى سازندگى و دفاع ، اينها هويت و نشان اين مسوليت در قبال جامعه و نظام ، حضور در صحنه هاى سازندگى و دفاع ، اينها هويت و نشانه اين است ، و دشمن اينها را نشانه رفته است .
    جنگ فقر و غنى ، جنگ ظالم و مظلوم ، جنگ استكبار و توحيد، تمام شدنى نيست و لذا همواره مردمى كه كه عزم دفاع از شرف و عزت و استقلال و آزادى و ديانت خود را دارند بايد آماده و هوشيار باشند و ترفندها و توطئه هاى دشمن را بازشناسند.
    تاريخ انقلاب ما، مشحون از تجربه و هويت است ، و نقل آن از لسان صادقان و حاضران مخلص صحنه هاى آن ، هم تايخ را از تحريف مصون داشته و مشتاقان تداوم راه امام (ره ) را با هويت و تجربيات راستين خود آشنا مى سازد و هم يادآور نعمت هاى الهى و قدران آن مى گرداند. جلد چهارم اين مجموعه از خاطرات و حكايتها با اين اميد تقديم ملت بزرگوار و جوانان برومند ميگردد.



    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  5. تشكر

    عهد آسمانى (09-01-2011)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*


    برو اين قليان را براى من چاق كن و بياور!!
    قدم اول در راه خدا، شكستن خوشتن و خود را فقير و تهيدست مطلق ديدن است . يعنى انسان در عين قدرت و ثروت و علم و برخوردارى از مزايا و محاسن و خصوصيات مثبت و در اوج دارايى و توانايى ، واقعا- نه به صورت تعارف - خود را در مقابل خدا، نيازمند و تهيدست و محتاج و كوچك و حقير ببيند. اين ، آن روحيه ى كمال انسانى است كه البته بايد با تمرين به اين جاها رسيد.
    شنيدم مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى تبريزى معروف - كه از بزرگان اوليا و عرفا و مردان صاحبدل زمان خودش بوده است - اوايلى كه براى تحصيل وارد نجف شد، با اين كه طلبه بود، ولى به شيوه ى اعيان و اشراف حركت مى كرد. نوكرى دنبال سرش بود و پوستينى قيمتى روى دوشش مى انداخت و لباسهاى فاخرى مى پوشيد؛ چون از خانواده ى اعيان و اشراف بود و پدرش در تبريز ملك التجار بوده يا از خانواده ى ملك التجار بودند.
    ايشان ، طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد بعد از آنكه توفيق شامل حال اين جوان صالح و مؤ من شد، به در خانه ى عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحيد، مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى - كه در زمان خودش در نجف ، مرجع و ملجاءو قبله ى اهل معنا و اهل دل و حتى بزرگان مى رفتند در محضر ايشان مى نشستند و استفاده مى كردند - راهنمايى شد.
    روز اولى كه مرحوم حاج ميرزا جواد آقا، با آن هياءت يك طلبه ى اعيان و اشراف متعين ، به درس آخوند ملاحسينقلى همدانى مى رود، وقتى كه مى خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسينقلى همدانى ، از آنجا صدا مى زند كه همان جا - يعنى همان دم در، روى كفشها بنشين . حاج ميرزا جواد آقا هم همان جا مى نشيند.
    البته به او بر مى خورد و احساس اهانت ميكند؛ اما خود اين و تحمل اين تربيت و رياضت الهى ، او را پيش مى برد. جلسات درس را ادامه ميدهد.استاد را - آن چنان كه حق آن استاد بوده - گرامى مى دارد و به مجلس درس او مى رود. يك روز در مجلس درس ، او كه در اواخر مجلس ‍ هم نشسته بود، بعد كه درس تمام مى شود، مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى ، به حاج جواد آقا رو مى كند و مى گويد: برو اين قليان را براى من چاق كن و بياور! بلند مى شود، قليان را بيرون مى برد؛اما چطور چنين كارى بكند؟! اعيان ، اعيان زاده ، جلوى جمعيت ، با آن لباسهاى فاخر! ببينيد، انسانهاى صالح و بزرگ را اين طور تربيت مى كردند.قليان را مى برد، به نوكرش كه بيرون در ايستاده بود، مى دهد و مى گويد: اين قليان را چاق كن و بياور.او مى رود قليان را درست مى كند و مى آورد به ميرزا جواد آقامى دهد و ايشان قليان را وارد مجلس مى كند.البته اين هم كه قليان را به دست بگيرد و داخل مجلس بياورد، كار مهم و سنگينى بوده است ؛اما مرحوم آخوند ملاحسنقلى مى گويد كه خواستم خودت قليان را درست كنى ، نه اين كه بدهى به نوكرت درست كند.
    اين ، شكستن آن من معترض فضول موجب شرك انسانى در وجود انسان است .اين ، آن منيت و خود بزرگى بينى و خود شگفتى و براى خود ارزش و مقامى در مقابل حق قايل شدن را از بين مى برد و او را وارد جاده ى مى كند و به مدراج كمالى مى رساند كه مرحوم ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى به آن مقامات رسيد. او در زمان حيات خود، قبله ى اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست .بنابراين ، قدم اول ، شكستن من درونى هر انسانى است كه اگر انسان ، دايم او را با توجه و تذكر و موعظه و رياضتها - پست و زبون و حقير نكند در وجود او رشد خواهد كرد و فرعونى خواهد شد.
    (1)


    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  7. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*


    اولين روزى كه امام روى منبر نشست
    امام فقيد عظيم الشاءن (رضوان الله تعالى عليه ) كه حقا از همه جهت اسوه بودند- اين كلمه ى ((همه جهت )) را من با توجه عرض مى كنم - واقعااز هر بعدى انسان نگاه مى كند، مى بيند جا دارد كه انسانها و طلاب علم و رواد طريق هدايت مردم ، به ايشان اقتددا كنند. آن بزرگوار در قم ، اولين روزى كه براى درس روى منبر نشستند، من در درسشان حاضر بودم . ايشان قبلا روى زمين مى نشستند و درس مى گفتند و بعد از چندى كه جمعيت زياد شد و طلاب مى خواستند چهره ى ايشان را زيارت كنند و صدايشان را بشنوند، اصرار كردند كه روى منبر بنشيند. گمان مى كنم ايشان بعد از رحلت مرحوم آية الله العظمى بروجردى (رضوان عليه ) اين را قبول كردند. تا آن بزرگوار حيات داشتند، ايشان منبر نشستند. اين بزگوار، آن روز را تمامابه نصيحت گذراندند. اولين مطلبى كه بعد از((بسم الله )) فرمودند، اين بود كه مرحوم آقاى نائينى (رحمة الله عليه )، روز اولى كه براى درس روى منبر نشست ، گريه كرد و گفت : اين همان منبرى است كه شيخ انصارى (ره ) روى آن نشسته ، حالا من بايد روى آن بنشينم . ايشان از همين جا، شروع به نصيحت كردن طلاب كردند كه بفهميد چه كارى مى كنيد و چقدر اين مسؤ ليت سنگين است . ابته جزييات فرمايشهاى آن روز، الان در ذهنم نيست . ايشان در آن روز كه اين صحبتها را مى كردند، در حد يك مدرس بزرگ و يك فقيه عالى مقام مهياى مرجعيت بودند. احساس مسؤ ليت ، اين قدر مهم است . از آن جا بگيريد، تا معممان و روحانيونى كه در طبقات پايينتر هستند، تا برسد به يك مرثيه خوان و يك روضه خوان معمولى ، كه او هم در آن كارى كه بر عهده گرفته ، بايد احساس مسؤ ليت بكند. اگر چه رتبه ى وجودى شغل در مورد چنين كسى ، به مراتب ضعيفتر از رتبه ى وجودى شغل در مورد يك مدرس عالى مقام است ، ليكن اين فرد هم بايد احساس مسؤ ليت بكند.
    يك وقت در جمع آقايان گفتم ، شايد هم خودتان ديده باشيد كه محدث عالى مقام ، مرحوم آقا ميرزا حسين نورى (رضوان الله تعالى عليه )، كتابى به نام ((لؤ لؤ و مرجان )) دارند. دنباله ى اسم لؤ لؤ و مرجان ، اين است : در شرايط پله ى اول و دوم منبر روضه خوانان . ايشان يك كتاب نوشته است كه نگويند حالا ما كه ادعاى علم و اجتهاد و ارشاد مردم را نداريم ؛فقط روضه خوانيم ! سابق كه اين منبرهاى چند پله بود، همه نمى رفتند كه آن بالاى منبر بنشينند. وعاظ درجه ى اول اين كار را مى كردند، ليكن متوسطان و پاينها، همين پله ى اول مى نشستند و اين حرمت را نگه مى داشتند. كار خوبى هم بود، حالا هم خوب است كه همين مراعاتها بشود و هر كسى حد خودش را رعايت بكند. تا همين زمانهاى ما هم بود. مثلايك نفر كه فقط مساءله مى گفت ، آن بالا نمى رفت . همين فرد، اگر مى خواست از روى كتاب مساءله يى بگويد، يا اگر يك نفر مى خواست روضه بخواند، پله ى اول يا دوم مى نشست . همين هم شرايطى دارد. پس ، ببينيد كه احساس مسؤ وليت بايد باشد
    (2)


    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  8. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*


    شما با صداى شيخ مصطفى اسماعيل آشنا هستيد؟ خيلى فوق العاده است !
    يكى از نعم همين است كه الحمدلله جو، جو قرآنى است . من يادم مى آيد كه در سابق ، بعضى از اين موجهاى راديويى را با زحمت پيدا مى كردم . راديوهاى مصر را باز مى كردم و با زحمت آن را مى شنيدم . ما رفيقى داشتيم - خدا رحمتش كند- او به مصر رفته بود، چند ماه در آنجا مانده بود و نوارهاى ابولفاتح ، شيخ مصطفى اسماعيل و محمد رفعت و امثال آنان را به اينجا آورده بود. مخصوصا من از نوار ابوالفتاح خيلى خوشم مى آمد؛آن را گوش مى كردم . بعدها هم با صداى شيخ مصطفى اسماعيل آشنا شدم . بعد كه شيخ مصطفى اسماعيل را شناختم ، بقيه يادم رفت .
    صداى شيخ مصطفى اسماعيل ، خيلى فوق العاده بود. اين را هم بگويم كه الان در ايران ، ميل عمومى به طرف شيخ مصطفى اسماعيل است . يعنى قراى ما، حتما روى سبك قرائت شيخ مصطفى اسماعيل تمرين دارند و روى ديگران كمتر. اعتقادم اين است كه اين حركت ، از مشهد و از دستگاه ما شروع شد. در تهران ، هيچ كس غير از عبدالباسط را نمى شناخت . من يك وقت كه به تهران آمده بودم ، فقط عبدالباسط مطرح بود. جاهاى ديگر هم كه مى رفتيم ، فقط عبدالباسطا مى شناختند.
    ما در مشهد، نوار شيخ مصطفى اسماعيل را داشتيم . يكى از دوستانم مى خواست به مسافرت برود، من گفتم كه هر چه توانستى ، نوار شيخ صطفى اسماعيل را پيدا كن و بياور. او هم رفت و چند نوار از نوارهاى بسيار خوب شيخ مصطفى اسماعيل را آورد. من آنها را به آقاى مرتضى فاطمى - كه در آن وقت نوارهاى ما را تكثير مى كرد- دادم ، تا تكثيرشان كند. او هم همين كار را كرد و نوارها را به اين چند نفرى كه ار تهران آمده بودند، داد. در نتيجه ، همه ى نوارها به طرف تهران سرازير گرديد و شيخ مصطفى اسماعيل شايع شد. انصافاهم چيز عجيبى بود. نمى دانم شما با صداى شيخ مصطفى اسماعيل آشنا هستيد؟ خيلى فوق العاده است . او سوره ى هود، سوره ى بقره و آيات داوود و جالوت را خوانده بود، كه انصافا خيلى عالى و فوق العاده بود.
    غرض ، آنها را از راديو پيدا مى كرديم با زحمت مى شنيديم و دوست مى داشتيم كه قراءبه اينجا بيايند. الحمدلله حالا شماها مى آييد و ما استفاده مى كنيم . من قبلاچند نوار هم از اين آقاى شحات انور- كه در راديو پخش ‍ مى كردند- شنيده بودم . يكى از آنها، آيه يى از سوره ى نساء است - ((فلاتقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره ))
    (3)-كه خيلى هم خوب خوانده شده است .(4)


    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  9. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*


    ما با كسانى كه او را دعوت كردند بكلى قطع رابطه كرديم !
    قبل از انقلاب ، ما اصلا از چنين بركاتى (جلسات تلاوت قرآن ) محروم بوديم . البته گاهى در گوشه و كنار، چند نفرى دور هم جمع مى شدند و تلاوتى مى كردند؛ اما اين رشد روز افزون و اين سيل عظيم توجه جوانان و بچه ها به قرآن ، اصلا مربوط به بعد از انقلاب است . به همين جهت ، گاهى قبل از انقلاب ، بعضى از قراءء به ايران مى آمدند؛ ولى كسى نمى فهميد كه اينها چه وقت آمدند و چه زمانى رفتند. قبل از انقلاب ، ((شيخ ابوالعينين )) با دعوت اوقاف به مشهد آمده بود. من نوارهاى او را قبلا زياد شنيده بودم و دورادور از خواندن او خيلى خوشم مى آمد. ما با كسانى كه او را دعوت كرده بودند، بكلى قطع رابطه كرده بوديم و با اين كه خيلى هم دوست مى داشتم صداى او را گوش كنم ، اما اصلا به مجالسى كه درست كرده بودند، نرفتم . در مسجد گوهرشاد مشهد، در آن ايوان مقصوره جلسه يى درست كرده بودند و قرآن مى خواندند. آن كسانى كه در آن جا نشسته بودند، گمان نمى كنم كه به صد نفر مى رسيدند. همين طور دور تا دور نشته بودند و به تلاوت قرآن گوش مى كردند. در آن موقع ، هوا سرد بود و مجتباى ما هم كه كوچك بود، همراهم بود. چون نمى خواستم به داخل جلسه بروم ، ناگزير در آن هواى سرد در غرفه ى بيرون نشستم ، تا صدايى را كه پخش ‍ مى شد، بشنوم ، آن زمان ، جمعيت حدود صد نفر بود؛ در حالى كه حالا وقتى شماها در جايى وارد مى شويد، واقعا همه ى شهر تكان مى خورد. بله ما به عشق قرآن و به بركت قرآن زنده هستيم .(5)



    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  10. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*


    او آن چنان به سرهنگهاى دور و برش اهانت مى كرد كه من تعجب كردم !
    من در آن رژيم ديده بودم كه حتى افسرهاى ارشد، مورد اهانت قرار مى گرفتند. يكى از فرماندهان معروف و از آن افراد خبيث خشن - كه به درك واصل شده و نمى خواهم اسمش را بياورم - در سال 42 در مشهد فرمانده بود. من هم در آن موقع زندانى بودم . ما را به آنجا بردند، تا تحويل بدهند. او من را ديد و به طرفم آمد. در آن وقت ، اين شخص سرتيپ بود و سرهنگهايى دور و برش بودند. او آن چنان به اينها اهانت مى كرد، كه من تعجب مى كردم . فكر نمى كرد لااقل جلوى من زندانى مخالف دستگاه - كه به همين عنوان هم من را گرفتند آوردند و خيلى هم جوان بودم و طبعا خصوصيات جوانى داشتم - نبايد اين حرفها را بزند. نه ، ابايى نداشتند. آنهايى هم كه مورداهانت قرار مى گرفتند، ظاهرا امتناعى نداشتند! من شبيه اين قضيه را مكرر ديده بودم ؛ آن يك موردش بود. در پايينترها هم من ديده بودم كه فحش مى دادند، اهانت مى كردند و بد مى گفتند. يك درجه فاصله ، براى اهانت كردن كافى بود. البته ممكن بود كه كسى شخصيت قوى محكمى داشته باشد و مافوقش جراءت نكند به او خيلى فحش بدهد. چنين چيزهايى هم بود؛ ليكن اهانت كردن ، كار خلافى محسوب نمى شد!
    به زير دست خود اهانت مى كردند و فحشهاى اراذل مآبى مى دادند. من واقعادر پادگانها ديده بودم كه مثل اراذل ، به هم فحشهاى عجيب و غريبى مى دادند. ما كه طلبه بوديم و اين چيزها به گوشمان نخورده بود، به تعجب مى كرديم كه اين حرفهاى ركيك ، چه طور از دهن اينها خارج مى شود. بعضى از اين حرفها ممكن است حتى به گوش خود ارتشيهايى كه در اينجا هستند، سنگين بيايد. البته شايد خيلى از برادران ارتشى فعلى ما، درست هم يادشان نباشد و اين خصوصيات را در آن زمانها، تجربه هم نكرده باشند.
    من كسى را ديده بودم كه به همدرجه ى خودش در محيط نظامى فحاشى مى كرد؛ چون فعلا ماءمور بر او، يا مافوقش بود. مثلا با درجه ى يكسان ، اين فرد افسر نگهبان بود؛ ولى او نبود. چيز بسيار شرم آورى بود! همين اهانتها، به كتك هم منتهى مى شد و سربازان بيچاره را زير مشت لگد، بى رحمانه كتك مى زدند. اين كارها را ممنوع كنيد. هر كسى هم كرد، مجازاتش ‍ كنيد.
    (6)



    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  11. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*


    اجازه بدهيد سر او را من از تنش جدا كنم !
    شما ببينيد ما در دوران حاكميت اميرالمؤ منين (عليه الصلاة و السلام )، دو گونه از صحابه و بزرگان اسلام داريم . بعضيها كسانى بودند كه تا ديدند امير المؤ منين سر كار آمد، حق را شناختند و آمدند با تمام وجود در خدمت قرار گرفتند. البته بعضى به آن شدت نبود، اما باز هم بودند. عده يى هم بودند كه در اينجا شك كردند. از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم بيست و سه سال گذشته ، در طول اين مدت ، در هيچ چيز شك نكردند؛ حالا كه امير المؤ منين عليه السلام سر كار آمد، اينها شك كردند! بعضيها گفتند:انا قد شككنا فى هذا القتال (7). اميرالمؤ منين با اينها برخورد قاطع كرد.
    در مسجد مدينه ، بعد از بيعت با اميرالمؤ منين ، ايشان گفتند كه متخلفان از بيعت را يكى يكى آوردند. فرمود: شما چرا بيعت نكرديد؟ گفت : آقا من منتظرم بقيه بيعت كنند، بعد من بيعت مى كنم ! فرمود: خيلى خوب ، برو. ديگرى و ديگرى هم همين طور. در بين اين بزرگوارانى كه بيعت نكرده بودند، ((عبدالله بن عمر)) بود. ايشان را به مسجد آوردند. اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيد: چرا شما بيعت نكردى ؟ او دستى به هم ماليد، تاءملى كرد و - مثلا- گفت : حالا بله ، خوب ! (مالك اشتر)) كه آنجا ايستاده بود، گفت : يا اميرالمؤ منين ! شما اجازه بدهيد، من سر اين يكى را- كه پسر خليفه ى اسبق هم است - از تن جدا كنم ، تا ديگران حساب كار خودشان را بكنند و بفهمند كه مساءله ، مساءله ى قاطعيت است . اميرالمؤ منين عليه السلام خنديدند و فرمودند: نه ، اين فرد در جوانيهايش خوش اخلاق نبود حالا هم پير شده ، اخلاقش خراب است ؛ ولش كنيد برود. در آن روز، مالك اشتر آن جمله را به اميرالمؤ منين عليه السلام عرض كرد.او گفت : يا اميرالمؤ منين ! اينها نمى دانند كه تو هم شمشير و تازيانه دارى . خيال مى كنند كه تو شمشير و تازيانه ندارى . بگذار من اين را مجازات كنم ، تا بفهمند تو هم شمشير و تازيانه دارى .
    اين اشتباه است كه كسى خيال كند نظام اسلامى ، شمشير و تازيانه ندارد و برخورد نمى كند. نخير، بى ملاحظه تر برخورد مى كند؛ چون براى خداست . كارى كه براى خداست ، در آن ملاحظه نيست . آن كسانى كه اين طور مقابله مى كنند، آن كسانى كه مقابله نمى كنند، اما در خدمت هم نيستند؛ اينها هم انصافا بايد تجديد نظر كنند و قدر اين نظام اسلامى را بدانند. در طول اين قرون متمادى ، چه موقع اسلام مثل امروز، مبناى حاكميت قرار گرفته و اين قدر در دنيا عزت پيدا كرده است ؟ بايد مغتنم
    بشمارند!(8)

    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  12. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*

    نهضت مشروطيت ، يك تجربه ى تاريخى
    مكرر عرض كرده ايم كه در خيلى از مناطق دنيا، انقلابها با نفس دين شروع شد؛ اما به خاطر ضعف رهبرى ، از دين فاصله گرفت و گاهى هم ضد شد. در تاريخ خودمان در نهضت مشروطيت ديديم كه روحانيون آمدند يك حادثه بزرگ (نظام مشروطيت ) را در كشور ايجاد كردند و پايان دوره ى استبداد را تدارك ديدند، بعد همين مشروطيت ، پايگاهى براى ضديت با دين و روحانيت شد و هنوز ابتداى كار بود كه روزنامه هاى صدر مشروطيت ، به نام آزادى شروع به كوبيدن دين كردند، تا جايى كه يكى از شخصيتهاى روحانى آن زمان - آقا شيخ فضل الله نورى - كه جزو پيشروان مشروطيت بود، در مقابل آن مجلس و مشروطيت ايستاد و سرانجام هم به شهادت رسيد.
    اگر روحانيون ، به آينده به چشم ميدان كار ننگرند و براى آن برنامه ريزى نكنند و آفات مسير را از سر راه بر ندارند، دنبال اين غفلت ، ضربه است . دراين هيچ ادامه ى حمل اين بار آماده نمايند و وظايفشان را پيش بينى و خودشان را آماده ى عمل به آن بكنند، اسلام در سطح جهان روز به روز قوت خواهد گرفت در اين هم هيچ ترديدى نيست .
    (9)



    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


  13. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    378
    نوشته
    9,715
    تشکر
    5,211
    مورد تشکر
    11,680 در 5,265
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parandeh پاسخ : *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*


    شاعر بايستى بر سلطه باشد نه با سلطه !!
    يك وقت شايد به بعضى از آقايان اين قضيه را دوستانه گفته باشم كه در سالهاى اول انقلاب كه شور و هيجان و جوشش عجيبى وجود داشت ، با يكى از اين شعراى سابق صحبت مى كردم . او حقاآدم بى ارزشى بود و ثابت كرد كه از لحاظ ارزشهاى انسانى و اجتماعى و معنوى و تاريخى ، واقعا بى ارزش است . افرادى همچون او، نه پس از پيروزى انقلاب ، كه در دوران مبارزات مردم هم نشان دادند كه خيلى سبك و كم وزن هستند؛ هر چند طبع شعرشان بعضا خوب بود. من به او گفتم : الان واقعا انتظار مردم و انقلاب و كشور از شما، اين است . او به من گفت : ما فكر مى كنيم كه شاعر بايستى بر سلطه باشد، نه با سلطه ! اين ، معيارى شده بود كه بايد بر سلطه بود، نه با سلطه . يعنى اگر پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم يا اميرالمؤ منين عليه السلام هم در راءس كار بودند، آدم بايد به آنها بد بگويد؛ چون بايد بر سلطه بود، نه با سلطه ! خود اين معيار، نشان دهنده ى بيمارى و عدم سلامت شخص است . من به او گفتم : اشكالى ندارد، شما بر سلطه باش . امروز ملت ايران ، مجموعه ى مستضعفى هستند كه با سلطه هاى ظالم جهانى دارند مى جنگند. سالها به ما زور گفتند، قرنها به ما ستم كردند. بعد از قرنها، اين ملت سرى بلند كردند و با فداكارى و با خطركردن ، راهى را انتخاب كرده اند و دارند مى روند؛ اما نمى گذارند، اذيت مى كنند، روى مردم فشار وارد مى آورند، واقعا نامردى مى كنند و قوانين انسانى را زير پا مى گذارند.به او گفتم : اين سلطه است ؛ با اين سلطه بجنگ . البته معلوم بود كه آماده نيستند و نمى خواهند چنين كارى را بكنند؛ به خاطر اين كه هيچ وقت با مردم همدلى نداشتند. اين آقايانى كه در آن دوران اختناق ، داعيه ى مبارزه ى فرهنگى داشتند، غالبا اهل مبارزه نبودند. ادعايشان يك دروغ و يك فريب بود، وسايل فريب هم آن روز اينجا فراهم بود، بعدد هم همين طور ادامه پيدا كرد.(10)



    امضاء



    جهان در حسرت آيينه مانده ست

    گرفتار غمي ديرينه مانده ست

    شب سردي ست بي تو بودن ما

    بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟


صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi