صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 28

موضوع: ๑۩๑۞๑۩ گلستان سعدی باب سوم ๑۩๑۞๑۩

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,604
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ گلستان سعدی باب سوم ๑۩๑۞๑۩

    حکايت يازدهم
    درويشي را ضرورتي پيش آمد. کسي گفت: فلان نعمتي دارد بي قياس، اگر بر حاجت تو واقف گردد، همانا که در قضاي آن توقف روا ندارد. گفت: من او را ندانم. گفت منت رهبري کنم. دستش گرفت تا به منزل آن شخص درآورد. يکي را ديد لب فروهشته و تند نشسته. برگشت و سخن نگفت؛ کسي گفتش: چه کردي؟ گفت: عطاي او را به لقايش بخشيدم.

    مبر حاجت به نزد ترشروى
    كه از خوى بدش فرسوده گردى

    اگر گويى غم دل با كسى گوى
    كه از رويش به نقد آسوده گردى

    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,604
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ گلستان سعدی باب سوم ๑۩๑۞๑۩

    حکايت دوازدهم
    خشکسالي در اسکندريه، عنان طاقت درويش از دست رفته بود. درهاي آسمان بر زمين بسته و فرياد اهل زمين به آسمان پيوسته.



    نماند جانورى از وحش و طير و ماهى و مور
    كه بر فلك نشد از بى‌مرادى افغانش

    عجب كه دود دل خلق جمع مى‌نشود
    كه ابر گردد و سيلاب ديده بارانش

    در چنين سال مخنثي، دور از دوستان که سخن در وصف او ترک ادب است، خاصه در حضرت بزرگان، و بطريق اهمال از آن در گذشتن هم نشايد، که طايفه‌اي بر عجز گوينده حمل کنند. برين دو بيت اقتصار کنيم که اندک، دليل بسياري باشد و مشتي نمودار خرواري .
    ا
    گر تتر بكشد اين مخنث را
    تترى را دگر نبايد كشت

    چند باشد چو جسر بغدادش
    آب در زير و آدمى در پشت

    چنين شخصى كه يک طرف از نعت او شنيدي، درين سال نعمتي بي‌کران داشت، تنگدستان را سيم و زر دادي و مسافران را سفره نهادي . گروهي درويشان از جور فاقه بطاقت رسيده بودند. آهنگ دعوت او کردند و مشاورت به من آوردند. سر از موافقت باز زدم و گفتم:



    نخورد شير نيم خورده سگ
    ور بميرد به سختى اندر غار

    تن به بيچارگى و گرسنگى
    بنه و دست پيش سفله مدار



    گر فريدون شود به نعمت و ملك
    بى هنر را به هيچ كس مشمار

    پرنيان و نسيج بر نااهل
    لاجورد و طلاست بر ديوار
    امضاء


  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,604
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ گلستان سعدی باب سوم ๑۩๑۞๑۩

    حکايت سيزدهم
    حاتم طايي را گفتند: از تو بزرگ همت‌تر در جهان ديده‌اي يا شنيده‌اي؟ گفت: بلي، روزي چهل شتر قربان کرده بودم امراي عرب را؛ پس به گوشه صحرايي به حاجتي برون رفته بودم، خارکني را ديدم پشته فراهم آورده. گفتمش: به مهماني حاتم چرا نروي که خلقي بر سماط او گرد آمده اند؟ گفت:



    هر كه نان از عمل خويش خورد
    منت حاتم طائى نبرد

    من او را به همت و جوانمردي از خود برتر ديدم.


    امضاء


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,604
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ گلستان سعدی باب سوم ๑۩๑۞๑۩

    حکايت چهاردهم
    موسي عليه السلام، درويشي را ديد از برهنگي به ريگ اندر شده. گفت: اي موسي دعا کن تا خدا عزوجل مرا کفافي دهد که از بي‌طاقتي بجان آمدم. موسي دعا کرد و برفت. پس از چند روز که باز آمد از مناجات، مرد را ديد گرفتار و خلقي انبوه برو گرد آمده. گفت: اين چه حالتست؟ گفتند: خمر خورده و عربده کرده و کسي را کشته، اکنون به قصاص فرموده‌اند. و لطيفان گفته اند:



    گربه مسكين اگر پر داشتى
    تخم گنجشك از جهان برداشتى

    عاجز باشد كه دست قوت يابد
    برخيزد و دست عاجزان برتابد

    و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض موسى عليه السلام به حکمت جهان آفرين اقرار کرد و از تجاسر خويش استغفار.



    ماذا اخاضک يا مغرور في الخطر
    حتي هلکت فليت النمل لم يطر



    بنده چو جاه آمد و سيم و زرش
    سيلى خواهد به ضرورت سرش

    آن نشنيدى كه فلاطون چه گفت
    مور همان به كه نباشد پرش

    پدر را عسل بسيار است ولي پسر گرمي دارست.



    آن كس كه توانگرت نمى گرداند
    او مصلحت تو از تو بهتر داند
    امضاء


  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,604
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ گلستان سعدی باب سوم ๑۩๑۞๑۩

    حکايت پانزدهم
    اعرابي را ديدم در حلقه جوهريان بصره که حکايت همي‌کرد که وقتي در بياباني راه گم کرده بودم و از زاد معني چيزي با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همي ناگاه کيسه‌اي يافتم پر مرواريد. هرگز آن ذوق و شادي فراموش نکنم که پنداشتم گندم بريان است، باز آن تلخي و نوميدي که معلوم کردم که مرواريد است.

    در بيابان خشك و ريگ روان
    تشنه را در دهان چه دُر چه صدف

    مرد بى‌توشه كاوفتاد از پاى
    بر كمربند او چه زر چه خزف

    ***

    امضاء


  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,604
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ گلستان سعدی باب سوم ๑۩๑۞๑۩

    حکايت شانزدهم
    يکي از عرب، در بياباني از غايت تشنگي مي‌گفت:



    يا ليت قبل منيتي يوما" افوزُ بمُنيتي
    نهرا تلاطم رکبتي و اظل املاءُ قربتي
    امضاء


  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,604
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ گلستان سعدی باب سوم ๑۩๑۞๑۩

    حکايت هفدهم
    همچنين در قاع بسيط مسافري گم شده بود و قوت و قوتش به آخر آمده و درمي چند بر ميان داشت. بسياري بگرديد و ره به جايي نبرد، پس به سختي هلاک شد. طايفه‌اي برسيدند و درم‌ها ديدند پيش رويش نهاده و بر خاک نبشته:



    گر همه زر جعفرى دارد
    مرد بى‌توشه برنگيرد گام

    در بيابان فقير سوخته را
    شلغم پخته به كه نقره خام
    امضاء


  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,604
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ گلستان سعدی باب سوم ๑۩๑۞๑۩

    حکايت هجدهم
    هرگز از دور زمان نناليده بودم و روي از گردش آسمان درهم نکشيده مگر وقتي که پايم برهنه مانده بود و استطاعت پاي پوشي نداشتم. به جامع کوفه درآمدم دلتنگ، يکي را ديدم که پاي نداشت. سپاس نعمت حق بجاي آوردم و بر بي‌کفشي صبر کردم.



    مرغ بريان به چشم مردم سير
    كمتر از برگ تره بر خوانست

    و آنكه را دستگاه و قوت نيست
    شلغم پخته مرغ بريان است
    امضاء


  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,604
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ گلستان سعدی باب سوم ๑۩๑۞๑۩

    حکايت نوزدهم
    يكى از ملوک با تني چند خاصان، در شکارگاهي به زمستان از عمارت دور افتادند. تا شب درآمد. خانه دهقاني ديدند. ملک گفت: شب آنجا رويم تا زحمت سرما نباشد. يکي از وزرا گفت: لايق قدر پادشاه نيست به خانه دهقاني التجا کردن؛ هم اينجا خيمه زنيم و آتش کنيم. دهقان را خبر شد، ما حضري ترتيب کرد و پيش آورد و زمين ببوسيد و گفت: قدر بلند سلطان نازل نشدي وليکن نخواستند که قدر دهقان بلند گردد. سلطان را سخن گفتن او مطبوع آمد، شبانگاه به منزل او نقل کردند، بامدادانش خلعت و نعمت فرمود. شنيدندش که قدمي چند در رکاب سلطان همي رفت و مي‌گفت:



    ز قدر و شوكت سلطان نگشت چيزى كم
    از التفات به مهمانسراى دهقانى

    كلاه گوشه دهقان به آفتاب رسد
    كه سايه بر سرش انداخت چون تو سلطانى
    امضاء


  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,604
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ๑۩๑۞๑۩ گلستان سعدی باب سوم ๑۩๑۞๑۩

    حکايت بيستم
    گدايي هول را حکايت کنند که نعمتي وافر اندوخته بود. يکي از پادشاهان گفتش: همي نمايند که مال بيکران داري و ما را مهمي هست؛ اگر ببرخي از آن دستگيري کني، چون ارتفاع رسد وفا کرده شود و شکر گفته. گفت: اي خداوند روي زمين لايق قدر بزرگوار پادشاه نباشد، دست همت به مال چون من گدايي آلوده کردن که جوجو بگدايي فراهم آورده‌ام. گفت: غم نيست که به کافر مي‌دهم. الخبيثات للخبيثين.



    گر آب چاه نصراني نه پاکست
    جهود مرده مي‌شويي چه باکست



    قالو عجين الکلس ليس بطاهر
    قلنا نسد به شقوق المبرز



    شنيدم که سر از فرمان ملک باز زد و حجت آوردن گرفت و شوخ چشمي کردن. بفرمود تا مضمون خطاب ازو بزجر و توبيخ مخلص کردند.


    بلطافت چو برنيايد کار
    سر به بي‌حرمتي کشد ناچار



    هر که بر خويشتن نبخشايد
    گر نبخشد کسي برو شايد


    امضاء


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi